(Minghui.org) بعد از اینکه استاد لی مقالات «سختی‌ها و رنج‌هایی که دافا با آن روبروست» و «فراخوان بیداری» را در ژوئن۲۰۲۴ منتشر کردند، به تزکیه‌ام در طول سال‌های گذشته فکر کردم. مسائل و وابستگی‌های زیادی را پیدا کردم که قبلاً آن‌ها را مورد توجه قرار نداده بودم. می‌خواهم این تجربه را با شما به اشتراک بگذارم.

پیدا کردن وابستگی‌های عمیقاً پنهانم

در محل کار، دو رئیس به نام‌های آنچیانگ و بِن دارم و من تنها کارمند آن‌ها هستم. آنچیانگ بر جنبه‌های فنی کار نظارت دارد و بِن مسئول امور اجراییِ روزانه است. من و آنچیانگ با مشتری‌ها کار می‌کنیم و کمیسیون فروش دریافت می‌کنیم. به یکدیگر کمک می‌کنیم و وقتی هر کدام از ما سفارش بزرگی دریافت کنیم، با یکدیگر همکاری و کمیسیون را با هم تقسیم می‌کنیم. رابطه‌مان همیشه دوستانه و صمیمی است.

در آغاز سال 2024، سفارش بزرگی به ارزش 25هزار یوآن گرفتیم. آنچیانگ و بِن هم پس از پایان مذاکره با مشتری، راضی بودند. دو بار به آنچیانگ گفتم که با هم کار کنیم و کمیسیون فروش را به‌طور مساوی تقسیم کنیم. اما هر بار گفت که فقط کمک می‌کند کار به‌خوبی انجام شود تا رضایت مشتری جلب شود و در ازای آن، سهم کمیسیون فروش نمی‌خواهد.

این کار بسیار سودآور بود، اما درعین‌حال به تلاش و زمان بیشتری نیاز داشت. با این فکر که آنچیانگ هیچ کمیسیون فروشی نمی‌خواهد، بخش اصلی کار را خودم انجام دادم و از او خواستم که در بخش‌های ساده‌تر و کوچک‌تر کمکم کند. با پیشرفت پروژه، مشتری تمام قسط اول به مبلغ ده‌هزار یوآن را به نام من ثبت کرد. اما قصد داشتم که وقتی قسط آخر به مبلغ ۱۵ هزار یوآن را دریافت کردم، فارغ از میزان مشارکت آنچیانگ در کار، 5هزار یوآن به او بدهم. معتقد بودم، ازآنجاکه تمرین‌کننده هستم نباید بگذارم بدون دریافت هیچ مبلغی کمکم کند. این برنامه را داشتم، ولی درباره آن با او صحبت نکرده بودم.

در ماه مه، تقریباً در زمان پرداخت قسط آخر، بِن گفت که برای سهولت حسابرسی، 15هزار یوآن باقیمانده را از پیش، در حساب عملکرد ماه مه شرکت ثبت کرده است. سپس گفت که کمیسیون مربوط به این 15هزار یوآن را بین خودش و آنچیانگ به‌طور مساوی تقسیم خواهد کرد. او تأکید کرد که فقط قسط اول 10هزاریوآنی به نام من ثبت شده است و 15هزار یوآن باقیمانده بین آنچیانگ و خودش تقسیم می‌شود. ظاهراً گفتم: «بسیار خب، مشکلی نیست.» اما دروناً با آن مشکل داشتم.

در ظاهر آرام بودم، اما با خودم فکر می‌کردم: «برای این کار تلاش زیادی کردم و از خودم خیلی کار کشیدم، او تقریباً هیچ کاری انجام نداد، ولی کمیسیون فروش 7500 یوآن را به جیب زد.» سپس به یاد آوردم که مدتی قبل به او کمک کردم کاری به ارزش 2هزار یوآن را تمام کند و حتی یک سنت هم از او نخواستم. انتظار داشتم این بار او هم با من همان رفتار را داشته باشد. از اینکه پول را قبول کرد، احساساتم جریحه‌دار شد و ناراحت بودم. با خودم فکر می‌کردم: «دفعه بعد به همین صورت با تو رفتار می‌کنم!»

بلافاصله متوجه شدم که این فکر درست نیست. به خودم گفتم: «من تزکیه‌کننده هستم و نمی‌توانم این‌طور عمل کنم. باید مسیرم را درست طی کنم و نباید تحت ‌تأثیر کارهای دیگران قرار بگیرم. نباید به‌خاطر اعمال دیگران، استانداردهای خودم را پایین بیاورم.»

بدون ابراز هیچ‌گونه نارضایتی، طبق معمول کارم را ادامه دادم. اما هر وقت به این ماجرا فکر می‌کردم، هنوز درونم آشفته می‌شد. این ناراحتی مدتی طول کشید و احساس می‌کردم انگار استخوان ماهی در گلویم گیر کرده است. می‌دانستم که باید علت این مسئله را عمیقاً در درون خودم جستجو کنم، چون وابستگی‌های پنهان خودم باعث احساس ناراحتی‌ام می‌شدند.

از خودم پرسیدم: «چرا اینقدر احساس آزردگی می‌کنی؟ آیا ریشه این احساس رنجش است؟ منشأ این رنجش کجاست؟» همان لحظه یکی از وابستگی‌هایم یعنی در طلب چیزی بودن را دیدم.

عمیق‌تر جستجو کردم و از خودم پرسیدم: «آیا به‌دنبال منافع شخصی هستی؟ واقعاً نه، برایم خیلی مهم نیست. پس دنبال چه چیزی هستی؟» متوجه شدم که به‌دنبال شهرت و محبت هستم. می‌توانستم پاداش‌های مادی را سبک بگیرم، اما از دیگران توقع داشتم کاری را که انجام می‌دهم ببینند و سپاسگزار باشند و مهربانی‌ام را به‌خاطر بسپارند. چیزی که واقعاً به‌دنبالش بودم برآوردن شدن خواسته‌های عاطفی‌ام بود. وقتی طرف مقابل، مطابق میلم خواسته‌ام را برآورده نمی‌کرد، احساس نارضایتی و رنجش می‌کردم. به این درک رسیدم که درطلب این چیزها بودنم درواقع برای ارضای عواطفم است.

اولین بار بود که متوجه می‌شدم وقتی به دیگران کمک می‌کردم یا کاری انجام می‌دادم، در درونم انتظارِ یک پاداش عاطفی داشتم! همچنین یادم آمد که به دوستانم گفتم: «اگر چیزی در ازای آن نمی‌خواهیم، چرا این کار را انجام می‌دهیم؟» آیا «متقابلاً چیزی خواستن» خود نوعی طلب‌‌کردن نیست؟ بعد از شروع تزکیه آموختم که وابستگی به منافع شخصی را رها کنم، به ‌همین ‌خاطر کمتر در طلب منافع مادی بودم. تا کنون متوجه وابستگی به برآورده‌شدن نیازهای عاطفی‌ام نشده بودم و اینکه آن طلبِ عمیقاً پنهانی بود که درخصوص تزکیه آن کاری نکرده بودم و آن را از بین نبرده بودم. وقتی به کسی کمک می‌کردم، در ازای آن، انتظار قدردانی و تشکر و تأیید داشتم.

همیشه می‌خواستم به حالتی برسم که قادر باشم به‌صورت ناشناس کمک کنم، اما انجام این کار برایم دشوار بود. زمانی که بدون اطلاع کسی برای او کاری انجام می‌دادم، احساس پریشانی و ناراحتی می‌کردم. واقعاً امیدوار بودم که آن‌ها کارم را ببینند. متوجه شدم که این وابستگی به شهرت است و بسیار قوی شده بود.

همچنین وابستگی‌ام به حسادت را پیدا کردم. وقتی ابتدا وارد شرکت شدم، فکر می‌کردم آنچیانگ مهارت زیادی ندارد و شاید در سطح کارآموز باشد. بنابراین تمام دانسته‌هایم را به او آموختم و در کارهایی که قادر نبود خوب انجام‌شان دهد کمکش کردم. این کارها را داوطلبانه انجام دادم. با اینکه مهارت‌هایش بهتر شده بودند، اما همچنان آن‌ها را معمولی در نظر می‌گرفتم. زمانی که مشتریان او را به من ترجیح می‌دادند، وقتی فروش او از من پیشی می‌گرفت یا وقتی مشتری‌هایش از من بیشتر بود، ناراحت می‌شدم. با خودم فکر می‌کردم: «با این مهارت‌هایش، چرا برخی از مشتری‌ها او را انتخاب می‌کنند؟ آن‌ها واقعاً نمی‌دانند چه‌کار می‌کنند!»

همچنین به یاد ‌آوردم که مدتی پیش وقتی آنچیانگ روی پروژه‌ای کار می‌کرد، در کنار کار اصلی، به او کمک کردم. وقتی ناظر کار او بودم، نسبت به او احساس غرور و برتری داشتم و فکر می‌کردم: «مشتری با من قرارداد نبست، پس این کار خیلی بد از آب درمی‌آید.» سپس متوجه شدم که حسادت می‌کنم. حتی متوجه شدم که وقتی حسادت بر من غلبه می‌کرد، حالت چهره‌ام بسیار زشت می‌شد.

نمی‌دانستم چه چیزی حسادت را در من برانگیخته است. متوجه شدم که طلب‌ شهرت و منافع شخصی، به‌ویژه شهرت، برآورده نشده بود. فکر می‌کردم آنچیانگ به اندازه من توانمند نیست، اما موفقیت‌های بیشتری کسب کرده است. احساس کردم تصویری که از خودم داشتم خدشه‌دار شده است و ناراحت شدم. همچنین متوجه شدم که تمایل دارم به دیگران دستور بدهم، چون فکر می‌کنم مهارت‌هایم بهتر هستند. از بالا به دیگران نگاه می‌کنم و همیشه می‌خواهم به آن‌ها آموزش بدهم.

تمرین‌کننده‌ای در مقاله تبادل تجربه‌اش نوشته بود که اگر کسی نتواند از شادی دیگران احساس شادی کند، دچار حسادت است. متوجه شدم که حسادت می‌کنم: وقتی آنچیانگ کارهایش را خوب انجام می‌دهد، احساس ناراحتی می‌کنم و به‌جای اینکه خوشحال باشم، روی کاستی‌هایش تمرکز می‌کنم. وقتی حسادت ما را کنترل و هدایت می‌کند، افکارمان برخلاف ویژگی‌های کیهان خواهد بود و اهریمنی و خودخواهانه می‌شود. این برای یک تمرین‌کننده فالون دافا غیرقابل‌قبول است. متوجه شدم که باید حسادت را کنار بگذارم و تمرین‌کننده‌ای نیک‌خواه باشم.

از سوی دیگر، وابستگی‌ام به منافع شخصی هنوز هم قوی بود. به‌خاطر زیان‌های کوچک دچار آشفتگی می‌شدم، زیرا منافع شخصی‌ام برآورده نشده بود. به این درک رسیدم که منافع شخصی فقط شامل چیزهای مادی نیست، بلکه در تمام جنبه‌های زندگی نمایان می‌شود. منافع شخصی شامل تمام چیزهایی می‌شود که به ما سود می‌رسانند یا اوضاع را برایمان راحت‌تر می‌کنند. این وابستگی باید از بین برده شود.

این تجربه باعث شد وابستگی‌هایم به منافع شخصی، ذهنیت رقابت‌جویی و رنجش را پیدا کنم. همچنین به این درک رسیدم که این وابستگی‌ها در هم تنیده هستند و متقابلاً یکدیگر را تقویت می‌کنند و خودخواهی در هسته و مرکز آن‌ها قرار دارد. وقتی خودخواهی‌ام هدف قرار می‌گرفت، احساس می‌کردم به من بی‌احترامی شده است. روند ازبین بردن این وابستگی‌ها شامل دست کشیدن از خودخواهی و بازگشت به خود حقیقی اولیه‌ام بود.

اکنون این تجربه را گرامی می‌دارم و از صمیم قلب ایمان دارم که خوب شد این اتفاق افتاد. آن عقاید و تصورات بشری و وابستگی‌های عمیقاً پنهانم را که از وجودشان آگاه نبودم آشکار کرد. دیگر هیچ رنجشی از آنچیانگ ندارم و قلبم واقعاً آرام است.

کنار گذاشتن افکار منفی و پیروی از افکار درست

من بیشتر مواقع منفی فکر می‌کنم. وقتی با مشکلات مواجه می‌شوم، فکر می‌کنم اوضاع بدتر از آن چیزی است که در واقعیت هست، چون افکار درست قوی ندارم. برای مثال وقتی در اواسط سفارش بزرگی که روی آن کار می‌کردم، مشکلی جزئی پیش آمد، مشتری راضی نبود و دنبال مواردی بود که خوب انجام نشده بودند. در گذشته به من اعتماد داشت، اما بعد از این مشکل جزئی، به‌نظر می‌رسید که دیگر به من اعتماد ندارد. طبیعی است که مشتری‌ها در این مرحله از پروژه، نگرانی‌هایی داشته باشند، چون هنوز کامل نشده و برای تکمیل آن، هنوز فرآیند نهایی اصلاح و پرداخت لازم است.

اما نارضایتی مشتری باعث می‌شد قلبم درد بگیرد. به لحاظ نظری می‌دانستم که پس از اتمام پروژه، این نارضایتی از بین می‌رود. اما چون تجربه مدیریت چنین پروژه بزرگی را نداشتم، واکنش مشتری آزارم می‌داد. در آن مدت دائم نگران بودم که اگر مشتری بعد از اتمام پروژه هنوز ناراضی باشد، چه اتفاقی می‌افتد و باید چه‌کار کنم. افکار منفی مرا فرا گرفته بودند و احساس می‌کردم قلبم سنگین شده است.

روزی ناگهان به ذهنم رسید که باید این موقعیت را با افکار درست، اداره کنم. من تمرین‌کننده فالون دافا هستم و صرف‌نظر از هرگونه رابطه کارمایی که شاید با این شخص از گذشته داشته باشم، باید این موقعیت را با مهربانی و براساس فا حل کنم. نباید به نیروهای کهن اجازه دهم از این موقعیت سوءاستفاده و با تزکیه‌ام مداخله کنند. همچنین باید باور داشته باشم که می‌توانم این موقعیت را به‌خوبی اداره کنم! برای ازبین‌بردن عوامل اهریمنی مداخله‌کننده در این مسئله، افکار درست فرستادم.

کار ساده‌ای نبود. با مشکلات زیادی مواجه شدم و درست بعد از نیمه اول کار خسته شدم. در ابتدای نیمه دوم متوجه شدم که باید برای ازبین‌بردن عوامل مداخله‌کننده افکار درست بفرستم. آن روز صبح وقتی سر کار بودم افکار درست فرستادم و اصلاً احساس خستگی نکردم. درواقع خیلی سریع این کار را انجام دادم، با مشکلات کمتری مواجه شدم و زودتر از موعد مقرر آن را تمام کردم. بعد از اتمام کار، مشتری و خانواده‌اش کاملاً راضی بودند و تمام مسائل و مشکلات قبلی برطرف شده بودند.

این تجربه درس مهمی به من آموخت: تمرین‌کنندگان فالون دافا باید افکار درست خود را حفظ کنند. وقتی افکار درست قوی داریم، معجزات در هر جایی رخ می‌دهند.

تزکیه صرفاً تشریفات ظاهری نیست

بعد از خواندن مقالات استاد «سختی‌ها و رنج‌هایی که دافا با آن روبروست» و «فراخوان بیداری» متوجه مشکلات اخیرم در تزکیه شدم: در تزکیه ازخود‌راضی شده بودم و این کار برایم بیشتر امری تشریفاتی شده بود. اگرچه کارهای زیادی انجام می‌دادم، اما قلبم را روی آن‌ها نمی‌گذاشتم و صرفاً از سرِ عادت و ظاهری آن‌ها را انجام می‌دادم.

برای مثال، اخیراً در زمان استراحت در محل کارم، ازبَر کردن فا را آغاز کردم. کوشا به‌نظر می‌رسیدم، اما به‌محض اتمام ازبَر کردن، احساس می‌کردم آن روز کارم را انجام داده‌ام و زندگی روز‌مره‌ام را از سر می‌گرفتم. قلباً فا را جذب نمی‌کردم و وقتی این اتفاقات افتاد خودم را مطابق با استانداردهای فا حفظ نکردم.

اگرچه همیشه سه کار را انجام می‌دادم، اما آن‌ها را صرفاً به‌صورت ظاهری انجام می‌دادم. بی‌خیال، ازخودراضی و به‌دنبال راحتی بودم. فکر می‌کردم تا زمانی که همچنان کارهایی را برای کمک به استاد در نجات موجودات انجام می‌دهم، درحال تزکیه هستم و همین کافی است. فقط روی روشنگری حقیقت برای مردم درباره فالون گونگ و آزار و شکنجه تمرکز داشتم و حتی پس از آن فکر می‌کردم که چقدر کار انجام دادم. زیاد به این مسئله توجه نمی‌کردم که آیا واقعاً خودم را ازطریق این تجربیات تزکیه کرده‌ام یا نه. گاهی‌اوقات مشکلات خودم را نادیده می‌گرفتم و تمایلی به مواجهه و غلبه بر آن‌ها نداشتم. خودآگاه اصلی‌ام کرخت شده بود و بعد از مدتی با فردی عادی هیچ فرقی نداشتم. زمان زیادی را طوری سپری کردم که انگار واقعاً درحال تزکیه نبودم، اما بازهم از خودم راضی بودم. به‌ همین‌ خاطر وضعیت تزکیه‌ام مدت زیادی بدون هیچ پیشرفتی و بدون تغییر باقی ماند.

وقتی مقاله «فراخوان بیداری» را می‌خواندم احساس کردم هر کلمه استاد مستقیماً مرا خطاب قرار داده است. عمیقاً از استاد سپاسگزارم که مرا بیدار و کمکم کردند کاستی‌هایم را ببینم و فرصت اصلاح خودم را به من دادند. در روزهای آینده، با پشتکار خودم را تزکیه می‌کنم و مطابق با نجات نیک‌خواهانه استاد زندگی می‌کنم!