(Minghui.org) من یک تمرین‌کننده جوان فالون دافا هستم که تمرین دافا را در سال 2020 شروع کردم. اکنون یک دانش‌آموز سال دوم در رشته مرمت نقاشی‌های دیواری (نقاشی روی دیوار) هستم. می‌خواهم بینش‌هایی را که در دنیای هنر مرمت به آن‌ها رسیده‌ام برایتان بگویم.

اشارات استاد ازطریق معلمانم

گاهی اوقات متوجه می‌شوم که گرچه معلمانم در‌مورد مسائل مدرسه صحبت می‌کنند، در اصل درحال اشاره به مسائل عمیق‌تر تزکیه هستند. درک می‌کنم که استاد از سخنان آن‌ها برای ارائه راهنمایی به من استفاده می‌کنند.

یک روز هنگام نقاشی از چند شی‌ء، چندان خوب کار نمی‌کردم و مشکلی در طراحی‌ام وجود داشت. معلم به من گفت که دیدگاهم اشتباه است و افق دیدم را خیلی پایین آورده‌ام و باید چیزها را از زاویه بالاتر ببینم.

متوجه شدم که اغلب برای شروع یک پروژه جدید تردید دارم، زیرا فکر می‌کنم به اندازه کافی خوب نیستم، یا مشکلات تزکیه‌ام را بیش از حد بزرگ می‌بینم، زیرا خودم را دست‌کم می‌گیرم و عزت نفس پایینی دارم. باید به امور از زاویه بالاتر نگاه کنم و با افکار درستی که مریدان دافا باید داشته باشند، چیزی نیست که نتوانیم بر آن غلبه کنیم و می‌توانیم با افتخار و عزت، موجودات ذی‌شعور را نجات دهیم.

متوجه هستم که بسیار مهم است که خودم را در جای درست قرار دهم. من ذره‌ای از دافا هستم، و بنابراین دلیلی برای ترس از چیزی وجود ندارد. دست‌‌کم‌ گرفتن خودم درواقع همانقدر خودخواهانه است که داشتن یک منیت و نفس بزرگ. هردو از قرار دادن خود در جای نادرست ناشی می‌شوند.

باید متواضع، اما شجاع باشم. متوجه شدم که اگر خودم را باور نداشته باشم، نمی‌توانم خوب عمل کنم و قدرت کافی برای نجات موجودات ذی‌شعور ندارم، زیرا در چنین مواردی افکار درست ندارم. در‌عوض، فقط به خودم فکر می‌کنم و نگرانم که نتوانم کاری انجام دهم. اما نجات موجودات ذی‌شعور مربوط به خودم نیست. اول باید به دیگران فکر کنم و هر کاری لازم است انجام دهم. همچنین اگر استاد به من باور داشته باشند، اما من خودم را باور نداشته باشم، آیا اینطور نیست که من به استاد باور ندارم؟ پس مسئله ایمان و باور هم هست.

در کلاسی دیگر که درحال طراحی فیگور (بدن انسان) بودیم، معلم به من گفت که آناتومی در طرحم دقیق نیست؛ چیزی که کشیدم ثابت نمی‌ایستاد و چون پایه نداشت درحال سقوط بود. بازهم چون دیدگاه اشتباهی داشتم.

متوجه شدم که باید در فا، به‌طور محکم مستقر باشم و مهم نیست چیزها در سطح چقدر خوب هستند، پایه باید محکم باشد. اگر دیدگاه من نسبت به انجام کارها اشتباه باشد، آنگاه کارساز نخواهد بود.

متوجه شدم که گاهی تزکیه‌ام کاملاً سطحی است. پنج تمرین را انجام می‌دهم، فا را مطالعه می‌کنم، افکار درست می‌فرستم و در فعالیت‌های روشنگری حقیقت شرکت می‌کنم. اما آیا هر کدام را به‌خوبی انجام می‌دهم؟ آیا فا را دقیق مطالعه می‌کنم یا فقط روخوانی می‌کنم؟ آیا در وضعیت لوتوس می‌نشینم و دست‌هایم در وضعیتِ فرستادن افکارِ درست است، اما ذهنم سرگردان است، یا آیا واقعاً تأثیر افکار درست قوی‌ای را دارم که می‌تواند دنیای ده‌جهته را تکان دهد؟ آیا فقط تمرین می‌کنم یا واقعاً تزکیه می‌کنم و هر بخش کوچکی از وجودم را با فا همگون می‌کنم، درحالی‌که واقعاً از صمیم قلبم می‌خواهم موجودات ذی‌شعور را نجات دهم؟ پاسخ این است: «نه همیشه.»

باید واقعاً سه کار را از صمیم قلب، خالصانه، و بیشتر اوقات انجام دهم و به‌تدریج به وضعیتی برسم که دیگر در تزکیه‌ام سطحی نباشم. آن مثل نقاشیِ دیواری است، بدون توجه به اینکه گچ مرطوب برای نقاشی دیواری چقدر خوب آماده شده باشد، اگر دیوار ثابت نباشد، آن فرو می‌ریزد. متوجه شدم که گاهی اوقات این «نمای سخت‌کوش» را دارم، اما واقعاً خوب نیستم.

در کلاس طراحی فیگور (طراحی بدن انسان)، ما معمولاً یک نمونه بزرگ از بدن انسان را در اندازه واقعی ترسیم می‌کنیم. یک روز معلم تکلیف را تغییر داد و از ما خواست که تعداد زیادی اسکچ (پیش‌طرح) کوچک سریع بکشیم. من واقعاً ضعیف عمل کردم. متوجه شدم که در اندازه واقعی بهتر هستم، زیرا قبلاً تعداد زیادی فیگور در اندازه واقعی کشیده‌ام و می‌دانم که هر قسمت از بدن، باید چقدر بزرگ باشد. اما وقتی قالب تغییر کرد، نسبت‌های من دقیق نبود.

فهمیدم که در‌مورد من و وابستگی‌هایم هم همینطور است. من می‌توانم یاد بگیرم و در یک موقعیت مشابه، اشتباه مشابهی را تکرار نکنم. اما اغلب متوجه وابستگی‌هایم در موقعیت‌های مختلف نمی‌شوم، و واقعاً آن‌ها را تشخیص نمی‌دهم. باید درک و رویکردم را عمیق‌تر کنم و نه اینکه فقط موقعیت‌ها و نحوه تفکر، صحبت و رفتارم را در چنین مواردی به خاطر بسپارم. باید در تزکیه‌ام خالص‌تر باشم، بنابراین صرف‌نظر از اینکه شرایط بیرونی ممکن است چگونه باشد، رویکردم بر‌اساس درک عمیق درونم، از صمیم قلبم، خواهد بود.

حسادت

متوجه شدم که گاهی اوقات افکار حسادت‌آمیز دارم و آن عمدتاً نسبت به سایر تمرین‌کنندگان است. خوشبختانه، ما آشکارا با یکدیگر تبادل تجربه می‌کنیم و با آن به‌عنوان چیزی بیگانه در خود برخورد می‌کنیم که سعی می‌کند بین ما موانع ایجاد کند. وقتی متوجه می‌شویم که به هم حسادت می‌کنیم، به هم کمک و یکدیگر را تشویق می‌کنیم تا این افکار بد را از بین ببریم. از شما هم‌تمرین‌کنندگان متشکرم!

همکلاسی‌هایم به من کمک زیادی کردند تا بفهمم این احساس چقدر مزاحم و غیرضروری است. رشته اختصاصی مدرسه من مرمت نقاشی‌های دیواری است که یک تلاش گروهی است. در مدرسه، در طول کلاس‌های آماده‌سازی طراحی و نقاشی، معلم‌ها کار ما را با هم مقایسه می‌کنند و قرار است از یکدیگر یاد بگیریم. من کمی بهتر از همکلاسی‌هایم کار کردم، بنابراین آن‌ها به من حسادت کردند. اما وقتی با هم روی داربست کار می‌کنیم، نما برای یک نفر بیش از حد بزرگ است که بخواهد آن را به‌تنهایی انجام دهد؛ باید به‌عنوان تیمی که با هم روی چیزی بسیار بزرگ‌تر (حتی از نظر فیزیکی) از خودمان کار می‌کنند، به‌خوبی همکاری کنیم. رقابت فایده‌ای ندارد. همچنین، از‌آنجا‌که هنوز دانش‌آموز هستیم، مهم نیست چه کسی کمی بهتر از دیگران کار می‌کند، همه ما با استانداردی که باید به آن برسیم بسیار فاصله داریم و هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری داریم. بعد از فارغ‌التحصیلی، ممکن است دیگر هرگز همدیگر را نبینیم.

متوجه شده‌ام که این وضعیت بسیار شبیه تمرین‌کنندگان است. درحالی‌که ما هنوز در این دنیای بشری هستیم، هیچ‌یک از ما به استاندارد نرسیده‌ایم و هنوز چیزهای زیادی برای تزکیه داریم. ما باید از هم یاد بگیریم، اما با هم رقابت نکنیم. نه‌تنها می‌توانیم از یکدیگر یاد بگیریم، بلکه می‌توانیم از نقاط قوت هر تمرین‌کننده برای نجات مؤثرتر موجودات ذی‌شعور استفاده کنیم. اگر یک نفر در این کار بهتر باشد و دیگری در آن کار، می‌توانیم باهم به‌خوبی همکاری کنیم و مکمل یکدیگر باشیم. ما باید به‌خوبی با هم کار کنیم، زیرا ما در یک مأموریت بزرگ و مقدس سهیم هستیم که بسیار بزرگتر از خودمان است. و بعد از اینکه تزکیه خود را کامل کردیم - پس از رسیدن به کمال - باید بهشت خود را مدیریت کنیم و دیگر همدیگر را نخواهیم دید. بنابراین نمی‌توانم اجازه دهم هر نوع حسادتی مانع کار با هم‌تمرین‌کنندگانم شود، زیرا انگار برای مدتی همکلاسی هستیم.

بینش‌های منتج از کلاس شیمی و فناوری

پس از شروع تمرین، علاقه‌ام را به یادگیری علوم مادی از دست دادم، و حتی گرچه در امتحانات نمرات عالی کسب می‌کردم، فکر می‌کردم که فقط باید «در ظاهر» دانش‌آموز خوبی باشم تا به تصویر دافا آسیبی وارد نکنم. متوجه نبودم که نباید فقط یک دانش‌آموز خوب به نظر بیایم، بلکه باید یک دانش‌آموز خوب واقعی باشم و این به چه معناست. شاکی بودم که چرا باید این درس و آن درس را یاد بگیرم. اخیراً متوجه شدم که ما می‌توانیم در هر چیزی، برای رشد و بهبود خود نکات شین‌شینگی پیدا کنیم و استاد نیز از علم مدرن برای توضیح فا استفاده می‌کنند. متوجه شدم که ازطریق این چیزهای مادی، می‌توانیم اصول بالاتر را درک کنیم، و با استفاده از آن‌ها، می‌توانیم به فا اعتبار ببخشیم. فکر می‌کنم برای خدایان نیز گرامی داشتن این محیط مادی که در آن زندگی می‌کنیم محترم است، زیرا این محیطی است که آن‌ها برای ما ایجاد کرده‌اند تا در آن، فا را تزکیه کنیم و به آن اعتبار ببخشیم.

می‌خواهم دو دیدگاهی را که از کلاس شیمی و فناوری به دست آورده‌ام به اشتراک بگذارم.

معلم توضیح داد که بازسازی هنر مدرن تقریباً غیرممکن است، حتی اگر تلاش کنیم. او گفت که آثار هنری ون گوگ فقط ظرف ‌ده‌ها ‌سال، در مقایسه با آثار رنسانس که قرن‌ها ادامه داشت، رو به زوال گذاشتند. و حتی اگر آثار رنسانس آسیب ببینند، بازسازی آن‌ها نسبتاً آسان است، زیرا از تکنیک‌های سنتی پیروی می‌کنند و از مواد سنتی استفاده می‌کنند که بهترین شیوه‌هایی هستند که ما داریم.

خلق به روش سنتی زمان زیادی می‌گرفت. به‌عنوان مثال، صرفاً آماده کردن زمینه‌ای که نقاشی باید روی آن کشیده می‌شد، ماه‌ها طول می‌کشید. هنرمندان معمولاً بسیار فقیر بودند، در طول زندگی خود ناشناس می‌ماندند و به‌دنبال شهرت یا سود نبودند. آن‌ها هنر را برای ستایش خدایان خلق می‌کردند. آن‌ها همچنین به خواص فیزیکی و شیمیایی موادی که استفاده می‌کردند احترام می‌گذاشتند و قوانین را دنبال می‌کردند.

در مقایسه، هنر مدرن چه در‌مورد ترکیب‌بندی مواد یا نحوه استفاده از آن‌ها، به قوانین بی‌اعتناست. در نقاشی مدرن، هنرمندان به‌عمد هر قراردادی را زیر پا می‌گذارند و هنری که تولید می‌کنند گیج‌کننده است. درست مانند شبح کمونیستی است که از هر نظر با الهیات مبارزه می‌کند. در این سطح مادی، تجلی آن به این شکل است که با کنار هم قرار دادن چیزهایی که به‌صورت شیمیایی با یکدیگر در تضادند، به بوم نقاشی، گچ و لایه‌های رنگ آن آسیب می‌رساند. و به همین دلیل است که آن‌ها تقریباً هرگز نمی‌توانند به‌طور کامل بازسازی شوند، زیرا نقاشی‌ها خودویرانگر هستند.

متوجه شدم بدون توجه به اینکه چیزها چقدر می‌توانند شیطانی باشند (می‌توانند بسیار زشت به نظر برسند)، درواقع بسیار موقت و ضعیف هستند. من این موضوع را مظهر این می‌دانم که «شیطان هرگز بر صالحان غالب نخواهد شد.»

استاد بیان کردند:

«برخی از افراد می‌گویند: "اهریمن قوی‌تر از دائو است." این گفته‌ای اشتباه در بین مردم عادی است. اهریمن هرگز بلندتر از دائو نخواهد بود.» (سخنرانی پنجم، جوآن فالون)

ما همچنین در‌مورد تکنیک سنتی لایه‌بندی رنگ روغن به نام گلیز کردن، و تکنیک مدرن‌تر به نام «آلا پریما» که به معنای «یکباره یا در اولین تلاش» است، آشنا شدیم.

گلیز کردن در بسیاری از لایه‌های شفاف انجام می‌شود که تأثیر عمیق‌تری ایجاد می‌کند. نور وقتی به سطح نقاشی می‌رسد از این لایه‌ها می‌گذرد، چون این لایه‌ها شفاف هستند، تا اینکه به لایه پایه می‌رسد و در آنجا منعکس می‌شود. در طول این سفر طولانی، نور زیادی جذب می‌شود، زیرا آن در طول این سفر طولانی از میان لایه‌ها، با تعداد زیادی ذرات رنگدانه مواجه می‌شود. به همین دلیل است که در این تکنیک، رنگ‌ها کمی تیره‌تر به نظر می‌رسند، اگرچه از همان رنگ‌ها‌ استفاده شده باشد. همچنین، رنگ‌ها معمولاً روی پالت مخلوط نمی‌شوند و رنگ نهایی با اصلاح دائمی آن در یک لایه شفاف دیگر با مقدار بسیار کمی رنگ رقیق‌شده به دست می‌آید. و با این‌همه لایه شفاف، زمینه اصلی، رنگ زیرین یا لایه پایه می‌تواند در آن بدرخشد.

در مقایسه، آلا پریما از لایه‌های رنگ استفاده نمی‌کند، فقط یک لایه ضخیم رنگ با رنگ موردنظر مخلوط شده است. وقتی نور به چنین نقاشی‌ای می‌رسد، نمی‌تواند خیلی عمیق نفوذ کند و تقریباً بلافاصله منعکس می‌شود، بنابراین رنگ‌ها در مقایسه با تکنیک لایه‌بندی، کم‌عمق‌تر هستند و نور به لایه پایه اصلی نمی‌رسد. لایه ضخیم رنگ آن را کاملاً می‌پوشاند.

به نظر من این معنای عمیق‌تری داشت، بنابراین باعث شد از دیدگاه تزکیه به آن نگاه کنم. گاهی اوقات می‌خواهم کارهایی را انجام دهم: از شر تمام زباله‌هایی که در طول عمر انباشته‌ام خلاص شوم. اما این خیلی سطحی است. معمولاً وقتی این کار را انجام می‌دهم، فقط یک وابستگی را با دیگری جایگزین می‌کنم و چیز دیگری را امتحان می‌کنم. اما آن نمی‌تواند به خود واقعی‌ام برسد، اگر عمیق‌تر نروم و فقط آن را روی سطح با یک لایه ضخیم از چیزی بپوشانم، هرگز به پاکی خود واقعی اصلی‌ام نخواهد رسید. همچنین متوجه شدم که وقتی ناشکیبا هستم، آیا به این دلیل نیست که طبق رِن (بردباری)، یکی از سه اصل مهم، تزکیه نمی‌کنم؟

به همین دلیل است که تزکیه فالون دافا بسیار قدرتمند است، زیرا واقعاً می‌تواند ما را از بنیان تغییر دهد و ما را به خود واقعی‌مان بازگرداند، نه اینکه فقط تغییرات سطحی ایجاد کند.

استاد بیان کردند:

«بگذارید به شما بگویم، من می‌بینم که شما واقعاً در تزکیه به‌خوبی عمل می‌کنید، به‌خصوص تمرین‌کنندگان قدیمی، واقعاً خوشحالم که شما را می‌بینم. اما ممکن است شما مشکلات مشابهی داشته باشید، و گاهی ‌اوقات ممکن است هنوز برخی از چیزهای بد در افکار شما ظاهر شوند. گاه و بی‌گاه افکار شما حتی ممکن است چیزهای وحشتناکی داشته باشند، و آن چیزهای بد ممکن است بدتر و بدتر شوند. من به شما می‌گویم که چرا این‌طور است. در طول تزکیه‌تان، همان‌طور که می‌دانید، ما شما را از سطح میکروسکوپی، از شکل‌گیریِ وجودتان تغییر می‌دهیم. بنابراین بخشی از شما که تبدیل شده به استاندارد رسیده است و دیگر نمی‌توان آن را انسان نامید. پس زمانی که سمت بشری شما کاری انجام دهد آن بخش نمی‌تواند پیروی کند. اگر آن را انجام می‌داد، مشابه این می‌بود که یک خدا کاری بد انجام می‌داد، و این همانند سقوط او می‌بود. این مطلقاً مجاز نمی‌بود. به این دلیل است که همان‌طور که به‌طور مستمر تزکیه می‌کنید، بخش‌هایی از شما که به‌طور مستمر جذب فا می‌شوند، از شما جدا می‌شوند. همانند حلقه‌های سالانه یک درخت، در تزکیه، به سمت خارج یعنی پوسته، به‌صورت حلقه به حلقه توسعه می‌یابید. پوست درخت سطح بیرونی شما است. بنابراین شما خودتان را از سمتی که به‌طور کامل تزکیه شده است، تزکیه کرده و به سمت خارج گسترش می‌دهید تا در نهایت به سطح برسد. بخشی از که شما به‌طور کامل تزکیه شده است، الهی است، و بخشی از شما که هنوز به‌طور کامل تزکیه نشده بشری است.» (آموزش فا در کنفرانس فای دستیاران در چانگ‌چون)

وقتی صادقانه و با بردباری لایه‌ به لایه‌ وابستگی‌هایم را مرور می‌کنم، می‌توانم بسیار عمیق‌تر بروم، و این حقیقت است. گاهی اوقات وقتی با وابستگی‌های بیشتر مواجه می‌شوم که عمیقاً پنهان هستند، احساس کثیفی می‌کنم، درست مثل نور که با تعداد بسیار بیشتری از ذرات رنگدانه در لایه‌ها در تماس است نسبت به تکنیک آلا پریما. اما اگر این کار را انجام دهم، می‌توانم نور بسیار بیشتری از فا جذب کنم. باید در‌مورد اشتباهاتم شفاف و باز باشم و در‌نهایت به خود اصلی و خود واقعی‌ام برسم که درستی‌اش می‌تواند در لایه‌های کثیفی که انباشته‌ام بدرخشد. اصل نیک‌خواهی را هم آنجا پیدا کردم. اشکالی ندارد که نمی‌توانم یک‌شبه بودا شوم، همان‌طور که اشکالی ندارد که نتوانم رنگ دلخواه را به‌یکباره به دست بیاورم. می‌توانم آن را لایه به لایه بسازم، قدم‌های کوچکی بردارم و با فا همگون شوم.

شگفت‌زده شدم که نقاشی رنگ روغن سنتی غربی، که توسط الهیات به ما سپرده شده است، بسیار خارق‌العاده است، زیرا ویژگی‌های این جهان، جن، شن، رن، را دربر می‌گیرد!

از اعتبار بخشیدن به خودم تا اعتبار بخشیدن به فا

با مرور گذشته، متوجه شدم که وابستگی شدیدی به اعتبار بخشیدن به خودم داشتم. اکنون می‌توانم ببینم که افکارم چقدر وحشتناک بودند (و تا حدی هنوز هم هستند)، اما در آن زمان نمی‌توانستم آن را ببینم، زیرا آن سرشت ثانوی‌ام بود.

استاد این فرصت بسیار گرانبها را به من دادند تا بتوانم از این ذهنیت خلاص شوم. ما در تعطیلات تابستانی، یک ماه آموزش عملی مرمت داریم. پس از سال اول که تئوری و طراحی و نقاشی عملی بود، این اولین ارتباط و تماس ما با مرمت واقعی بود. در طول ترم، از فرسودگی اولیه گذشتم و به یک برنامه فشرده و کلاس‌های طولانی و سخت از نظر جسمی و روانی عادت کردم.

بعد از آزمون نقاشی یک‌هفته‌ای که حتی شب‌ها در آنجا می‌‌ماندیم، فکر می‌کردم که می‌توانم هر چیزی را تحمل کنم. چقدر ازخود‌راضی و مغرور بودم! اما نقاشی روی داربست هیچ شباهتی به نقاشی در استودیو نداشت، اگرچه ساعت‌های زیادی کار نمی‌کردیم. من خسته و فرسوده می‌شدم، مثل همیشه که مانعی پیش می‌آید. متوجه شدم که شین‌شینگم را رشد و بهبود نداده‌ام، و در‌عوض فقط به خودم فشار می‌آورم و با احساس موفقیت، مغرورتر می‌شوم. متوجه شدم کاری را که انجام می‌دهم می‌توان با تمرینات بدنی مقایسه کرد، نه تمرین تزکیه. شین‌شینگم را اصلاً بهبود نمی‌دادم، فقط تلاش‌های معمولی می‌کردم، تا بتوانم به بار و فشار خاصی عادت کنم.

اولین بار قبل از اینکه از داربست بالا برویم، همکلاسی‌هایم از ارتفاع می‌ترسیدند. فکر می‌کردم من نمی‌ترسم، چون قبل از شروع به کار، صخره‌نوردی می‌کردم و به ارتفاع عادت داشتم. اما سکوهای داربست برای افراد با قد معمولی ساخته شده است و جثه من بسیار کوچک است. بنابراین اغلب مجبور می‌شدم روی یک تخته بایستم تا به قسمت‌های بالاتر هر طبقه برسم. یک پنجره بزرگ هم در قسمت نما داشتیم. داربست به دیوار نزدیک بود، اما در جایی که پنجره بود، نمی‌توانست بین دیوار و داربست فاصله ایجاد نشود. بنابراین وقتی روی قرنیز پنجره کار می‌کردم، مجبور شدم از تخته استفاده کنم. همچنین بین من و دیوار یک شکاف وجود داشت، بنابراین در اینجا ممکن بود سقوط کنم. فهمیدم که باید همیشه متواضع باشم و هرگز فکر نکنم که قبلاً بر برخی سختی‌ها غلبه کرده‌ام.

ما همچنین از ابزارهای قدرتمند بسیاری استفاده می‌کردیم که در صورت استفاده نادرست می‌توانست خطرناک باشد. فهمیدم که باید حواسم باشد، نترسم، بلکه مغرور هم نباشم و همیشه مراقب باشم.

به‌عنوان مثال، ما از چاقوی جراحی برای حذف روتوش‌های نادرست استفاده می‌کردیم. من همیشه فراموش می‌کردم که آن چقدر تیز است و اغلب به‌طور تصادفی دستم را می‌بریدم. هفته اول هر روز خودم را زخمی می‌کردم، اما با محافظت استاد، جراحات یک‌شبه ناپدید می‌شدند. وقتی نما را تمیز می‌کردیم، قسمت‌های پنهانی که با آب تمیز نمی‌شد با فشار بخار تمیز می‌شد. وقتی اولین بار دستگاه بخار را روشن کردم، از شدت بخار شوکه شدم و دستانم را سوزاندم، زیرا بخارشوی را محکم نگه نداشتم. متوجه شدم که به‌عنوان تمرین‌کنندگان، وقتی حقیقت را روشن می‌کنیم، ابزارهای بسیار قدرتمندی در دست داریم. ما می‌توانیم کثیفی را از پنهان‌ترین قسمت‌های ذهن مردم پاک کنیم. ما باید آن را محکم نگه داریم، همانطور که من باید بخارشوی را محکم می‌گرفتم، و از آن نمی‌ترسیدم. اما اگر مراقب نباشیم می‌توانیم همه‌چیز را به هم بریزیم و به خود یا دیگران آسیب برسانیم، بنابراین باید در برابر موجودات ذی‌شعور مسئول باشیم. با محافظت استاد، دستانم آسیبی ندیدند، اگرچه با بخار داغ در تماس بودند.

در طول دوره کارآموزی، با ما بدرفتاری می‌شد، و من متوجه شدم که مهم نیست کار چقدر پیچیده باشد یا در تابستان گرم چقدر کار سخت باشد، ما تصدیق نمی‌شویم. بخش‌های دیگرِ قلعه باز بود، بنابراین اغلب با بازدیدکنندگان روبرو می‌شدیم. بسیاری از والدین، با صدای بلندی که ما می‌شنیدیم، به فرزندانشان می‌گفتند که اگر در مدرسه خوب درس نخوانند، درنهایت باید مانند ما در طول تعطیلات، در یک ساختمان کارگری کنند. برخی از مردم فکر می‌کردند که ما درحال انجام کارهای عمومی به‌عنوان مجازات اعمال ناشایست خود هستیم. (در کشور من وقتی جوانان مرتکب جرمی می‌شوند که جریمه دارد، به‌جای آن به انجام کارهای عمومی گمارده می‌شوند و دستمزد به والدینشان داده می‌شود.)

وقتی بعدازظهرها از داربست پایین می‌آمدیم تا قهوه بخوریم، نظافتچی‌های قلعه ما را سرزنش می‌کردند که چرا کار نمی‌کنیم، اگرچه ساعت‌ها بدون دستمزد کار کرده بودیم، زیرا این بخشی از کار آموزشی مدرسه ما بود.

در ابتدا احساس ناراحتی می‌کردم که نه‌تنها هیچ‌کس به‌خاطر احیای میراث فرهنگی از ما سپاسگزار نیست، بلکه مردم ما را تحقیر می‌کردند یا فکر می‌کردند که دوره مجازاتمان را می‌گذرانیم. اما بعد متوجه شدم که این چیز خوبی است؛ آن به خلاص شدنم از وابستگی به شهرت و معروف شدن، کمک کرد. این به من کمک کرد که بیشتر فروتن‌ و مهربان شوم.

متوجه شدم که معلمان مسن‌تر و دانش‌آموزان بزرگ‌تر همگی بسیار مهربان، محترم و متواضع بودند، حتی اگر همه با آن‌ها بدرفتاری می‌کردند. متوجه شدم که ما دانش‌آموزان سال اول تنها کسانی بودیم که از سختی کار، نداشتن تعطیلات، نگرش مردم نسبت به ما و غیره شکایت داشتیم.

وقتی نظافتچی معلمم را که تحصیلات دانشگاهی سطح بالا دارد ولی لباس کارگریِ پوشیده از گچ به تن داشت، سرزنش کرد، وی متواضعانه از او برای یادآوری تشکر کرد و مشکلی را که حتی تقصیر او نبود، برطرف کرد. از اینکه حتی غیرتمرین‌کنندگان هم بهتر از من رفتار می‌کردند، خجالت می‌کشیدم.

در طول بقیه دوره کارآموزی متوجه شدم که چقدر تفکرم بد و خودخواهانه است، و هر زمان که از دانش‌آموزان بزرگ‌تر به‌دلیل ایجاد مشکل برایشان عذرخواهی می‌کردم، آن‌ها با مهربانی به من می‌گفتند مشکلی نیست، زیرا همه زمانی دانش‌آموز سال اول بوده‌اند. متوجه شدم که آن‌ها باید خیلی تغییر کرده باشند، و باید این محیطی را که حتی افراد غیرتمرین‌کننده در آن تزکیه می‌کنند و بهبود می‌یابند، ارج نهم.

از آن‌ها پرسیدم چرا چیزهایی که ما را آزار می‌دهد دیگر باعث اذیتشان نمی‌شود. آن‌ها به من گفتند که این رشته نفع شخصی فرد را در هم می‌شکند، بنابراین یا می‌توانید تغییر کنید و فداکارتر و با‌ملاحظه‌تر شوید یا نمی‌توانید در این حوزه بمانید. شگفت‌زده شدم. استاد سپاسگزارم که این وضعیت را برایم نظم و ترتیب دادید!

معلم به ما آموخت که هنگام مرمت باید به اثر هنری احترام بگذاریم، زیرا این اثری از سنت و ارزش‌هایی است که زمانی داشته‌ایم، و نه اینکه چیزهای خودمان را با آن مخلوط کنیم. ما باید به مرمتگران قبلی احترام بگذاریم و بخشنده باشیم، حتی اگر آن‌ها گاهی اوقات خرابکاری کرده باشند. او به ما یادآوری کرد که با این ذهنیت قهرمان بودن، که ما یک اثر هنری رنسانس را از دست مرمت‌گران سوسیالیست نجات دادیم، مغرور نشویم. به ما گفت که تقصیر آن‌ها نبود که خرابکاری کردند، زیرا آن‌ها حتی مرمتگر نبودند، آن‌ها هنرمندانی بودند که از سایر رشته‌ها کنار گذاشته شده بودند، زیرا به حزب کمونیست ملحق نشدند و نمی‌توانستند در رشته تخصصی تحصیلی‌شان کار کنند. آن‌ها همچنین مواد ایتالیایی‌ای را که ما داریم در اختیار نداشتند. آن‌ها به معنای واقعی کلمه، آنچه را که در گاراژ خود استفاده می‌کردند با هم مخلوط می‌کردند. درنهایت، ما باید نسبت به مرمتگران آینده احترام و توجه نشان دهیم و کاری نکنیم که کار آینده آن‌ها را دشوارتر کند. ما می‌توانیم از اشتباهات مرمت‌کنندگان قبلی درس بگیریم و باید به یاد داشته باشیم که بهترین مرمت‌کنندگانِ تمام دوران نیستیم، بنابراین نباید کارهایی انجام دهیم که برگشت‌ناپذیر باشند.

عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتم.

در موقعیتی دیگر، من و همکلاسی‌ام به یک مرمت‌گر مسن در نگهداری نیمکت چوبی (برای اعتراف به کشیش در کلیسا) کمک کردیم. ما درحال تثبیت پلی‌کرومی (لایه‌های رنگ روی چوب حکاکی‌شده) بودیم که درحال جدا شدن بود. آن آنقدر وضعیت بدی داشت که نمی‌توانستیم آن را جابجا کنیم. بنابراین همکلاسی‌ام قسمت بالایی را از روی تخته انجام داد و من برای انجام قسمت پایین روی زمین دراز کشیدم. متوجه شدم که اگر این چیزی است که برای نجات آن لازم است، پس وظیفه من است که آن را انجام دهم. نمی‌توانم هر کاری را که بخواهم با نیمکت انجام دهم، اما باید نسبت به آن باملاحظه باشم تا آن را نجات دهم.

متوجه شدم که در‌مورد نجات موجودات ذی‌شعور هم همین‌طور است، که باید ابتدا نسبت به آن‌ها با‌ملاحظه باشیم و با توجه به آنچه می‌توانند بپذیرند حقیقت را روشن کنیم و عقاید خود را به مردم تحمیل نکنیم. همچنین به‌طور کلی وقتی به کسی کمک می‌کنم، ابتدا باید طرف مقابل را در نظر بگیرم. این مرمت نیمکت اعتراف باعث شد فکر کنم و اعتراف کنم که اخیراً چگونه با یک هم‌تمرین‌کننده رفتار کرده‌ام. می‌خواستم کمک کنم، اما ملاحظه نداشتم، و حتی به او سخت گرفتم، زیرا نمی‌توانستم کاستی‌هایش را تحمل کنم.

بعد از سال اول ‌توانستم ببینم که چقدر خودخواه، مغرور و ازخودراضی هستم. حالا قرار است به‌طور مرتب با دانش‌آموزان سال اولی ملاقات و به آن‌ها کمک کنیم. برای من بسیار جالب است، زیرا مثل این است که در آینه نگاه کنم تا ببینم یک سال پیش چگونه بودم و بفهمم الان کجا هستم.

همه ما از دبیرستان‌های خوبی آمده‌ایم، بنابراین همه ما موفق بوده‌ایم و نمی‌توانستیم پا پس بکشیم. یادم می‌آید وقتی بدتر از همکلاسی‌هایم کار می‌کردم ناامید می‌شدم و وقتی بهتر کار می‌کردم، خیالم راحت می‌شد. نمی‌توانم باور کنم که چقدر رقابت‌طلب بودم. اکنون می‌دانم که رشد و بهبود برایم سخت بود، زیرا نمی‌خواستم اشتباه کنم. اکنون که می‌توانم منیتم را کنار بگذارم و بپذیرم که کامل و بدون نقص نیستم، یادگیری آن بسیار آسان‌تر است، زیرا لازم نیست نگران اشتباه کردن باشم. تعداد زیادی از آن‌ها را خواهم ساخت و آن‌ها را در معرض دید قرار خواهم داد تا بتوانم به آن‌ها توجه کنم و پیشرفت کنم. معلمانم اغلب به من اشاراتی می‌کنند. مثلاً به من گفته شد که به جای مداد با جوهر کار کنم تا نتوانم اشتباهاتم را پنهان کنم.

بعد از آن سال، با یکی از دوستان دبیرستانی که درحال تحصیل در رشته پزشکی بود ملاقات کردم. او از من در‌مورد دوره کارآموزی‌مان پرسید و من داستان‌های خنده‌داری را برایش تعریف کردم که وقتی یکی از همکلاسی‌هایم با یک سرنگ بزرگ که برای تزریق مواد شیمیایی به گچ استفاده می‌کردیم، به طرفم آمد ترسیدم. او خندید و گفت که اگر سرنگ برای من باشد، باید از سرنگ بزرگ‌تری استفاده کنند! می‌دانستم که قبلاً این رویکرد من بود؛ دائماً با دیگران رقابت می‌کردم، به آن‌ها احترام نمی‌گذاشتم، و احساس می‌کردم باید ثابت کنم که نسبت به آن‌ها سخت‌تر، طولانی‌تر و ... کار می‌کنم. وقتی مردم مرا تحقیر می‌کردند، اذیت می‌شدم، زیرا به‌جای علم، هنر و صنایع دستی می‌خواندم. اکثر دوستان عادی‌ام در STEM (مخفف علوم، فناوری، مهندسی و ریاضیات) تحصیل می‌کنند و احساس می‌کردم که آن‌ها درک نادرستی درباره من دارند.

حالا فکرم عوض شده است. متوجه شدم که اعتباربخشی به دافا با اعتباربخشی به خودم امکان‌پذیر نیست. بنابراین وقتی یک بار از من پرسیدند که آیا همه مریدان دافا «فقط هنرمند هستند»، فکر نکردم در حق من بی‌انصافی می‌شود. پاسخ دادم: «بسیاری از مریدان دافا هستند که در زمینه‌های علمی معتبر تحصیل یا کار می‌کنند. آن‌ها پزشک، وکیل، دانشمند و دارای انواع مشاغل شریف دیگر هستند و در کاری که انجام می‌دهند بسیار خوب هستند.»

می‌توانستم ببینم که این تأثیر عمیقی بر دوستم گذاشت؛ کاری که وقتی از خودم دفاع و سعی کردم توضیح دهم که تمرین‌کنندگان در شیمی، فناوری و تاریخ نیز دست‌اندکار هستند، و اینکه ما فقط به این دلیل که کارهای دستی انجام می‌دهیم پایین‌تر از بقیه نیستیم، نتوانستم انجام دهم. وقتی منیتم را رها کردم و پذیرفتم که نمونه قانع‌کننده‌ای از یک فرد باهوش نیستم، و در‌عوض به دیگران اجازه دادم بهتر از من باشند، دوستم گفت: «وای، نمی‌دانستم تمرین‌کنندگان دافا چنین افراد شایسته‌ای هستند!»

این‌ها فقط درک محدودم در سطح فعلی تزکیه‌ام هستند. لطفاً با مهربانی به هر چیزی که با فا مطابقت ندارد اشاره کنید.

سپاسگزارم استاد! هم‌تمرین‌کنندگان متشکرم!