(Minghui.org) در طول ۲۵ سال فراز و نشیب در گذشته، از سال 1999 تا کنون، مصائب دافا و تمرینکنندگان دافا متوقف نشده است. هر آزمون و محنت، انتخابی بین موفقیت و شکست برای تمرینکنندگان دافا، و همچنین تقابل و انتخاب بین افکار بشری و افکار خدایی است. معجزات تنها زمانی پدیدار میشوند که افکار بشری را رها کنیم.
یک سال، مدرسهای که در آن کار میکردم از همه خواست که فرمهای اطلاعات شخصی مختلفی را پر کنند، آنها را بهصورت آنلاین تأیید کنند و مدرکی مبنی بر عدم سوءپیشینه ارائه دهند. فشار درخصوص تأیید صحت این اطلاعات برای من طاقتفرسا بود، انگار کوهی لایه به لایه روی من فشار میآورد. وقتی یک مشکل حل میشد، مشکل دیگری بهدنبال آن میآمد. علاوهبر این، فشار تنگیِ وقت را بیشتر و بیشتر احساس میکردم. فشار فزاینده باعث میشد که احساس کنم که تمام نیروهای مرئی و نامرئی اطرافم درحال نزدیکشدن هستند. احساس میکردم که دیگر نمیتوانم در مدرسه فعلیام بمانم.
استاد بیان کردند: «بنابراین هیچیک از اینها تصادفی نیست.» («آموزش فا در شهر شیکاگو»)
آرام شدم و به این فکر کردم که دقیقاً چه چیزی اشتباه است: بهعنوان یک تمرینکننده دافا، چند سال بهطور غیرقانونی بازداشت شده بودم و بعداً در مکانهای مختلف کار کردم، اما هرگز به همکارانم نگفتم که تمرینکننده فالون دافا هستم. در طول این سالها، همیشه حقیقت درباره فالون دافا را برای آشنایان یا همکاران از دیدگاه شخص ثالث روشن میکردم. در روند ادارهکردن موضوع به این شیوه، لایهای از افکار طفرهآمیز ایجاد کردم که مانند پوستهای سخت مرا در بر گرفت. برخلاف سایر تمرینکنندگان، آشکارا اعتراف نمیکردم که تمرینکننده دافا هستم یا مانند آنها به صراحت به دافا اعتبار نمیبخشیدم. علاوهبر این، در گذشته زمانی که با بدی مواجه میشدم، بهخاطر ترس، مرتکب اشتباهات زیادی شدم و فرصتهایی را که استاد برای بهبودم فراهم کرده بودند، از دست دادم.
در مواجهه با این وضعیت میخواستم همتمرینکنندگانی را پیدا کنم که به من کمک کنند. اما نتوانستم با کسی در اطرافم ارتباط برقرار کنم و آخرین مهلت ارسال اطلاعات نزدیک بود. آرام شدم. بعد از اینکه هیچ پاسخی از تمرینکنندگان دریافت نکردم، فکر کردم که حتماً استاد مرا تشویق میکنند تا در این موقعیت بهظاهر منزوی و درمانده، از روشنبینی راستینم برای یافتن راهی برای خروج استفاده کنم! در مسیر تزکیه ما، هیچ پاسخ آمادهای برای کپی کردن وجود ندارد. بسیاری از تمرینکنندگان با تکیه بر ایمان درست خود به استاد و اعتقاد راسخ به دافا، مسیرشان را تشخیص دادهاند و در محیطهای خطرناک مختلف مسیرشان را طی کردهاند. این همان مرجعی است که استاد برای ما گذاشتهاند و همان راهی است که میخواهم آن را تزکیه کنم!
بعد از فهمیدن این موضوع، قلبم آرام شد. دوباره به درون نگاه کردم تا وابستگیهایم را پیدا کنم. از خودم پرسیدم که در این زمان، اصل این موضوع چیست؟ چه عواملی مانع جنبه خدایی من شده است؟ آیا در مواجهه با آزار و شکنجه ناگهانی، آنچه را که از یک تمرینکننده دافا انتظار میرود به شیوهای صادقانه، آشکار و شرافتمندانه نشان دادم؟ آیا واقعاً وابستگیام به کار و میل به یک محیط راحت، بیرون رفتن از بشری بودن و غیره را رها کردهام؟ همچنان به درون نگاه میکردم، خودم را با تمرینکنندگانی که خوب عمل کردهاند مقایسه میکردم، درباره وضعیت تزکیه فعلیام تأمل و خودم را با الزامات دافا مقایسه میکردم. در حالت لوتوس کامل (نشستن با پاهای ضربدری) در مقابل عکس استاد نشستم، دستانم را به صورت ههشی روی هم گذاشتم و به استاد گفتم: «استاد، حتماً راهی را که برای من نظم و ترتیب دادهاید، طی خواهم کرد. مهم نیست که با چه چالشهایی روبرو شوم، بهدرستی از میان آنها عبور خواهم کرد!»
بنابراین سراغ مدیر مدرسه رفتم و مصمم بودم که بهدرستی به فا اعتبار بخشم. وقتی به آنجا رفتم، افکار درستم قویتر و قویتر میشد و احساس میکردم که بلندتر و بلندتر میشوم. وقتی به دفتر مدیر رسیدم، با خونسردی گفتم: «مدیر، این بار نمیتوانم اطلاعات درخواستی را ارائه دهم. من فالون دافا را تمرین میکنم و بهخاطر آن چند سال بهطور غیرقانونی در بازداشت بودم. اگر این بار مطالب را ارسال کنم، میتواند روی مدرسه تأثیر منفی بگذارد. نمیخواهم به مقامات اجازه بدهم که به مدرسه آسیبی وارد کنند تا دافا را مورد آزار و اذیت قرار دهند. بنابراین تصمیم گرفتم استعفا بدهم.» پس از گفتن این کلمات، احساس کردم که بار سنگینی فوراً از روی شانههایم برداشته شد و احساس آرامش کردم. روبروی مدیر مدرسه نشستم و با آرامش به او نگاه کردم و در قلبم آرامش داشتم.
مدیر مدرسه آنقدر شوکه شده بود که نمیدانست چه بگوید. پرسید: «اگر استعفا بدهید، من چهکار کنم؟ کل دانشآموزان چطور؟» سپس چند راهحل پیشنهاد داد، اما ما آنها را یکییکی رد کردیم. حقیقت فالون دافا را برایش روشن کردم، و او مخالفتی نکرد. بعد از مدتها صحبت، از من خواست که برگردم و درس بدهم و گفت که خودش میداند باید چهکار کند.
در طی آن روزها، افکار درستی قوی میفرستادم و آماده استعفا بودم. روزی برخی از دانشآموزان که چند سال آنها را ندیده بودم به دیدنم آمدند. سه چهار نفر از آنها صبح و بعد از آن چهار یا پنج نفر ظهر و چند نفر دیگر بعدازظهر آمدند. برای بعدازظهر در جلسه بودم، اما هیچکدام از آنها دفترم را ترک نکردند؛ آنها در دفترم منتظرم ماندند. میدانستم که آمدهاند تا حقیقت دافا را بشنوند. در این لحظه خاص، استاد این افراد با رابطه تقدیری را نزد من فرستادند. میدانستم که باید انتظارات استاد را برآورده کنم و تمام تلاشم را برای نجات آنها به کار گیرم!
هنگام غروب دانشآموزان را به رستورانی بردم. درحالیکه مشغول غذاخوردن بودیم، از استاد خواستم که افکار درست مرا تقویت کنند و برای ازبینبردن عواملی که در نجات آنها اختلال ایجاد میکرد، افکار درست فرستادم. وقتی تقریباً صرف غذا تمام شد، از دانشآموزان پرسیدم که آیا هنوز آنچه را که قبل از پاندمی کووید19 به آنها گفته بودم، درباره یک پاندمی بزرگ در آینده به خاطر میآورند؟ همه آنها گفتند که آن را بهوضوح به یاد دارند. سپس آشکارا اعتراف کردم که فالون دافا را تمرین میکنم و چند سال بهطور غیرقانونی بازداشت شدم و تحت آزار و اذیت قرار گرفتم. اکنون مقامات بالاتر از کارکنان میخواهند که چنین اطلاعاتی را ارائه دهند. به آنها گفتم که نمیتوانم اجازه بدهم که مقامات بهمنظور آزار و شکنجه دافا، مدرسه را متحمل رنج کنند، بنابراین تصمیم گرفتم استعفا بدهم. سپس حقایق مربوط به دافا، چرایی آزار و شکنجه تمرینکنندگان دافا توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، روشهای آزار و شکنجه آنها، دلایل برداشت اعضای بدن تمرینکنندگان، علت پاندمی، و نحوه محافظت از خود در برابر پاندمی و بلایای آینده را به آنها گفتم.
دانشآموزان بهدقت گوش دادند. وقتی از آنها خواستم از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند تا از امنیت خود در آینده اطمینان حاصل کنند، همه آنها بهراحتی موافقت کردند. همه 10 دانشآموز حاضر از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شدند! یکی از دانشآموزان اشاره کرد که در بیمارستان کار میکند و از اینکه در آینده، باید چه کاری انجام دهد ابراز نگرانی کرد. به آنها گفتم: «وقتی با مشکلات یا موانعی روبرو میشوید، و احساس میکنید که نمیتوانید بر آنها غلبه کنید، فقط صمیمانه این 9 کلمه را تکرار کنید: "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است." آنها با خوشحالی پاسخ دادند: "بسیار خب!"»
وقتی دیدم آن موجودات نجاتیافته با سپاسگزاری با من خداحافظی میکنند، واقعاً فهمیدم که منظور از روشنگری حقیقت به شیوهای مستقیم چیست، و به شکوه فوقالعاده پشت عنوان مرید دافا پی بردم! سپاسگزارم، استاد! سپاسگزارم، استاد!
در روزهای بعد، چند دانشآموز یکی پس از دیگری به دیدنم آمدند. من هم از این فرصت استفاده کردم و حقیقت را با قاطعیت برای آنها روشن کردم. بهجز دانشآموزی در ارتش که از ح.ک.چ کنارهگیری نکرد، بقیه دانشآموزان آنچه را که به آنها گفتم بهخوبی پذیرفتند و با خوشحالی از ح.ک.چ خارج شدند.
چند روز بعد مدیر مدرسه با من صحبت کرد. او با گفتن این جمله شروع کرد: «شما باید به من اعتماد داشته باشید!» در آن زمان متوجه نشدم، اما بعداً متوجه شدم که او نیاز داشت که من افکار درستم را تقویت کنم. او گفت که با مدیر بازنشسته، درباره وضعیت من مشورت کرده است. مدیر بازنشسته بسیار مهربان بود. او گفت که مقامات درخصوص فالون دافا بیش از حد پیش رفتهاند. وی خاطرنشان کرد که باور افراد در سایر کشورها مسئلهای نیست و فقط در چین، این استثنا است. آنها پس از بحث و گفتگو پذیرفتند که براساس مشاهدات خود به من ایمان دارند. بعد از آن، مدیر مدرسه مرا تشویق کرد که با آرامش کار کنم و درباره آن فکر نکنم؛ گفت باید روی کارم تمرکز کنم و طوری ادامه دهم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. او به من اطمینان داد که از پسِ تمام چالشها برخواهد آمد. سپس من بیشتر حقیقت درباره دافا برایش روشن کردم، اما زیاد وارد جزئیات نشدم، زیرا او عقاید و پیشپنداشتهایی داشت. بعداً به من اطلاع داد که مشکل حل شده است، باید خیالم راحت باشد، هیچ اتفاق بدی نمیافتد و نباید مدام درباره آن فکر کنم. میدانستم استاد به من میگویند: «حالا همهچیز درست است.»
بعد از آن، به زادگاهم برگشتم. آن شب، آسمان ابتدا تاریک بود. اما وقتی بهطور اتفاقی به بالا نگاه کردم، ماه کاملی را دیدم که از میان ابرها پدیدار شده بود. ماه با رنگ طلایی احاطه شده بود و لایههایی از ابرهای فرخنده را تشکیل میداد. در میان آنها، چند ابر به شکل اژدها در وسط وجود داشت، مانند چند اژدهای طلایی که در اطراف ماه شنا میکردند. عکس گرفتم. ماه پس از فقط چند دقیقه ناپدید شد. حسی جادویی داشت! متوجه شدم که استاد مرا تشویق میکنند که بهتر عمل کنم. سپاسگزارم، استاد! سپاسگزارم، استاد!
دریافتم که حتی زمانی که به نظر میرسد ما عمیقاً در میان محنتها گرفتار شدهایم، استاد از اعمال نیروهای کهن، بهمنظور کمک به ما برای بهبود و پیشرفت، و تزکیه تقوای قدرتمند مریدان دافا استفاده میکنند. آن همچنین روندی است که ازطریق آن میتوانیم کسانی را که دارای رابطه تقدیری هستند نجات دهیم. در طول این سفر، همیشه احساس میکنیم که استاد مراقب ما هستند و از ما محافظت میکنند. این نیکخواهی بیپایان استاد برای شاگردانشان است.
استاد، برای نجات و حفاظت رحمتآمیزتان سپاسگزارم!
مقالاتی که در آنها تزکیهکنندگان درک خود را به اشتراک میگذارند، معمولاً براساس وضعیت تزکیهشان، ادراک یک فرد را در زمانی مشخص منعکس میکنند، و با هدف امکان ارتقای متقابل ارائه میشوند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.