(Minghui.org) با مرور بیش از 20 سال سفرم در تزکیه فالون دافا، لذت کسب فا را تجربه کردم، سختیهایی را که بهدنبال آزار و شکنجه فالون دافا توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در سال 1999 به وجود آمد تجربه کردم، و حتی بیشتر، قدردانی از مراقبت نیکخواهانه استاد در طول محنتها را تجربه کردم.
انسان خوبی بودن براساس حقیقت، نیکخواهی، بردباری
بهدلیل تهمتها و دروغهای ح.ک.چ علیه دافا، آزار و اذیت مکرر آن، و آزار و اذیت تمرینکنندگان، شوهرم که فالون گونگ را تمرین نمیکرد، کمکم با روشنگری حقیقت من برای مردم مخالفت کرد. او روند انحطاط اخلاقی و فساد را دنبال کرد، رابطه نامشروع داشت و بعدها مدت زیادی از خانه دور شد. دردی که در آن مدت تحمل کردم بهسختی قابلوصف است و تحمل این را ندارم که به گذشته نگاه کنم.
روزی برای فروش ترهفرنگی به بازار رفتم. در آن زمان، قیمت ترهفرنگی بسیار پایین بود و فروش یک کیلوگرم (2.2 پوند) با قیمت یک یوان دشوار بود. افراد کمی در بازار بودند و من هنوز مقدار زیادی ترهفرنگی داشتم که نفروخته بودم، بنابراین بسیار مضطرب شدم. سپس پیرمردی از راه رسید. به نظر میرسید حدود 70 سال داشته باشد. دوچرخهاش را کنار گذاشت، جلو دکهام نشست، یک دسته ترهفرنگی برداشت و قیمت را پرسید. همچنین پرسید: «این ترهفرنگی برای خوردن سفت است؟» فکر کردم: راستش اگر این ترهفرنگی سرخ شود، کمی سفت میشود، اما برای غذاهای شکمپر خوب میشود. اما میترسیدم که اگر بگویم ترهفرنگی سفت است آن را نخرد. اما اگر میگفتم ترهفرنگی سفت نیست، دقیقاً حقیقت نبود. بنابراین گفتم: «برای غذاهای شکمپر سفت نیست.» سپس پرسید: «اگر آنها تفت داده شوند چطور؟» فکر کردم: من مرید فالون دافا هستم و باید طبق الزامات حقیقت، نیکخواهی، بردباری رفتار کنم، بنابراین نمیتوانم دروغ بگویم. به او گفتم: «وقتی سرخ میشوند کمی سفت میشوند.» بهمحض اینکه صحبتم تمام شد، مشتی از ترهفرنگی را که در دست داشت زمین گذاشت، ایستاد و دوچرخهاش را هل داد و رفت. بعد از چهار پنج قدمی که رفت، ناگهان برگشت و بدون اینکه چیزی بگوید با علامت دست کارم را تأیید کرد و رفت. با نگاه کردن به او از پشت، همانطور که دور میشد، احساسات زیادی در قلبم داشتم. یک مشت تره چیزی نبود، اما برایم خیلی مهم بود، چون بهتنهایی بچهام را بزرگ میکردم و مشکلات مالی داشتم.
فالون دافا مرا تغییر داد و به من این امکان را داد که در پیروی از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری مصر باشم و صرفنظر از نوع مشکلاتی که با آن مواجه میشوم، انسان خوبی باشم. در چنین دنیای آشفتهای، عمیقاً از استاد برای دریافت تحسین از سوی آن پیرمرد سپاسگزار بودم!
استاد به من کمک کردند تا مشکل اضطراریام را حل کنم
یک زمستان برف شدیدی میبارید و بیش از ده سانتیمتر برف روی پردههای حصیری گلخانه سبزیجات نشسته بود. من و دیگران بیرون رفتیم تا برف را از پردههای حصیریشان پاک کنیم. بعد از پارو کردن به طول بیش از یک متر، دیگر نتوانستم برفها را پاک کنم. در آن زمان، بهدلیل آزار و اذیت ح.ک.چ و خیانت شوهرم، از نظر جسمی و روانی خسته و فرسوده شده بودم. اما اگر برف بهموقع پاک نمیشد، با طلوع خورشید، روی پردههای حصیری آب میشد و پردهها را نمیشد جمع کرد. سپس سبزیجات در گلخانه خراب میشدند. این تنها منبع درآمد من و فرزندم بود، بنابراین خیلی نگران بودم.
بعداً از پدر سالمندم خواستم که به بازار کارگران برود تا شانس ما را امتحان و کسی را برای کمک پیدا کند. انتظار نداشتیم که کسی در برف سنگین بیرون بیاید تا کار پیدا کند، اما دو نفر با موتورسیکلت خود آمدند. خیلی تعجب کردم. پدرم آنها را به گلخانه هدایت کرد و فقط بیش از سه ساعت طول کشید تا تمام برف گلخانه ۹۰متری را پاک کردند. از آنها پرسیدم که چقدر دستمزد میخواهند. آنها هر کدام فقط 20 یوان درخواست کردند که باورکردنی نبود. در یک روز برفی، هیچکس کار نمیکرد و آنها پول بیشتری نخواستند. درعوض درخواست بسیار کمی داشتند. قبل از رفتنشان، حقیقت درمورد فالون دافا را برایشان روشن کردم و هر دو از پیشگامان جوان ح.ک.چ کنارهگیری کردند.
با مرور گذشته، آن واقعاً معجزهآسا به نظر میرسید. با اینهمه برف، تقریباً غیرممکن بود که کسی با موتورسیکلت سر کار بیاید. میدانستم که استاد نیکخواه به من کمک و نیاز فوری مرا برطرف کردند.
هر وقت به این حادثه فکر میکنم اشک در چشمانم حلقه میزند. بدون حمایت استاد نمیتوانستم آن دوران سخت را پشت سر بگذارم. بدون مراقبت استاد، امروز اینجا نبودم. استاد، بابت نیکخواهی و نجاتتان سپاسگزارم!
مقالاتی که در آنها تزکیهکنندگان درک خود را به اشتراک میگذارند، معمولاً براساس وضعیت تزکیهشان، ادراک یک فرد را در زمانی مشخص منعکس میکنند، و با هدف امکان ارتقای متقابل ارائه میشوند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.