(Minghui.org) از سال ۱۹۹۴ که شروع به تمرین فالون دافا کردم، به‌تدریج از فردی خودخواه تغییر کردم و حالا فردی بسیار باملاحظه‌تر شده‌ام. با بهبود مستمر خودم توانستم مادر بهتری برای دخترم باشم و او را با خرد و بردباریِ حاصل از تزکیه تربیت کنم. دخترم تحت راهنمایی فا، به یک جوان مهربان، پرتلاش و مستقل تبدیل شده است.

کاشتن بذر مهربانی

هر کسی با شنیدن درباره سیستم آموزشی در چین، ناراحت می‌شود و از شدت ناراحتی سردرد می‌گیرد. تحت تأثیر ایدئولوژی «مبارزه طبقاتی» و آتئیسم که در حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) ریشه دوانده است، این حزب به‌طور نظام‌مند میراث فرهنگی غنی چین و ارزش‌های آن را نابود کرده است. افول اخلاقی آن‌قدر شدید است که امروزه حتی معلمان و والدین نمی‌دانند چه‌چیز خوب است و چه‌چیز بد. چگونه آن‌ها می‌توانند نسل بعدی را تربیت کنند؟

سیاست تک‌فرزندی ده‌هاساله حزب کمونیست چین، اندازه خانواده‌های چینی را تعیین کرده و ۱۵۰میلیون خانواده تک‌فرزندی ایجاد کرده است. در بیشتر موارد، کودکان در کنار پدر و مادر و دو پدربزرگ و دو مادربزرگ خود بزرگ شده‌اند که تمام توجه و منابع خود را به آن‌ها اختصاص داده‌اند. نیازها و خواسته‌های آن‌ها برآورده شدند و اکثرشان هرگز حتی یک روز کار سخت را هم تجربه نکرده‌اند. درنتیجه نازپرورده و عمیقاً خودشیفته هستند. به سمت اهریمنی سرشت آن‌ها خوراک داده می‌شود و اکثرشان نمی‌توانند خوب را از بد تشخیص دهند.

من با مطالعه فا، به اهمیت آموزش کودکان پی بردم. برای تربیت خوب آن‌ها، باید شروع کنیم از سنین پایین، ارزش‌های خوب را به آن‌ها آموزش دهیم و با کارهای کوچک شروع کنیم.

دخترم انرژی زیادی دارد و از سنین پایین بسیار فعال بوده است. از روزی که شروع به راه رفتن کرد، دائماً مشغول بود و اغلب به خودش آسیب می‌رساند. یک بار در اتاق نشیمن، درحال بازی بود که سرش به گوشه میز تلویزیون خورد. درحالی‌که از درد فریاد می‌زد، مادرشوهرم به‌سمتش دوید و درحالی‌که سعی می‌کرد کودک گریانم را آرام کند، وانمود می‌کرد که میز را کتک می‌زند و می‌گفت: «این به نوه‌ام آسیب زده، می‌خواهم آن را بکشم.» دخترم دست کوچک تپلش را بلند کرد و مثل مادربزرگش به میز ضربه زد و به نظر می‌رسید که این نوع مجازات را پذیرفته است.

محبت مادرشوهرم به دخترم را درک می‌کردم، اما این روش سرزنش کردن میز ممکن بود عادات بدی مانند از زیر بار مسئولیت فرار کردن، رنجش و انتقام‌جویی را تشویق کند. این مسئله‌ کوچکی نیست. آنچه او به دخترم آموزش می‌داد، نحوه رفتار درست یک انسان نبود. نتوانستم از مادرشوهرم انتقاد کنم، اما به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا توانستم با خرد با آن برخورد کنم.

وقتی دخترم چند روز بعد سرش را به میز زد، چیزی را که مادربزرگش به او آموخته بود به خاطر آورد. بنابراین دستش را بلند کرد و به میز ضربه‌ای زد و آن را به‌خاطر آسیب رساندن به سرش، سرزنش کرد. به او گفتم: «عزیزدلم، میز حرکت نکرد. تو به‌سمت آن رفتی و به آن برخورد کردی و به سرت آسیب رساندی. وقتی به میز برخورد کردی شاید به خود میز هم آسیب رساندی. شاید الان درحال گریه کردن باشد.»

دخترم با چشمان درشت قهوه‌ای‌اش به من نگاه کرد، لحظه‌ای مکث کرد، سپس سرش را تکان داد و گفت: «اوهوم، شاید.» لبخند زدم و گفتم: «نظرت چیست که از میز عذرخواهی کنی و بگویی متأسفی؟ اگر میز عذرخواهی تو را قبول کند، شاید حال خودت هم بهتر شود.» او با صدای ظریف و بامزه‌اش، با خلوص از میز عذرخواهی کرد: «ببخشید.» سپس وقتی پرسیدم که آیا هنوز سرش درد می‌کند، گفت نه، و به حیاط رفت تا بازی کند. با خردی که از تمرین فالون دافا به دست آورده‌ام، دخترم را راهنمایی کردم تا کار درست را انجام دهد. اگرچه از آن زمان، سال‌ها گذشته است، هنوز آن لحظه خوشایند را به یاد دارم و ارج می‌نهم.

کودکان خردسال مانند یک بوم سفید هستند؛ هر چیزی که به آن‌ها بیاموزیم، اثری بر جای می‌گذارد. من بذر مهربانی را در عمق قلب دخترم کاشتم تا وقتی بزرگ شد، همیشه در هر کاری که انجام می‌دهد نسبت به دیگران باملاحظه باشد و آن‌ها را در نظر بگیرد. او باید فردی راست‌گو، مهربان و بردبار می‌بود. در برخورد با هر مشکلی یا تعارض احتمالی در زندگی‌اش، باید می‌توانست با مهربانی و قدرت آن را حل‌وفصل کند.

آموزش انعطاف‌پذیری به دخترم

برای تربیت خوب فرزندان، باید ابتدا ذهنیت خودمان را تغییر دهیم و از تمایل به راحت‌طلبی دست برداریم. درحالی‌که دخترم بزرگ‌تر می‌شد، به‌جای اینکه همه‌چیز را برایش انجام دهم عمداً اجازه می‌دادم که برخی سختی‌ها را تجربه کند. حتی اولین باری که هنگام یادگیری راه رفتن، زمین خورد، جلو خودم را گرفتم و برای کمک، به‌سمتش ندویدم. از دور تماشا کردم و دیدم که به‌آرامی از زمین بلند ‌شد.

یک بار هنگام بازی در بیرون، محکم زمین خورد؛ زانویش زخمی شد و پوستش کنده شد. خاک و شن در زخم فرو رفته بود و خونریزی داشت. دیدن درد کشیدنش برایم سخت بود، اما خودم را مجبور کردم در جایی که بودم بمانم. فکر می‌کردم الان گریه می‌کند، اما در کمال تعجب، لبش را گاز گرفت و سعی کرد طوری رفتار کند که انگار چیزی نشده است. بلند شد و دوباره به بازی با سایر بچه‌ها ادامه داد. همچنین با شوهرم و والدینش درمورد هدفم صحبت کردم؛ اینکه می‌خواهم طوری تربیتش کنم که فردی مستقل و مقاوم شود؛ و از آن‌ها خواستم که در این مسیر، کمکم کنند.

من از سنین پایین، دخترم را به کمک در کارهای خانه دعوت می‌کردم. این وظیفه او بود که بعد از شام میز را تمیز کند و ظرف‌ها را بشوید. او لباس‌های خود را می‌شوید. وقتی در آشپزخانه ظرف می‌شوید، با شادی می‌خواند: «شستن-شستن-شستن، من درحال شستن-شستن-شستن هستم.» آواز شاد او باعث می‌شود لبخند بزنم.

از زمانی که دخترم به مدرسه راهنمایی رفت، در تعطیلات تابستانی و زمستانی، در رستوران‌ها به کارهای فصلی مشغول می‌شد. دبیرستانش از خانه دور بود. درحالی‌که بسیاری از والدین هر روز فرزندانشان را به مدرسه می‌بردند و سپس به خانه می‌آوردند، دختر من؛ چه هوا بارانی بود و چه آفتابی؛ در تمام دوران دبیرستان، با اسکوتر برقی خود، به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت.

ما با کارهای کوچک شروع کردیم تا ارزش سخت‌کوشی را به او نشان دهیم و در این خصوص به او آموزش دهیم. همچنین به اصلاح خودم در تزکیه ادامه دادم تا بتوانم دخترم را بهتر راهنمایی کنم. کم‌کم دخترم یاد گرفت که با شجاعت، با مشکلات برخورد کند. او از سختی‌ها نمی‌ترسد و آمادگی تحملشان را دارد.

دافا به من خرد بخشید تا فردی بهتر و مادری بهتر شوم

من کوچک‌ترین فرد در خانواده‌ام هستم. درحالی‌که‌ بزرگ می‌شدم، والدینم و همچنین برادر و خواهر بزرگ‌ترم بیش از حد از من محافظت می‌کردند و مراقبم بودند و لوس بار آمدم. لجباز بودم، رفتارم رئیس‌مآبانه بود و بخشندگی نداشتم. هرگز کسی به من نگفت که چقدر تنگ‌نظر و خودخواه هستم، بنابراین نیمی از عمرم را در حالی سپری کردم که احساس نسبتاً خوبی درباره خودم داشتم. تا اینکه درنهایت شروع به تمرین دافا کردم و سعی کردم خود را با اصول جهانی حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری ارزیابی کنم، و درنتیجه متوجه شدم که به‌طرزی خطرناک از فردی خوب بودن فاصله دارم. البته درحالی‌که تزکیه می‌کردم، به‌تدریج خودم را اصلاح ‌کردم و بهبود ‌بخشیدم.

با بزرگ‌تر شدن دخترم، دایره ارتباطات اجتماعی‌اش وسیع‌تر و پیچیده‌تر شد. امروزه جوانان درحالی‌که به‌شدت در معرض مادی‌گرایی، تقلب و کلاه‌برداری، سلبریتی‌های پرزرق‌وبرق، اینفلوئنسرهای رسانه‌های اجتماعی، خشونت، پورنوگرافی، همجنس‌گرایی و غیره قرار دارند ممکن است به‌آسانی عادت‌های بد را بیاموزند و سردرگم شوند. بسیاری از هم‌سن‌وسال‌های دخترم با پوشش‌های عجیب و غریب، به بازی‌های ویدئویی یا اینترنت معتاد بودند، در سنین پایین با جنس مخالف قرارهای عاشقانه می‌گذاشتند و به والدین و دوستان خود، بی‌اختیار دروغ می‌گفتند. در این خُم رنگرزی بزرگ جامعه‌، چند نفر می‌توانند در برابر این روندها مقاومت و ارزش‌های سنتی را حفظ کنند؟

نگران بودم دخترم در این دنیای آشفته آلوده شود و اغلب استرس داشتم. چگونه باید فرزندم را راهنمایی می‌کردم تا مسیر مستقیم را در زندگی پیش بگیرد؟ گاهی گیج و سردرگم می‌شدم، زیرا این کار بسیار چالش‌برانگیز و از نظر ذهنی خسته‌کننده بود. اما چاره‌ای نداشتم؛ او دیگر وارد مدرسه راهنمایی شده بود. اگر حالا او را منضبط نمی‌کردم، وقتی بزرگ‌تر می‌شد، اصلاحش حتی سخت‌تر می‌شد. قویاً اعتقاد داشتم که تنها دافا می‌تواند خرد لازم را به من بدهد تا دخترم را به‌درستی تربیت کنم.

با ادامه‌ مطالعه فا، از آموزه‌های استاد ایده‌های زیادی گرفتم و به مرور زمان آن را درک کردم به‌عنوان یک مادر بیشتر و بیشتر منطقی و بالغ شدم و در انتظاراتم از دخترم، محکم و استوار ماندم و استانداردهایم را برایش پایین نیاوردم.

دافا برکات زیادی برایم به ارمغان می‌آورد

قبل از اینکه باردار شوم و دخترم را به دنیا بیاورم، شروع به تمرین دافا کرده بودم. وقتی او تنها یک ماه داشت، کم‌کم او را به جلسات مطالعه گروهی فا بردم. درحالی‌که بزرگ‌ترها مشغول مطالعه بودند، او یا می‌خوابید یا در سکوت گوش می‌داد، ولی هرگز گریه نمی‌کرد. وقتی شروع به صحبت کردن کرد، اشعار «هنگ یین» را به او یاد دادم و درحالی‌که بزرگ‌تر می‌شد، با هم فای استاد، ازجمله سخنرانی‌ها و مقالات، را مطالعه می‌کردیم. اصول جهانی دافا، حقیقت، مهربانی و بردباری، در عمق قلب او ریشه دوانده است.

اگرچه دخترم هیچ‌گاه به‌طور کامل تمرین دافا را آغاز نکرد، اما استاد از او محافظت می‌کنند و او را از آسیب‌ها دور نگه داشته‌اند. از دبستان تا دبیرستان، دخترم چندین بار دچار تصادفاتی شد، بعضی‌ها جزئی و بعضی‌ها جدی‌تر. یک بار در مسیرش، از مدرسه به خانه، ماشینی به‌سرعت پیچید و به او برخورد کرد. او از اسکوتر برقی خود پرتاب شد و در خیابان افتاد. اما با حفاظت استاد، هیچ آسیبی ندید.

هرگاه دخترم دچار درد مختصری مثل سردرد یا تب می‌شد، همیشه به او می‌گفتم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند یا به آموزه‌های فای استاد گوش دهد. می‌گذاشتم خودش تصمیم بگیرد که آیا می‌خواهد به پزشک مراجعه کند یا دارویی مصرف کند یا خیر. اغلب اوقات، پیش از اینکه از داروخانه برگردم، علائمش به‌طور کامل از بین رفته بود. با حفاظت دافا، به‌ندرت مجبور شدم دخترم را نزد پزشک ببرم و او کودک سالمی بود.

راهنمایی دخترم برای نگاه به درون

چون دخترم دافا را در قلبش دارد، هر زمان با تعارضی روبرو می‌شود، سعی می‌کنم او را راهنمایی کنم تا به درون خود نگاه کند. مچ پای یکی از دوستانش در مدرسه پیچ خورد و راه رفتن برایش دردآور بود. بعد از مدرسه، دخترم به دوستش اجازه داد که موقع راه رفتن شانه‌ وی را بگیرد و دوستش را تا خانه همراهی کرد.

وقتی به ساختمان آپارتمان دوستش رسیدند، دوستش نگران بود که نتواند از پله‌ها بالا برود. پس دخترم پیشنهاد داد که او را بر دوش خود حمل کند. دوستش کمی سنگین بود و دخترم درحین بالا رفتن از پله‌ها، احساس کرد که سینه‌اش فشرده می‌شود. وقتی بالاخره به واحد آپارتمان دوستش رسیدند، از هم خداحافظی کردند، اما دوستش حتی یک «متشکرم» هم نگفت. این موضوع دخترم را آزار داد و آن شب ماجرا را برایم تعریف کرد. از او به‌خاطر دلسوز و یاری‌گر بودنش تمجید کردم. به او گفتم کار خوبی انجام داده است و فارغ از اینکه دوستش از او تشکر کند یا نه، مهربانی‌اش با تقوا جبران خواهد شد.

دخترم روز بعد از مدرسه به خانه آمد و گفت که هنوز سینه‌اش درد می‌کند. دوباره از اینکه دوستش نگفته بود «متشکرم» شکایت کرد و به نظر می‌رسید ناراحت است. درحال پختن غذا بودم و چیزی نگفتم. وقتی سر میز غذا نشستیم، او گفت که درد سینه‌اش بدتر شده است.

به او گفتم: «نظرت چیست که به درون نگاه کنیم و ببینیم آیا از این دوست، رنجشی به دل داریم؟ آیا وقتی کار خوبی انجام می‌دهیم به‌دنبال تصدیق شدن هستیم یا می‌خواهیم در عوضِ آن چیزی به دست آوریم؟» او لحظه‌ای فکر کرد و گفت: «حق با شماست، مادر. دقیقاً همینطور است. من او را تا خانه همراهی کردم و تا بالای پله‌ها، روی پشتم حملش کردم. او حتی از من تشکر نکرد. از این بابت ناراحت هستم، چون به اینکه در عوض چیزی بگیرم وابسته هستم.» همین که این را گفت، چشمانش از شگفتی درخشید و گفت: «مادر، الان سینه‌ام خوب است. دیگر درد ندارد.» گفتم: «باید از استاد تشکر کنی. وقتی کار درست را انجام می‌دهی، استاد کمکت می‌کنند تا کارما را از بین ببری.»

دخترم دیگر درد سینه نداشت و آن درد هرگز دوباره پیش نیامد. دافا اینقدر خارق‌العاده است. دخترم شاهد قدرت دافا بود و آموخت که چگونه به درون نگاه و خود را بررسی کند.

حفظ مرزهای سالم با پسرها

کودکان امروزی بسیار زود بالغ می‌شوند. از زمانی که دخترم در کلاس پنجم بود، کم‌کم درباره حفظ فاصله مناسب از جنس مخالف، با او صحبت کردم. داستان‌هایی از فرهنگ سنتی چین را به او معرفی می‌کردم که الگوهایی برای رفتار درست بودند.

پسر کنار دستیِ دخترم در کلاس، در مدرسه راهنمایی، یک ‌بار حرف‌های شیطنت‌آمیزی به او زد و به پورنوگرافی و محتوای ناپسند اشاره کرد. دخترم این موضوع را برایم تعریف کرد و من آن را موضوعی جدی در نظر گرفتم. این نه‌تنها تأثیر بدی بر روی فرزندم داشت، بلکه اگر آن پسر همچنان در آن مسیر به پایین می‌‌لغزید، ممکن بود مشکلاتی جدی برایش ایجاد کند. پورنوگرافی بسیاری از پسران نوجوان را به فعالیت‌های مجرمانه کشانده و باعث آسیب رساندن به بدنشان شده است.

با مسئولیت‌پذیری نسبت به هردو، با معلم کلاس دخترم تماس گرفتم و درخواست کردم که دخترم به یک صندلی دیگر منتقل شود. نگرانی‌هایم را مطرح کردم و گفتم که شاید آن پسر در معرض مطالبی با محتوای مناسب برای بزرگسالان قرار دارد. معلم کلاس اتفاقاً پدر و مادر آن پسر را به‌خوبی می‌شناخت. آن‌ها با همکاری هم جلوی این مشکل را گرفتند و به پسرک کمک کردند تا از پورنوگرافی دوری کند. پسرک از اینکه من این موضوع را گزارش کردم ناراحت بود، اما درنهایت متوجه شد که کارم به نفع خودش بود. رفتار و نمراتش کم‌کم بهبود یافت و از این بابت قدردان شد. دخترم و آن پسر دوباره دوستان خوبی شدند.

دخترم با راهنمایی‌ استوار یاد گرفت که چگونه در محیط‌های اجتماعیِ در ارتباط با جنس مخالف، رفتار مناسبی داشته باشد. او تا قبل از دانشگاه، با هیچ مردی قرار آشنایی نگذاشت.

ارزش گرامی داشتن زندگی‌ها و احترام به دیگران

استاد، به شاگردانشان هشدار داده‌اند که نباید موجود زنده‌ای را بکشند و به ما گفته‌اند که «مرتکب خودکشی‌شدن گناه‌آمیز است» (سخنرانی در کنفرانس سیدنی). اغلب با دخترم درباره گرامی داشتن زندگی‌ها، محافظت از حیوانات و همه موجودات، و آسیب نرساندن به گیاهان صحبت می‌کردم. همچنین درباره احترام به خود، احترام به دیگران، به‌ویژه به بزرگ‌ترها، والدین و معلمان، و اینکه نباید درخصوص هیچ‌کس، براساس ثروت یا وضعیت اجتماعی‌اش تبعیض قائل شد، با او صحبت می‌کردم. او فحش نمی‌داد و همچنین وقت خود را با بازی‌های ویدئویی هدر نمی‌داد.

به او می‌گفتم که همیشه درباره نگرانی‌هایش، به من و پدرش بگوید تا بتوانیم با هم، درباره آن صحبت و آن را حل‌وفصل کنیم. ما با هم، فرهنگی خانوادگی ایجاد کرده‌ایم که در آن ارتباطات، باز و مکرر است. ما به هم کمک می‌کنیم، همدیگر را تشویق می‌کنیم و از هم حمایت می‌کنیم. دخترم بسیار منطقی است و نسبت به نظرات و مشاوره‌های دیگران، فردی پذیراست. او به بزرگ‌ترها احترام می‌گذارد، به کودکان محبت می‌کند و با همه‌چیز و همه‌کس مهربان است.

با راهنمایی فالون دافا، دخترم بدون اینکه مثل بیشتر هم‌سن‌وسال‌هایش سرکشی‌هایی داشته باشد، دوره نوجوانی‌اش را پشت سر گذاشت.

رها کردن وابستگی‌هایم و تربیت کودک شاد

از زمان به‌قدرت رسیدن رژیم کمونیستی چین، آن به‌طور نظام‌مند فرهنگ و ارزش‌های سنتی چینی را با ایدئولوژی آتئیستی جایگزین کرده است. اخلاقیات جامعه به‌شدت رو به افول است. حتی در حوزه آموزش، اغلب چیزهایی شنیده می‌شود، مانند معلمانی که دانش‌آموزان را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهند، مقاماتی که دچار اختلال پدوفیلی هستند، و دختران دانشجویی که با مردان متأهل روابط دارند. اخذ هزینه‌های بالا از دانش‌آموزان، بابت برنامه‌های فوق‌برنامه توسط معلمان نیز یک روال رایج است.

حزب کمونیست با کنترل محکمِ تقریباً هر جنبه از زندگی مردم، «آموزش فکر» را برتر از دانش قرار داده و محتوای درس‌ها را از مدرسه ابتدایی تا دانشگاه، با تبلیغات خود پر کرده است. مدارس دروغ‌های حزب را که فالون دافا را بدنام می‌کنند، تکرار می‌کنند و دانش‌آموزان را به مخالفت با اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری دافا تحریک می‌کنند. مردم بدون محدودیت‌های اخلاقی، مدارک تحصیلی جعلی تهیه می‌کنند، در امتحانات تقلب می‌کنند و در محیط‌های علمی، از کار و ایده‌های دیگران دزدی می‌کنند.

معلمان برای شهرت و منفعت، فقط بر نمرات و رتبه‌بندی‌های دانش‌آموزان تمرکز می‌کنند. والدین از تمام روش‌ها، برای کمک به فرزندانشان استفاده می‌کنند تا در امتحانات ورودی دانشگاه موفق شوند و به دانشگاه خوبی بروند و درنهایت شغلی خوب پیدا کنند. کودکان تحت فشار عظیم از طرف معلمان و والدین، به‌شدت با یکدیگر رقابت می‌کنند. بسیاری از کودکان، بدون اینکه بدانند چگونه با این فشار مقابله کنند یا از کجا کمک بگیرند، منزوی و افسرده می‌شوند. روز به روز تعداد بیشتر و بیشتری از کودکان مدرسه‌رو دست به خودکشی می‌زنند. سیستم آموزش در چین، فرزندانمان را به‌طور کامل رها کرده است.

دخترم هیچ وقت جزء دانش‌آموزان برتر نبود، اما سعی می‌کرد فرد خوبی باشد که با اصول جهانی حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری هدایت می‌شد. او در طول تحصیلش، هرگز در امتحانات تقلب نکرد و از کار سایر دانش‌آموزان کپی نکرد. اما من همیشه به‌دلیل وابستگی‌های خودم، فشار زیادی به او می‌آوردم که تأثیری منفی داشت.

وقتی دخترم کوچک بود، درس زبان‌ را به ریاضی ترجیح می‌داد. برای مدتی طولانی نمی‌توانست زمان را روی ساعت بخواند و استدلال‌های ریاضی به‌راحتی گیجش می‌کرد. او همیشه در امتحانات ریاضی، نمرات پایین‌تر از متوسط می‌گرفت. هر بار که نمراتش بد بود، نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم و با صدای بلند، او را سرزنش می‌کردم. نمی‌فهمیدم که چرا نمی‌تواند چنان مسائل ساده‌ای را حل کند. سعی می‌کردم به او در ریاضی کمک کنم، اما طاقتم سر می‌‌آمد و قبل از اینکه متوجه بشوم، فریاد می‌زدم و او را «احمق» خطاب می‌کردم. واقعاً نمی‌فهمیدم: «من که در مدرسه، در تمام دروس، نمرات خوبی داشتم. چرا تو شبیه من نیستی؟» هرچه بیشتر ناشکیبا بودم، او به احتمال کمتر می‌توانست مسئله را درک کند، و سپس من عصبی می‌شدم و او به گریه می‌افتاد.

اما من تمرین‌کننده دافا هستم؛ نباید عصبانیتم را سر دخترم خالی می‌کردم. باید منطقی‌تر و صبورتر می‌بودم. به دخترم گفتم: «به‌عنوان یک دانش‌آموز، مسئولیت تو این است که درس بخوانی. اگر نتوانی بلافاصله درک کنی، سرزنشت نمی‌کنم، اما باید آن را جدی بگیری و سخت تلاش کنی. اینکه فرد همیشه تمام سعی خود را به‌کار بگیرد یکی از معیارهای یک شخص خوب است.» معلم ریاضی باتجربه‌ای را برای تدریس خصوصی به او استخدام کردم، اما کمک چندانی از دستش برنیامد.

با گذشت زمان، دخترم اعتمادبه‌نفس خود را در تحصیل از دست داد و عزت‌نفسش کاهش پیدا کرد. به نظر می‌رسید غمگین است و از تعامل با همکلاسی‌هایش پرهیز می‌کرد. تماشای این وضعیت سخت بود و نمی‌دانستم که آیا مشکل از من است یا خیر. آیا مانند یک فرد عادی بیش از حد روی نمرات و رتبه‌ها تأکید داشتم؟ با جستجو در درونم، یک وابستگی پنهان را یافتم؛ امید داشتم که روزی دخترم در امتحانات ورودی دانشگاه موفق شود و به یک دانشگاه معتبر برود. آیا این باعث نمی‌شد در نظر خانواده و دوستانم، خوب به نظر برسم؟ اما آیا این وابستگی به شهرت و منافع شخصی نیست؟ وقتی این موضوع را تشخیص دادم، روی رها کردنش کار کردم.

نه‌تنها هر فردی مسیر منحصربه‌فرد خود را در زندگی دارد، بلکه معتقدم که کل جامعه انسانی به‌طور دقیق توسط موجودات بالاتر نظم‌وترتیب داده شده و برنامه‌ریزی شده است. درحالی‌که تمام کودکان به مدرسه می‌روند، همه نمی‌توانند وارد یک دانشگاه معتبر شوند و یا شغلی باثبات و با درآمد بالا بیابند. ما به معماران نیاز داریم، اما همچنین به کارگران ساختمانی هم نیاز داریم که ساختمان‌ها را بسازند، و به پاکبان‌ها، پرستاران کودک، نگهبانان، صاحبان کسب‌وکارهای کوچک و کشاورزان هم نیاز داریم.

هر شغلی هدف خاص خودش را دارد، و ما به افرادی برای انجام این شغل‌ها نیاز داریم. آسمان عادل است، زیرا وقتی فرصتی را از دست می‌دهید، درِ دیگری به روی شما باز خواهد شد. هرگز نمی‌دانستم که آیا دخترم می‌تواند به دانشگاه برود یا چه شغلی پیدا می‌کند، و نمی‌توانستم هیچ‌کدام از آن‌ها را تغییر دهم. پس چرا فقط اجازه نمی‌دهیم که آن باشد، و با جریان پیش نمی‌رویم؟

با کنار گذاشتن وابستگی‌هایم به شهرت و منافع شخصی، دیگر به دخترم فشار نیاوردم. او بسیار خوشحال‌تر و اجتماعی‌تر شد. وضعیت روحی‌اش بهبود یافت. او در پایان راهنمایی، همه را شگفت‌زده کرد و در امتحانات ورودی دبیرستان قبول شد. گرچه همیشه در ریاضی مشکل داشت، در دبیرستان به‌جای رشته ادبیات و زبان که در آن خوب بود، رشته ریاضی را انتخاب کرد. از تصمیم او حمایت کردم، چون می‌دانستم که همه‌چیز درنهایت به خوبی پیش خواهد رفت. مادامی که تلاش کند، می‌تواند به اهدافش برسد.

سه سال دبیرستان بسیار فشرده بود، اما او را تشویق کردم که فقط تمام تلاش خود را به کار گیرد. درحالی‌که در شروع در رشته ریاضی، پایین‌ترین رتبه کلاس را داشت، اما سخت کار کرد و به‌سرعت و به‌طور مستمر پیشرفت کرد. درنهایت در دانشگاهی در یک شهر بزرگ پذیرفته شد و طی چهار سال فارغ‌التحصیل شد. سپس برای تحصیلات تکمیلی رفت و مدرک کارشناسی ارشد خود را دریافت کرد و سپس شغلی در یک شرکت سرمایه‌گذاری خارجی پیدا کرد. دخترم در طول سال‌های رشدش توانست از دنیای آشوب‌زده و فاسد اطرافش فراتر برود و درستکار باقی بماند که برایم بزرگ‌ترین دلگرمی است.

کلام آخر

تربیت بچه‌ها واقعاً یک هنر است: یک تلاش سخت، اما باارزش. این یک تعهد بزرگ است و والدین باید منابع، زمان و انرژی زیادی را برایش سرمایه‌گذاری کنند. اگرچه این کاری دشوار است و گاهی اوقات می‌تواند ناامیدکننده باشد، می‌خواهم به والدینی که بچه‌هایشان را لوس می‌کنند، بیش از حد آسان‌گیر هستند یا فرزندانشان را نادیده می‌گیرند، بگویم لطفاً برای نگهداری از بچه‌ها، از تبلت یا تلفن همراه استفاده نکنید، حتی اگر به نظر برسد که این کار باعث صرفه‌جویی در زمان می‌شود و دردسرتان را کم می‌کند. تسلیم درخواست‌های غیرمنطقی آن‌ها نشوید و همیشه اجازه ندهید که آنچه را می‌خواهند انجام دهند. نگذارید فقط یاد بگیرند چطور بگیرند، ولی هرگز یاد نگیرند چگونه بدهند. نگذارید همیشه فقط روی منفعت حاصل در هر کاری انجام می‌دهند متمرکز باشند. نگذارید فقط بدانند چگونه خوش‌گذرانی کنند و نه اینکه چگونه سخت تلاش کنند. و از اینکه بگذارید آن‌ها سختی‌هایی را تحمل کنند نترسید.

به آن‌ها یاد بدهید که نسبت به دیگران مهربان باشند و به‌طور مثبت به جامعه کمک کنند. مطمئن شوید که می‌دانند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. مهم‌ترین چیز این است که مطمئن شوید آن‌ها هدف و معنای زندگی را می‌دانند. به همه والدین پیشنهاد می‌کنم کتاب «جوآن فالون» را مطالعه کنند، زیرا خرد دافا به شما و بچه‌هایتان، فوق‌العاده کمک خواهد کرد.

مقالاتی که در آن‌ها تزکیه‌کنندگان درک خود را به اشتراک می‌گذارند، معمولاً براساس وضعیت تزکیه‌شان، ادراک یک فرد را در زمانی مشخص منعکس می‌کنند، و با هدف امکان ارتقای متقابل ارائه می‌شوند.