(Minghui.org) خانم ژانگ یکی از دوستان خوب من است. من حقیقت را برای تمام خانوادۀ او روشن و به آنان کمک کرده‌ام تا از حزب کمونیست چین (ح.‌ک‌.چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند. شیائوکای نوۀ خانم ژانگ است. او نوجوانی سرکش و بداخلاق بود. دوست نداشت درس بخواند و فقط می‌خواست بازی کند. از وقتی سوم دبیرستان بود تا دوران تحصیلش در دانشگاه، اغلب حقیقت را برای او و خانواده‌اش روشن می‌کردم. با مراقبتِ استاد و خردی که دافا به او اعطا کرد، هم اخلاقش و هم نمراتش بهتر شد.

قبولی شیائوکای در امتحان ورودی دبیرستان

زمان فارغ‌التحصیلی شیائوکای از راهنمایی، خانم ژانگ به من گفت: «باید چه‌کار کنم؟ نمرات شیائوکای در مدرسه در حد متوسط است. می‌ترسم که او نتواند وارد دبیرستان شود و همۀ ما نگران هستیم.» خانم ژانگ همچنین گفت که خواهر شیائوکای او را مسخره کرده است. سپس گفت: «تو معمولاً چیزهای خوبی دربارۀ فالون دافا می‌گویی. اگر فالون دافا بتواند به شیائوکای کمک کند تا در دبیرستان پذیرفته شود، من باور می‌کنم که فالون دافا خوب است.»

به خانم ژانگ گفتم: «همۀ اعضای خانواده‌تان باید عبارات "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را خالصانه تکرار کنند. آنگاه از برکت و موهبت آن برخوردار خواهید شد و معجزه می‌شود.» خانم ژانگ به خانواده‌اش گفت که این دو عبارت را تکرار کنند و شیائوکای در دبیرستان دولتی پذیرفته شد. خانم ژانگ بسیار خوشحال شد و مرا به خانۀ خواهرش دعوت کرد تا حقیقت دافا را برای او روشن کنم. من هم به خواهرش کمک کردم تا ح.‌ک.‌چ و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کند.

آموزه‌های دافا خلق‌و‌خوی شیائوکای را آرام کرد

پس از ورود شیائوکای به دبیرستان، والدینش ترتیبی دادند که او تحت آموزش خصوصی قرار بگیرد تا بتواند با درس‌هایش پیش برود، اما او قبول نمی‌کرد. یک بار هنگام صرف شام، پدر شیائوکای دو سیلی به صورت او زد، زیرا شیائوکای معلم خصوصی نمی‌خواست. شیائوکای گریان از خانه فرار کرد. تمام خانوادۀ به‌همراه اقوام نزدیکش، بیش از دو ساعت دنبالش گشتند، اما او را پیدا نکردند.

خانم ژانگ گریه‌کنان پیش من آمد و کمک خواست. گفت: «همه‌جا را گشتم. اگر اتفاق بدی برایش بیفتد دیگر نمی‌خواهم زندگی کنم. تو تمرین‌کنندۀ فالون دافا هستی. لطفاً از استاد لی بخواه که از نوۀ من مراقبت کنند.» به او دلداری دادم تا گریه نکند و چیزی به او گفتم که استاد بیان کرده‌اند:

«(دو بیتی) جن شن رن؛ سه کلمۀ مقدسی که قدرت‌های بی‌کران فا را دارند
فالون دافا خوب است؛ افکار حقیقی تمام فجایع را تغییر می‌دهند» («منبع همۀ فا»، هنگ ‌یین ۴)

گفتم: «اگر باور داری که دافا خوب است، فقط جملات: "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را تکرار کن، و پسرت در امان خواهد بود. من هم می‌آیم تا باهم دنبالش بگردیم.»

شیائوکای آن شب پیش مادربزرگش رفته بود، بنابراین با خانم ژانگ رفتیم تا او را ببینم. شیائوکای عصبی شده بود و فریاد می‌زد: «مادرم، مادر خوبی نیست! او می‌گوید که بچه‌های بقیه بهتر از من هستند. پدرم، پدر خوبی نیست، چون کتاب‌های مرا پاره می‌کند. دیگر نمی‌خواهم زندگی کنم. همین الان روی پشت‌بام یک ساختمان بودم و به پریدن از آن فکر می‌کردم. واقعاً نزدیک بود بپرم!»

درحین حرف زدن گریه می‌کرد و نوک قلمش را به بازویش می‌کوبید. مادربزرگش سعی کرد جلو او را بگیرد، اما او گوش نمی‌کرد. فریاد می‌زد و مشتش را به چارچوب در می‌کوبید. خانواده‌اش آنقدر ترسیده بودند که پدربزرگش جرئت نمی‌کرد چیزی بگوید. با استفاده از اصول و معیارهای اخلاقی سنتیِ دافا، او را تشویق و تا نیمه‌شب با او صحبت کردم تا آگاه شود. وقتی به خانه رسیدم، به شوهرم گفتم: «آن بچه خلق‌وخوی بدی دارد، هرگز چنین چیزی ندیده بودم. این مسئله‌‌ برایم ترسناک است.»

چند روز بعد، خانم ژانگ، شیائوکای را به خانۀ من آورد. شوکه شدم. خانم ژانگ یواشکی به من گفت: «روز بعد از رفتنت، او به من گفت که آن خانمِ بزرگ [اشاره به من] دیروز خیلی مهربان بود! او خیلی خوب است، می‌خواهم دوباره او را ببینم.»

نمی‌خواستم آن پسر را دوباره ببینم، اما بعد به یاد آوردم که مرید دافا هستم و استاد به من گفته‌اند که با دیگران مهربان باشم و نسبت به بقیه باملاحظه باشم. بنابراین داستان‌های زیبایی از تزکیۀ فالون دافا را به شیائوکای گفتم و نمونه‌هایی از فضایل سنتی چینی را با او به اشتراک گذاشتم. او گوش کرد و خوشحال به خانه رفت.

چند روز بعد خانم ژانگ دوباره دختر و نوه‌اش را به خانۀ من آورد. این بار خانم ژانگ از شوهرم خواست که درمورد درس خواندن با شیائوکای صحبت کند. شوهرم گفت که برای خوب درس خواندن، ابتدا باید اهدافی را تعیین کرد. چهرۀ شیائوکای بلافاصله تغییر کرد و گفت: «از دبستان، معلمان همیشه به من می‌گفتند که هدف‌گذاری کنم و من از آن خسته شده‌ام. من می‌روم.» با عجله بیرون رفت و دیگر برنگشت. خانم ژانگ هم خجالت کشید و رفت. شوهرم گفت: «حالا متوجه شدم که این بچه چقدر بد‌خلق شده است. دیگر با او صحبت نمی‌کنم.» من هم حرفی برای گفتن نداشتم.

تغییر مادر شیائوکای

بلافاصله پس از اینکه شیائوکای به دبیرستان رفت، معلمش به والدینش گفت: «شیائوکای دوست ندارد درس بخواند. او در کلاس می‌خوابد و عملکرد ضعیفی دارد.» مادر شیائوکای به او گفت که سخت درس بخواند و در کلاس تمرکز کند، اما شیائوکای گوش نمی‌کرد. مادرش عصبانی بود، اما نمی‌دانست چه‌کار کند.

خانم ژانگ از من خواست که دوباره به خانه او بروم تا شیائوکای را تشویق کنم. به خانه‌شان رفتم و درمورد زیبایی دافا صحبت کردم و از او خواستم که عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار و پیشگامان جوان را ترک کند. گفت که متوجه حرفم شد. درحالی‌که می‌ترسیدم به تکالیفش نرسد، خواستم بروم، اما او نمی‌خواست من بروم و از من خواست که بیشتر بگویم. مادربزرگش با پدر و مادرش در اتاق نشیمن بودند و از شنیدن آنچه شیائوکای گفت بسیار خوشحال شدند.

دو ماه بعد مادر شیائوکای دوباره پیش من آمد و این بار عصبانی بود. وقتی پرسیدم از دست چه کسی عصبانی است، گفت: «پسرم. معلمش چند بار با من تماس گرفته است. شیائوکای از درس خواندن امتناع می‌کند و من از شدت عصبانیت پریشانم. او دیگر درس نمی‌خواند و سر کلاس می‌خوابد. بعد از اینکه دفعه قبل با او صحبت کردی، حالش بهتر شد و نمراتش بالا رفت. اما حالا دوباره مثل قبلش شده است.»

به او توصیه کردم که در رفتارش از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی کند، با او مهربان باشد، صبور باشد، او را تشویق کند، او را به‌درستی راهنمایی کند، با او دوست باشد و خشمش را کنترل کند. گفتم: «اگر عصبانی باشی، نمی‌توانی هیچ مشکلی را حل کنی. می‌دانی دافا چقدر خوب است. می‌توانی جوآن فالون را مطالعه کنی تا هم خودت از آن بهره‌مند شوی و هم پسرت را آگاه کنی.» او گفت که کتاب را می‌خواند.

از آن زمان به بعد، مادر شیائوکای شروع به مطالعۀ دافا کرد و اگزمای صعب‌العلاجی که قبلاً سال‌ها روی صورت و گردنش بود، از بین رفت. یک سرایدار در ساختمانش متوجه شد که پوست او بهتر شده و از او پرسید که چه‌کار می‌کند. سرایدار گفته بود که به‌دلیل رماتیسم همیشه درد دارد و هر زمستان به‌مدت یک ماه سرما می‌خورد. وقتی مادر شیائوکای از من پرسید که چگونه به او پاسخ دهد، گفتم: «فقط به او بگو که عبارات "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را خالصانه تکرار کند و از ح.‌ک‌.چ خارج شود. این او را ایمن نگه می‌دارد.» مادر شیائوکای کاری را که توصیه کردم به او گفت.

حدود یک ماه بعد، آن سرایدار به مادر شیائوکای گفت: «الان خیلی بهترم! مریض نیستم و درد ندارم. درباره این اتفاق خوب به بستگانم می‌گویم.» یک سال بعد، سرایدار به مادر شیائوکای گفت: «امسال یک بار هم سرما نخوردم، هر روز عبارات خوش‌یمن را تکرار می‌کنم و وضعیت سلامتی‌ام بهتر و بهتر شده است.»

تغییر شیائوکای

شیائوکای مرا دوست دارد. بعد از قبولی در دبیرستان، یک ‌ماه ‌در‌ میان به دیدنم می‌آمد تا با من صحبت کند. والدینش متوجه شدند که هر وقت شیائوکای با من صحبت می‌کند، مدتی در وضعیت خوبی می‌ماند. هر وقت دوباره حالش بد می‌شد، مجبور می‌شد به دیدن من بیاید.

نزدیک زمانی بود که قرار بود شیائوکای در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کند و خانم ژانگ، دخترش و شیائوکای به دیدن من آمدند. نمرات شیائوکای معمولی بود و اقوامش نگران بودند. گفتم: «نگران نباش و عصبانی نشو. شیائوکای پسر خیلی خوبی است. او در قلبش می‌داند که دافا خوب است، و از پیوستن به لیگ جوانان امتناع کرد. شیائوکای، زمانی که در امتحان شرکت می‌کنی، فقط عبارات "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را خالصانه تکرار کن و معجزه اتفاق خواهد افتاد.» درواقع، شیائوکای در یک دانشگاه دولتی پذیرفته شد و همۀ خانواده خوشحال بودند.

من به جشن ورود به کالج شیائوکای رفتم. عمه‌اش گفت: «درباره‌ات زیاد شنیده‌ام و شما را می‌شناسم.» من هم از فرصت استفاده کردم و حقایق دافا را به او گفتم و تشویقش کردم که حزب را ترک کند. او گفت: «من به هیچ چیزی اعتقاد نداشتم، اما با دیدن شیائوکای متوجه شدم که فالون دافا می‌تواند به‌طور معجزه‌آسایی مردم را تغییر دهد. می‌دانم نمرات امتحانات قبلی این بچه خوب نبود، اما بهترین نمرۀ کنکور را گرفت. با دیدن اینکه او چگونه تغییر کرد، معتقدم که فالون دافا خوب است. به آنچه می‌گویی گوش می‌کنم و از سازمان‌های ح.ک.چ خارج می‌شوم.»

پدربزرگ شیائوکای یکی از اعضای حزب بود. مادر شیائوکای سعی کرده بود او را متقاعد کند که حزب را ترک کند، اما او گفت که به‌هیچ‌وجه این کار را نمی‌کند. در این مهمانی، برای اولین بار با او آشنا شدم، بنابراین گفتم: «ما همدیگر را نمی‌شناسیم. نوۀ شما اغلب به خانه من می‌آید. احتمالاً می‌دانی که او چقدر تغییر کرده است.» او دید که دافا نوه‌اش را به پسر خوبی تبدیل کرده است و از این بابت بسیار خوشحال شد. سپس حقایق دافا را به او گفتم و به او توصیه کردم که حزب را ترک کند. او گفت: «موافقم. [از حزب] خارج می‌شوم. درواقع من اصلاً به حزب کمونیست اعتقادی ندارم و تصور خوبی هم از آن ندارم.»

شیائوکای بسیار تغییر کرده و معیارهای اخلاقی او بهبود یافته است. امسال او سال دوم دانشگاه است و در طول تعطیلات، شروع به خواندن جوآن فالون کرد. اکنون مادرش، خانم ژانگ، و شوهر خانم ژانگ، همگی درحال مطالعۀ آموزه‌های دافا هستند. آن‌ها از نور بودای دافا بهره برده‌اند، و همگی از نیک‌خواهی و بخشندگی عظیم استاد سپاسگزارند. کلمات قادر به بیان قدردانی‌ام از نیک‌خواهی استاد نیستند.