(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۶، یعنی از کودکی شروع کردم. اکنون میانسال هستم و همانطور که سفر تزکیهام را مرور میکنم، احساس خوشبختی میکنم که درحین بزرگ شدنم، از راهنمایی دافا برخوردار بودم. میخواهم درباره برخی از تجربیاتم به شما بگویم و تشکر عمیق خود را از فالون دافا ابراز کنم.
خانواده من به خدا اعتقاد داشتند و پدر و مادرم بسیار ساده و صادق هستند. آنها در میان انقلاب فرهنگی زندگی کردند و جزء صدهاهزار جوانی بودند که بهدستور رئیس مائو به روستاها فرستاده شدند. والدینم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) متنفر بودند، زیرا بهترین سالهای زندگیشان بهخاطر آن تلف شد. آنها به من بهعنوان تنها فرزند خانواده بهشدت علاقه داشتند، اما از نظر اخلاقی نیز با من بسیار سختگیر بودند. آنها به من آموختند که براساس ارزشهای سنتی خیرخواهی، عدالت، شایستگی، خرد و امانت، انسان خوبی باشم.
وقتی بچه بودم، هر بار که کار اشتباهی میکردم، بلافاصله سرزنش میشدم. وقتی دروغ میگفتم پدر و مادرم به آن اشاره میکردند. اولین باری که تکالیفم را انجام ندادم، معلم سر کلاس مرا صدا زد و احساس خجالت و شرمندگی کردم. همه این تجربیات باعث شد که احساس کنم کسی از بالا مراقب من است.
پدرم اغلب درمورد چیزهایی که مرا به فکر فرو میبرد با من صحبت میکرد. بهعنوان مثال میگفت: «علم مدرن ادعا میکند که ورزش میتواند منجر به تندرستی و طول عمر شود، اما چرا لاکپشتها با وجود اینکه زیاد حرکت نمیکنند، اینقدر زیاد عمر میکنند؟» من نیز از او سؤال میکردم: «آن تعداد کم از مذهب بزرگ در جهان، همگی در کشورهایی با فرهنگهای باستانی سرچشمه گرفتهاند، بنابراین باید در چین باستان ادیان بیشتری به غیر از کنفوسیوس و دائوئیسم وجود داشته باشد. چین دارای تمدن پنجهزارساله است، آیا ایمان بزرگی در این تاریخ طولانی ظهور کرده است؟
حوالی همین زمان بهطور اتفاقی نمادی را دیدم که روی میز یکی از همکلاسیها حک شده بود. بهنظرم بسیار مرموز و جالب بود، بنابراین چند بار این نماد را در دفترچهام کپی کردم. وقتی به خانه رسیدم، از پدرم پرسیدم این نماد چیست؟ او به من گفت که این یک سوآستیکا است، یک نماد معنوی باستانی.
یک روز پدرم کتابی به من داد و گفت: «این را نگاه کن. هیچ کتابی تاکنون چیزها را اینقدر عمیق توضیح نداده است.» آن کتاب جوآن فالون بود، و وقتی کتاب را باز کردم، بلافاصله یک سوآستیکای بزرگ، نشان فالون دافا، را دیدم. اینگونه بود که من و پدرم تمرین فالون دافا را شروع کردیم.
طولی نکشید که پس از شروع تمرین، خارهای استخوانی روی زانوهای پدرم ناپدید شدند. در کودکی، همیشه از تاریکی میترسیدم و جرئت نداشتم شبها تنهایی راه بروم یا خودم تنها بخوابم. پس از خواندن جوآن فالون، ترسم از تاریکی از بین رفت.
هر روز جوآن فالون را میخواندم، اگرچه تمرینها را انجام نمیدادم. در آن زمان، دانشآموز جدید دبیرستان بودم و همیشه افرادی در ورودی اصلی مدرسه بودند تا مطمئن شوند که ما نشان لیگ جوانان کمونیست را به لباسمان میچسبانیم. همیشه با افتخار، بجای آن یک سنجاق فالون دافا به سینهام میزدم.
آموختم که دافا را گرامی بدارم
ح.ک.چ آزار و شکنجه فالون دافا را در ژوئیه۱۹۹۹ آغاز کرد. وقتی در اوائل سال ۲۰۰۱، شاهد پخش حقه خودسوزی در میدان تیانآنمن از تلویزیون بودیم، من و پدرم بلافاصله توانستیم بگوییم که افراد درگیر این صحنهسازی، تمرینکنندگان واقعی فالون دافا نیستند. در ابتدا فکر کردیم که رسانههای دولتی این حادثه را گزارش کردند، اما درمورد آن تحقیق نکردند. بلافاصله پس از آن، تبلیغات افتراآمیز ح.ک.چ علیه فالون دافا در رسانهها تشدید شد و بستگان ما از ترس همدست شناخته شد، ارتباط خود را با پدرم قطع کردند. من در آن زمان بهتازگی تحصیل در یکی از دبیرستانهای ممتاز را شروع کرده بودم و بهدلیل حجم زیاد مطالعه، فا را مطالعه نمیکردم.
بعد از اینکه دانشجو شدم، از دیدن گرایشهای ناسالم در دانشگاه واقعاً شوکه شدم و احساس میکردم که با آنها به پایین کشیده میشوم. وقتی برای تعطیلات به خانه رفتم، پدرم دوباره کتاب جوآن فالون را به من داد. این بار واقعاً ارزشمندی این کتاب را احساس کردم و فکر کردم که فقط دافا میتواند از آلوده شدنم توسط جامعه غیراخلاقی چین جلوگیری کند. با وجود آزار و شکنجه تصمیم گرفتم دافا را تمرین کنم.
رشد خصوصیات اخلاقیام
ازآنجاکه حمل کتابهای دافا در قطار در چین بیخطر نبود، فایلهای سخنرانیهای فای استاد را در دستگاه پخش صوت دانلود کردم و هر روز در خوابگاهم، به آنها گوش میدادم. براساس اصول فا رفتار و سعی میکردم شخصی واقعاً خوب باشم.
هر روز برای هماتاقیهایم آب گرم میبردم و هرگز به ضرر یا سود شخصی توجه نمیکردم. هرگز شایعهپراکنی نکردم و مردم از صحبت با من درمورد مشکلاتشان احساس راحتی میکردند. در اولین امتحان نهاییمان، رتبه اول را در کل دپارتمان کسب کردم.
در سال دوم، گروه ما سهمیه تحصیل در خارج از کشور را داشت و من ثبتنام کردم. اما نام من در لیست برگزیدگان نبود و همه تعجب کردند. بعدها فهمیدم که دانشآموزی با کمترین نمره در دپارتمان، با رشوه جایگزین من شده بود.
مادرم و اقواممان از شنیدن این خبر بسیار عصبانی شدند و برخی گفتند: «ما هم ارتباطاتی داریم و باید مقابله کنیم.» من آرام و بیتأثیر ماندم، زیرا آنچه را که استاد در جوآن فالون گفتند بهیاد آوردم:
«تزکیهکننده باید روند طبیعی را دنبال کند. اگر چیزی مال شما باشد، آن را از دست نخواهید داد. اگر چیزی مال شما نباشد، حتی اگر برایش مبارزه هم کنید آن را به دست نخواهید آورد.» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون)
فکر کردم ممکن است این فرصت بهراستی برای من نباشد. درواقع، قبلاً در تعطیلات قبلی چنین اتفاقی افتاده بود. من بهعنوان یکی از نمایندگان دانشگاهمان برای شرکت در رویدادی در پکن انتخاب شدم، بنابراین از من خواسته شد که زودتر از همیشه، به دانشگاه برگردم. اما بهمحض اینکه سوار قطار شدم تا بهسمت دانشگاه حرکت کنم، یک تماس تلفنی دریافت کردم مبنی بر اینکه تغییری ایجاد شده بود و دیگر نیازی به شرکت من در آن فعالیت نبود. بعدها فهمیدم که جای من را شخص دیگری گرفته بود. متوجه شدم که این یک آزمون شینشینگ برای من بود. شکایت نکردم و تحت تأثیر قرار نگرفتم.
معلم ارشدم از اینکه دو بار این اتفاق برایم رخ داد احساس شرم میکرد و نمیدانست چگونه این وضعیت را توضیح دهد. پس از شنیدن درباره نحوه برخوردم با هر دو حادثه، احساس آرامش کرد و بسیار تحت تأثیر قرار گرفت، و در کلاس، از من برای عدم وابستگی به ضرر یا منفعت شخصی تمجید کرد. یکی از همکلاسیها به من گفت: «همه میگویند که شهرت درخشانی داری.»
در گذشته، نسبت به اطلاعرسانی درباره آزار و شکنجه دافا منفعل بودم، اما بعداً فهمیدم که روشنگری حقیقت برای مردم، مقاومت در برابر آزار و شکنجه است و کمک به مردم برای دست کشیدن از انجام کارهای بد نیز یک عمل مهربانانه است. در آن زمان، هیچ مطلبی برای روشنگری حقیقت نداشتم، بنابراین فقط با مردم صحبت کردم. بهلطف شهرت خوبم، بسیاری از همکلاسیهایم به من اعتماد کردند و از سازمانهای ح.ک.چ که به آن ملحق شده بودند، خارج شدند.
وقتی برای تعطیلات به خانه رفتم، مقالات بسیاری را در وبسایت مینگهویی خواندم و فهمیدم که برخی از تمرینکنندگان، بهعنوان راهی برای انتشار حقیقت، پیامهایی را روی اسکناسها مینوشتند. من نیز پس از بازگشت به دانشگاه، بهمنظور روشنگری حقیقت، مطالبی را روی اسکناسها چاپ و تمام تلاشم را کردم تا درباره آزار و شکنجه به مردم بگویم.
یک حادثه به من کمک کرد تا درک عمیقتری درباره معنای «یک فرد واقعاً خوب بودن» بهدست بیاورم. ازآنجاکه دافا خرد مرا باز کرد، همیشه میتوانستم با نیمی از تلاش در مطالعاتم، به دو برابر نتیجه برسم و همیشه یکی از دانشجویان برتر بودم.
تقلب در مدارس چین رایج است. ازآنجاکه من همیشه نمرات خوبی در آزمونها داشتم، برخی از همکلاسیها به من التماس میکردند که به آنها اجازه بدهم پشت سر من بنشینند، زیرا نمیخواستند در امتحانات مردود شوند. در آن زمان، دانشآموزان میتوانستند محل نشستن خود را در طول امتحانات انتخاب کنند. یک بار یک همکلاسی از من خواست که پشت سرم بنشیند و گفت که لازم نیست کاری انجام دهم. او گفت که بینایی خوبی دارد و با کپیبرداری از پاسخهای من، در امتحان قبول میشود. من بهخاطر دلسوزی موافقت کردم.
اما ترم بعد، چهار یا پنج همکلاسی میخواستند قبل از امتحانات، صندلیِ پشت سر من را رزرو کنند. متوجه شدم که آنچه قبلاً فکر میکردم «خوبی» به همکلاسیام بود، درواقع «منع» او از مطالعه جدی برای کسب نتایج خوب و تشویق او و دیگران به تقلب بود. کاری که من میکردم خلاف اصل حقیقت بود. اما امروزه بسیاری از مردم فکر میکنند: «اگر با من مهربانی کنی، آدم خوبی هستی» و دلیل اینکه من درخواست همکلاسیام را رد نکردم این بود که نمیخواستم او را برنجانم. باید رفتارم را با اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری بسنجم، نه با آنچه مردم عادی ممکن است درمورد من بگویند. با این درک، قدمی به جلو برداشتم و افکار اشتباهم را اصلاح کردم. این حادثه به من کمک کرد تا از وابستگی به حفظ آبرو و نگرانیام درمورد اینکه دیگران درمورد من چه فکری میکنند، رها شوم.
در سال سوم، مجدداً برای تحصیل در خارج از کشور ثبتنام کردم. این بار نام من در لیست اسامی انتخاب شده بود. در آخرین ماه قبل از سفرم به خارج از کشور، دانشگاهم با من تماس گرفت و گفت که درخواست من برای بورسیه خارج از کشور تأیید شده است. شگفتزده شدم، زیرا برای بورسیه درخواست نکردم، و هیچکس از دپارتمان ما در سال گذشته بورسیه دریافت نکرد. از صمیم قلبم فکر کردم که استاد مراقبت من هستند.
در گذشته، وقتی با دیگران جایگزین شدم، چیزی از دست ندادم. برعکس، به من فرصتهایی برای رشد و بهبود شینشینگم داده شد که از اهمیت بالایی برخوردار است.
افراط نکردن
پس از زندگی در خارج از کشور، برای اولین بار احساس کردم که آزادی به چه معناست. وقتی برای انجام کاری به بیرون میرفتم دیگر مجبور نبودم کارت شناساییام را نشان دهم. امنیت عمومی خوب بود، مشکل ایمنی غذا وجود نداشت و مردم صمیمی بودند.
با تمرینکنندگان محلی فالون دافا تماس گرفتم و در راهپیمایی بهمناسبت گرامیداشت «روز جهانی فالون دافا» شرکت کردم. سپس به جمعآوری امضا برای دادخواست، در مقابل کنسولگری محلی چین ملحق شدم.
فکر میکردم هیچ بهانهای ندارم که در محیطی عاری از آزار ح.ک.چ، کوشا نباشم. در آن زمان، جنایات ح.ک.چ در برداشت اعضای بدن تازه برای عموم افشا شده بود. من بسیار نگران بودم و میخواستم تمام انرژی خود را برای توقف آزار و شکنجه بگذارم، مخصوصاً فکر میکردم زمانی که در چین، آزار و شکنجه شدیدترین بود، کار زیادی انجام ندادم. درعوض، مشغول انجام کارهای روزمره بودم و از مسئولیتهای خود بهعنوان یک تمرینکننده غافل بودم.
ذهنم مشغول فعالیتهایی برای پایان دادن به آزار و شکنجه بود، و درمورد زندگی خودم، فکر میکردم مادامی که بتوانم آن را بگذرانم کافی است. چنین شیوههای افراطی انجام کارها اغلب باعث میشود که خودم را در تقلا برای تأمین هزینههای زندگی بیابم. افراد عادی تمایل دارند دیگران را براساس سطح تحصیلات و شرایط مالیشان قضاوت کنند. من تمرینکننده دافا هستم، اگر به زندگی فقیرانه بسنده کنم، چه تأثیری بر مردم میگذارم؟
متوجه شدم که در رفتارم افراط میکنم. فکر کردم: دافا همهچیز را دربر میگیرد. اگر بتوانم زندگی پایداری داشته باشم، این نیز اعتباربخشی به فاست. بنابراین تحصیلاتم را از سر گرفتم و بعد از فارغالتحصیلی، شغل خوبی پیدا کردم. توانستم در محل کار با افرادی با رابطه تقدیری ملاقات کنم و توانستم حقیقت را برای آنها روشن کنم.
تحمل سختیها
وقتی بچه بودم، والدینم همیشه نگران بودند که من لوس شوم و نتوانم سختی را تحمل کنم. آنها درمورد فرستادن من به روستایی صحبت کردند تا در آنجا مشکلات زندگی را تجربه کنم. نمیتوانستم بفهمم چرا مردم باید سختیها را متحمل شوند و فکر میکردم: از زندگیام راضی هستم. چرا باید دنبال سختی باشم؟ اما پس از اینکه تمرین دافا را شروع کردم، فهمیدم که چرا مردم رنج میبرند و دیگر با رنج مخالفتی نداشتم.
در روزهای اول پس از آمدنم به خارج از کشور، کسی را نداشتم که به او تکیه کنم، و بسیار مشغول مطالعه بودم، درحالیکه برای گذران زندگی کارهای متفرقه انجام میدادم. تقریباً تمام روزهای مرخصیام را بیرون کنسولگری چین میگذراندم و مطالبی را برای روشنگری حقیقت بین رهگذران توزیع میکردم. بهمدت یک سال، احساس میکردم که هیچ روز تعطیلیای ندارم. درحالیکه در مقابل کنسولگری چین برای دادخواست امضا جمعآوری میکردم، همهجور آب و هوا را تجربه کردم. در زمستان، دستها و پاهایم از شدت سرما بیحس میشدند، اما هرگز آن را بهعنوان سختی تلقی نکردم، زیرا در مقایسه با رنج همتمرینکنندگان در چین چیزی نبود. هر بار که احساس درد و ناراحتی جسمی میکردم، شعر زیر از استاد را میخواندم تا افکار درستم را تقویت کنم:
«روشنبینان بزرگ از هیچ سختیای نمیهراسند
ارادهشان مانند الماس است
رها از وابستگی به زندگی یا مرگ با اعتماد و ذهنی فراخ مسیر اصلاح فا را میپیمایند» («افکار درست و اعمال درست»، هنگ یین ۲)
روشنگری حقیقت با خردمندی و مهربانی
در روزهای اول، وقتی در مقابل کنسولگری چین میایستادیم، پلیس رفتار چندان خوبی نداشت و محیط هم خوب نبود. هوا نیز اغلب بد بود. بعد از چند سال، من اغلب تنها تمرینکننده حاضر در آنجا بودم. امتحان بزرگی برایم بود. فکر میکردم: چرا به اینجا میآیم؟ اگر کسی نیامد بازهم باید بیایم؟ به خودم هم تذکر میدادم که از دیگران شکایت نکنم. درنهایت تصمیم گرفتم به حضورم ادامه دهم و حتی بهتر عمل کنم.
تا آن زمان، از نظر مهارت انگلیسی و درکم از فرهنگ محلی بسیار پیشرفت کرده بودم. متوجه شدم که تصورات من، «رفتار پلیس دوستانه نیست، و آنها نمیخواهند ما در این محل باشیم»، درواقع دیواری بین ما ایجاد کرده است. با نگاه به درون متوجه شدم که آنها اینگونه رفتار کردند، زیرا ما حقیقت را بهطور کامل برای آنها روشن نکرده بودیم، و اینکه آنها نیز باید نجات یابند.
متوجه شدم که هر بار که به آنجا میرفتیم، چهار یا پنج پلیس درحال انجام وظیفه بودند و بهنظر میرسید گروهی از آنها بهنوبت میرفتند. بنابراین درمجموع تعداد زیادی از آنها وجود داشت. آیا بهدلیل یک رابطه تقدیری نیست که ما آنها را اینجا ملاقات میکنیم؟!
بعد از رسیدن به این درک، شروع به تغییر خودم کردم. هر بار که میرسیدم ابتدا به اتاقک پلیس در ورودی کنسولگری میرفتم و مؤدبانه با آنها احوالپرسی میکردم. توضیح میدادم که تمرینکننده فالون دافا هستم و آن روز در مقابل کنسولگری دادخواهی خواهم کرد. هنگامی که سالگرد استیناف ۲۵آوریل یا ۲۰ژوئیه، روز آغاز آزار و شکنجه، بود توضیح میدادم که چرا تمرینکنندگان فالون دافا در سراسر جهان، در آن روز در مقابل کنسولگریهای چین دادخواهی میکردند و مطالبی را به آنها میدادم تا بخوانند. در پایان روز، با آنها خداحافظی میکردم. آنها با من بسیار مؤدب و دوستانه رفتار میکردند و اغلب به من یادآوری میکردند که خودم را گرم نگه دارم تا سرما نخورم.
در گذشته، بنرهایی را به دیوار پشت سرمان آویزان میکردیم. پلیس به ما میگفت که این کار را نکنیم و اینکه ما باید بنرها را در دست بگیریم. بعدها که تنها بودم، بنرها را به دیوار آویزان میکردم و پلیس به من نمیگفت که آنها را پایین بیاورم. بهنظر میرسید که به من اعتماد دارند و با کاری که انجام میدادم اصلاً مشکلی نداشتند. یک شب هوا خیلی سرد بود و مأموران در شیفت نگهبانی، برای گرم شدن به داخل اتاقک رفتند. من بیرون تنها بودم، با بنرهای دافایم زیر چراغهای خیابان نشسته بودم، و اطرافم را انبوهی از برف احاطه کرده بود. البته میدانستم که استاد درست در کنارم هستند.
علاوهبر پلیس امنیتی درحال وظیفه، پلیس محلی نیز حضور داشت. هر بار که یک مأمور جدید میآمد، نسبتاً زودتر میآمد. گاهی اوقات از آنها میپرسیدم که آیا میدانند در ۲۰ژوئیه چه اتفاقی افتاده است. برخی از آنها میگفتند: «میدانم، چون تکالیفم را انجام دادهام.» همیشه مطمئن میشدم که آنها حقیقت را بدانند.
یک مأمور پلیس زن جوان گفت که میخواهد درباره فالون دافا بیشتر بداند، بنابراین پلیس دیگری او را به من معرفی کرد. با گذشت زمان، اعتماد متقابلی بین من و این پلیس ایجاد شد.
جدای از روشنگری حقیقت درمورد آزار و شکنجه، همچنین به زبان ساده نحوه بهرهمندی از تزکیه دافا را در زندگی و کار روزانهام بیان کردم. این مأمور پلیس زن جوان همچنین وبسایتهای مینگهویی و اپکتایمز را مرور کرد و از وضعیت چین مطلع شد. او بهسرعت ترفیع گرفت و اکنون جوانترین افسر در رتبهاش در ستاد پلیس است.
مادرم تمرین فالون دافا را شروع کرد
بعد از اینکه به دادخواهی در مقابل کنسولگری چین پیوستم، سایر تمرینکنندگان به من گفتند که ممکن است نتوانم به چین برگردم. همچنین احساس میکردم که میتوانم در یک محیط آزاد در خارج از کشور، کارهای بیشتری انجام دهم، بنابراین تصمیم گرفتم به چین برنگردم. وقتی به پدر و مادرم گفتم مخالفت نکردند. مادرم به من گفت که تمام شب گریه کرده است، اما همچنان از تصمیم من حمایت میکند.
مادرم در سال ۲۰۰۹، برای دیدن من به خارج از کشور آمد و من از دیدنش بسیار خوشحال شدم. مادرم بهدلیل زندگی در محیط خشن روستا در دوران انقلاب فرهنگی، به بیماریهایی دچار شده بود. همراه با درد معده و فشار خون بالا، گاهی خون در ادرارش داشت و باید خود را گرم نگه میداشت. من یک دستگاه فشار خون خریدم تا او بتواند سلامتش را کنترل کند.
یک روز، مادرم بعد از شام، کمی احساس ناراحتی کرد و دوباره درد معده داشت. در خانه، هر بار که این اتفاق میافتاد، او درد شدیدی را متحمل میشد و فقط پس از تزریق آمپول برای تسکین درد، میتوانست بخوابد. اما او اکنون بهعنوان یک مسافر بدون بیمه درمانی در خارج از کشور بود و شب بود. به او پیشنهاد دادم که عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. مادرم سرش را بهعلامت تأیید تکان داد. بعد از مدتی، گویی دردش کم شد و هردو خوابیدیم.
صبح روز بعد که بیدار شدیم، مادرم گفت: «دیشب بعد از اینکه خوابیدم، یک چیز گرد بزرگ جلوی سینهام میچرخید. بسیار قدرتمند بود و مرا وادار به نشستن کرد.»
با هیجان گفتم: «حتماً یک فالون بدنت را تنظیم کرده است. مطمئناً خوب خواهی شد!»
مادرم غرق در شادی بود. دستگاه فشارسنج را آوردم و فشار خونش را چک کردم. ۸۰/۱۲۰ میلیمتر جیوه بود. او از آنچه رخ داده بود واقعاً شگفتزده بود. فشار خون خودم را نیز چک کردم تا به مادرم اطمینان دهم که دستگاه دقیق است و مانیتور مشکلی ندارد. از آن زمان، درد معده و فشارخون بالای مادرم ناپدید شد. هنگامی که شروع به انجام تمرینات فالون دافا کرد، اغلب فالون رنگارنگ را میدید که با درخششی طلایی میدرخشید. به همین راحتی، مادرم نیز تمرینکننده دافا شد.
سخن پایانی
۲۸ سال از وقتی فا را کسب کردم، میگذرد. احساس میکنم بسیار خوشاقبال هستم که در طول زندگیام، با دافا روبرو شدهام. با نگاهی به مسیری که طی کردم، میتوانم پیشرفتها و همچنین قصورها و پشیمانیهای زیادی را ببینم. در گذشته، زمانی که خوب عمل نمیکردم، اغلب احساس افسردگی میکردم و اعتمادبهنفسم را از دست میدادم. درنتیجه، این احساسات منفی مرا از کوشا بودن منع میکرد. بعد از اینکه متوجه مشکل شدم، دیگر نگرش منفی نداشتم. اکنون میدانم که وقتی در گذشته، عملکرد خوبی نداشتم، بهدلیل سطح پایین تزکیهام بود. اکنون بهوضوح میتوانم کاستیها و شکافهای خود را ببینم و میدانم دلیلش این است که در تزکیه پیشرفت و ارتقا یافتهام. مصمم هستم از زمان باقیمانده، برای بهخوبی انجام دادن سه کار استفاده و به عهدی که مدتها پیش بستهام عمل کنم.
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.