(Minghui.org) روستایی کوهستانی در شمال‌شرقی چین، بدنام بود. کشاورزانِ سبزیجات پیش از خوردن محصولات خودشان، محصولات دیگران را می‌دزدیدند، و محصولات خودشان نیز به‌نوبه خود دزدیده می‌شد. دست‌فروشان خیابانی باید فرد دیگری را همراه خود می‌آوردند تا مراقب دزدی اجناسشان توسط اهالی باشد.

این جرم شایع در این «لانه دزدان»، حتی بر روستاهای مجاور نیز تأثیر می‌گذاشت. همه‌چیز زمانی تغییر کرد که فالون دافا به این روستا معرفی شد و ساکنان دزدی را کنار گذاشتند. مردم شوکه شدند و گفتند: «چطور چیزی که پلیس یا دولت نتوانست آن را تغییر دهد، با فالون دافا درست شد؟»

می‌دانم بسیاری از تمرین‌کنندگان آگاه هستند که فالون دافا چگونه می‌تواند از یک فرد، انسان بهتری بسازد. اما تغییر دادن صدها نفر در یک روستا، آن‌هم با عادات بدی که طی نسل‌‌ها منتقل شده، تصورناپذیر به‌نظر می‌رسد. من به‌تازگی با تمرین‌کننده‌ دیگری به این روستا سفر کردم و می‌خواهم این ماجرا را با شما به اشتراک بگذارم.

مسئول روستا: «همه‌چیز بعد از آمدن فالون دافا تغییر کرد»

من فقط یک تمرین‌کننده، گانگ، را در این روستا می‌شناختم، پس به خانه‌اش رفتیم. درِ خانه‌اش قفل بود. سپس مردی بلندقد و میانسال آمد و پرسید: «برای دیدن گانگ آمده‌اید؟» وقتی گفتیم بله، با تلفن همراه، با گانگ تماس گرفت. سپس کلیدی را از محلی در نزدیکی در برداشت، در را باز کرد، ما را به داخل برد و چای آماده کرد.

او گفت: «با دیدن لبخندتان، می‌دانم که حتماً انسان‌های خوبی هستید.» از او پرسیدم: «شما مسئول روستا هستید؟ لابد فالون دافا را خوب می‌شناسید؟»

او مستقیماً پاسخ نداد و گفت: «این روستا قبلاً دردسرساز بود. مردم دائم با هم دعوا می‌کردند و دزدی زیاد بود؛ هیچ‌کس نمی‌توانست کاری درباره آن انجام دهد. همه‌چیز پس از معرفی فالون دافا به اینجا تغییر کرد. وقتی برای دریافت هزینه‌ها می‌رفتیم، تمرین‌کنندگان همیشه زودتر از بقیه پرداخت می‌کردند؛ وقتی داوطلب می‌خواستیم، تمرین‌کنندگان اول پاسخ می‌دادند؛ وقتی نوبت تقسیم منافع میان اهالی بود، تمرین‌کنندگان معمولاً آخر می‌آمدند و اگر چیزی باقی نمی‌ماند، بی‌صدا می‌رفتند. آن‌ها فوق‌العاده‌اند.» و انگشت شستش را به نشانه تأیید تمرین‌کنندگان بالا گرفت.

تحت تأثیر قرار گرفتم و گفتم: «اهالی خوش‌شانس‌ هستند که مسئول حامی‌ای مانند شما دارند.»

سپس گانگ و همسرش برگشتند، و مسئول روستا خداحافظی کرد. وقتی حرف‌های آن مرد را برای گانگ تعریف کردم، او سری تکان داد و گفت: «بله، او و سایر اهالی خیلی خیلی به تمرین‌کنندگان اعتماد دارند. وقتی مشکلی پیش می‌آید، با من صحبت می‌کنند. وقتی درک‌هایم را براساس اصول فالون دافا یعنی حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری، با آن‌ها در میان می‌گذارم، مسائل حل‌وفصل می‌شوند.»

سایر اهالی نیز متوجه زندگی خانوادگی هماهنگ تمرین‌کنندگان شده‌اند. گانگ افزود: «ما برای شهرت یا منافع مادی نمی‌جنگیم، اما هر کاری می‌کنیم، نتیجه‌اش خوب است. اهالی این را می‌بینند.»

پس از آغاز آزار و شکنجه در سال ۱۹۹۹، برخی از مسئولان روستا تمرین‌کنندگان را مورد آزارو اذیت قرار دادند و برای دستگیری‌شان، به پلیس کمک کردند. گرچه آن مسئولان ترفیع گرفتند، بسیاری از آن‌ها بعداً دچار رنج و مصیبت شدند. گانگ توضیح داد: «ما از آن‌ها متنفر نشدیم؛ بلکه دلمان برایشان سوخت. ما حقیقت آزار و شکنجه دافا را برایشان گفتیم و توصیه کردیم از سازمان‌های حزب کمونیست چین خارج شوند. آن‌ها خیلی سپاسگزار بودند.»

وقتی مسئولان جدیدی به روستا آمدند، تمرین‌کنندگان حقیقت آزار و شکنجه را برایشان بازگو کردند، طوری‌ که آن‌ها در مقابل مقامات بالاتر که می‌خواستند تمرین‌کنندگان را اذیت کنند، ایستادگی می‌کردند. مثلاً چند ماه پیش، پلیس و چند مقام دهستان برای آزار و اذیت تمرین‌کنندگان آمده بودند. مسئول فوق‌الذکر روستا جلو آن‌ها را گرفت و گفت: «همهٔ این تمرین‌کنندگان به‌خاطر فالون دافا، انسان بهتری شده‌اند. اگر بیایید و با آن‌ها صحبت کنید، خودشان همین را خواهند گفت؛ چه فایده‌ای دارد که وقتتان را اینجا تلف کنید؟»

وقتی مقامات دهستان گفتند این مأموریتی از سوی دولت شهرستان است، مسئول روستا پاسخ داد: «این ساده است؛ فقط به روستایی بروید که تمرین‌کننده ندارد. وگرنه اگر بیش از حد به این تمرین‌کنندگان فشار بیاورید، آن‌ها به سطح دیگری از دولت شکایت می‌کنند؛ آن وقت همهٔ ما به دردسر می‌افتیم. این‌طور نیست؟»

گفتم: «به‌نظر می‌رسد این مسئول واقعاً فالون دافا را می‌شناسد و از حزب کمونیست نمی‌ترسد.»

گانگ ادامه داد: «بله، او گفته که کشاورز زاده شده است. اگر از سِمتش برکنار شود، بازهم کشاورز است. چیزی برای ازدست دادن ندارد.»

ماجرای گانگ

گانگ حدود ۶۰ سال دارد و تاریخچه روستا را برایمان بازگو کرد. او گفت که مردم تحت تأثیر ایدئولوژی کمونیستی، مدام با یکدیگر دعوا می‌کردند. کودکان رفتار بزرگ‌ترها را تماشا می‌کردند و همان رفتارهای نادرست را تقلید می‌کردند.

روابط خانوادگی نیز بسیار وخیم بود. اعضای خانواده سر اندکی مال یا اینکه چه‌کسی باید از سالمندان مراقبت کند، با یکدیگر دعوا می‌کردند. خویشاوند سالمند شخصی بیمار بود و کسی به او رسیدگی نمی‌کرد، سالمند دیگری مورد سرزنش قرار می‌گرفت، و سالمند دیگری کتک می‌خورد... بدتر از همه اینکه روستائیان عادت زشتی به دزدی و سرقت پیدا کرده بودند، ازجمله دزدیدن محصولات و حیوانات یکدیگر.

وسایل بزرگ نیز به‌سرقت می‌رفتند. اگر موتورسیکلتی را شب در حیاط می‌گذاشتی، صبح چرخ و موتور ارزشمند آن دیگر نبود. یک گاو شب‌هنگام به کنار رودخانه برده شد و وقتی پیدا شد، فقط پوستش باقی مانده بود. خبرهایی مثل اینکه فلفل‌ها یا لوبیاهای کسی دزدیده شده، یا مرغ‌دانی‌اش خالی شده، یا گاوش گم شده، یا موتورسیکلتی ناپدید شده و غیره خیلی رایج بود. قربانیان نیز به دزدها بدوبیراه می‌گفتند و نفرینشان می‌کردند.

اهالی این روستا نه‌تنها همسایگان خودشان را هدف قرار می‌دادند، بلکه به روستاهای اطراف هم آسیب می‌رساندند. حتی دست‌فروشان نیز هدف بودند: به‌محض اینکه چرخ‌دستی‌شان را جایی متوقف می‌کردند، گروهی از اهالی آن را محاصره می‌کردند. کسانی که نزدیک چرخ‌دستی بودند، ظاهراً مشغول انتخاب جنس بودند، اما وقتی فروشنده حواسش نبود اجناس را به افرادی که پشت سرشان ایستاده بودند می‌دادند. حتی اگر فروشنده متوجه می‌شد، جرئت تعقیب‌ کردنشان را نداشت. اگر فروشنده به‌دنبالشان می‌رفت، وقتی برمی‌گشت، چیزی از اجناسش باقی نمی‌ماند. همین جو باعث ترس فروشندگان می‌شد، به‌طوری‌ که به این روستا نمی‌آمدند، مگر اینکه دو یا سه نفر را برای مراقبت همراه می‌آوردند. مردم در روستاهای اطراف و فروشندگان به این روستا لقب «لانه دزدان» را داده بودند، لقبی که ده‌ها سال وجود داشت. مسئولان روستا و ایستگاه‌های پلیس بارها تغییر کردند، اما هیچ‌کس نتوانست این «لانه دزدان» را تغییر دهد.

گانگ گفت فالون دافا در بهار ۱۹۹۸، به این روستا معرفی شد. با کمک سایر تمرین‌کنندگان از شهر، محل تمرینی در روستا راه‌اندازی شد. چند تن از اهالی محلی که قبلاً چی‌گونگ را تمرین می‌کردند، پیش‌قدم شدند و تمرین فالون دافا را آغاز کردند. آن‌ها به‌صورت داوطلبانه و با هزینه خود، دستگاه‌های ضبط‌صوت و ضبط‌ویدئو خریدند و آن‌ها را رایگان در اختیار اهالی مشتاق به یادگیری دافا قرار دادند. آن زمان فصل کم‌کاری کشاورزی بود. اهالی‌ای که دافا را یاد گرفتند، کینه‌ها را کنار گذاشتند و به همسایگان، بستگان و دوستان خود گفتند: «سخنرانی‌های تصویری فالون دافا را تماشا کن. خیلی خوب است. نه‌تنها سلامت جسمی‌ات بهتر می‌شود، بلکه یاد می‌گیری انسان خوبی باشی و برکت نصیبت می‌شود. رایگان هم هست.»

دفعه اول که نوار ویدئویی سخنرانی پخش شد، افراد کمی آمدند. بیشترشان با شک و تردید آمدند، اما از سر کنجکاوی و هیجان حضور یافتند. ولی از بار دوم به ‌بعد، هر روز صندلی‌ها پر می‌شد، و حدود ۷۰ تا ۸۰ نفر بودند. در تمرین‌های صبحگاهی، نزدیک به ۱۰۰ نفر، پیر و جوان، زن و مرد، شرکت می‌کردند.

این روستای کوچک ناگهان پرشور و پرانرژی شد. موضوعاتی که اهالی سابقاً هنگام دیدار درباره‌شان صحبت می‌کردند، مانند دزدی و ناسزاگویی، دیگر مطرح نمی‌شد. حالا همه درباره این صحبت می‌کردند: این تمرین واقعاً خوب است؛ بعد از انجام تمرینات احساس سرزندگی می‌کنم. انرژی‌ام بیشتر شده و هنگام کار خسته نمی‌شوم؛ آموزه‌های دافا خیلی خوب و درست هستند. مردم می‌گفتند هیچ‌کس قبلاً به آن‌ها یاد نداده بود چگونه انسان خوبی باشند، و نمی‌دانستند «تقوا» و «جمع کردن تقوا» چقدر مهم است؛ و اینکه وقتی کارمایی ایجاد می‌کنی، باید تقوا را به دیگران بازگردانی. یکی از اهالی گفت: «تازه فهمیدیم هرچه بیشتر تقوا از دست بدهی، برکت کمتری داری. ظاهراً همه کارهایی که قبلاً می‌کردیم، اشتباه بود!»

تمام عادات بد اهالی ناگهان پایان یافت. ورود فالون دافا، برچسب «لانه دزدان» را که ده‌ها سال به این روستا چسبیده بود، کاملاً پاک کرد. اگر حزب کمونیست چین در ژوئیه۱۹۹۹، آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز نکرده بود، افراد بیشتری در این روستا تمرین می‌کردند و افراد بیشتری از مزایای آن بهره‌مند می‌شدند.

این روستا اکنون معروف شده بود. پس از آنکه حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد، چون افراد بسیار زیادی در این روستا تمرین می‌کردند، هدف مقامات حزب و پلیس قرار گرفتند. مسئولان بارها به خانه‌های‌ تمرین‌کنندگان فالون دافا آمدند تا آن‌ها را مجبور کنند از باورشان دست بکشند و خانه‌هایشان را به‌طور غیرقانونی تفتیش کردند. برخی از اهالی روستا که درک عمیقی از اصول فالون دافا نداشتند، آن‌قدر ترسیدند که دیگر جرئت تمرین نداشتند. باقی تمرین‌کنندگان مجبور شدند خانه را ترک کنند؛ آن‌ها به‌طور غیرقانونی به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده شدند، در بازداشتگاه‌ها حبس شدند و به جلسات شست‌وشوی مغزی برده شدند. همچنین تحت فشارهای مختلفی قرار گرفتند، ازجمله فشار مالی و فشارهای اجتماعی.

گانگ گفت: «با وجود همهٔ این‌ها، ما همچنان محکم در مسیر اعتباربخشی به دافا ایستاده‌ایم. ما با جدیت، خودمان را ملزم می‌کنیم که طبق معیارهای حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری عمل کنیم. در این واقعیت بی‌رحمانه‌ای که ح.ک.چ ایجاد کرده، توانسته‌ایم زندگی‌ای پایدار و عادی داشته باشیم، و زندگی‌مان از کسانی که تمرین نمی‌کنند نیز بهتر است. ما با اطمینان، طبق معیارهای دافا تمرین می‌کنیم، با صداقت، حقیقت را برای اهالی بازگو می‌کنیم و آن‌ها را راهنمایی می‌کنیم تا گام‌به‌گام انسان‌هایی بهتر شوند و کم‌کم به سنت و نیکی بازگردند.»

گانگ همچنین درباره تمرین‌کنندگانی در روستا صحبت کرد که خود را رشد دادند، اهالی را قانع کردند که فالون دافا خوب است و عادات بدشان را کنار گذاشتند. او گفت مثال‌های زیادی وجود دارد، ولی فقط چند مورد را نقل می‌کند.

حمایت صمیمانه از سالمندان بدون شکایت

وئی و همسرش فالون دافا را تمرین می‌کردند. پیش از آن، والدینشان تمام اموال را به برادر کوچک‌تر داده بودند که بعداً از نگهداری آن‌ها سر باز زد. وئی می‌خواست از والدینش مراقبت کند، اما احساس می‌کرد با او ناعادلانه رفتار شده و از آن‌ها دلخور بود. این باعث درگیری مداوم میان دو برادر می‌شد و ده‌ها سال با هم قهر بودند. وئی و همسرش پس از تمرین فالون دافا آموختند که چگونه انسان خوبی باشند و حتی بهتر از قبل شوند. دافا نه‌تنها آن‌ها را از نظر جسمی و روانی سالم کرد، بلکه به آن‌ها در عبور از محنت‌ها و بحران‌های فراوان کمک کرد. آن‌ها از دافا و استاد لی (بنیان‌گذار فالون دافا) سپاسگزارند.

آن‌ها به یاد دارند استاد لی گفته‌اند: «در هر شرایطی باید با دیگران خوب و با مردم مهربان باشیم‌‌، چه رسد به اعضای خانواده‌مان‌.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)

آن‌ها تصمیم گرفتند والدین سالمندشان را به خانه بیاورند، بدون اینکه هزینه‌ها را با برادر کوچک‌تر تقسیم کنند. مادر سالمند گاهی بدخلق می‌شد، خیلی عصبانی می‌شد، فحاشی می‌کرد. بدون توجه به اینکه این زوج با او چقدر خوب رفتار می‌کردند، ناراضی بود و اغلب دروغ‌هایی می‌گفت که درست و نادرست را مخدوش می‌کرد. اما این زوج رفتارهای غیرمنطقی مادر را به دل نمی‌گرفتند و آن را فرصتی برای تزکیه و ارتقای شین‌شینگ خود می‌دانستند. آن‌ها همواره خود را ملزم به پیروی از حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری می‌دانستند و همیشه به‌دنبال یافتن اشتباهات خود و بهبود رفتارشان بودند.

سرانجام مادر خیلی تحت تأثیر محبت وئی و همسرش قرار گرفت و دیگر هیچ شکایتی نداشت. خانواده برادر کوچک‌تر؛ گرچه همه اموال را به ارث برده بودند؛ با سختی زیادی زندگی می‌کردند، زیرا همسر برادر بیمار و مدت‌ها در بیمارستان بستری بود. بااین‌حال وئی و همسرش کینه‌ها و خودخواهی‌های گذشته را کنار گذاشتند و داوطلبانه از خانواده برادر نیز مراقبت کردند. وقتی برادر پول کم داشت، برایش پول فرستادند؛ وقتی مایحتاج روزمره کم داشت، برای کمک به او پیش‌قدم شدند. این رفتار بارها تکرار شد و آن کینهٔ خانوادگی با مهربانی‌ای که تمرین فالون دافا در قلبشان پرورانده بود، از میان رفت و خانواده نسبت به همیشه هماهنگ‌تر شد.

ماجرای وانگ نیز تأثیر زیادی بر اهالی روستا گذاشت. شوهر وانگ چهار خواهر و برادر داشت و همگی ازدواج کرده بودند. اما هیچ‌یک از آن‌ها از مادر نابینای ناتوانشان مراقبت نمی‌کرد. وانگ نگران بود، چون شوهرش به‌خاطر سکته نمی‌توانست کار کند و خودش باید تمام کارهای خانه و مزرعه را انجام می‌داد. بااین‌حال او خود را تمرین‌کننده فالون دافا می‌دانست و تصمیم گرفت از مادرشوهرش نیز مراقبت کند. وقتی این موضوع را با شوهرش در میان گذاشت، او پرسید: «آیا از عهده‌اش برمی‌آیی؟ خودت می‌دانی که اصلاً نمی‌توانم کمکت کنم. امیدوارم پشیمان نشوی.» وانگ پاسخ داد: «من تمرین‌کننده فالون دافا هستم. پشیمان نمی‌شوم.»

گفتن چنین چیزی از عمل کردنش آسان‌تر است. خانواده شوهرش و اهالی روستا منتظر بودند ببینند زنی ضعیف مثل وانگ چقدر می‌تواند دوام بیاورد. پس از اینکه وانگ مادرشوهرش را به خانه آورد، به‌دقت مراقب زندگی روزمره‌اش بود و نیازهای او را برآورده می‌کرد. وقتی مادرشوهرش بیمار می‌شد، وانگ بدون هیچ گله‌ای کمکش می‌کرد. لباس می‌شست و غذا می‌پخت، در بهار می‌کاشت و در پاییز درو می‌کرد، از مادرش مراقبت می‌کرد، برای تأمین هزینه‌های خانواده کار موقت می‌کرد و مدام درحال رفت‌وآمد بود. در هر شرایطی، وانگ ترجیح می‌داد خودش رنج بکشد، خسته شود و استراحت نکند، اما مادرشوهرش سختی نکشد. او با دقت فراوان از مادرشوهر نابینا و ناتوانش برای بیش از ده سال مراقبت کرد.

او در گذشته، به‌خاطر تمرین فالون دافا دستگیر و بازداشت شده بود. شوهرش که تمرین نمی‌کرد او را مورد ضرب‌وشتم و سرزنش قرار داد. خواهر و برادرها و همچنین همسایگانش درک نمی‌کردند: چرا با وجود این‌همه رنج، بازهم بر تمرین پافشاری می‌کند؟ اما با بیش از ده سال مهربانی وانگ با مادرشوهرش، همه فهمیدند که فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب هستند.

وقتی آن زن سالمند درگذشت، یکی از خواهر و برادرهای شوهر وانگ به او گفت: «تو فوق‌العاده‌ای. تمرین‌کنندگان فالون دافا واقعاً شگفت‌انگیزند. ما کاملاً قانع شدیم.» وانگ پاسخ داد: «باید از دافا و استاد تشکر کنید! اگر فالون دافا را تمرین نمی‌کردم و راهنمایم حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری نبود، هرگز نمی‌توانستم این‌گونه عمل کنم.»

این ماجرا‌ها تأثیر زیادی در روستا داشتند. مردم آن‌ها را با چشمان خود دیدند و از قلبشان آن‌ها را تحسین کردند. بعد از آن، دیگر هیچ‌کس در روستا، از محبت و مراقبت از سالمندان غافل نمی‌شد.

مادرشوهر و عروس، سرانجام رابطه خوبی پیدا کردند

تمرین‌کنندگان چن و دنگ هم‌سن بودند و تجربه‌های مشابهی داشتند. پس از ازدواج، هردو به خانه پدر و مادر شوهرشان رفتند. از همان ابتدا با والدین شوهر خود ناسازگار بودند و روابطشان با گذشت زمان، به‌طور روزافزونی وخیم‌تر شد. آن‌ها دیگر با والدین همسرشان هیچ تعاملی نداشتند و مثل دشمن با هم رفتار می‌کردند.

اما چن و دنگ پس از آغاز تمرین فالون دافا، متوجه اشتباهات خود شدند. آن‌ها به درون خود نگاه کردند تا مشکلاتشان را بیابند و خود را ملزم به پیروی از حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری کردند.

استاد لی گفته‌اند: «گفتم اگر نتوانید دشمن‌تان را دوست داشته باشید آن‌گاه نمی‌توانید یک بودا شوید. یک خدا یا شخصی که در حال تزکیه است چگونه می‌تواند فردی عادی را به‌عنوان دشمن خود ببیند؟» («آموزش فا در کنفرانس هیوستون»)

چن و دنگ ازطریق آموزه‌های استاد بیدار شدند. چن بلافاصله رنجشش را کنار گذاشت و پیش‌قدم شد تا از والدین شوهرش مراقبت کرد. او با تمام وجود، به نیازهایشان در خصوص تشنگی و گرسنگی‌ توجه و به حل مشکلاتشان کمک می‌کرد. چن در تمام مناسبت‌ها مثل سال نو چینی، غذاهای خوشمزه آماده می‌کرد و از والدین شوهرش دعوت می‌کرد تا به خانه‌اش بیایند و با نوه‌هایشان جشن بگیرند.

چن نه‌تنها از آن‌ها مراقبت می‌کرد، بلکه اغلب به آن‌ها یادآوری می‌کرد: «عبارات "فالون دافا خوب است، حقیقت، ‌نیک‌خواهی‌، ‌بردباری خوب است" را اغلب تکرار کنید تا بدنی سالم و آینده‌ای روشن داشته باشید.» وقتی چن چهرهٔ مهربان و رضایت‌مند والدین شوهرش را در کنار فرزندان و نوه‌ها می‌دید، با خود فکر می‌کرد: «درواقع سالمندان خیلی ساده راضی می‌شوند. قبلاً این کار را نمی‌کردم. استاد، متشکرم که من و آن‌ها را نجات دادید!»

دِنگ نیز نمی‌خواست از چن عقب بماند. پسرش طلاق گرفته بود و او باید از دو نوهٔ کوچک مراقبت می‌کرد. زندگی بسیار پرمشغله‌ای داشت. اما به مطالعهٔ آموزه‌های دافا ادامه و شین‌شینگ خود را ارتقاء ‌داد. دِنگ طبق اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری عمل ‌کرد، افکار بشری‌اش را کنار گذاشت و رنجش خود از پدر و مادر شوهرش را رها کرد. دِنگ اغلب با سالمندان هم‌صحبت می‌شد، آن‌ها را تشویق می‌کرد آموزه‌های دافا را مطالعه کنند، تمرین‌ها را انجام دهند و عبارات مذکور را تکرار کنند که باعث می‌شد سالمندان خیلی شاد شوند.

وقتی والدین شوهرش بیمار بودند، دِنگ از آن‌ها به‌خوبی مراقبت می‌کرد. چون آن‌ها در خانهٔ برادر کوچک‌تر شوهرش زندگی می‌کردند، دِنگ اغلب به شوهرش می‌گفت: «لطفاً بیشتر حواست به برادرت و سالمندان باشد، هرچه می‌خواهند برایشان بخر.» او همچنین پیش‌قدم می‌شد تا جویای احوالشان شود و پیشاپیش برایشان لباس و غذاهای خوب تهیه می‌کرد. برای همسر برادرشوهرش نیز لباس و مایحتاج می‌خرید تا از زحمات او در مراقبت از والدین شوهرش قدردانی کند.

قبل از اینکه دِنگ فالون دافا را تمرین کند هیچ‌یک از این‌ها ممکن نبود. در گذشته، رابطه‌اش با والدین شوهرش بد و روابط خانوادگی متشنج بود. اما پس از تمرین دافا، تغییر بزرگ او شوهرش را بسیار خوشحال کرد. او با خوشحالی گفت: «فالون دافا فوق‌العاده‌ست. لطفاً خوب مطالعه و تمرین کن. من به همه‌چیز رسیدگی می‌کنم. لازم نیست کارهای مزرعه را انجام دهی. هرچه لازم داری فقط به من بگو. صددرصد از تمرین دافایت حمایت می‌کنم.»

شوهرش نه‌تنها از تمرین دِنگ حمایت می‌کرد، بلکه جلو هر کسی که درباره فالون دافا بد می‌گفت، می‌ایستاد. می‌پرسید: «تو کسی را در خونواده‌ات داری که فالون دافا را تمرین کند؟ کتاب‌های فالون دافا را خونده‌ای؟ اگه هرگز با تمرین‌کننده‌ها ارتباط نداشتی یا کتاب‌هایشان را نخواندی، چطور می‌توانی بگویی که فالون دافا خوب نیست؟!» طرف مقابل معمولاً حرفی برای گفتن نداشت.

اهالی روستا از تغییرات بزرگ چن و دنگ، پس از آغاز تمرین فالون دافا، شگفت‌زده شدند. یکی از آن‌ها گفت: «رابطه‌ای به آن وحشتناکی بین عروس و مادرشوهر می‌تواند حل‌وفصل شود. باورکردنی است. به‌نظر می‌رسد باید از آن‌ها یاد بگیریم.»

کسب‌وکار موفق

فنگ مسن‌ترین فرد روستاست. در جوانی، خواهر و برادرهای زیادی داشت و زندگی خیلی دشوار بود. او با گدایی کردن برای غذا بزرگ شد. فنگ هرگز مدرسه نرفت و نمی‌توانست بشمرد. پس از ازدواج، تنها آرزویش داشتن زندگی خوبی بود. از صبح تا شب، در تمام طول سال کار می‌کرد، اما دخل‌وخرجش با هم نمی‌خواند. علاوه‌براین، به چند بیماری مبتلا شد که وحشتناک‌ترینشان سردردهای میگرنی بود. او دائم دچار سرگیجه بود و گاهی از شدت درد، روی زمین غلت می‌زد. سرش را به دیوار می‌کوبید، اما دردش متوقف نمی‌شد. پزشکان نمی‌توانستند درمانش کنند. یکی از متخصصان گفت: «این بیماری درمان ندارد. فقط با تزریق منظم قابل‌کنترل هست.» بیماری فنگ کل خانواده را افسرده کرده بود.

در تابستان ۱۹۹۸، فنگ خوش‌شانس بود که با فالون دافا آشنا شد. حدود ۱۰ روز پس از آغاز تمرین، تمام بیماری‌هایش، به‌ویژه سردردهایش، از بین رفتند. دوستان، همسایگان و اعضای خانواده‌اش همگی شاهد این معجزات بودند. فنگ می‌دانست که استاد لی او و خانواده‌اش را نجات داده‌اند و به او زندگی دوباره بخشیده‌اند، پس مصمم شد که تمرین کند. او به‌خاطر تمرین فالون دافا دستگیر و به‌طور غیرقانونی بیش از ۴۰ روز بازداشت شد، اما تسلیم نشد و به تمرین ادامه داد.

فنگ پیش‌تر بی‌سواد بود، اما حالا تمام کلمات کتاب جوآن فالون را بلد است. خودش می‌تواند کتاب‌های دافا را بخواند، حسابرسی کند و کسب‌وکار کوچکی را اداره کند. او جمع، تفریق و ضرب تا ارقام ده‌هزار را به‌درستی محاسبه می‌کند، که شگفت‌انگیز است.

در دنیای امروز، بسیاری از کسبه دروغ می‌گویند، اجناس تقلبی را به‌جای اصلی می‌فروشند و می‌خواهند یک‌شبه پولدار شوند. اما فنگ می‌داند که به‌عنوان تمرین‌کنندهٔ فالون دافا، نمی‌تواند این‌طور عمل کند. او باید به اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پایبند باشد و اجناس اصل را با قیمت منصفانه بفروشد. برای افراد نیازمند، سالمند یا معلول، فقط قیمت تمام‌شده را دریافت می‌کند یا اصلاً سودی نمی‌برد.

اگر مشتری از کالایی راضی نباشد، او بدون هیچ شرطی آن را پس می‌گیرد، حتی اگر مدت زیادی از خرید گذشته باشد. به‌ همین ‌دلیل، مردم مشتاقانه از او خرید می‌کنند و کسب‌وکارش بسیار پررونق است.

همکارانش بسیار حسرت می‌خوردند و می‌پرسیدند: «چرا تو این‌قدر سریع تعداد بسیار زیادی از همین جنس را می‌فروشی؟» همه از فنگ رمز موفقیتش را می‌پرسیدند. فنگ درباره درستکاری و صداقتش، واقعیت‌ها درباره دافا و عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی‌، ‌بردباری خوب است» برایشان توضیح می‌داد. حالا همهٔ کسبهٔ محلی این راز را می‌دانند.

اعتباربخشی به دافا با اعمال ملموس

گونگ نیز در همین روستا بزرگ شده است. او از کودکی، وضعیت سلامتی خوبی نداشت و قبل از تمام کردن دورهٔ ابتدایی، برای کمک به سالمندان خانواده، به خانه برگشت و در کار مزرعه کمک کرد. تا اوایل ۲۰سالگی، بیشتر دندان‌هایش ریخته بودند. پس از ازدواج، اغلب احساس رنجش داشت و ناراحتی‌هایش را خالی می‌کرد. با وخیم‌تر شدن وضعیت جسمی‌اش، به‌مرور افسرده‌تر شد.

در بهار ۱۹۹۸، گونگ و شوهرش تمرین فالون دافا را آغاز کردند. او هدف واقعی زندگی را درک کرد و رنجش‌ها و نارضایتی‌های گذشته‌اش را رها کرد. او با فرد خوبی بودن شروع کرد و برای اهالی روستا دربارهٔ دافا می‌گفت.

گونگ در مراقبت از سالمندان خانواده، پیش‌قدم است، چه خانواده خودش و چه خانواده شوهرش. هرچقدر هم سخت باشد، برای آن‌ها پول توجیبی، غذا و هیزم تهیه می‌کند. اگر در خانه، غذای خوشمزه‌ای باشد، آن‌ها را دعوت می‌کند. با خواهر و برادرهایش خوش‌رفتار است، با خواهرشوهرهایش با هماهنگی زندگی می‌کند و هیچ‌گاه به سود و زیان اهمیتی نمی‌دهد. در جشنوارهٔ نیمه پاییز و سال نو چینی، شش خواهر و برادر او با بیش از ۲۰ نفر از شش خانواده جمع می‌شوند تا تعطیلات را در کنار سالمندان جشن بگیرند. گونگ همیشه مسئولیت کارها را به‌عهده دارد، سخت کار می‌کند و هیچ‌وقت شکایتی ندارد. فضای جشن‌ها صلح‌آمیز است و کل خانواده خوشحال هستند. اهالی و همسایگان آن‌ها را تحسین می‌کنند و می‌گویند: «ببین تمرین‌کننده‌ها چقدر خوب رفتار می‌کنند. او با ۷ خواهر و برادر خودش و ۶ خواهر و برادر شوهرش بدون هیچ مشکلی کنار می‌آید. چنین چیزی را هرگز ندیده بودیم.»

گونگ نه‌فقط با بستگانش مهربان است، بلکه با سایر سالمندان روستا نیز بسیار مؤدب است. او به‌ویژه نسبت به کودکان روستا دلسوز است. اغلب برایشان داستان‌هایی درباره خوب بودن تعریف می‌کند و کمکشان می‌کند از پیشگامان حزب کمونیست چین خارج شوند تا در امان باشند. همهٔ کودکان دوستش دارند و می‌گویند او بهترین انسان است.

از نظر منافع مادی نیز، گونگ و شوهرش با دقت کامل طبق اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری عمل می‌کنند. روزی مردی برای فروش کپور نقره‌ای بزرگ به روستا آمد. خانوادهٔ گونگ دو عدد خریدند. وقتی به خانه رسیدند، فهمیدند فروشنده چند یوان بیشتر به آن‌ها برگردانده است. گونگ بلافاصله پول را برگرداند. وقتی دلیلش را برای فروشنده توضیح داد و پول را داد، فروشنده مات و مبهوت ایستاده بود. گونگ با دیدن حالت چهره او توضیح داد: «من فالون دافا را تمرین می‌کنم و نمی‌توانم از شما سوءاستفاده کنم.» فروشنده درحالی‌که اشک در چشمانش حلقه زده بود به او نگاه کرد و چیزی نگفت. گونگ کمی گیج شده بود.

بعداً در فروشگاه نزدیکی شنید که همان فروشنده خسارت دیده است و بیش از ۱۰ ماهی بزرگ، در مجموع ده‌ها کیلوگرم، توسط رهگذران دزدیده شده‌اند. فروشنده جرئت نمی‌کرد محل را ترک کند تا به‌دنبال آن رهگذران برود. وقتی مردم در فروشگاه فهمیدند گونگ پول اضافه را بابت همان ماهی پس داده، صاحب‌ پیر فروشگاه آهی کشید و گفت: «چه تفاوت عظیمی بین دزدیدن و پس دادن وجود دارد!» اهالی روستا آن‌قدر شرمنده شدند که دیگر حرفی نزدند.

در تابستانی دیگر، چند بازرگان از مناطق دیگر برای خرید گیاه دارویی «فریتیلاریا» به روستا آمدند. گونگ چندصد کیلو فروخت. پس از رفتن مشتری‌ها، متوجه شد که مبلغی معادل ۵۰ کیلو بیشتر به او پرداخت شده است که مقدار کمی نبود. بلافاصله پول را برداشت و به‌دنبال آن‌ها رفت. بیشتر روستا را گشت تا درنهایت آن‌ها را در انتهای غربی روستا پیدا کرد.

در آن خانه، بسیاری از اهالی برای فروش فریتیلاریا جمع شده بودند. گونگ به آن‌ها گفت: «بالاخره پیدایتان کردم! موقع خرید فریتیلاریا، وزن اشتباهی حساب شد. آمدم تا پول ۵۰ کیلوی اضافه را به شما پس بدهم.» و در ادامه گفت: «من فالون دافا تمرین می‌کنم و نمی‌تونم از شما سوءاستفاده کنم.» خریداران متوجه شدند و گفتند: «فالون دافا خیلی خوب است! با آن چیزی که در تلویزیون می‌گویند فرق دارد! ما بیش از ده سال است که گیاه دارویی جمع می‌کنیم و این اولین بار است که کسی پول را پس داده است.» همه تحت تأثیر قرار گرفتند.

یکی از خریداران گفت: «می‌توانیم پول را با هم تقسیم کنیم.» گونگ گفت: «به‌هیچ‌وجه» و به خانه برگشت. بعد از مدتی، خریدار با یک هندوانه بزرگ به خانهٔ گونگ آمد و اصرار کرد که آن را قبول کند. گفت: «این هدیه کوچکی از طرف ماست. ارزش چندانی ندارد.» سپس آدرس و شماره تماسش را نوشت و گفت: «اگه فرصت شد، لطفاً به خانه‌مان بیایید. دوست دارم با انسان‌‌هایی مثل شما دوست باشم.»

اتفاقاتی از این دست، در میان تمرین‌کنندگان دافا در روستا رایج شده بود، مثلاً پس دادن پول اضافی بابت ذرت، کود یا گیاهان دارویی. این داستان‌های تأثیرگذار، اهالی را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد و تغییرشان داد. اکنون همه‌چیز خوب است: دیگر دزدی وجود ندارد. حتی اگر چیزی بیرون مانده باشد، کسی آن را برنمی‌دارد. بازرگانانی که از بیرون به روستا می‌آیند، خوشحال‌ هستند و می‌گویند: «اینجا تغییر کرده. ما با خیال راحت، به اینجا می‌آییم. مردم اینجا پول دارند، بیشتر اجناسمان را می‌فروشیم و سریع‌تر می‌فروشیم. وقتی اینجا هستیم، اگر مشکلی داشته باشیم، همه تمایل دارند کمک کنند.»

در گذشته، این روستا بدنام بود. اما حالا دیگر کسی شب‌ها در را قفل نمی‌کند. گانگ گفت: «فالون دافا مردم روستایمان را تغییر داد. ما از استاد و فالون دافا سپاسگزاریم. از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری سپاسگزاریم که به همهٔ روستایمان برکت داده است.»