(Minghui.org) من و مادرم تقریباً 30 سال است که فالون دافا (که به نام فالون گونگ نیز معروف است) را تمرین میکنیم. در بزرگداشت روز جهانی فالون دافا میخواهیم از این فرصت استفاده کنیم تا ماجراهای تزکیه خود را به اشتراک بگذاریم.
شروع تمرین فالون دافا
وقتی در دبیرستان بودم مادرم درباره فالون دافا به من گفت. او مرا به جلسات مطالعه گروهی فا و تمرینات صبحگاهی و نیز فعالیتهای گسترده برای معرفی فالون دافا میبرد و همچنین همراه او در یک کنفرانس فا با حضور 1000 تمرینکننده شرکت کردم.
جلسه مطالعه گروهی فای ما قبل از اینکه به گروههای کوچکتر تقسیم شود، شامل دهها تمرینکننده بود. ما بهنوبت جوآن فالون را میخواندیم و پس از اتمام سخنرانی، درباره تجربیات تزکیه خود بحث میکردیم.
یک بار یکی از تمرینکنندگان توضیح داد که چگونه در یک آزمون شینشینگ قبول شد: شوهرش بیدلیل به او سیلی زد، اما او بهجای واکنش با خشم یا مقابلهبهمثل، به خودش یادآوری کرد که تمرینکننده است و خودش را کنترل کرد. او به درون نگاه کرد تا ببیند آیا کار نادرستی انجام داده است یا خیر.
در آن زمان، در این تمرین تازهکار بودم و بهطور کامل معنی تزکیه را نمیفهمیدم. ماجرای او مرا عمیقاً تحت تأثیر قرار داد و شگفتزده شدم که پس از سیلی خوردن، کینه به دل نگرفت، بلکه درعوض به رفتار خودش فکر کرد. او بهوضوح با مردم عادی متفاوت بود!
همانطور که به مطالعه فا، گوش دادن به تبادل تجربیات تمرینکنندگان و مشاهده گفتار و اعمال مهربانانه آنها ادامه میدادم، بهتدریج متوجه شدم که این گروه از مردم درحال انجام چه کاری هستند؛ آنها طبق اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری رفتار میکردند تا افراد بهتر و بهتری شوند.
در ابتدا، واقعاً نمیفهمیدم که تمرین تزکیه به چه معناست و چگونه باید تزکیه کرد. در کودکی، نمیتوانستم اصول عمیق این کتاب را درک کنم. فقط کلمات «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» را میشناختم.
به یاد دارم که در ترم اول سال سوم مدرسه راهنمایی، معلم هندسه جدیدی داشتیم که بسیار سختگیر بود. روزی او از دانشآموزان خواست که ساکت باشند و هیچکس اجازه صحبت کردن نداشت. من داشتم درمورد مسئلهای با یکی از همکلاسیهایم صحبت میکردم که مرا دید و با وادار کردن من به ایستادن در جلو کلاس برای بقیه جلسه، مرا تنبیه کرد.
این برایم تحقیر بسیار بزرگی بود. بهعنوان یک دانشآموز خوشرفتار که هرگز تحت چنین تنبیهی قرار نگرفته بود، احساس میکردم که مورد بیانصافی قرار گرفتهام و بعد از کلاس، از ته دل گریه کردم. اما از او، کینه به دل نگرفتم.
به خودم یادآوری میکردم که اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری را یاد گرفتهام و باید مهربان باشم. میدانستم که رنجش به دل داشتن از هر کسی اشتباه است. این درک اولیه و سادۀ من از اصول در آن زمان بود.
در تمام طول آن سال تحصیلی، هیچ فکر منفیای درباره معلم هندسه یا رنجشی از او نداشتم. او بهتدریج متوجه شد که من دانشآموز خوبی هستم و کمکم با من مهربان شد. ما یک رابطه معلمشاگردی هماهنگ داشتیم.
خانواده مادرم ارتباط عمیقی با بودیسم داشتند. وقتی مادربزرگم کوچک بود، یکی از بزرگان خانوادهاش بودیست بود. مادربزرگم و مادرم هردو به بودیسم اعتقاد پیدا کردند و گیاهخوار شدند.
اما سلامتی مادرم با وجود ایمانش به بودیسم، همچنان ضعیف بود. او دائماً برای نفریت، سندرم منییر و از همه مهمتر، یک بیماری جدی قلبی به دارو وابسته بود.
پس از اینکه مادرم شروع به تمرین فالون دافا کرد، سلامتیاش بهسرعت بهبود یافت. او مصرف داروی قلب را کنار گذاشت و نفریتش از بین رفت. هر روز شاد بود.
شغلش ایجاب میکرد که در شیفتهای چرخشی کار کند. در گذشته، در شیفت شب، اغلب ناپدید میشد و میخوابید. حتی با سرپرست خود بر سر منافع شخصی بحث میکرد.
اما بعد از اینکه شروع به تمرین دافا کرد، متوجه شد که باید با پیروی از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری رفتار کند و شغلش را جدی بگیرد. نسبت به همکارانش باملاحظه شد و روی بهبود خود تمرکز کرد. بهجای اینکه در شیفت شب بخوابد، با پشتکار کار میکرد.
در چندین مورد، وقتی سرپرست برای بررسی شیفتهای شب میآمد، مادرم تنها کسی بود که سر کار بود؛ بقیه جایی خوابیده بودند.
استوار باقی ماندن بهرغم سختی و خطر
درست زمانی که من و مادرم با خوشحالی فالون دافا را تمرین میکردیم، در 20ژوئیه1999، جیانگ زمین، رئیس حزب کمونیست چین، آزار و شکنجه فالون گونگ را آغاز کرد. انگار آسمان بر سرمان آوار میشد و خون بر سرمان میبارید و ما را تا مغز استخوانمان میلرزاند.
درحالیکه قبلاً هرگز جنبشی سیاسی را تجربه نکرده بودم، سادگی و معصومیت جوانیام مانع ترسم میشد. فقط نمیتوانستم بفهمم که چرا دولت مرا از تمرین فالون گونگ منع میکند. حقیقت، نیکخواهی، بردباری بسیار شگفتانگیز است و اصول اداره کردن خود که استاد به ما آموختند بسیار خوب هستند، چرا کسی باید از آن دست بکشد؟
بهمحض شروع آزار و اذیت، رؤسای جامعه و پلیس مرتباً برای «بازدید» از خانه ما میآمدند. آنها کارت شناسایی مادرم و کتابهای دافای ما را توقیف کردند. یک روز، دو مدیر کمیته محله دوباره آمدند و از مادرم خواستند که «اظهاریه تعهد» برای انکار فالون گونگ را امضا کند. ازآنجاکه مادرم خانه نبود، به من گفتند که از طرف او، امضایش کنم.
در آن زمان، خیلی کوچک بودم که متوجه جدیت رها کردن تزکیه شوم و به فکر امضای آن افتادم، فقط برای اینکه آنها از آنجا بروند. اما لحظهای که خودکار را برداشتم، ناگهان احساس سرگیجه کردم. فوراً متوجه شدم که نمیتوانم آن را امضا کنم و بهجای آن، کاغذ را پاره کردم. بعداً، به یکی از آن مدیران برخورد کردم و او به من گفت: «با پاره کردن آن کاغذ، کار درستی کردی.»
ازآنجاکه مادرم از رها کردن تزکیهاش امتناع میکرد، پلیس مرتباً او را در خانه و محل کار مورد آزار و اذیت قرار میداد. او چندین بار بهطور غیرقانونی بازداشت شد و در اداره پلیس محلی «معروف شد.» یک سال، حوالی روز سال نو، پلیس درحالیکه ما خواب بودیم، بهزور وارد خانهمان شد و مادرم را برای بازداشت برد. اینگونه است که پلیس ح.ک.چ افراد مهربان و بیگناه را آزار و اذیت میکند.
مادرم در محل کار، اعتبار خوبی داشت، زیرا طبق اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری رفتار میکرد. او حقیقت فالون گونگ را برای مدیرانش که دلسوز بودند توضیح میداد. هر بار که او ربوده و بازداشت میشد، مدیرانش خواستار آزادی او میشدند.
اما با گذشت زمان، مدیرانش دیگر نتوانستند در برابر فشار مقاومت کنند و مجبور شدند مادرم را به بازنشستگی زودهنگام وادار کنند. درنتیجه، مادرم مزایای مربوط به کارش را از دست داد و مجبور شد با درآمد ماهانه فقط چندصد یوان (100 یوان = 14 دلار آمریکا) زندگی کند.
در آن زمان، پدرم فوت کرد و من هنوز در دبیرستان بودم. من، مادرم و مادر نابینایش به یک آپارتمان اجارهای نقلمکان کردیم و شرایط زندگیمان دشوار بود. درنهایت، بهدلیل یک پروژه توسعه املاک و مستغلات، یک واحد آپارتمان جدید به ما اختصاص داده شد و با شادی فراوان، به آنجا نقلمکان کردیم.
چند ماه قبل از فارغالتحصیلی از دبیرستان، یک دستگیری دستهجمعی تمرینکنندگان فالون دافا در شهر محل زندگیام رخ داد. چندینهزار تمرینکننده دستگیر شدند و بسیاری از آنها، بهطرز وحشیانهای مورد ضربوشتم قرار گرفتند و کشته یا بهشدت مجروح شدند. این وحشیگری گسترده، جهان را شوکه کرد.
در شب دستگیری دستهجمعی، پلیس بهدنبال مادرم آمد. ازآنجاکه او در خانه نبود، آنها مرا به اداره پلیس بردند و از من بازجویی کردند و سعی کردند بفهمند چه کسانی با او در ارتباط بودهاند و آیا او تمرینات را در خانه انجام میدهد یا خیر. در پاسخ گفتم که نمیدانم، چون در مدرسه بودم.
سپس مرا تحت فشار قرار دادند تا «اظهاریه تعهد» برای انکار فالون گونگ را امضا کنم، اما من امتناع کردم. دیگر شب شده بود. پس از چند ساعت بازجویی، بدون اینکه چیزی از من به دست آورند، سرانجام رهایم کردند.
آن شب مادرم را پیدا کردم و زندگی در تبعید را آغاز کردیم. بعداً فهمیدم که پلیس شب بعد دوباره برای دستگیری من آمد. آنها میخواستند تکلیفشان را تمام کنند و دوباره برگشتند. خوشبختانه آنجا را ترک کرده بودم.
دیگر جرئت نداشتیم به خانه برگردیم؛ درعوض با دوستان و اقوام زندگی میکردیم. یکی از اقوام مهربان، مادربزرگم را برای مدت کوتاهی به خانهاش برد. برای جلوگیری از آزار و اذیت پلیس در مدرسه، به یک دبیرستان خصوصی منتقل شدم و درنهایت از آنجا فارغالتحصیل شدم. این سومین مدرسهای بود که در آخرین سال دبیرستانم، به آن منتقل شدم.
بهدلیل آزار و شکنجه وحشیانه بهدست ح.ک.چ، سالها نتوانستیم به خانه برگردیم. من، مادرم و مادربزرگم در فقر و آوارگی مداوم زندگی میکردیم. تعداد دفعاتی که مجبور به نقلمکان شدیم از دستم در رفته است؛ آنقدر زیاد که کلمه «خانه» برایم معنایی ندارد. در ذهنم، خانه چیزی بیش از مکانی برای خوابیدن نبود و احساس سرگردانی میکردم.
اداره خودم براساس اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری
با بزرگتر شدنم، درکم از تزکیه دیگر به اندازه دوران کودکیام سطحی نبود. در طول سالها، نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را بهدقت خواندم و درک روشنتری از ماهیت واقعی ح.ک.چ به دست آوردم.
در کنار تجربیات خودم از آزار و شکنجه و آموزههای استاد، درمورد اینکه چرا در مواجهه با سرکوب شدید، همچنان به ایمانم پایبند ماندم، عمیقاً تأمل کردم و بابتش قدردانی بودم. حقیقت، نیکخواهی و بردباری ارزشهایی جهانی هستند. هیچ اشکالی ندارد که فرد استاندارد اخلاقی خود را ارتقا دهد و براساس این اصول زندگی کند.
آنچه ما تحمل میکنیم، مشابه چیزی است که شاگردان شاکیامونی یا عیسی زمانی تجربه کردند؛ مسیر وفادار ماندن به ایمان درست، در مواجهه با آزار و اذیت. امروز، ما از استاد در پیمودن درستترین مسیر پیروی میکنیم. اگرچه این مسیر دشوار و پر از سختی است، ما مصمم هستیم که تا پایان پایدار بمانیم.
در طول سالها، در زندگی و کار روزمره خود، دائماً به خود یادآوری میکنیم که تمرینکننده فالون گونگ هستیم و باید از آموزههای استاد پیروی کنیم و تلاش کنیم تا خود را بهدرستی و طبق اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری هدایت کنیم.
بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه، به یک شرکت پیوستم و شش سال در آنجا کار کردم. وقتی تازه شروع کرده بودم، تجربه کاری کمی داشتم و اغلب وقتی با مشکلاتی روبرو میشدم از رئیسم راهنمایی میخواستم.
یک روز، هنگام ملاقات با یک مشتری، با یک مسئله بغرنج مواجه شدم که نمیدانستم چگونه آن را حل کنم. طبق معمول، از رئیسم کمک خواستم. در کمال تعجب، او جلو مشتری و همکارانم مرا سرزنش کرد. حتی مشتری هم برای من ناراحت شد و به رئیسم اطمینان داد: «اشکالی ندارد. او میتواند دوباره امتحان کند.»
در مواجهه با این توبیخ ناگهانی، لحظهای گیج شدم، اما هیچ رنجش یا شکایتی نداشتم. بعداً رئیسم توضیح داد که عمداً با من تندی کرده تا راهی برای فرار، فضایی برای مذاکره، ایجاد کند تا مشتری احساس کند که ما موضوع را جدی میگیریم. به او گفتم که متوجه هستم.
یاد این سخن استاد افتادم:
« در هر چیزی اول باید به دیگران فکر کنید- اول درباره دیگران فکر کنید، و سپس به خودتان فکر کنید. من میخواهم برای رسیدن به نوعی از کمال تزکیه کنید که از یک فای راستین است، با روشنبینی راستین، و روشی است که در آن دیگران قبل از شما هستند.» (آموزش فا در کنفرانس در استرالیا)
احساس میکردم برای رئیسم آسان نیست که شرکت را اداره کند، درحالیکه باید انواعواقسام روابط را متعادل میکرد، بنابراین باید بادرک و دلسوز میبودم. بهعنوان یک تمرینکننده، باید خودم را به استانداردهای فا پایبند نگه دارم و نسبت به دیگران باملاحظه باشم. یک شکایت لحظهای چیزی نیست.
من بیش از یک بار در این شرکت، این نوع سرزنش را پذیرفتم و میدانستم که بهعنوان یک تمرینکننده، نباید نگران چنین چیزهایی باشم. درواقع بهتدریج آنها را فراموش کردم.
بعداً کارمندی با بالاترین سابقه و عنوان در این شرکت شدم، اما رئیسم همان حقوقی را به من میداد که همکارانم، که عناوین پایینتر و تجربه کمتری داشتند، دریافت میکردند. بااینحال اهمیتی نمیدادم.
در ابتدا، وقتی رئیسم فهمید که من تمرینکننده دافا هستم، به فکر اخراج من افتاد. شوهرش گفت: «مشکل تمرین فالون گونگ چیست؟ او هیچ کار اشتباهی نکرده، چرا چنین کارمند خوبی را رها کنی؟!»
من شش سال با پشتکار در آن شرکت کار کردم و در دوران سخت، در کنار رئیس بودم. پنج سال از زمانی که آنجا را ترک کردم میگذرد، اما او هنوز پیام میدهد که اگر برگردم، حقوق سخاوتمندانهای به من پیشنهاد میدهد، اما پیشنهادش را مؤدبانه رد میکنم.
شش ماه در شرکت دیگری کار کردم. مدت زیادی نبود، اما با رئیسم و همسرش خوب کنار میآمدم. در شروع کار، در آزمون سطح میانی قبول شده بودم و تجربه کاری زیادی داشتم. رئیسم مهارتهایم را تشخیص داد و مشتریان بازخورد مثبتی میدادند.
بهعنوان یک تمرینکننده فالون دافا، آموزههای استاد را در ذهن داشتم و تلاش میکردم در هر کجا که هستم انسان خوبی باشم. وقتی با چالشها روبرو میشدم، بهجای تمرکز بر ضرر یا سود شخصیام، خودم را جای رئیسم یا مشتری قرار میدادم.
گاهی اوقات، مشتریان برای قیمت پایینتر چانه میزدند. برخلاف برخی از بازرگانان که برای کسب درآمد، از کیفیت کار میکاهند، من اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری را رعایت میکردم. حتی اگر پول کمتری درمیآوردم، همچنان از روالهای درست پیروی میکردم و کار را با استاندارد بالایی به پایان میرساندم.
برای ارائه نتایج خوب، گاهی اوقات مجبور بودم تلاش بیشتری کنم. هرگز از زیر کار در نمیرفتم و از میانبرها استفاده نمیکردم. هم رئیسم و هم مشتریانم اخلاق کاری و حرفهای بودن مرا تشخیص میدادند.
یک بار با یک مشتری سختگیر روبرو شدم و پس از چندین تلاش نتوانستم مشکل را حل کنم. همسر رئیس، مرا با کارمندی از فروشگاه دیگری مرتبط کرد و پیشنهاد داد که با او مشورت کنم. همهچیز خوب پیش رفت.
همسر رئیس بعداً با من صحبت کرد تا مطمئن شود که با این توافق راحت هستم. به او گفتم که بابت فرصت یادگیری از شخص دیگری قدردانم. او با خوشحالی پاسخ داد: «من دوست دارم با شما صحبت کنم - بدون هیچ مانعی.»
همهگیری کووید در طول سال نو چینی شیوع پیدا کرد، بنابراین ما مشتریان کمتری داشتیم و درآمدمان کاهش یافت. مالک تصمیم گرفت به همه اجازه دهد تعطیلات خود را زودتر شروع کنند. وقتی بعد از تعطیلات به سر کار برگشتیم، حقوق کامل خود را دریافت کردم.
میدانستم که کسبوکار در پایان سال خوب پیش نرفت و رئیس هیچ سودی نداشت. همچنین احساس میکردم که دریافت حقوق برای روزهای تعطیلات اضافی درست نیست، بنابراین آن بخش از حقوقم را پس دادم. همسر رئیس خوشحال شد، زیرا انتظار نداشت که من چنین کاری کنم. میتوانستم بفهمم که او بابت خصوصیات اخلاقیام قدردان است. بهعنوان یک تمرینکننده دافا معتقدم که همیشه باید نسبت به دیگران باملاحظه باشم.
ماه اول پس از شروع کارم، هر دو معاون رئیس رفتند. بنابراین بعد از کار، به رئیس در انجام برخی از مسئولیتهایش کمک میکردم که او بابتش قدردان بود. بعداً کارکنان جدیدی استخدام شدند. با دیدن اینکه آنها فاقد تجربه هستند، تمام تلاشم را کردم تا به آنها آموزش دهم و هر کاری از دستم برمیآمد انجام دادم تا حجم کار رئیس را کاهش دهم.
حدود شش ماه بعد، بهدلیل نیاز به جابجایی، استعفا دادم. رئیس با اکراه گفت: «ما به اندازه کافی تو را با خود نداشتهایم.» همانطور که همسر رئیس مرا بدرقه میکرد، گفت: «امیدوارم برگردی.»
هدیه دافا
همچنان که سطح تزکیهمان بهبود مییافت، محیط اطرافمان نیز بیسروصدا شروع به تغییر کرد و مثبت شد. حوالی سال ۲۰۰۸، ما به خانه یکی از اقوام نقلمکان کردیم تا در نگهداری از آن کمک کنیم. برای بیش از ده سال، تحت حمایت مهربانانه استاد، زندگی نسبتاً پایداری با حداقل آزار و اذیت را داشتیم. تا سال ۲۰۱۷، با کمک دوستان و اقوام، بالاخره توانستم خانهای بخرم.
آن در اوج بازار مسکن بود و پول زیادی نداشتم. اما ازآنجاکه صاحبخانه فوراً به پول نیاز داشت، خانه را تقریباً با قیمت اصلی، بدون نیاز به پرداخت هزینه دلالی، مستقیماً از او خریدم.
اگرچه خانه بزرگ نیست، اما طرح، موقعیت مکانی و قیمت آن دقیقاً همان چیزی است که میخواستم. کل روند انتقال بهطرز فوقالعادهای روان پیش رفت، انگار که واقعاً برای من نظم و ترتیب داده شده بود. میدانستیم که این هدیهای از طرف استاد است.
بهدلیل خرید خانه، بیش از ۱۰۰هزار یوان (۱۳۸۷۰ دلار آمریکا) بدهکار بودم و تا سال ۲۰۱۹، هنوز آن را پرداخت نکرده بودم. به امید پیشرفت شغلیام، برای آماده شدن برای یک امتحان مهم استعفا دادم. اما بهدلیل شیوع بیماری همهگیر، نزدیک به یک سال و نیم بیکار ماندم. تا ژوئیه۲۰۲۱ نتوانستم به شغل عادیام برگردم.
در همهگیری طی چند سال گذشته، اقتصاد چین راکد بوده و بسیاری از صنایع درحال افول هستند. افراد بیشماری برای یافتن شغل، چه برسد به کسب درآمد کافی برای پرداخت بدهیها، تلاش میکردند.
اما بهطرز معجزهآسایی، من فقط در چهار سال کوتاه، از زمانی که دوباره کارم را از سر گرفتم، نهتنها تمام بدهیهای باقیماندهام را پرداخت کردم، بلکه توانستم مبلغ چشمگیری نیز پسانداز کنم. زندگی ما در طول این سالها، بهطور پیوسته بهبود یافته است.
ما عمداً سعی در پسانداز پول نداشتیم. هزینههای روزانه، فعالیتهای اجتماعی و سبک زندگی ما عادی باقی ماند، اما موجودی حساب بانکی ما همچنان درحال افزایش بود. نه مادرم و نه من هرگز تصور نمیکردیم که در چنین وضعیت مالی پایداری قرار بگیریم.
اکنون، از سلامت خوب و درآمد پایدار برخورداریم. در نظر اقوام و دوستانمان، ما یک رابطه مادر و پسری مهربان و هماهنگ داریم که در آرامش و فارغ از نگرانیهای مادی زندگی میکنیم.
زمانی، آزار و اذیت وحشیانه تقریباً هیچ چیزی برایمان باقی نگذاشته بود. اما تحت حمایت و راهنمایی مهربانانه استاد، اصول دافا بهتدریج جهل و سردرگمیمان را از بین برد.
گام به گام، در میان سختیها و ناملایمات، انعطافپذیری، صداقت و ذهنی باز را تزکیه کردیم. با آسان گرفتن وسوسههای منفعت و امیال، به درک این موضوع رسیدیم که وضعیت ذهنی و خرد یک تزکیهکننده واقعاً چیست و تعالی واقعی در زندگی به چه معناست. با نگاهی به سفرمان، متوجه میشویم که چیزی از دست ندادهایم. برعکس، چیزی بسیار بزرگتر به دست آوردهایم.
در ابتدا، جیانگ زمین با تکبر اعلام کرد: «فالون گونگ را در عرض سه ماه از بین ببرید!» او حتی سیاست «اعتبارشان را از بین ببرید، ازنظر مالی ورشکستهشان کنید و ازنظر جسمی نابودشان کنید» را برای آزار و اذیت تمرینکنندگان ترویج کرد.
اما پس از ۲۶ سال سرکوب بیوقفه، واضح است که تمرینکنندگان فالون دافا را نمیتوان سرکوب کرد. شرارت هرگز نمیتواند بر درستی غلبه کند. این آزار و اذیت وحشیانه یک شکست کامل بوده است. آن کاملاً ناعادلانه است و باید فوراً پایان یابد.
کلام آخر
بینهایت سپاسگزارم که استاد به ما کمک کردند تا هدف زندگی و اینکه چگونه باید زندگی کرد را درک کنیم. اصول فالون دافا ما را از افرادی خودخواه به افرادی فداکار تبدیل کرد و این تحول درونی به ما اجازه داد تا واقعاً زیبایی و شادی یک زندگی متعالی را تجربه کنیم.
امیدوارم تعداد بیشتری از افراد با رابطه تقدیری، مانند ما، بتوانند راهنمایی و نجات فای بودا را دریافت کنند و مسیرشان بهسوی خود واقعیشان را در این دنیای آشفته بیابند.
(منتخبی از مقالات ارسالی به مناسبت بزرگداشت روز جهانی فالون دافا ۲۰۲۵ در وبسایت مینگهویی)
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.