(Minghui.org) مشکلات سایر تمرین‌کنندگان در تزکیه، شاید دلالت بر وابستگی‌های پنهان ما داشته باشند، به‌ همین‌ خاطر آن‌ها فرصت‌های خوبی برای نگاه به درون و تزکیه خودمان هستند.

حدود دو سال پیش متوجه شدم که خانم آپینگ لاف می‌زند و گاهی‌اوقات دقیقاً حقیقت را نمی‌گوید. مثلاً وقتی خانم آپینگ متوجه اشتباهات تمرین‌کننده‌ای درحین رونویسی فا شد، گفت که اگر یک کلمه دیگر را اشتباه بنویسد، کل برگه او را پاره می‌کند. اما متوجه شدم خودش هنگام انجام این کار، از همه بدتر می‌نویسد.

وقتی تمرین‌کننده دیگری گفت که آب باران به داخل خانه‌اش نفوذ می‌کند و باید سقف را تعمیر کند، خانم آپینگ گفت این مسئله نشان می‌دهد او معایبی دارد و باید به درون نگاه کند. اما وقتی سقف خانه خودش چکه کرد، چندهزار یوآن خرج و کل سقف را با نوع فلزی آن تعویض کرد.

زمانی که سایر تمرین‌کننده‌گان به‌مدت طولانی قادر به پشت سر گذاشتن محنت‌های بیماری نبودند، خانم آپینگ می‌گفت: «به خانه‌ام بیایید»، یعنی من به شما کمک می‌کنم تا بر محنت‌ها غلبه کنید. اما تمرین‌کننده‌ای فقط توانست یک شب در خانه‌اش اقامت کند و سپس آنجا را ترک کرد.

وقتی تمرین‌کننده‌ای محلی دستگیر و بازداشت شد، خانم آپینگ گفت: «باید به آنجا برویم و درخواست کنیم او را آزاد کنند!»، اما وقتی شایعاتی پخش و ناگهان جو متشنج شد، او و فرزندانش به شهر دیگری رفتند و مخفی شدند. سایر تمرین‌کنندگان ماندند و سعی کردند راه‌حلی پیدا کنند.

بعد از اینکه متوجه معایب خانم آپینگ شدم، به دیده تحقیر به او نگاه کردم. رفتارش باعث ناراحتی و پریشانی‌ام شد. قلبم تحت ‌تأثیر قرار گرفته بود، اما نمی‌دانستم پای کدام وابستگی‌ام در میان است. می‌دانستم که رفتار هم‌تمرین‌کنندگان مانند آینه هستند. از خودم پرسیدم: «آیا من هم مشکلات مشابهی دارم که چنین رفتارهایی را می‌بینم؟ آیا من هم لاف می‌زنم؟» اما به‌طور سطحی خودم را بررسی کردم و عمیقاً درونم را کندوکاو نکردم.

تشخیص وابستگی‌ام

اخیراً تمرین‌کننده‌ای زمین خورد و آسیب به‌قدری شدید بود که استخوانش بیرون زده بود. خانم آپینگ گفت: «باید آن را نفی کنی. آن را نپذیر.» مدتی بعد کمر خانم آپینگ آسیب دید. وقتی آن محنت را پشت سر می‌گذاشت چهره‌اش را درهم کشیده بود و به‌نظر نمی‌رسید افکار درستی داشته باشد. خندیدم و گفتم: «وقتی درمورد دیگران صحبت می‌کنی، قضیه را ساده نشان می‌دهی. به آن‌ها می‌گفتی آن را نپذیرند. اما وقتی این اتفاق برای خودت افتاد، افکار درستت کجا هستند؟»

از یک طرف، نگرانش بودم و امیدوار بودم بتواند به‌سرعت بر این محنت غلبه کند، اما از طرف دیگر، کمی دلم خنک شده بود. فکر می‌کردم: «همیشه وقتی درمورد دیگران صحبت می‌کنی، قضیه را ساده نشان می‌دهی، بگذار ببینم چطور بر این محنت غلبه می‌کنی!» اما سریع متوجه شدم این طرز فکرم درست نیست. عقیده و تصوری نسبت به خانم آپینگ شکل داده بودم و این کار باعث ایجاد اختلاف بین ما شد. رفتار خانم آپینگ تصادفی نبود. چرا آن‌ها را دیدم؟ چرا قلبم آشفته شد؟ حتماً مشکل مشابهی داشتم.

روزی متوجه شدم مشکلات مشابهی دارم. این یافته مرا متعجب کرد. تمرین‌کنندگان محلی تصمیم گرفتند برای کمک به حل مشکلات درباره محنت‌های فعلی و نیز نجات هم‌تمرین‌کنندگان بازداشت‌شده افکار درست بفرستند. همه به‌ترتیب زمان مشخصی را انتخاب کردند و من ساعت ده تا ده‌ونیم را انتخاب کردم، چون باید به بچه‌ها در انجام تکالیفشان کمک می‌کردم و آن‌ها ساعت ده می‌خوابیدند. دو شب، دخترم که دیگر به‌تنهایی می‌خوابید، ناگهان خواست که کنار من بخوابد. نتوانستم برای فرستادن افکار درست، به گروه کمک‌رسانی ملحق شوم. ناگهان متوجه شدم به قولم عمل نکردم. چه فرقی با خانم آپینگ داشتم؟

زمانی که در مطالعه گروهی فا شرکت کردم، مدام درخصوص بهبود درکمان درمورد محنت کنونی فا، فرستادن افکار درست و نیز نجات تمرین‌کنندگان بازداشت‌شده صحبت می‌کردم. درحین به اشتراک گذاشتن افکارم، با صداقت صحبت می‌کردم، اما وقتی واقعاً دست به کار شدم چه اتفاقی افتاد؟ آیا درک‌هایم بهبود یافتند؟ هنوز با مسئله نجات هم‌تمرین‌کنندگان، مانند مسئله خودم رفتار نمی‌کردم.

زمانی که درباره تزکیه تمرین‌کننده دیگری صحبت می‌کردم، گفتم که او هر روز سه سخنرانی جوآن فالون را می‌خواند و پنج تا شش بار از روی کتاب رونویسی کرده است. خودم را با او مقایسه ‌کردم و مدتی طولانی پرحرفی کردم. اما عادت‌های خودم را در رابطه با مطالعه فا تغییر ندادم.

هر روز به سایر تمرین‌کنندگان می‌گفتم که ما به مرحله پایانی اصلاح فا رسیده‌ایم، بنابراین باید به استاندارد برسیم. به آن‌ها یادآوری می‌کردم که استاد به‌خاطر اینکه تعداد موجودات نجات‌یافته کافی نیست و تمرین‌کنندگان به استاندارد نرسیده‌اند، زمان را طولانی‌تر کردند.

همچنین به درون نگاه کردم تا ببینم کجا مطابق استاندارد نیستم و بعد از بررسی به‌مدت طولانی متوجه شدم نمی‌توانم هر روز تمرینات را انجام دهم. هنوز به تلفن همراهم وابستگی داشتم. به شهرت، منافع شخصی و احساسات وابسته بودم و هنوز کاملاً جذب اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری نشده بودم.

به حرف‌ها و اعمالم فکر کردم و اشک ریختم، آیا استاد را فریب نمی‌دادم؟ آیا استاد را ناامید نمی‌کردم؟ در مقابل هم‌تمرین‌کنندگان لاف می‌زدم، اما کارها را به روش خودم انجام می‌دادم و زمانی که کسی مرا نمی‌دید، سست می‌شدم. رفتارم خجالت‌آور بود. جدی‌تر بگویم، درحال فریب دادن استاد بودم!

اما به‌خاطر اینکه آپینگ لاف می‌زد و فخرفروشی می‌کرد و به آنچه می‌گفت عمل نمی‌کرد، هنوز به او نگاه تحقیرآمیز داشتم. وخامت اعمال من بدتر از او بود.

درواقع، وضعیت تزکیه آپینگ خوب بود. وقتی اختلاف و تعارضی پیش می‌آمد، می‌دانست که چگونه به درون نگاه کند و شین‌شینگ خود را تزکیه کند. وقتی مسائل سایر تمرین‌کندگان را می‌بینم، باید درباره آن فکر و خودم را تزکیه کنم. اما به‌مدت دو سال این مسئله را نادیده گرفتم. درکم از فا خیلی ضعیف است! باید واقعاً از خانم آپینگ تشکر کنم که کمک کردند مشکلاتی را که شناسایی‌شان خیلی سخت بود پیدا کنم!

متشکرم استاد! متشکرم هم‌تمرین‌کنندگان!

مقالاتی که در آن‌ها تزکیه‌کنندگان درک خود را به اشتراک می‌گذارند، معمولاً براساس وضعیت تزکیه‌شان، ادراک یک فرد را در زمانی مشخص منعکس می‌کنند، و با هدف امکان ارتقای متقابل ارائه می‌شوند.