(Minghui.org) من اکنون ۸۱ساله هستم. قبل از اینکه در اوت۱۹۹۶، شروع به تمرین فالون دافا کنم، زندگی‌ام پر از رنج بود و خانواده‌مان خیلی فقیر بود و با درآمدی ناچیز روزگار می‌گذراند. پس از اینکه تمرین دافا را شروع کردم، بخت و اقبال ما تغییر کرد و خانواده‌ام اکنون ثروتمند هستند. فرزندان و نوه‌هایم به دافا احترام می‌گذارند و عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را خالصانه تکرار می‌کنند.

زندگی فلاکت‌بار

من در دهه ۱۹۴۰، در یک شهر کوچکِ نه‌چندان دور از چونگ‌چینگ متولد شدم. در طول جنبش اصلاحات ارضی، حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خانواده شوهرم را به‌عنوان صاحب املاک طبقه‌بندی کرد و علیه آن‌ها تبعیض قائل شد. شوهرم اغلب توسط تیم تولید محلی به کارهای سنگین و خسته‌کننده گمارده می‌شد، اما کمتر از دیگران حقوق می‌گرفت. در طول آن دوره، دو دختر و دو پسر به دنیا آوردم. ازآنجاکه خانواده ما مورد تبعیض قرار می‌گرفت، چهار فرزندمان فقط اجازه یافتند مدرسه ابتدایی را تمام کنند.

هر دو پسرم کمی پس از تولدشان، بیمار شدند. درست زمانی که پسر بزرگ‌ترم بهبود یافت، پسر کوچک‌تر دوباره بیمار شد و بیش از دو سال بیمار بود. علاوه‌بر مراقبت از آن‌ها، مجبور بودم کار سنگین مزرعه‌ای را که تیم تولید محلی به من محول کرده بود، انجام دهم. بدنم به مرور زمان ضعیف شد و به مشکلات جدی معده، مشکلات زنان، کم‌خونی و سیروز کبدی مبتلا شدم. خانواده‌مان هر دو سه روز یک بار به پزشک روستا، دکتر ژانگ، مراجعه می‌کرد و بیشتر درآمدمان صرف هزینه‌های پزشکی می‌شد. گاهی مجبور بودیم برنج خانه‌مان را بفروشیم تا هزینه درمان پسران را پرداخت کنیم. چیزی برای خوردن نداشتیم. خوشبختانه همسایه‌های مهربانمان به ما کمک می‌کردند، بنابراین گرسنه نمی‌ماندیم.

با وجود خرج‌های هنگفت، حالم بهتر نمی‌شد و حتی بدتر هم می‌شد. از درد و ناراحتی در عذاب بودم، به‌سختی می‌توانستم غذا بخورم و بسیار ضعیف شده بودم. قادر به کار در مزارع نبودم و باری بر دوش خانواده‌ام شده بودم. شوهرم نیز به‌دلیل کار زیاد، وضعیت سلامتی ضعیفی داشت. دختر بزرگم برای حمایت از خانواده‌مان مجبور بود کارهایی را که برای یک بزرگسال در نظر گرفته شده بود، انجام دهد، درحالی‌که فقط ده سال داشت.

پس از بیش از ده سال مبارزه با بیماری، نگرانی اصلی‌ام این بود که بمیرم و فرزندان خردسالم به حال خود رها شوند. آن‌ها چگونه می‌توانستند بدون من با سختی‌ها کنار بیایند؟ اما کورسوی امیدی به بهبود شرایطمان داشتم و اغلب گریه می‌کردم.

فالون دافا به من زندگی جدیدی بخشید

دکتر ژانگ، یک علاقه‌مند به چی‌گونگ، سابقاً برای یادگیری شکل‌های مختلف چی‌گونگ، به سراسر چین سفر می‌کرد. اما هیچ‌یک از تمرین‌هایی که با آن‌ها روبرو می‌شد برای درمان و سلامتی مؤثر نبود. در سال ۱۹۹۵، او تعدادی کتاب‌ فالون دافا را در یک غرفه دید و به‌سرعت متوجه شد که فالون دافا همان روش راستینی است که به‌دنبالش می‌گشت. وقتی فالون دافا به روستای ما معرفی شد، او یک محل تمرین در خانه‌اش راه‌اندازی کرد.

در اوت۱۹۹۶، دکتر ژانگ به دیدار ما آمد و به من توصیه کرد: «بسیاری از افراد بیمار، بعد از تمرین فالون دافا، بدون مصرف دارو یا تزریق، درمان شده‌اند. اگر تمرین کنی، قطعاً می‌توانی بهتر شوی.» وقتی شنیدم که می‌توانم بدون پرداخت هزینه، اینقدر بهره‌مند شوم باورم نمی‌شد و تردید داشتم. گفتم: «من سال‌هاست که تحت درمان هستم، اما درمان نشده‌ام. اما این تمرین چی‌گونگ می‌تواند بدون تزریق یا دارو مرا درمان کند؟ باور نمی‌کنم.» شوهرم مرا تشویق کرد و گفت: «برو امتحانش کن. شاید واقعاً بهتر شوی.»

به درخواست شوهرم، برای یادگیری تمرینات فالون دافا، به خانه دکتر ژانگ رفتم. درحالی‌که مشغول یادگیری تمرین دوم بودم، یک فالون درخشانِ درحال چرخش را جلو چشمانم دیدم.

یک ماه بعد، هنگام بازسازی خانه‌مان، ناگهان متوجه شدم که قدرت حرکت و بلند کردن اجسام سنگین را دارم. اشتهایم نیز بهبود یافت و می‌توانستم به‌طور عادی غذا بخورم. دردی که سال‌ها مرا عذاب می‌داد، از بین رفت. از اینکه سبک و رها از بیماری بودم، بسیار خوشحال بودم. بیماری‌های مزمنم که بیش از ده سال مرا عذاب داده بودند، پس از یک ماه تمرین فالون گونگ از بین رفتند. خانواده و همسایگانم تحت تأثیر قدرت معجزه‌آسای فالون دافا قرار گرفتند.

پسر کوچکم مورد برکت قرار گرفته است

پسر کوچکم در نوجوانی، به‌دنبال پسرعموی بزرگ‌ترش راهی یک کارگاه ساختمانی در پکن شد تا کار پیدا کند. او می‌خواست نحوه بستن داربست‌های فولادی را از یک اوستا یاد بگیرد، اما شخصی که در ابتدا به او مراجعه کرده بود، او را کودن تلقی می‌کرد، چراکه فقط مدرسه ابتدایی را تمام کرده بود و ساده‌لوح به نظر می‌رسید. او نمی‌خواست پسرم را به‌عنوان شاگرد بپذیرد. پسرم متعاقباً اوستای دیگری پیدا کرد که مایل بود به او آموزش دهد. ازآنجاکه پسرم بسیار توانمند بود، خیلی زود از یک کارگر ساده‌ فولادسازی به سرکارگری که مسئول ده‌ها کارگر بود، ارتقا یافت.

شرکت‌های رقیب با دیدن استعداد او، نزدش آمدند و با پیشنهاد حقوق بالاتر، سعی کردند او را به کار کردن برای خود ترغیب کنند. وقتی پسرم آن‌ها را رد کرد، رئیسش تحت تأثیر قرار گرفت و تصمیم گرفت او را به‌عنوان جانشین خود تربیت کند. پسرم کسب‌وکار را توسعه داد و آن به یک شرکت خدمات کارگریِ نسبتاً بزرگ در پکن تبدیل شد که در مقطعی، بیش از 10هزار کارمند در آن مشغول به کار بودند. گرچه پسرم ثروتمندترین مرد شهرستان ماست، اما همچنان کم‌حرف است، خودنمایی نمی‌کند و همچنان با صرفه‌جویی زندگی می‌کند.

پسر کوچکم همچنان از تلاش‌های تزکیه‌ من حمایت می‌کند. در آغاز آزار و اذیت، برای درخواست رفتار منصفانه با فالون دافا به پکن رفتم و به‌طور غیرقانونی بازداشت شدم. پسرم هرگز از من انتقاد نکرد، حتی گرچه تمرین فالون دافای من او را هدف مقامات قرار داده بود. او اغلب به من پول می‌دهد که آن را به محل توزیع مطالب دافای محلی‌مان اهدا می‌کنم. او اغلب می‌گوید: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» وقتی در هواپیماست و آن دچار تلاطم می‌شود، این اولین چیزی است که می‌گوید.

پسر کوچکم خوشبختی بعیدش - ارتقا از یک کارگر فولاد با تحصیلات محدود، به یک رئیس املاک و مستغلات - را نتیجهٔ برکاتی می‌داند که فالون دافا برایش به ارمغان آورده است. با وجود رکود فعلی املاک و مستغلات، شرکتش در مقایسه با همتایانش عملکرد خوبی دارد.

معجزه‌ای که دخترم را از ضرر مالی هنگفت نجات داد

دختر کوچکم و شوهرش کمی پس از ازدواج، یک کسب‌وکار غذاهای دریایی را در بازار شهر راه انداختند. او یک روز با من تماس گرفت و گفت: «مامان، به ما دستبرد زده شد و نزدیک بود پس‌اندازمان دزدیده شود.» وقتی از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده، پاسخ داد: «من معمولاً هر روز صبح از خانه بیرون و به طبقه پایین می‌روم تا در غرفه بازارمان کار کنم و فقط بعد از بسته شدن غرفه در ساعت ۲ بعدازظهر، به خانه برمی‌گردم. اما آن روز صبح، فقط نیم ساعت بیرون بودم که احساس ناخوشی و گرما کردم، گرچه هوا نسبتاً خنک بود. تصمیم گرفتم به خانه برگردم و صورتم را با آب سرد بشویم.«

«وقتی به طبقه بالا رسیدم، دیدم در اصلی نیمه‌باز است و فهمیدم کسی به خانه‌مان دستبرد زده است. با عجله، به طبقه پایین رفتم تا نگهبان و شوهرم را صدا بزنم. وقتی برگشتیم و وارد شدیم، دیدیم که سارقان گاوصندوق ما را از اتاق خوابمان به اتاق نشیمن آورده‌اند و آن را در فاصله کمتر از دومتری از در اصلی رها کرده‌اند. درِ گاوصندوق پر از خراش بود که نشان می‌داد سارقان سعی کرده‌اند آن را باز کنند. آن‌ها موفق نشدند و آن را رها کردند. اگر حتی چند ثانیه دیرتر می‌رسیدم، سارقان گاوصندوق را با خود برده بودند. ازآنجاکه اغلب در ساختمان ما، کالاهایی بالا و پایین برده می‌شوند، جابجایی یک گاوصندوق سرپوشیده توجه کمی را به خود جلب می‌کرد. شاید مراقبشان مرا درحال بالا رفتن از پله‌ها دیده و از مسیر دیگری فرار کرده‌اند.»

آن گاوصندوق حاوی صدهاهزار یوان پول نقد و رسید تأیید بدهی بود. این اتفاق 20 سال پیش افتاد و این مبلغ در آن زمان، پول زیادی بود. وقتی دامادم خبر سرقت را شنید، فکر کرد: «کارمان تمام است. پولی که سال‌ها برای به‌دست آوردنش زحمت کشیدیم، از بین رفت.» اما آن‌ها حتی یک ریال هم از دست ندادند و همه در بازار شگفت‌زده شدند.

در سال ۲۰۰۰، پلیس مرا که برای اعتراض به آزار و اذیت فالون دافا به پکن رفته بودم، دستگیر و به‌طور غیرقانونی بازداشت کرد. دختر کوچکم به همه‌جا رفت و با هر کسی صحبت کرد تا آزادی مرا تضمین کند. صداقت او همچنین باعث شد ده‌هاهزاریوانی را که روزی پیدا کرده بود، به صاحب اصلی‌اش برگرداند. به او گفتم: «به این دلیل است که از فالون دافا حمایت می‌کنی و از حزب کمونیست چین خارج شده‌ای. به‌خاطر قلب مهربانت، دافا از تو محافظت کرد و مانع هرگونه ضرر و زیانی برایت شدی.»

بهبود افسردگی با تکرار عبارت «فالون دافا خوب است»

پنج سال پیش، دختر کوچکم با من تماس گرفت و گفت: «مامان، آنقدر احساس بدبختی می‌کنم که دیگر نمی‌خواهم زندگی کنم. شب‌ها نمی‌توانم بخوابم و احساس ضعف می‌کنم.» کسب‌وکار غذاهای دریایی واقعاً او را تحت فشار قرار داده بود و شوهرش اخیراً مبلغ زیادی پول به کسی قرض داده بود که می‌ترسید آن را پس ندهد. این نگرانی و استرس باعث شده بود دخترم دچار افسردگی شود. علائمش به‌تدریج بدتر می‌شد، بنابراین به بیمارستان رفت و پزشکان او را مبتلا به افسردگی شدید تشخیص دادند. خانواده مجبور شدند یک پرستار برای مراقبت از او استخدام کنند.

به او توصیه کردم که برای درمان افسردگی‌اش، عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را خالصانه تکرار کند. او شک داشت، اما توصیه‌هایم را دنبال کرد. گرچه آن را با تردید تکرار می‌کرد، شاهد بهبود در وضعیتش بود. کم‌کم ناراحتی و افکار خودکشی‌اش کاهش یافت.

در اواخر سال ۲۰۱۹، بیماری همه‌گیر کووید۱۹ شیوع یافت و به‌سرعت در سراسر چین گسترش یافت. بازاری که کوچک‌ترین دخترم در آن کار می‌کرد، قرنطینه شد. دامادم اولین کسی بود که به این ویروس مبتلا شد و پس از او دخترم. او آن بعدازظهر تب کرد و نتوانست بخوابد. در آن زمان، عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را که به او یاد داده بودم، به یاد آورد. تمام شب تکرارشان کرد و تا سپیده‌دم، کاملاً بهبود یافت.

وقتی تماس گرفت تا این خبر خوب را به من بدهد، پاسخ دادم: «با توجه به اینکه شخصاً قدرت این عبارات را تجربه کرده‌ای، باید شک و تردید را رها کنی و هر روز با خلوص نیت عبارات "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را تکرار کنی. افسردگی‌ات قطعاً از بین خواهد رفت.»

دخترم نصیحت مرا پذیرفت و این عبارات را خالصانه تکرار کرد. کمی بعد، افسردگی‌اش برطرف شد و خانواده دیگر نیازی به استخدام پرستار برای او نداشتند. تا به امروز، دخترم هنوز این عبارات را تکرار می‌کند، گاهی حتی ناخودآگاه در طول شب آن‌ها را زمزمه می‌کند، به‌طوری‌که هنگام بیدار شدن نیز هنوز درحال تکرار آن‌هاست.

مدت کوتاهی پس از ازدواج نوه‌ام (پسر پسر بزرگم)، همسرش به افسردگی متوسط مبتلا شد. هیچ‌کدام از داروهایی که امتحان می‌کرد، مؤثر نبود و به‌دلیل عوارض جانبی آن‌ها که می‌توانست بر جنین تأثیر منفی بگذارد، تصمیم گرفت آن‌ها را مصرف نکند. روزی نوه‌ام به همسرش گفت: «تو این‌همه دارو را امتحان کرده‌ای، اما هیچ‌کدام مؤثر نیست. چرا به خانه‌ی پدری‌ام نمی‌رویم و با مادربزرگم مشورت نمی‌کنیم؟»

در طول دیدار این زوج، حقیقت پشت آزار و اذیت فالون دافا را برای همسر نوه‌ام روشن کردم. او گفت: «من از کودکی به خدایان، بودا و کارما اعتقاد داشته‌ام، بنابراین همه حرف‌هایتان را باور دارم.» وقتی به او توصیه کردم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند، او موافقت کرد. پس از ده روز، علائمش بهبود یافت. به او توصیه کردم: «وضعیتت بعد از تکرار این عبارات بهتر شده است. فالون دافا مانع مصرف دارو نمی‌شود، بنابراین انتخاب با خودت است که به مصرفشان ادامه دهی یا دیگر آن‌ها را مصرف نکنی.» او پاسخ داد: «تصمیم گرفته‌ام که آن را مصرف نکنم، چون بهبود یافته‌ام.»

همسر نوه‌ام کمی پس از بهبودی از افسردگی‌اش، باردار شد. به او توصیه کردم: «مگر مفهومی به نام آموزش جنین وجود ندارد؟ تکرار روزانه‌ عبارات "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" بهتر از هر آموزشی است که می‌توانی پیدا کنی.» همسر نوه‌ام هر روز این عبارات را تکرار می‌کرد و روزی که بچه‌دار شد، متخصص زنان و زایمانش گفت: «در تمام این‌همه سال‌ تجربه‌ام، نوزاد تو در ایده‌آل‌ترین وضعیت جنینی بود که تابه‌حال در هر زنی دیده‌ام.» نتیجه‌‌ام هنگام تولد بسیار سالم بود.

یک روز همسر نوه‌ام پس از انجام کارهای روزمره در شهر می‌خواست به خانه برگردد که رعد و برق شدیدی رخ داد. بسیاری از رانندگان، ماشین را کنار زده بودند و جرئت ادامه رانندگی را نداشتند. او که عجله داشت به خانه برسد، ناگهان به یاد آورد که می‌تواند از استاد فالون دافا کمک بخواهد. او گفت: «استاد، باران خیلی شدید است، نمی‌توانم جاده را ببینم. اما باید به خانه بروم. لطفاً کمکم کنید.» باران ناگهان بند آمد، هرچند که در دوردست همچنان می‌بارید. او توانست به سلامت به خانه برگردد.

بیماری نوه‌ درمان شد

دختر پسر کوچکم سه ماه پس از تولدش، تنفسش غیرطبیعی بود. پزشکان توموری را بین قلب و ریه‌هایش کشف کردند. جراحی برای برداشتن تومور خطرناک بود و ممکن بود به قیمت جانش تمام شود. اما اگر عمل نمی‌کردند، تومور به رشد خود ادامه می‌داد و حفره ریه‌اش را پر می‌کرد و مانع تنفسش می‌شد و درنهایت او را خفه می‌کرد. خانواده که چاره‌ای نداشتند، تصمیم گرفتند جراحی را انجام دهند.

روز جراحی، بیش از ۱۲ نفر از اعضای خانواده، ازجمله پسرم، همسرش و دختر بزرگم، بیرون اتاق عمل جمع شدند. خطرات بالای این جراحی و دردی که نوزاد باید تحمل می‌کرد، همه را به گریه انداخته بود. بعد از مدتی، دختر بزرگم به همه گفت: «مادربزرگ بچه، فالون دافا را تمرین می‌کند. چند نفر از اعضای خانواده ما، توصیه او را دنبال کردند و هر زمان که با خطر روبرو ‌شدند عبارات "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را تکرار ‌کردند و معجزاتی رخ ‌داد. گریه کردن بی‌فایده است، پس چرا با هم در سکوت، عبارات "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است؟" را تکرار نکنیم.» به پیشنهاد او، همه این عبارات را در قلبشان تکرار کردند.

عمل جراحی طولانی، اما موفقیت‌آمیز بود و پزشک توانست توموری به اندازه تخم اردک را از سینه نوه‌ام خارج کند. پس از اینکه اثر بیهوشی از بین می‌رود، اکثر بیماران پس از جراحی، درد دارند. برای اینکه نوه‌ام به‌دلیل درد حرکت نکند و بتوانند تمام لوله‌هایی را که از او خارج می‌شد بیرون بیاورند، پرستاران دست‌ها و پاهایش را با مهارهایی محکم بستند. در کمال تعجب همه، نوه‌ام گریه یا بی‌قراری نکرد و آرام روی تختش دراز کشید، گویی اصلاً دردی احساس نمی‌کرد. بسیاری از کارکنان بیمارستان، برای دیدن این منظره شگفت‌انگیز آمده بودند.

پزشک نوه‌ام به پسرم و همسرش توصیه کرد: «عمل جراحی دخترتان موفقیت‌آمیز بود، اما مشکلات بزرگ‌تری در پیش است. این بیماری احتمال عود بسیار بالایی دارد، بنابراین باید هر شش ماه یک بار تا ۱۸سالگی او را معاینه کنیم. اگر تا آن زمان عود نکند، از خطر رهایی خواهد یافت.» عروسم با نگرانی، به من گفت: «بچه‌های دیگر وقتی بیمار می‌شوند، با تزریق و دارو کاملاً بهبود می‌یابند. اما ما باید تا ۱۸سالگی نگران سلامتی او باشیم.» گفتم: «خانواده‌ات از حزب کمونیست چین، لیگ جوانان و پیشگامان جوان کناره‌گیری کرده‌اند. نه‌تنها این، بلکه همه شما از فالون دافا حمایت می‌کنید. دخترت خوب خواهد شد.»

وقتی نوه‌ام کمی بیش از دو سال داشت، عروسم تصمیم گرفت او را برای دیدن ما بیاورد. در ابتدا، با ناراحتی به عروسم گفتم: «اینجا خیلی گرم است. پکن خیلی خنک‌تر است. چرا حالا که هوا خیلی گرم است او را به اینجا می‌آوری؟» وقتی رسیدند، به نوه‌ام گفتم: «تو بر یک محنت بزرگ غلبه کرده‌ای. به یاد داشته باش که "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است."» نوه‌ام فوراً فریاد زد: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» از پاسخ غیرمنتظره و صدای بلند او شوکه شدم و متوجه شدم که استاد ترتیب بازگشت او را داده‌اند تا بتواند آن دو جمله را فریاد بزند. اعلام او تضمین کرد که بیماری‌اش دیگر عود نخواهد کرد. او و عروسم دو روز بعد به پکن بازگشتند.

پس از آن، والدینش دیگر او را برای معاینات منظم نمی‌بردند و نوه‌ام هرگز بیمار نشد. دو سال پیش، پس از تحمل استرس بیش از حد به‌دلیل درس خواندن، برای معاینه فیزیکی به بیمارستان مراجعه کرد. تمام آزمایش‌ها تأیید کردند که او سالم است. نوه‌ام اکنون یک خانم جوان زیباست و خانواده ما همچنان از دافا بسیار سپاسگزارند.

اختلال کم‌توجهی-‌بیش‌فعالی نوه‌ام پس از تکرار عبارت «فالون دافا خوب است» درمان شد

نوه‌ام قبلاً به اختلال کم‌توجهی-‌بیش‌فعالی (ADHD) مبتلا بود. او بی‌اختیار حرکت می‌کرد، هرازگاهی بینی‌اش را لمس می‌کرد، دهانش را به‌طرز عجیبی حرکت می‌داد و پس از چند قدم راه رفتن، مرتباً برمی‌گشت. پزشک به ما گفت: «اگرچه این وضعیت خطر جانی ندارد، اما ظاهر خوشایندی ندارد. ممکن است منجر به سایر اختلالات روانی، مانند عقده حقارت شود، زیرا چنین افرادی معمولاً توسط همکلاسی‌هایشان مورد تبعیض قرار می‌گیرند. تنها درمان، مصرف داروست.» در ابتدا، علائم اختلال کم‌توجهی-‌بیش‌فعالی نوه‌ام را طبیعی، نشانه‌ای از فعال و بازیگوش بودنش، می‌دانستم. اما با توجه به این تشخیص، متوجه شدم که او به یک مشکل عصبی لاعلاج مبتلاست.

علاوه‌بر این، نوه‌ام دچار بی‌اختیاری مزمن مدفوع بود. در ابتدا، فکر می‌کردیم او این کار را عمداً برای جلب توجه انجام می‌دهد. اما گرچه والدینش او را کتک می‌زدند و سرزنش می‌کردند، وی همچنان به این مشکل مبتلا بود. بعداً متوجه شدیم که بی‌اختیاری مکرر او احتمالاً ناشی از ای‌دی‌اِچ‌دی اوست.

به نوه‌ام توصیه کردم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. پس از مدتی تکرار، ای‌دی‌اِچ‌دی و بی‌اختیاری مدفوعش از بین رفت.

کلام آخر

فالون دافا زندگی مرا نجات داد؛ خانواده، اقوام و دوستانم را با معجزات زیادی برکت بخشید؛ و حتی چندین بار وقتی عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را خالصانه تکرار کردیم، ما را از خطر نجات داد.

صمیمانه امیدوارم که همه در جهان، از فالون دافا حمایت و به آن احترام بگذارند و از حمایت و برکات فالون دافا بهره‌مند شوند.

(منتخبی از مقالات ارسالی به مناسبت بزرگداشت روز جهانی فالون دافا در سال ۲۰۲۵)