(Minghui.org) ما زوجی از یک منطقه روستایی هستیم که فالون دافا را تمرین می‌کنیم و تحصیلات محدودی داریم. اگرچه می‌توانیم همه‌چیز را در کتاب‌های دافا بخوانیم، نوشتن مقاله برای ما آسان نیست. هر بار که کنفرانس تبادل تجربه آنلاین آغاز می‌شود، مضطرب می‌شویم، زیرا نمی‌توانیم مقاله بنویسیم. این بار، از یک هم‌تمرین‌کننده خواستم تا به ما کمک کند مقاله‌ای درباره اتفاقات معجزه‌آسایی که در تزکیه‌مان رخ داده است بنویسیم و ابراز کنیم که از استاد نیک‌خواه و والای خود بسیار سپاسگزاریم!

تمرین‌کننده مرد (شوهر): «من یک تزکیه‌کننده هستم و استادم مسئول من است»

اولین بار در سال ۱۹۹۶، درباره نوعی چی‌گونگ به نام فالون گونگ شنیدم. سپس، یک روز کتاب‌ها، نسخه اصلاح‌شده فالون گونگ و جوآن فالون، را در پیشخوان یک کتابفروشی دیدم و آن‌ها را خریدم. این کتاب‌ها را گرامی می‌داشتم، زیرا می‌دانستم که ارزشمند هستند، اما فا را یاد نمی‌گرفتم. فقط آن‌ها را در جای خوبی نگه می‌داشتم. به‌دنبال کسی بودم که تمرینات را به من آموزش دهد. کمی بعد، روزی، یکی از اقوام به دیدار ما آمد. معلوم شد که او مرید دافاست. وقتی شنید که می‌خواهم تمرینات را یاد بگیرم و انجامشان دهم، نحوه انجام پنج مجموعه تمرین را به من یاد داد. در آن زمان، شروع به تزکیه کردم.

همسایه‌ام در ژوئن۲۰۱۶، درحال ساخت یک طویله گاو بود و از من خواست که در پوشاندن سقف با کاشی، به آن‌ها کمک کنم. کار من این بود که روی سقف بایستم و کاشی‌هایی را که از روی زمین به بالا پرت می‌کردند جمع کنم. در این حین، یکی از کاشی‌های سقف زیر پایم شکست. تعادلم را از دست دادم و از پشت‌بام، در ارتفاع تقریباً سه متر (۱۰ فوت)، سقوط کردم. به‌دلیل ساخت‌و‌ساز، زمین پوشیده از آجر، کاشی و سنگ بود، اما به‌طور اتفاقی روی زمین صاف فرود آمدم. همسایه‌ام می‌خواست مرا به بیمارستان ببرد، اما قبول نکردم. اما نمی‌توانستم راه بروم یا در رختخواب غلت بزنم. دو سه روز بعد، دوستم پیشنهاد داد که برای معاینه به بیمارستان بروم، بنابراین رفتم. نتایج معاینه بیمارستان شکستگی‌های خردشده دو مهره کمری را نشان داد. پزشک گفت که این می‌تواند به‌راحتی منجر به فلج اندام‌های تحتانی شود و اینکه پس از بازگشت به خانه، باید صاف دراز بکشم و نباید حرکت کنم. در غیر این صورت، عواقبش غیرقابل‌پیش‌بینی می‌بود. سپس فکر کردم: «من تزکیه‌کننده هستم و با حمایت استاد خوب خواهم شد.»

آن همسایه سه‌هزار یوان به من پیشنهاد داد، اما آن را قبول نکردم. سپس او فکر کرد که اگر ستون فقرات کمری من شکسته باشد، سه‌هزار یوان ممکن است کافی نباشد، بنابراین ده‌هزار یوان دیگر اضافه کرد. بازهم آن را قبول نکردم و گفتم: «من تزکیه‌کننده هستم و استادم مسئول من است. حالم خوب است.»

اطرافیانمان گفتند که من احمق هستم: «تو خیلی سخت زمین خوردی و هیچ‌کسی نمی‌داند در آینده، چه اتفاقی خواهد افتاد» و «حالا مردم از یکدیگر سوءاستفاده می‌کنند، مخصوصاً اینکه خودشان از تو خواستند کمکشان کنی؛ آن‌ها باید برای تو پول خرج کنند.» اگر فالون دافا را تمرین نمی‌کردم، آن را از سطح بالاتری نمی‌دیدم و شاید همانطور که اطرافیانم پیشنهاد می‌کردند، عمل می‌کردم. اما، دافا مرا تغییر داده بود.

من با پیروی از تفکر مردم عادی، در رختخواب استراحت نکردم. درعوض، به‌آرامی حرکت کردم و به انجام هر تمرینی که می‌توانستم انجام دهم، ادامه ‌دادم. بعد از یک ماه، راه‌رفتن را از سر گرفتم و کمی بیش از سه ماه بعد، کار کردن را نیز از سر گرفتم. اطرافیانم پرسیدند: «آیا تمریناتی که انجام می‌دهی باعث شده اینقدر سریع بهبود یابی؟» گفتم: «بله، همه ما تمرین‌کنندگان توسط استادمان محافظت می‌شویم. نیازی به تزریق یا مصرف دارو نداریم. این ماهیت خارق‌العاده دافاست.» ازطریق این حادثه، مردم شاهد ماهیت معجزه‌آسا و خارق‌العاده دافا بودند.

یک بار در یک ایستگاه قطار نوساز، مشغول جوشکاری بودم که یک تراشه جوشکاری به چشمانم برخورد. بعد از اینکه به خانه رسیدم، چیزی نمی‌دیدم. همسرم در خانه نبود و من کمی مضطرب بودم و نمی‌دانستم چه‌کار کنم. به استاد فکر کردم و سریع از ایشان خواستم کمکم کنند. همزمان، در ذهنم تکرار کردم: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» بعد از چند دقیقه، چشمانم را باز کردم و توانستم ببینم. دافا واقعاً خارق‌العاده است!

تمرین‌کننده خانم (همسر): «هر روز مصر بودم که «درباره دافا» را ازبر کنم و مشکل فیبریلاسیون قلبی‌ام برطرف شد»

در سال ۱۹۹۸، متوجه خون در ادرارم شدم. در آن زمان، از اورمی (افزایش اوره در خون) می‌ترسیدم، بنابراین برای تزریق به بیمارستان رفتم. پس از شش هفت روز تزریق، هنوز بهبود نیافته بودم. شوهرم در آن زمان، فالون گونگ را تمرین می‌کرد و گفت: «به خانه برگرد و با من تمرین کن.» موافقت کردم، و بعد از اینکه برگشتم، داروی باقی‌مانده را دور ریختم و همراه شوهرم به تمرین فالون دافا پرداختم. قبل از اینکه متوجه شوم، نه‌تنها هماچوری (خون در ادرار) من درمان شد، بلکه سال‌ها بی‌خوابی و سردرد شدیدم نیز بهبود یافت. دیگر مجبور نبودم برای محکم بستن سرم (روشی رایج در چین، برای درمان سردرد) از سربندهای پارچه‌ای استفاده کنم. استاد بدنم را پاکسازی و مرا از بیماری رها کردند.

قبل از روز سال نو ۲۰۲۳، ناگهان در قلبم احساس ناراحتی کردم و بدنم می‌لرزید. خانواده‌ام مرا برای معاینه به بیمارستان بردند. پزشک آنجا گفت که فیبریلاسیون دهلیزی (ضربان نامنظم قلب) است و بسیار جدی است. شوهرم پاسخ داد که به‌جای بستری‌شدن در آنجا، برای بررسی بیشتر، به بیمارستان دیگری برویم. سپس به یک بیمارستان طب چینی منتقل شدم. تشخیص همان بود. پزشک گفت مدت زیادی طول می‌کشد تا درمان با دارو مؤثر باشد. در آن زمان، به یاد آوردم که تزکیه‌کننده دافا هستم و فکر کردم که حتماً استاد درحال پاکسازی بدنم هستند. به خانواده‌ام گفتم: «من به هیچ پزشک دیگری مراجعه نمی‌کنم، زیرا بیمار نیستم. باید به خانه بروم تا تمرینات را انجام دهم.» بعد از اینکه به خانه رسیدم، فا را بیشتر مطالعه کردم و هر روز «درباره دافا» را ازبر می‌خواندم. مشکل فیبریلاسیون دهلیزی قلبم برطرف شد. استاد حتماً فکر درستم درخصوص اعتماد به ایشان و دافا را دیدند و به من کمک کردند تا کارمایم را از بین ببرم. اکنون در سلامتی کامل هستم.

در روز سال نو ۲۰۲۴ بیرون رفتیم و وقتی به خانه برگشتیم، متوجه شدیم که خانه‌مان مورد سرقت قرار گرفته است. من و شوهرم زندگی مقتصدانه‌ای داشته‌ایم و برای امرارمعاش پول پس‌انداز کرده‌ بودیم تا فرزندانمان را اذیت نکنیم. متوجه شدیم که تمام پس‌اندازمان دزدیده شده است. بلافاصله به گریه افتادم و گفتم: «با پلیس تماس بگیریم.» شوهرم گفت: «ما تزکیه‌کننده هستیم، هیچ اتفاقی بدون دلیل نمی‌افتد. این علت و معلول است. می‌تواند به این دلیل باشد که ما به دیگران بدهکاریم، بنابراین باید بدهی خود را پرداخت کنیم.» این درک باعث شد احساس آرامش کنیم. استاد گفتند:

«با وابستگی‌های پشت سر گذاشته شده، قایق‌های سبک‌شده به‌سرعت حركت می‌كنند.
با یک قلب انسانی در بند چیزی، گذر از اقیانوس، صعب و دشوار تحقق می‌یابد.» («قلب آگاه»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر جلد 2)

وقتی در گذشته، مدیتیشن را تمرین می‌کردم، نمی‌توانستم ذهنم را آرام کنم. و گاهی اوقات هنگام فرستادن افکار درست، دستانم به پایین می‌افتاد. اکنون ذهنم متمرکزتر است و دستانم دیگر به پایین نمی‌لغزند. ما در حومه شهر زندگی می‌کنیم و قبل از اینکه دافا را تزکیه کنیم، فقط به نیازهای روزانه خود، یعنی هیزم، برنج، روغن و نمک اهمیت می‌دادیم. انتظار نداشتیم آنقدر خوش‌شانس باشیم که توسط استاد نجات یابیم و دافای کیهان را تمرین کنیم. قطعاً قدران فرصت‌های تزکیه اعطاشده توسط استاد خواهیم بود، فا را به‌خوبی یاد خواهیم گرفت، سه کار را به‌خوبی انجام خواهیم داد و با استاد به خانه باز خواهیم گشت!

استاد، از نیک‌خواهی و نجات رحمت‌آمیز شما سپاسگزاریم!