(Minghui.org) امسال ۷۳ساله هستم. وقتی ۴۰ساله بودم، شوهرم به سل مبتلا شد. در مراحل پایانی بیماری، ریههایش آنقدر آسیب دیده بود که حتی نمیتوانست دراز بکشد، زیرا اگر دراز میکشید، خون از دهانش میچکید. تنها کاری که میتوانست انجام دهد این بود که پیچیده در لحاف، روی تخت بنشیند. هر روز درد شدیدی داشت و هر لحظه انتظار داشت از دنیا برود. اقوام و همسایگانمان به ملاقاتش میآمدند و میدانستند که شوهرم زیاد زنده نخواهد ماند. اما روزی در سال ۲۰۰۲، یکی از اقوام، به دیدنمان آمد و به شوهرم گفت: «تو باید فالون دافا را یاد بگیری. فالون دافا یک فای بوداست که مردم را نجات میدهد.» شوهرم موافقت کرد.
مدتی نگذشت که شوهرم خواب دید کسی پاهایش را نوازش میکند و به او میگوید بیدار شود. آن شخص شوهرم را به جایی برد و او گروهی از مردم را دید (پس از تمرین فالون گونگ فهمید که آن افراد در بُعد دیگری بودند). شوهرم را پیش استاد لی بردند. استاد با استفاده از انگشت شست و اشارهشان، دو حرکت افقی و عمودی را جلو سینه شوهرم انجام دادند. شوهرم بهخاطر گرمای دست استاد، خیلی احساس راحتی کرد. سپس استاد به او گفتند: «میتوانی برگردی. چشم آسمانیات باز شده است.»
وقتی شوهرم بیدار شد، از من خواست که لحافش را بردارم تا بتواند دراز بکشد. وقتی لحاف را کنار زدم و میخواستم کمکش کنم، گفت که خودش میتواند دراز بکشد. وقتی دراز کشید، اتفاق بعدی مرا حیرتزده کرد؛ او روی تخت غلت زد و هیچ خونی بالا نیاورد!
در فوریه۲۰۰۲، من و شوهرم شروع به تمرین فالون دافا کردیم و او روز به روز سالمتر میشد. سابقاً در طول برداشت سالانه پاییز، من و شوهرم به مزارع میرفتیم و او مرا درحال چیدن ذرت و بریدن ساقهها تماشا میکرد. آن سال، خودش شروع به چیدن ذرت و بریدن ساقهها کرد. شگفتزده شدم و پرسیدم: «مطمئنی؟» او گفت: «بله، من استاد را دارم.»
آن سال، شوهرم ساقههای ده هکتار زمین ما را برید. شوهرم کاملاً بهبود یافت و اقوام، دوستان و همسایگانمان شاهد معجزه دافا بودند. آنها صمیمانه دافا را تحسین میکنند و میدانند که فالون دافا خوب است.
در سال ۲۰۰۸، استاد بار دیگر بدن شوهرم را پاکسازی کردند. یک روز که در خانه، تلویزیون تماشا میکرد، ناگهان احساس ناخوشی کرد. احساس کرد که اکسیژن کافی دریافت نمیکند، گویا هیچ هوایی در اتاق وجود نداشت. بعد از اینکه همه پنکههای اتاق را روشن کردم، حالش کمی بهتر شد. او نمیتوانست زیاد غذا بخورد یا چیزی بنوشد و در مدفوعش، خون دیده میشد. همچنین نمیتوانست دراز بکشد، چون احساس میکرد نمیتواند نفس بکشد. هر روز کنار میز مینشست و وقتی احساس خستگی میکرد، سرش را با لحافش روی میز میگذاشت و همانجا استراحت میکرد. این وضعیت بیش از سه هفته ادامه داشت. در طول این مدت، افکار درستی قوی داشت و میدانست که استاد درحال پاکسازی بدنش هستند. با وجود درد، هرگز به این فکر نکرد که به بیمارستان برود.
یک روز صبح، به شوهرم گفتم که بهجای ماندن در خانه، با من به مزارع بیاید. او پاسخ داد که بهتازگی خوابی دیده است که در آن، استاد سه کلید به او دادند، که فکر میکرد اشارهای به این است که باید همراه من بیاید. سپس با کمک عصایش به توالت رفت. وقتی برگشت، به او گفتم عصا را کنار بگذارد. او متوجه شد و عصا را کنار گذاشت. بدون مشکل بهسمت گاری گاو رفت و آماده راندن آن شد.
قصد داشتم خودم گاری را برانم، اما او توانست گاری را تا مزارع هدایت کند و تمام کارها را تمام کند. از او پرسیدم: «خودت را چندساله احساس میکنی؟» گفت: «بیستوچند سالم است.» آن روز، وقتی تازه از خانه بیرون آمده بود، احساس بیمار بودن داشت، اما وقتی برگشت، حالش خوب بود.
شوهرم در عرض ۲۸ روز، کاملاً بهبود یافت. یک بار دیگر شاهد معجزهآسا بودن دافا بودیم.
وقتی شروع به تمرین کردیم، آزار و شکنجه دافا بسیار شدید بود. ازآنجاکه شخصاً تجربه کردیم که دافا چقدر شگفتانگیز است، میخواستیم به مردم بگوییم که دافا اینجاست تا مردم را نجات دهد و اصلاً شبیه چیزی نیست که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) میگوید. من و شوهرم تصمیم گرفتیم یک کسبوکار کوچک سس سویا راه بیندازیم. هدف کسب درآمد نبود، بلکه صحبت کردن با مردم درمورد فالون گونگ بود.
در طول فصل کمکاری کشاورزی، من و شوهرم با دوچرخهمان به پایین خیابان میرفتیم و سس سویا میفروختیم و به همه مشتریانمان درباره دافا میگفتیم. با وجود شوهرم بهعنوان یک نمونه زنده از معجزهآسا بودن دافا، مردم واقعاً معتقد بودند که دافا معجزهآساست. هر روز میتوانستیم ۳۰ تا ۵۰ نفر را متقاعد کنیم که از حزب کمونیست چین خارج شوند.
گاهی با افراد مسنی که عصا به دست داشتند و میخواستند سس سویای ما را بخرند، برخورد میکردیم. ما پولشان را قبول نمیکردیم، چون میدیدیم که دیگر جوان نیستند. یک بار زنی با بچهای که بیماری روانی داشت آمد. وقتی قیمت سس سویای ما را پرسید، دلم برایش سوخت و گفتم: «یک بطری از خانه بیاور و برایت پُرش میکنم. پول نمیگیرم.» اما این روزها مردم عاشق سوءاستفاده از دیگران هستند. او به خانه رفت و با یک سطل بزرگ برگشت. آن را با حدود ۲.۵ کیلوگرم (حدود ۲ لیتر) سس سویا پر کرد. بعداً فهمیدم که او کسبوکار خودش را دارد و از من ثروتمندتر است. البته تحت تأثیر قرار نگرفتم، زیرا به یاد آوردم که استاد به ما آموختهاند صرفنظر از اینکه کجا هستیم، انسان خوبی باشیم.
یک بار دیگر، یک زوج برای جمعآوری آذوقه، به روستای ما آمدند و درباره دافا به آنها گفتیم. آنها روز بعد آمدند و کسی را همراه خود آوردند. زن گفت: «این دافا واقعاً خوب است. بعد از اینکه به خانه رفتم، کمرم دیگر درد نمیکرد. به دوستم هم بگو که از ح.ک.چ خارج شود. او دبیر حزب روستا و عضو حزب است.» درباره دافا به این دبیر گفتم و او گفت: «این دافا خیلی خوب است، من هم [از حزب] خارج میشوم.» آن زن همچنین فریاد زد: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» شوهرش به او یادآوری کرد که فریاد نزند، وگرنه ممکن است دستگیر شود. او به شوهرش گفت که اِشکالی ندارد و اگر بخواهد فریاد میزند.
خیلی خوشحال شدم که دیدم این موجودات ذیشعور درباره دافا یاد گرفتهاند و نجات یافتهاند.
شوهرم بهطرز معجزهآسایی شفا یافت. این ماجرا مانند یک افسانه است؛ اسرارآمیز، اما زنده و واقعی. ما واقعاً امیدواریم که مردم در سراسر جهان نیز بتوانند توسط دافا نجات یابند و با انتخاب آیندهای زیبا برای خود، از چنگ ح.ک.چ فرار کنند.
(متخبی از مقالات ارسالی به مناسبت بزرگداشت روز جهانی فالون دافا ۲۰۲۵ در وبسایت مینگهویی)
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.