(Minghui.org) وقتی در ارتش خدمت می‌کردم، به‌دلیل فشار زیاد کاری، دچار اختلال عصبی شدم. این وضعیت بعدها به بیماری قلبی تبدیل شد. پس از بازگشت به خانه نیز به بیماری کبد، دیابت و رینیت آلرژیک مبتلا شدم. هر سال باید چهار پنج بار بستری می‌شدم. نه‌تنها از نظر جسمی رنج می‌کشیدم، بلکه از نظر مالی نیز در مضیقه بودم، و مجبور بودم پولی را که از فروش غلات به‌دست می‌آوردم صرف خرید دارو کنم. زندگی‌ام واقعاً فلاکت‌بار بود. معروف بودم به اینکه همیشه بیمار هستم.

در سال ۱۹۹۶، تمرین فالون دافا را آغاز کردم. تنها چند روز بعد، سلامتی و رها بودن از هرگونه بیماری را حس کردم. بهبود چشمگیر من تأثیر بسیار مثبتی بر روستاهای اطراف گذاشت. مردم می‌گفتند: «به او نگاه کنید! او به بیماری‌های جدی بسیار زیادی مبتلا بود و همه‌شان پس از تمرین فالون دافا، درمان شدند. این تمرین باید واقعاً خوب باشد. ما هم باید آن را یاد بگیریم.»

به‌دلیل همین بهبود، افراد زیادی به خانه‌ام می‌آمدند تا فالون دافا را یاد بگیرند؛ آن‌قدر زیاد که اغلب خانه و حیاطم پر از جمعیت بود. کسانی که مرا می‌شناختند نیز با مطالعهٔ فا و انجام تمرین‌ها، سالم شدند و از بیماری‌ها رهایی یافتند. مایلم چند داستان واقعی را با شما به‌اشتراک بگذارم.

مادرشوهر خواهرزاده‌ام که در همان روستا زندگی می‌کند نیز برای یادگیری فالون دافا به خانه‌ام آمد. او با تکیه بر عصا آمد تا ویدئوهای سخنرانی‌های استاد را تماشا کند. پس از تماشای یکی از سخنرانی‌ها، تمرین‌های دوساعته را آغاز کرد. فقط دو روز بعد، عصایش را کنار گذاشت و توانست خودش پیاده تا خانه‌ام بیاید. کمی بیش از دو هفته بعد، حتی قادر بود به‌تنهایی به بازار برود. فالون دافا واقعاً شگفت‌انگیز است!

در روستای ما، مردی بود که زیر بغل چپش غده‌ای به‌اندازهٔ تخم اردک داشت. او برای یادگیری تمرین‌ها، به خانه‌ام آمد. آن غده کم‌کم از زیر پوستش بیرون زد و پایه‌اش رفته‌رفته کوچک‌تر و کوچک‌تر شد. درنهایت، غده به‌اندازهٔ هستهٔ هلو کوچک شد. یک روز، پس از پایان تمرین گروهی در محل تمرین، به خانه رفت تا تمرین‌ها را ادامه دهد، که ناگهان غده به زمین افتاد. او هم شوکه شد و هم بسیار خوشحال. دوباره به محل تمرین آمد تا این ماجرای شگفت‌انگیز را با دیگران در میان بگذارد. همه متعجب شدند و گفتند: «فالون دافا واقعاً معجزه‌آساست!»

در بهار سال ۱۹۹۰، با یک تراکتور دستی کوچک، برای خرید چوب بامبو به شهری دیگر رفتم. روز قبل باران آمده بود، بنابراین جاده‌ها لغزنده بودند. حدود سه کیلومتر مانده به خانه، تراکتور به داخل جوی آب سر خورد. بدنم به جلو پرت شد و قلاب تراکتور به دنده‌های سمت راستم برخورد کرد. درد آن‌قدر شدید بود که حدود ده دقیقه قادر به حرکت نبودم. بیش از یک ماه آن‌قدر درد داشتم که حتی جرئت نداشتم نفس عمیق بکشم. از آن پس، هر وقت هوا ابری یا بارانی می‌شد، دنده‌های سمت راستم درد می‌گرفت.

حدود یک ماه پس از آنکه تمرین فالون دافا را آغاز کردم، شبی درحال گوش دادن به یکی از سخنرانی‌های استاد بودم که ناگهان احساس کردم کسی دنده‌هایم را پیچاند. صدای «تق» بلندی شنیدم. سپس به‌مدت سه روز دنده‌هایم به‌شدت درد داشت. اما پس از سه روز، درد فروکش کرد و از آن زمان به بعد، دنده‌هایم هرگز دوباره درد نگرفتند. کاملاً بهبود یافته بودند.

در زمستان سال ۲۰۰۳، برف سنگینی بارید. پس از عبور خودروها، جاده بسیار لغزنده شده بود. من سوار بر موتورسیکلت، برای دریافت مطالب اطلاع‌رسانی روشنگری حقیقت، بیرون رفته بودم. ناگهان در یک پیچ لغزیدم و به زمین افتادم. درحالی‌که تقلا می‌کردم موتورسیکلتم را بلند کنم، یک موتورسیکلت سه‌چرخ از سمت جنوب با سرعت آمد و مستقیماً به من برخورد کرد، و مرا ۲۰ تا ۳۰ متر به جلو پرتاب کرد. به پشت، رو به آسمان، در وسط جاده افتاده بودم. به‌طرزی شگفت‌انگیز، هیچ آسیبی ندیدم و توانستم بدون هیچ مشکلی بلند شوم.

رانندهٔ موتورسیکلت سه‌چرخ وحشت‌زده شده بود. با عجله جلو آمد و با نگرانی پرسید: «کجایت آسیب دیده؟ بیا برویم بیمارستان!» گفتم: «حالم خوب است. من فالون دافا را تمرین می‌کنم و تحت حفاظت استاد هستم. نگران نباش، می‌توانی بروی. فقط یادت باشد: "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است." و لطفاً برای در امان ماندن، از حزب کمونیست چین و سازمان‌های وابسته‌ به آن خارج شو.» او پذیرفت که با نام واقعی‌اش از پیشگامان خارج شود و با حسی از قدردانی گفت: «متشکرم!»