(Minghui.org) من ۷۳ساله هستم. در گذشته، به بیماریهای زیادی، ازجمله مشکلات معده، بواسیر، بیماریهای زنان، و بیرونزدگی شدید دیسک کمر مبتلا بودم. هر روز درد تحملناپذیری داشتم و هیچ درمانی مؤثر واقع نمیشد.
در مارس۱۹۹۹، تمرین فالون دافا را آغاز کردم. پس از شروع تمرین، طبق اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری رفتار کردم تا فرد بهتری شوم. همهٔ بیماریهایم کاملاً از بین رفت و در ۲۶ سال گذشته، هیچ دارویی مصرف نکردهام.
با دیدن تغییرات جسمی و روانیام، تمام خانوادهام، بهویژه شوهرم، به دافا ایمان عمیقی پیدا کردند. چند سال پیش مسئولیت تهیه و توزیع مطالب روشنگری حقیقت را برعهده گرفتم. شوهرم داوطلبانه کارهای خانه را انجام میداد و از نوهمان مراقبت میکرد تا من وقت بیشتری برای انجام کارهای دافا داشته باشم.
پس از خرید یک سهچرخه برقی، شوهرم از آن، بهمنظور حمل وسایل چاپ و بردن چاپگرها برای تعمیر استفاده میکرد. هر سال، او با آن سهچرخه، کاغذ و قاب تقویم را بهموقع به خانه میآورد تا من بتوانم تقویمهای دافا را تهیه کنم. او همچنین اغلب مرا برای روشنگری حقیقت و توزیع مطالب همراهی میکرد. با اینکه تمرینکننده نبود، هرگز نسبت به موضوعات مربوط به دافا کوتاهی نمیکرد.
شوهرم مردی صادق و کمحرف است. او همیشه در برابر شرارت، از عدالت دفاع میکند. پس از آنکه در سال ۲۰۱۵، شکایتی را علیه جیانگ زمین ثبت کردم، با آزار و اذیت شدیدی مواجه شدیم. او هر بار که مأموران پلیس میآمدند و در میزدند، جلو در میایستاد و دربارهٔ غیرقانونیبودن حضورشان با آنها بحث میکرد. او تأکید میکرد که تمرینکنندگان دافا انسانهای خوبی هستند و تمرین فالون گونگ هیچ قانونی را نقض نمیکند.
معجزه دافا
ازآنجاکه هم من و هم شوهرم دوران سختی را در زمان قحطی بزرگ تجربه کرده بودیم، بسیار صرفهجو بودیم و هر وسیلهٔ قابلاستفادهای را نگه میداشتیم. از یک زودپز برقی قدیمی برای پختن برنج استفاده میکردیم، درحالیکه باید سالها پیش آن را تعویض میکردیم.
روزی در آوریل۲۰۲۴، بهخاطر بدی آبوهوا زودتر از همیشه از کار روشنگری حقیقت به خانه بازگشتم. وقتی وارد خانه شدم، دیدم شوهرم از آشپزخانه بیرون آمد، درحالیکه تمام بدنش پر از برنج بود. در همان لحظه، عروسم با ظاهری وحشتزده از اتاق خواب بیرون آمد. هردو پرسیدیم چه اتفاقی افتاده است. شوهرم هنوز در شوک بود. گفت: «زودپز منفجر شد. اگر حفاظت استاد نبود، فاجعه بزرگی رخ میداد.»
شوهرم در ادامه گفت: «زودپز را به برق زدم و رفتم در اتاق نشیمن، تلویزیون تماشا کنم. بعد از مدتی صداهای عجیبی از آشپزخانه شنیدم. رفتم ببینم چه صدایی است. وقتی نزدیک اجاق شدم، زودپز پیش از آنکه لمسش کنم منفجر شد. برنج داغ به سقف، پنجره، کف زمین و بدنم پاشیده شد. باورنکردنی بود که آن برنج داغ وقتی به من رسید، سرد شده بود!»
هردو برای سپاسگزاری از استاد نجاتدهندهمان، به ایشان ادای احترام کردیم. شوهرم در دورهمی سال نو، این معجزه را برای همهٔ بستگان تعریف کرد و همه قدرت دافا را تحسین کردند. از آن زمان، شوهرم ایمانش به دافا حتی عمیقتر و خودش نیز تمرینکننده شد.
اکنون او در طول روز، ویدئوهای سخنرانی فای استاد را تماشا میکند یا به فایلهای صوتی گوش میدهد و شبها تمرینات را انجام میدهد.
تمام خانوادهمان بابت نجات استاد، سپاسگزار هستند!
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.