(Minghui.org) در طول سال‌ها، هنگام روشنگری حقیقت، تجربیات تأثیرگذار زیادی داشته‌ام.

یک بار در یک بازار بودم و متوجه شدم که یک غرفه میوه‌فروشی، مشتری ندارد، بنابراین به آنجا رفتم و شروع به گفتگو با صاحب غرفه کردم. کمی بعد، چند نفر آمدند تا درباره قیمت‌ها سؤال کنند. درحالی‌که صاحب غرفه مشغول فروش بود، کنار مغازه منتظر ماندم و سپس مقداری میوه هم خریدم. وقتی پولم را گرفت، مقداری مطلب روشنگری حقیقت بیرون آوردم و گفتم: «این جامع‌تر از چیزی است که درباره‌اش صحبت کردم.»

او گفت: «بسیار خب، بگذار همانجا. وقتی به خانه رسیدم، آن را می‌خوانم.» و سپس به کارش مشغول شد.

چند روز بعد، به غرفه‌اش رفتم و از او پرسیدم: «نظرت چیست؟» او چیزی نگفت، اما با حرکتی شبیه هه‌شی (فشردن کف دست‌ها به هم در مقابل سینه) به‌سمتم آمد تا نشان دهد که حقیقت دافا را درک کرده و احترامش را ابراز می‌کند. بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم و گفتم: «تا چند روز دیگر، کتابی گرانبها برایت می‌آورم که متن اصلی فالون دافا است. بعد از خواندن آن، حتی بیشتر شگفت‌زده خواهی شد.» او گفت: «متشکرم. منتظر می‌مانم.»

چند روز بعد، نسخه‌ای از جوآن فالون را برایش بردم. او آن را با هر دو دست گرفت و گفت: «قطعاً آن را به‌دقت خواهم خواند.» بعدها شروع به تمرین فالون دافا کرد.

«انسان خوبی خواهم شد»

یک بار با مردی که در بازار صبحگاهی، محصولات کشاورزی می‌فروخت، صحبت کردم. او گفت که دیگر در جامعه امروز نمی‌توان افراد خوب را از افراد بد تشخیص داد. گفتم: «من می‌توانم به شما نشان دهم چه کسی خوب و چه کسی بد است. اینجا چند کتابچه [مطلب روشنگری حقیقت] دارم که می‌توانید نگاهی به آن‌ها بیندازید و سپس خواهید فهمید.»

او آن‌ها را گرفت و گفت: «بسیار خب، این‌ها را می‌خوانم و متوجه می‌شوم که چه کسی فرد خوبی است و چه کسی بد.»

چند روز بعد او را دیدم و پرسیدم: «آیا محتوای آن کتابچه‌ها را درک کردی؟» او گفت: «آن‌ها کاملاً حقیقت بودند. آیا کتاب‌های بیشتری داری؟» چند کتاب دیگر به او دادم، از جمله نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست، انحلال فرهنگ حزب، و هدف نهایی کمونیسم.

خیلی زود دوباره همدیگر را دیدیم و او به من گفت که آن‌ها کتاب‌های خوبی هستند. گفتم: «من کتاب بهتری دارم؛ آموزه اصلی فالون گونگ که کتابی گرانبهاست. باید آن را با احترام بخوانی.» او گفت که همین کار را خواهد کرد.

چند روز بعد، نسخه‌ای از جوآن فالون را برایش بردم و گفتم: «این کتابی درباره تزکیه است، کتابی که به مردم یاد می‌دهد چگونه انسان خوبی باشند.» او گفت: «پس من انسان خوبی خواهم شد.»

هر بار که مطالب روشنگری حقیقت را به او می‌دادم، برای نشان دادن احترامش، آن‌ها را بالای سرش نگه می‌داشت. آن مرد بعدها شروع به تمرین دافا کرد.

«تمام خانواده ما از حزب کمونیست خارج می‌شوند»

در بازار بزرگی، به زنی برخوردم که بیش از 30 سال بود او را ندیده بودم. درباره خانواده‌هایمان صحبت کردیم و فهمیدم که بسیاری از اقوامش کارمند دولت هستند. تصمیم گرفتم یک دیسک حاوی نرم‌افزار، برای عبور از مسدودیت اینترنت حزب کمونیست چین (ح.‌ک‌.چ) به او بدهم. او گفت: «بعد از اینکه به خانه بروم، می‌بینم چقدر ارزشمند است.»

یک ماه بعد دوباره ملاقاتش کردم. او گفت: «چیزی که به من دادی واقعاً ارزشمند بود.» او را ترغیب کردم که از حزب کمونیست چین و سازمان‌های وابسته به آن خارج شود. گفت که او و تمام خانواده‌اش، از‌جمله کسانی که برای دولت کار می‌کردند، موافقت کردند که از حزب خارج شوند. وقتی از هم جدا می‌شدیم، چند نشان یادبود دافا به او دادم که روی یکی از آن‌ها، عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» چاپ شده بود.

وقتی مدتی بعد دوباره او را در ایستگاه اتوبوس دیدم، به من گفت که اقوامش همه نشان‌های یادبود را گرفته‌اند و او تعداد بیشتری می‌خواهد. تعداد بیشتری به او دادم و از او پرسیدم: «چرا تزکیه نمی‌کنی؟» او گفت که سرش شلوغ است و باید از والدینش که در بستری بیماری بودند مراقبت کند. بعداً هردو به جای دیگری نقل‌مکان کردیم و ارتباطمان قطع شد. کمی پشیمان بودم.

«تمام خانواده‌مان کناره‌گیری می‌کنند»

با مردی که نزدیک در اصلی مدرسه منتظر فرزندش بود صحبت کردم و نرم‌افزاری را به او توصیه کردم که می‌توانست از مسدودیت اینترنتی حزب کمونیست چین عبور کند. گفتم: «نرم‌افزاری که روی این کارت توضیح داده شده است، به شما این امکان را می‌دهد که آزادانه در اینترنت گشت و گذار کنید، درست مثل سفر به دور دنیا. دانشمندان، استادان و افراد درجه یک زیادی با دانش برجسته وجود دارند که در تحصیل فرزندانتان کمک زیادی خواهند کرد.» او کارت را در جیبش گذاشت و از من تشکر کرد.

مدتی بعد دوباره به او برخوردم. او مرا نشناخت و از کنارم رد شد. اسمش را نمی‌دانستم، بنابراین فقط گفتم: «هی، هی، با شما صحبت ‌کرده بودم!» او برگشت و به من نگاه کرد.

پرسیدم که آیا به یاد دارد که وقتی دم در مدرسه منتظر فرزندش بود، به او کارتی دادم؟ او گفت که به یاد دارد.

سپس پرسیدم: «آیا از حزب کمونیست چین، لیگ جوانان و پیشگامان جوان خارج شدید؟»

پاسخ داد: «بله، من خارج شدم. تمام خانواده‌ام خارج شدند.»

در طول این سال‌ها، بیش از ۱۸۰ نسخه از جوآن فالون را به افراد دارای رابطه تقدیری داده‌ام و بیش از ۲۰ نفر از آن‌ها، شروع به تمرین فالون دافا کرده‌اند.