(Minghui.org) من ۶۱ سال دارم و ۱۱ سال است که فالون دافا را تمرین می‌کنم. قبلاً وضعیت سلامتی‌ام ضعیف بود و به بیماری‌های زیادی مبتلا بودم. رنگ‌پریده، لاغر و بی‌روح به نظر می‌رسیدم. همچنین درونگرا بودم و در صحبت‌کردن مشکل داشتم. بعد از شروع تمرین دافا، استاد بدنم را پاکسازی کردند و بسیاری از مواد بد را از من دور کردند. بنابراین رها از بیماری و سرشار از انرژی شدم.

وقتی به زادگاهم رفتم، مردم اظهار داشتند که بسیار جوان‌تر به نظر می‌رسم. علاوه‌بر این، شخصیتم کاملاً تغییر کرد؛ قوی، خوش‌بین و خوش‌فکر شده بودم. دیگر مانند قبل خودخواه نبودم.

ازطریق مطالعه فا و تزکیه ذهنم، اعتمادبه‌نفس پیدا کردم و افکار درست را در خودم پرورش دادم. استاد خردم را گشودند و یاد گرفتم که چگونه از کامپیوتر و چاپگر استفاده کنم. حتی مکانی کوچک برای تولید مطالب دافا را در خانه‌ام راه‌اندازی کردم و به آرزوی دیرینه‌ام رسیدم. از آن زمان تاکنون، پیوسته در مسیر اعتباربخشی به فا گام برداشته‌ام.

در سال ۲۰۲۳، پس از فرستادن افکار درست، طبق معمول مطالب مختلف روشنگری حقیقت را در کوله‌پشتی‌ام گذاشتم و برای روشنگری حقیقت بیرون رفتم. همین که به دوچرخه الکتریکی‌ام نزدیک شدم، متوجه شدم کسی روی آن نشسته و دو نفر دیگر در ورودی مجتمع مسکونی ایستاده‌اند. یک مرد و یک زن جوان بودند، درحالی‌که مردی دیگر کمی مسن‌تر بود. مرد مسن‌تر اسمم را صدا زد و پرسید: «آیا این دوچرخه مال توست؟» جوابی ندادم. صدایشان بلندتر و پرخاشگرتر شد. مضطرب شدم و ترسم آشکار شد. آن‌ها گفتند: «ما از اداره پلیس آمده‌ایم. باید با ما بیایی. چند سؤال از تو داریم.»

پاسخ دادم: «نمی‌آیم! من هیچ کار اشتباهی نکرده‌ام. آدم بدی نیستم.» اما با وجود این، مرا به اداره پلیس کشاندند.

در اداره، متوجه شدم که مرد مسن‌تر عضو تازه‌منصوب‌شده کمیته امور سیاسی و حقوقی است. آن‌ها یک بنر فالون دافا بیرون آوردند و گفتند: «این در مکانی خاص پیدا شده است. فیلم‌های دوربین نظارتی نشان می‌دهد که تو و شخص دیگری آن را نصب کرده‌اید. تو با این دوچرخه الکتریکی آنجا بودی.» از پاسخ دادن به سؤالاتشان خودداری کردم و فقط در ذهنم افکار درست فرستادم تا هرگونه عنصر بد، ازجمله ترس را از بین ببرم. مرد جوان سعی کرد به من ضربه بزند، درحالی‌که زن مزبور کوله‌پشتی‌ام را گرفت و همه‌چیز را بیرون ریخت. وقتی مطالب دافا را دیدند، به آن‌ها اشاره و مرا تهدید کردند: «این مدرکی کافی برای محکومیت توست!»

به فرستادن افکار درست ادامه دادم و از پذیرفتن هرگونه خطایی خودداری کردم. مرد مسن‌تر گفت: «بیایید خانه‌اش را بگردیم. حتماً چیزهای بیشتری آنجا دارد.» آن‌ها مرا به خانه بردند و کتاب‌های دافا، عکس استاد، یک کامپیوتر و یک دستگاه پخش سی‌دی را توقیف کردند. سپس مرا به اداره پلیس برگرداندند.

در تمام طول این محنت، به فرستادن افکار درست ادامه دادم و از استاد کمک خواستم. احساس کردم فضای اطرافم روشن‌تر می‌شود و ترسم کاهش یافت. می‌دانستم که استاد به من کمک می‌کنند تا مواد بد را از بین ببرم. فکر کردم شاید این حادثه بزرگ ناشی از یک شکاف در تزکیه‌ام باشد. باید نگرانی‌هایم را رها و به درون نگاه کنم تا آنچه را که هنوز از بین نبرده‌ام پیدا کنم. قاطعانه تصمیم گرفتم که نگذارم این وابستگی‌ها در نجات مردمم، اختلال ایجاد کند.

درحالی‌که اعمال آن‌ها را مشاهده می‌کردم، به فرستادن افکار درست ادامه دادم. وقتی سه مأمور درباره چیزی بحث می‌کردند، فکری به ذهنم رسید: «بگذار حرفشان را قطع کنند.» به‌طرز معجزه‌آسایی، حرفشان را قطع کردند و برای مدتی از هم جدا شدند. وقتی دوباره شروع به بازجویی از من کردند، بی‌صدا شعر «بدون هیچ راه فرار» استاد از هنگ یین 3 را خواندم که باعث شد دوباره متوقف شوند.

همین‌طور که به خواندن فا ادامه می‌دادم، احساس کردم عوامل شیطانی اطرافم متلاشی می‌شوند و درنهایت آن‌ها از بازجویی از من دست کشیدند. آن‌ها مدام به اتاق وارد و از آن خارج می‌شدند و سپس یکی از آن‌ها، نامه‌ای آورد حاوی این محتوا که من موافقم تمرین فالون دافا را کنار بگذارم. به من گفتند که آن را امضا کنم، اما قاطعانه امتناع کردم.

سرانجام از بازجویی‌ام دست کشیدند. و درست زمانی که می‌خواستم دوباره افکار درست بفرستم، کسی گفت: «حالا می‌توانی بروی.»

بلافاصله حرکت نکردم. فکری به ذهنم رسید: «قبل از اینکه نظرشان عوض شود، سریع برو.» اما متوجه شدم که این فکر درست نیست. وقتی دیدند تکان نمی‌خورم، یکی از مأموران، شروع به هل‌دادن من کرد و گفت که سریع آنجا را ترک کنم. گفتم: «می‌خواهم کتاب‌های دافایم را پس بگیرم.» آن‌ها امتناع کردند. و با این کار، مرا از اداره پلیس بیرون کردند.

چهار ساعت پس از شروع این اتفاق، به سلامت به خانه برگشتم. عمیقاً از استاد، به‌خاطر محافظت نیک‌خواهانه‌شان سپاسگزارم. در طول این تجربه، واقعاً قدرت نگاه به درون را احساس کردم. تنها با مطالعه دقیق فا می‌توانم سه کار را به‌خوبی انجام دهم و با استاد به خانه برگردم.