(Minghui.org) تمرین فالون دافا را قبل از شروع آزار و اذیت در سال ۱۹۹۹ آغاز کردم و تحت مراقبت نیک‌خواهانه استاد، این مسیر را به‌خوبی پشت سر گذاشته‌ام. از استاد، به‌خاطر این فرصت گرانبها برای تمرین‌کننده‌شدن و نجات نیک‌خواهانه‌شان سپاسگزارم.

بعد از ازدواج پسرم و به‌دنیاآمدن پسرش، برنامه روزانه‌ام مختل شد. مادر عروسم فوت کرد، بنابراین مسئولیت مراقبت از نوه‌ام برعهده من افتاد. دیگر نمی‌توانستم هر روز به‌طور منظم آشپزی و نظافت کنم، فا را بخوانم و تمرینات را انجام دهم. بعد از پنج ماه، دچار اضطراب و پریشانی شدم.

به پسرم گفتم: «تو و همسرت باید به خانه‌تان برگردید و من از نوه‌ام مراقبت می‌کنم.» او متوجه شد. اما عروسم نمی‌خواست از خانه من برود. گفتم: «می‌توانید بعد از کار به اینجا بیایید تا بچه را ببینید و بعد از شام بروید.» آن‌ها موافقت کردند. بنابراین وقتی نوه‌ام خواب بود، فا را مطالعه می‌کردم، تمرین‌ها را انجام می‌دادم و افکار درست می‌فرستادم.

با بزرگترشدن نوه‌ام، اختلافاتی در خانواده بروز کرد. عروسم نمی‌خواست از فرزندش مراقبت کند یا غذا بپزد. نوه‌ام به مدرسه می‌رفت و هنوز در خانه من زندگی می‌کرد. عروسم گاهی اوقات برای کمک به پسرش در انجام تکالیف می‌آمد، اما بعد از اینکه کمی کار می‌کرد، با او دعوا می‌کرد و این باعث هرج و مرج در خانواده ما می‌شد. ناراحت بودم و فکر می‌کردم: او برای ایجاد مشکل به اینجا آمده است. بچه‌اش دیگر به مدرسه می‌رود، اما بازهم او را به خانه نمی‌برد و برای همه‌چیز به من متکی است. از او آزرده‌خاطر بودم و نگاه تحقیرآمیزی به او داشتم.

نوه‌ام می‌فهمید که دافا خوب است. وقتی عکس استاد را می‌دید، می‌گفت: «استاد، حالتان چطور است؟» گاهی اوقات با من، به سخنرانی‌های استاد گوش می‌داد. اما وقتی به مدرسه رفت، کم‌کم تحت تأثیر خم رنگرزی بزرگ جامعه عادی آلوده شد و یاد گرفت که بازی‌های ویدئویی انجام دهد. با او صحبت می‌کردم، اما گوش نمی‌داد و این باعث عصبانیت و فشار روحی‌ام می‌شد.

بدنم در وضعیت مناسبی نبود و گاهی اوقات درد قفسه سینه داشتم. این موضوع را با عروسم در میان گذاشتم و گفتم: «بچه بزرگ شده و دیگر نمی‌توانم از او مراقبت کنم. باید او را به خانه ببری.» جوابی نداد. به نظر می‌رسید که کلاً نمی‌خواهد از او مراقبت کند. او دو سگ داشت و وقتی عصر برای شام به خانه‌ام می‌آمد، آن‌ها را با خودش می‌آورد.

این دیگر بیش از حد زیاد بود! شکایات، گلایه‌ها و رنجش‌هایم همه بیرون ریختند و فکر کردم: «از وقتی که به خانه‌ام آمدی، غذایی نپخته‌ای و حتی یک روز هم از فرزندت مراقبت نکرده‌ای. من مجبور بودم تمام کارهایی را که مسئولیت تو بود، انجام دهم. تو وقت مرا گرفتی و بسیاری از کارهایی را که باید انجام می‌دادم به تعویق انداختی!»

بعد از اینکه آرام شدم و به‌دقت درباره‌اش فکر کردم، شروع به بررسی مجدد خودم کردم: چرا با این چیزها روبرو شدم؟ «منیت» در ذهنم ظاهر شد. استاد بودند که مرا روشن می‌کردند. شوکه شدم: خودخواهی عمیقم آشکار شد. در ظاهر می‌خواستم در تزکیه پیشرفت کنم، اما درگیر مسائل پیش‌پاافتاده خانوادگی بودم.

خیلی خیلی تلاش می‌کردم، اما احتمالاً ناشی از این بود که باید بدهی کارمایی‌ام را بازپرداخت می‌کردم. آیا عروسم این رفتار را برای آشکارکردن وابستگی‌هایم انجام نمی‌دهد؟ آیا فرصتی برای پیشرفت من فراهم نمی‌کند؟ آیا همه چیزهایی که در تزکیه با آن‌ها روبرو می‌شوم برای پیشرفت من نیستند؟ باید از این فرصت به‌خوبی استفاده و از او تشکر کنم.

استاد، به‌خاطر روشنگری‌تان متشکرم که باعث شد خودخواهی‌ام را که از آن بی‌خبر بودم، پیدا کنم. می‌خواهم آن را ریشه‌کن کنم. جهان جدید عاری از خودخواهی است، من یک تزکیه‌کننده هستم و باید در جامعه و خانه، فرد خوبی باشم.

با مطالعه بیشتر فا در مواقعی که وقت داشتم، روی تغییر طرز فکرم کار کردم. وقتی کارهای خانه را انجام می‌دادم، به مقالات تبادل تجربه تمرین‌کنندگان گوش می‌دادم و افکار درست می‌فرستادم تا افکار منفی‌ام را از بین ببرم. تصورات و وابستگی‌های بشری‌ام به‌تدریج محو شدند، شین‌شینگم بهبود یافت و محیط خانه بهتر شد. پسرم پیش‌قدم شد تا پسرش را به خانه ببرد و عروسم صبح‌ها برایش غذا می‌پخت. حالا هر روز که عروسم برای شام می‌آید، به‌گرمی از او استقبال می‌کنم. تزکیه بسیار شگفت‌انگیز و معجزه‌آساست!

شوهرم یک بار می‌خواست کوفته بخورد، بنابراین روغن پخت‌و‌پز را در یک قابلمه بزرگ ریختم و آن را گرم کردم. وقتی روغن شروع به جوشیدن کرد، احساس تهوع کردم و می‌خواستم بالا بیاورم. در همان زمان، دچار گرفتگی و ناراحتی در قفسه سینه شدم. سریع افکار درست فرستادم: «من شاگرد استاد لی هنگجی هستم. هیچ نظم و ترتیب و برنامه‌ی دیگری را نمی‌خواهم و نمی‌پذیرم. کاملاً مداخله نیروهای کهن را انکار می‌کنم و فقط مسیری را که استاد ترتیب داده‌اند، دنبال می‌کنم. کاستی‌هایم در تزکیه در دافا اصلاح خواهند شد. شما نیروهای کهن مرا مورد آزار و اذیت قرار می‌دهید، که جرمی علیه دافا و تمرین‌کنندگان است. من افکار درست می‌فرستم تا شما را از بین ببرم!» پس از مدتی، بدنم به‌تدریج به حالت عادی بازگشت و به انجام کاری که باید انجام می‌دادم ادامه دادم.

از استاد سپاسگزارم که از من ناامید نشدند. در آینده، فا را بیشتر مطالعه خواهم کرد، به درون نگاه خواهم کرد، وابستگی‌هایم را از بین خواهم برد، واقعاً در فا پیشرفت خواهم کرد و مسیر درستی را که استاد ترتیب داده‌اند، دنبال خواهم کرد. با ایشان، به خانه باز خواهم گشت.

سپاسگزارم استاد! متشکرم دافا! متشکرم هم‌تمرین‌کنندگان!