(Minghui.org)
بسیاری از تمرینکنندگان در پکن، این سعادت را داشتهاند که در کلاس فالون دافایی که معلم لی هنگجی آموزش دادهاند، شرکت کنند. درحین شرکت در این کلاس، بدن همه پالایش و ذهنشان پاکسازی شد. در طول این کلاس، ماجراهای بسیاری درباره معلم میشنیدیم. وقتی برخی از این ماجراها را تعریف میکردند، بیشتر شبیه افسانه به نظر میرسیدند، اما همه آنها واقعی هستند. با مرور این ماجراها، به این درک میرسیم که ما واقعاً نمیدانیم استاد برای نجات ما، چقدر سختی را متحمل شدهاند و چه مصائبی را پشت سر گذاشتهاند. نمیتوانیم فقط با گفتن «سپاسگزارم»، از این رحمت بینظیر قدردانی کنیم. باید تمام تلاش خود را به کار بگیریم تا در مسیر تزکیه خود بهخوبی عمل کنیم، به استاندارد برسیم و با تمام وجود، فرد خوبی باشیم و این بهترین قدردانیای است که میتوانیم تقدیم استاد کنیم.
۱. در جستجوی یک استاد سطح بالای واقعی
یکی از این تجربیات، در سال ۱۹۹۲ رخ داد. زنی مسن که در شهرستان گوان (استان شاندونگ) زندگی میکرد، برخی از روشهای تزکیه دائوییستی را تمرین کرده بود. او میخواست یک استاد سطح بالای واقعی را دنبال کند تا روزی خودش استاد چیگونگ شود. او در جستجوی استاد، به هر جایی میرفت تا اینکه یک روز فردی آقای لی هنگجی را به او معرفی کرد. او از معلم برای برگزاری یک کلاس فالون دافا دعوت کرد.
معلم همیشه صرفهجو بودند. ایشان بعد از رسیدن، برای پیدا کردن جای ارزانتری برای اقامت، دو بار هتلشان را تغییر دادند. سپس پرسیدند که آیا میتوانند در خانه یکی از شاگردان اقامت کنند. آن زن مسن که در خانهاش، یک اتاق اضافه داشت معلم را دعوت کرد که در خانه او ساکن شوند.
او تصور میکرد که یک استاد سطح بالا باید مسن باشد، بنابراین وقتی دید که معلم لی فقط حدود ۴۰ سال دارند و ظاهرشان شبیه فردی ۲۰ساله است، تعجب کرد. ناخواسته نسبت به معلم، دچار تردید شد. او چند نوع غذا برای شام آماده کرد که شامل گوشت و سبزیجات بود. فکر کرد: «اگر فقط سبزیجات بخورد و گوشت نخورد، پس میتواند واقعاً یک استاد سطح بالا باشد. در غیر این صورت نمیتواند سطح بالا باشد.» وقتی این زن مسن دید که استاد از همه غذاها میخورند، حتی بیشتر به شک افتاد و قلبش فرو ریخت.
این خانم بعد از گوش دادن به اولین سخنرانی احساس کرد که گفتههای معلم بسیار ژرف هستند. در پایان کلاس، به معلم گفت: «جوان! بیش از حد سطح بالا صحبت نکن. همیشه موجودات بالاتر و بُعدهای بالاتری وجود دارند! موجودات بالاتر درحال گوش دادن هستند!» معلم پاسخی ندادند و فقط لبخند زدند.
وقتی معلم در دومین سخنرانیِ آموزش فالون دافای خود، شروع به صحبت درباره «چشم سوم» کردند، آن زن مسن این سخنرانی را حتی ژرفتر یافت. او فکر کرد: «بیفایده است که حتی تلاش کنم چیزی به او بگویم!» بنابراین فقط سکوت کرد. پس از شنیدن کل نُه سخنرانی، همهچیز را کاملاً درک کرد. او متوجه شد که از معیارهای سطح پایین برای قضاوت معلم استفاده کرده است، و اینکه فالون دافا به مردم آموزش میدهد که ذهن یا سرشت اخلاقی خود را تزکیه کنند. کلید تزکیه، رها کردن وابستگیهاست، بدون هیچگونه کوتاهی. او همچنین دریافت که معلم واقعاً یک استاد سطح بالای واقعی هستند و فالون دافا یک روش تزکیه سطح بالاست.
۲. معلم، یک تزکیهکننده سطح بالا را نجات میدهند
زنی که در کلاس برگزارشده در شهرستان گوان شرکت کرده بود، دختری به نام شیائولِی داشت. او کودکی زیبا و خوشقلب بود، اما ضریب هوشی پایینی داشت. یک روز وقتی کلاس تمام شد، مادر شیائولی از او خواست که با معلم خداحافظی کند. او به معلم گفت: «استادم داخل یک دریاچه یخی است.» هیچکس نمیدانست که کودک چه میگوید و فکر کردند که این فقط حرفهای بیمعنی یک کودک است.
پس از پایان کلاس، معلم به همراه سایر افرادی که ایشان را همراهی میکردند، به بازدید از معبد لینگیان رفتند. معلم در مسیر معبد در اتوموبیل، با دستانشان حرکتی انجام دادند و در همان لحظه، یک تزکیهکننده دائوییستی با ردایی بنفش بر تن، در حالت مدیتیشن و با موهایی سفید و رقصان در باد، کنار جاده پدیدار شد. مادر شیائولی فکر کرد که او برای استقبال از آنها آنجاست. معلم گفتند: «او اینجا نیست که از ما استقبال کند. من استاد شیائولی را نجات دادم. او داخل یک دریاچه یخی نبود، بلکه در یک قصر یخی بود.» آنگاه سایرین فهمیدند که شیائولی کودکی معمولی نیست.
در راه بازگشت به خانه، شیائولی به مادرش گفت: «مامان، مامان، تو گنج منی، مادر.»
۳. یک کوتوله برای استاد آب آورد
وقتی استاد و دستیارانشان شروع به بالا رفتن از تپهای کردند، ناگهان زنی به آنها نزدیک شد. او پارچهای سفید به سر داشت و کوزه آبی را حمل میکرد. او فقط گروه را دنبال میکرد و هیچ نمیگفت. دستیاران از او پرسیدند که آیا فروشنده آب است؟ او بازهم چیزی نگفت. آنها میخواستند در حمل آب، به او کمک کنند، اما او اجازه نمیداد کسی بهجز استاد از آب بنوشد. او واقعاً آنها را تمام مسیر تا بالای تپه دنبال کرد. بعد از اینکه از تپه پایین آمدند، آن زن ناگهان ناپدید شد. استاد به همه گفتند که او کوتولۀ آن تپه بوده است.
۴. مردی پس از فقط یک ضربه ملایم استاد، مسئلهای جدی را درک کرد
در سال ۱۹۹۳، همسر یکی از مریدان اهل پکن قصد داشت از او جدا شود، چراکه وی فالون گونگ را تمرین میکرد. یک روز، استاد و آن مرد با هم غذا میخوردند. او سرش را پایین انداخته بود و درحین غذا خوردن فکر میکرد: «اگر بهدلیل تمرین فالون گونگ طلاق بگیرم، چگونه میتوانم با آن کنار بیایم؟» درحالیکه غرق این افکار بود، استاد به او نزدیک شدند و ضربهای ملایم به شانهاش زدند. او بلافاصله احساس کرد که همهچیز را فهمید و ناگهان روشنبین شد.
بعداً استاد در کلاس گفتند:
«برخی از زوجها تا مرحله طلاق با یکدیگر دعوا کردهاند، زیرا یکی از آنها تمرینها را انجام میدهد. اما فقط تعداد کمی به این میاندیشند که چرا این اتفاق میافتد. اگر بعداً از همسرتان بپرسید که چرا وقتی تمرینهایتان را انجام میدهید اینقدر عصبانی است، نمیتواند توضیح دهد و واقعاً نمیتواند دلیلی پیدا کند که چرا در آن زمان اینقدر عصبانی و خشمگین بود. پس واقعاً موضوع چیست؟ وقتی در حال انجام تمرینها هستید کارمای شما تبدیل میشود. بدون ازدستدادن چیزی به دست نمیآید و آنچه از دست میدهید چیزهای بد هستند. باید از دست بدهید.» («تبدیل کارما» در جوآن فالون)
۵. زنی بدون طلب برای درمان «بیماریاش» بهبود یافت
تمرینکنندهای در سیزدهمین کلاس که در پکن برگزار شد شرکت کرد. در آن کلاس، استاد به همه گفتند که فالون گونگ برای درمان بیماریها نیست.
اما این تمرینکننده به قصد درمان بیماریهایش، به کلاس آمده بود. قبلاً که سیستم چیگونگ دیگری را تمرین میکرد، یک مار او را تسخیر کرده بود. او این موضوع را به استاد نگفت. همچنین فکر درمان بیماریاش را رها نکرد. وقتی کلاس به پایان رسید، او از جایش بلند نشد و فکر کرد: «فقط همین جا میمانم و نمیروم تا ببینم آیا شما (استاد) میتوانید بیماری مرا درمان کنید یا نه.» او فکر میکرد اگر چنین کند، استاد جلو میآیند و درباره بیماریاش از او سؤال کنند. اما استاد هیچ توجهی به او نکردند و رفتند.
روز بعد، استاد در کلاس گفتند:
«برخی هستند که آنقدر احساس ناراحتی دارند که سر جای خود مینشینند و نمیخواهند بروند. منتظرم میمانند که از تریبون پایین بیایم و آنها را مداوا کنم. اما این کار را انجام نمیدهم. حتی اگر نتوانید این امتحان را بگذرانید، در آینده وقتی با سختیهای شدید مواجه شوید، چگونه میتوانید هنوز هم تزکیه کنید؟» («موضوع درطلب بودن» در جوآن فالون)
ایشان همچنین گفتند که میتوانند بدن تمرینکنندگان را از همه چیزهای بد پاک کنند.
بعداً او بهتدریج برخی از اصولی را که استاد آموزش دادند، درک کرد. با خودش گفت: «نمیخواهم این چیز بد (تسخیر شدن توسط مار) را داشته باشم.» استاد کار آشکاری برای درمان او انجام ندادند، اما بیماری او برطرف شد.
۶. «او چرخ قانون خود را از شکل انداخته است»
در اواخر سال ۱۹۹۳، خانم ژانگ لییینگ در کلاسهای برگزارشده توسط استاد در سالن سخنرانی پایگاه شماره ۲ توپخانه ارتش پکن شرکت کرد.
مرد جوانی کنار او نشسته بود. وی بهمحض اینکه خانم ژانگ را دید، به او گفت که پاهایش قبلاً جراحی شدهاند. خانم ژانگ تعجب کرد، زیرا آن فقط یک عمل جراحی جزئی بود که سالها پیش انجام شده بود و او شلوار بسیار ضخیمی پوشیده بود، پس چطور آن جوان متوجه این موضوع شد؟ وقتی پرسید، فهمید که چشم سوم آن جوان ازطریق تمرین نوع دیگری از چیگونگ باز شده است.
در طول کلاس، آن مرد اغلب به او میگفت: «این معلم فوقالعاده است! دههاهزار نور طلایی پشت سر اوست! در این اتاق کنفرانس، فقط ما نیستیم که به سخنرانیها گوش میدهیم،» او درحالیکه به سقف سالن اشاره میکرد، گفت: «بلکه گروهی از افراد، با جامههای باستانی و گروهی با کت و شلوارهای امروزی آنجا نشستهاند. همه آنها با احترام و دقت بسیار به سخنرانی گوش میدهند.»
بعد از کلاس، مرد جوان به او گفت: «این معلم مطالب را واضحتر از هر معلم دیگری که تاکنون دیدهام توضیح میدهند. اما من سالهاست که چیگونگ خود را تمرین میکنم و خیلی سخت برایش زحمت کشیدهام. نمیتوانم آن را رها کنم و باید ادامه دهم.»
در کلاس روز بعد، ژانگ لییینگ شنید که استاد گفتند:
«برخی با وجود اینکه اینطور توضیح میدهم، گوش نمیدهند؛ او پس از بازگشت به خانه همچنان چیگونگ دیگری را تمرین میکند و فالون خود را از شکل انداخته است.»
۷. ناشنوایی و خمیدگی پشت ناپدید شدند
خانم سون شیولان در ژانویه۱۹۹۴، وقتی حدوداً هفتادساله بود، در کلاسهای استاد که در تیانجین برگزار میشد شرکت کرد.
او در جوانی، به حصبه مبتلا و درنتیجه ناشنوا شده بود. سالها کار سخت نیز باعث شده بود که پشتش خمیده شود.
زمانی که استاد کلاس را شروع کردند، او بهعلت ناشنوایی، چیزی نمیشنید. فکر میکرد: «معلم درباره چه چیزی صحبت میکنند؟ نمیتوانم چیزی بشنوم!» درحالیکه نگران بود، استاد گفتند: «کسی نمیتواند بشنود، اکنون به او اجازه میدهم بشنود.» پس از اینکه استاد این جمله را گفتند، او توانست بشنود. او بسیار دقیق گوش داد و هر جملهای که استاد میگفتند وارد قلبش میشد. هرچه بیشتر گوش میداد، بیشتر میخواست بشنود. وقتی کلاس به پایان رسید، درحالیکه اطراف را نگاه میکرد، احساس عجیبی داشت، بنابراین از شاگردان کنارش پرسید: «آیا قدم بلندتر شده است؟» سایر شاگردان به او گفتند: «قدت بلندتر نشده، اما کمرت اکنون صاف است.»
۸. خبرنگاران زن نتوانستند باعث آزار استاد شوند
وقتی کلاسها به پایان رسید، بسیاری از خبرنگاران میخواستند با استاد عکس بگیرند. برخی از خبرنگاران زن میخواستند بازوی استاد را بگیرند. خانم سون شیولان از فاصله دور بهوضوح دید که استاد کاری نمیکردند که آنها شرمنده شوند، اما اجازه هم نمیدادند که کاری ناشایست انجام دهند. هر بار که آنها سعی میکردند بازوی استاد را بگیرند، ایشان بدون اینکه بازویشان را عقب بکشند، فقط بیحرکت میایستادند و واقعاً آنها نمیتوانستند بازوی استاد را بگیرند.
۹. «ما همه بهدلیل رابطهای کارمایی، به اینجا رسیدهایم»
در ماه مه۱۹۹۴، خانم سون شیولان دوباره در کلاسها در چانگچون شرکت کرد. وقتی به کلاس رفت، شخص دیگری جای او را گرفته بود، بنابراین وی چارپایهای کوچک پیدا کرد و جلوی ردیف اول، درست در وسط، نشست. استاد نگاهی به او کردند و با لبخند گفتند: «ما همه بهدلیل رابطهای کارمایی، چیزی شدهایم که هستیم.»
برخی از شاگردان که مشتاق دیدن بیشتر استاد بودند، اغلب در ورودی منتظر میماندند، اما استاد همیشه از مکانی غیرمنتظره، به سالن کنفرانس وارد و از آن خارج میشدند. اکنون میدانیم که استاد بهدنبال شهرت یا منفعت نیستند و اجازه نمیدهند شاگردان بیش از حد به ایشان وابسته شوند. سون شیولان هیچوقت کنار در منتظر نمیماند، اما همیشه بهطور اتفاقی با استاد روبهرو میشد. استاد با لبخند میگفتند: «ما همه بهدلیل رابطهای کارمایی، به اینجا رسیدهایم.»
۱۰. معلم بهدلیل شدت کار سال نو چینی را فراموش کردند
درست قبل از سال نو چینی ۱۹۹۴، استاد اولین مجموعه سخنرانیهای فا را در شهر جینان (استان شاندونگ) برگزار کردند. یک روز بعد از سخنرانی، همسر یکی از دستیاران پکن که او نیز تمرینکننده بود، مقداری پیراشکی برای معلم آورد. معلم پرسیدند: «امروز چه روزی است؟» او پاسخ داد: «امروز شب سال نو چینی است.» استاد متوجه شدند که سال نو در راه است و پیراشکیها را برای شام، با کارکنان داوطلب تقسیم کردند.
سال نو چینی (جشن بهار چینی) مهمترین تعطیلات در چین است. شب سال نو بهطور سنتی مهمترین ایام سال است. اعضای خانواده دور هم جمع میشوند و با هم شام میخورند. اما استاد آنقدر مشغول نجات ما بودند که تعطیلات سال نو را فراموش کرده بودند.
۱۱. درسی که از استفاده سهلانگارانه از تواناییهای فوقطبیعی برای منافع شخصی گرفتند
در ژوئن۱۹۹۴، معلم دومین مجموعه سخنرانیهای فا را در شهر جینان برگزار کردند. یک روز پس از کلاس، فو شولیان با آب جوش، یک قوری چای دم کرد. فو شولیان با قوری چای در دست، و فو رونگ (نام مستعار) و تمرینکنندهای دیگر در خیابان قدم میزدند. وقتی به یک چهارراه رسیدند، کنار چراغ راهنمایی ایستادند. فو شولیان، که تمرینکنندهای قدیمی بود، میدانست چگونه از تواناییهای فوقطبیعیاش استفاده کند. او از فو رونگ پرسید: «فو رونگ، آیا دوست داری با تواناییهای فوقطبیعیات، آن خودرو را متوقف کنی؟» فو رونگ بدون تردید گفت: «ایست.» بهمحض اینکه این کلمه از دهانش خارج شد، ناگهان خودرو توقف کرد. فو رونگ فکر کرد که این فقط یک اتفاق تصادفی است، بنابراین دوباره فریاد زد: «ایست» و خودرو دیگری نیز همانوقت که این کلمه را گفت توقف کرد. او که در ذهنش هنوز شک داشت، بازهم فریاد زد: «ایست.» درنتیجه خودرویی دیگر و سپس خودرویی دیگر نیز توقف کردند. فو رونگ سرانجام بهناچار به تواناییهای فوقطبیعیاش باور آورد. در این حین، او احساس کرد چیزی درست نیست و فکر کرد: «باید کار بدی انجام داده باشم.» اما از سوی دیگر، فو شولیان و آن تمرینکننده دیگر بسیار هیجانزده بودند و گفتند: «حالا میتوانیم از خیابان عبور کنیم.» همانطور که آن دو از خیابان عبور میکردند، فو رونگ مانند کودکی که مرتکب اشتباهی شده باشد، پشت سرشان به راه افتاد.
وقتی آنها سوار اتوبوس شدند و اتوبوس شروع به حرکت کرد، ناگهان با صدای گوشخراشی ترمز کرد. فو شولیان زمین خورد و قوری چای داغ به سرش برخورد و کبودش کرد و چای روی وی ریخت. تمرینکننده دیگر به صندلی جلوییاش برخورد کرد که منجر به درد زیادی شد. کسی روی پای فو رونگ پا گذاشت. سایر مسافران آسیبی ندیدند. فو شولیان که فو رونگ را به استفاده از تواناییهای فوقطبیعی برای متوقفکردن خودروها ترغیب کرده بود، بیشترین آسیب را دید و فو رونگ که بلافاصله به اشتباهش پی برد کمترین آسیب را دید.
وقتی هر سه از اتوبوس پیاده شدند، فو رونگ با دیدن کبودیِ روی سر فو شولیان و آب و تفالههای چای ریختهشده روی لباسش، به خنده افتاد. فو شولیان ناگهان متوجه شد چه اتفاقی افتاده است و گفت: «چطور میتوانی بخندی؟ این مجازات کارمایی کارهای بدی است که انجام دادیم.»
آنها کاملاً به سخن استاد باور داشتند که گفته بودند بعد از این سخنرانی، همه تواناییهای فوقطبیعی خواهند داشت، اما نباید از آنها برای برهم زدن زندگی مردم عادی استفاده شود. اگر از تواناییها استفاده نابجایی میشد، شینشینگ فرد سقوط میکرد یا تواناییهای فوقطبیعیاش مسدود میشد. این تمرینکنندگان متوجه شدند که کارشان خلاف قوانین راهنمایی و رانندگی بود. متوقف کردن خودروهای مردم برای آسایش خودشان، باعث آسیب دیدنشان شد. با وجود این، معلم همچنان برای محافظت از آنها حضور داشتند، زیرا چای داغ باعث سوختگی فو شولیان نشد.
۱۲. «برای انجام تزکیه واقعی به خانه بروید»
فو شولیان به اشتباهش پی برد. وقتی به کلاس برگشت، کبودیاش از بین رفته بود. سپس به این واقعیت که معلم میتوانند بیماریهایش را درمان کنند وابسته شد. او به فو رونگ و سایر تمرینکنندگان گفت: «هر جا که استاد میروند، باید ایشان را دنبال کنم. اگر دنبالشان بروم، بیماریهایم درمان میشود. صرفنظر از اینکه شرایط چقدر سخت باشد، هر جا که معلم میروند، باید دنبالشان کنم.»
وقتی کلاس شروع شد، معلم سخنرانیشان را اینگونه آغاز کردند:
«یک تمرینکننده قدیمی هست که قبلاً سخنرانی مرا درک کرده است، اما همچنان هر جا که میروم، دنبالم میآید. اگر فقط بهدنبال من بیایید اما واقعاً تزکیه نکنید، عملی نخواهد بود. بهتر است برای انجام تزکیه واقعی به خانه بروید.»
فو شولیان شگفتزده شد. بعد از کلاس نتوانست جلو طرح این پرسش را بگیرد: «معلم چطور این را میدانستند؟»
۱۳. «چه کسی این کار را انجام میدهد؟ فقط شما دو نفر، درست است؟»
در نزدیکی شهر جینان، کوهی به نام «کوه هزار بودا» وجود دارد که در آن غارِ «دههزار بودا» و تندیسها و غارکهای (غارهای طبیعی یا کَندهشده در کوه که معمولاً برای نیایش یا نصب مجسمههای بودا استفاده میشود)بسیاری قرار دارد. فو رونگ و همکلاسیاش در سخنرانیهای معلم شرکت میکردند و پس از پایان یکی از کلاسها، همکلاسیاش او را به کوه هزار بودا برد تا عود بسوزانند و به بودا ادای احترام و پرستشش کنند.
بهمحض اینکه همکلاسی یک مجسمه بودا را دید، به آن ادای احترام کرد و به فو رونگ گفت: «واقعاً بوداهایی روی آنها هستند احساس میکنم آنها انرژی مرا جذب میکنند. لطفاً بیا تو هم به آنها ادای احترام کن.»
فو رونگ وقتی روی زیرانداز زانو زد، آن را مانند سیمان سرد و سخت یافت که به زانوانش آسیب میرساند. او سریع بلند شد.
در سخنرانی بعدی، معلم در کلاس گفتند:
«میتوانید بودا را پرستش کنید، اما نمیتوانید از او چیزی درخواست کنید. اگر بخواهید عود بسوزانید و تعظیم کنید، من نه مخالفت میکنم و نه حمایت. چه کسی چنین کاری انجام میدهد؟ فقط شما دو نفر، درست است؟»
آنها سپس ازطریق مطالعه فا فهمیدند که بودا باید انرژی ساطع کند، اما فقط اهریمن آن را جذب میکند. اگر دستورالعملهای معلم را دنبال نکنیم، واقعاً خطرناک است!
۱۴. «کسی درحال تمرین حالت ایستاده فالون است و بازوها و پاهایش از خستگی میلرزد، اما ذهنش آرام نیست»
در سخنرانیها در جینان، فو رونگ پشت سر معلم، در میان حضار نشسته بود. یک روز قبل از کلاس، همه، ازجمله فو رونگ، درحال تمرین حالت ایستاده فالون بودند.
زندگی فو رونگ بسیار سخت بود. او بهعنوان حسابدار کار میکرد و رئیسش سعی کرده بود او را وادار به جعل حسابهایش کند. او درستکار بود و حاضر به همکاری نشد. درنتیجه، رئیسش پرداخت دستمزد او را متوقف و وی را اخراج کرد. ازآنجاکه او تازه تمرین فالون دافا را آغاز کرده بود، هنگام انجام حالت ایستاده فالون، بازوها و پاهایش از خستگی میلرزیدند. همزمان فکر میکرد: «چرا رئیسم اینقدر بد است؟ او از من سوءاستفاده کرد. اگر تواناییهای فوقطبیعی به دست بیاورم، او را تنبیه میکنم!»
در سخنرانی بعدی، معلم درباره «ناآگاهانه در راهی اهریمنی تمرینکردن» صحبت کردند. معلم بیان کردند:
«کسی درحال تمرین حالت ایستاده فالون بود و بازوها و پاهایش از خستگی میلرزید، اما ذهنش آرام نبود و فکر میکرد: "مدیرم با من خیلی بد رفتار میکند، چرا نمیتوانم تواناییهای فوقطبیعی به دست بیاورم؟ اگر تواناییهای فوقطبیعی به دست بیاورم، او را تنبیه میکنم!"»
بعد از کلاس، فو رونگ از همکلاسیاش پرسید: «چطور معلم توانستند بفهمند که من به چه چیزی فکر میکنم؟»
همکلاسی گفت: «قبل از کلاس، وقتی درحال تمرین نگهداشتن چرخ بودی، هنگامی که معلم برای اصلاح حرکات شاگردان میآمدند دقیقاً از پشت سرت عبور کردند.»
سپس آنها متوجه شدند که حتی اگرچه دیگران به ما آسیب میرسانند، باید همچنان با آنها نیکخواه باشیم و از آنها عصبانی نشویم، چه رسد به اینکه انتقام بگیریم. اگر کسی نیتهای شیطانی داشته باشد، ناآگاهانه در راهی اهریمنی تمرین میکند. وقتی افراد بهخصوصی از حزب کمونیست چین، دروغهایی سر هم کردند، با این ادعا که فالون گونگ مردم را به بیرحم بودن تشویق میکند و معلم پایان دنیا را پیشبینی کردهاند، آنها عمداً حقیقت را تحریف کردند.
۱۵. یک بودیست غیرروحانی که با تمام وجود دافا را تمرین میکند
پوژی (نام مستعار) قبلاً یک بودیست غیرروحانی بود. اعضای خانوادهاش فالون گونگ را تمرین میکردند و او برای یادگیری فالون گونگ، جذب این کلاس شد. او به قصد قضاوت فالون گونگ براساس درک خود از بودیسم، به صحبتهای معلم گوش میداد.
وی در دومین مجموعه سخنرانیها در شهر جینان شرکت کرد. در ابتدا، دائماً سخنان استاد را با دانش اندک خود از بودیسم میسنجید. در همین زمان، استاد گفتند:
«برخی بودیستهای غیرروحانی نیز آمدهاند. اگر فقط به قصد امتحان کردن آن آمدهاید، نمیتوانید به هیچ چیزی دست یابید. حتی راهبان در معابد، برای نجات خودشان زمانه سختی دارند، چه رسد به اینکه یک بودیست تازهکار باشید! اگر من نتوانم شما را نجات دهم، هیچکس نمیتواند شما را نجات دهد. اگر میخواهید فالون گونگ را تمرین کنید، باید آن را با تمام وجود تمرین کنید.»
این کلمات قلب او را تکان داد. او تصمیم گرفت واقعاً با ذهنی متمرکز، به فا گوش دهد و سرانجام فهمید که این راه واقعاً عالیترین روش تزکیه است!
پس از آنکه او به تمرین فالون دافا روی آورد، همراهان بودیستی سابقش با سخنان شرورانه بر ضد او برخاستند، اما نتوانستند باور او را متزلزل کنند.
پس از ۲۰ژوئیه۱۹۹۹، وقتی آزار و شکنجه آغاز شد، او بهدلیل اینکه فرد رابط یک مکان تمرین فالون گونگ بود، به روشهای مختلف مورد آزار و اذیت قرار گرفت. اما در تمام مدت، با قلبی آرام و صلحجو، در باور خود ثابتقدم مانده است. بسیاری از تمرینکنندگان شاهد بودند که او چگونه مقاومت میکند و گفتند: «اگر او از "تبدیل" شدن اجتناب کند، من هم تبدیل نخواهم شد؛ اگر او تبدیل شود، من نمیتوانم ایستادگی کنم.» بعداً بسیاری از این تمرینکنندگان اطرافش که شاهد رفتار و منش او بودند نتوانستند آزار و شکنجه را تحمل کنند و تحت شستشوی مغزی و شکنجه، تمرین را رها کردند. اما پوژی همچنان بر باور خود ثابتقدم باقی ماند.
۱۶. بادبزنهایمان را کنار گذاشتیم و نسیم بهآرامی وزید
شهر جینان در شمال چین، بهخاطر گرمای شدیدش معروف است. در تابستان، شبیه کوره است. در جلسه دوم سخنرانیهای استاد در جینان، حضار بهشدت احساس گرما میکردند و ناگزیر دائماً خود را باد میزدند. آن روز استاد گفتند: «چرا همگی بادبزنهایتان را کنار نمیگذارید؟» سپس همه ما بادبزنهایمان را کنار گذاشتیم. ناگهان نسیم خنکی را احساس کردیم. تحت تأثیر قرار گرفتیم و کف زدیم.
روز بعد، استاد بیان کردند:
«دیروز از شما خواستم بادبزنهایتان را کنار بگذارید. افرادی که کیفیت روشنبینی خوبی داشتند بادبزنهایشان را کنار گذاشتند و همه نسیم را احساس کردند. اما برخی از افراد بازهم گوش ندادند و همچنان خود را باد میزدند. هرچه بیشتر باد میزدند، بیشتر احساس گرما میکردند... تمرینکنندگان هنگام مواجهه با رنج و سختی باید از آن استقبال کنند. شما میخواهید تمرین کنید، اما حتی نمیتوانید چنین سختی کوچک و ناچیزی را تحمل کنید؟»
۱۷. استاد درخصوص ایمنی تمرینکنندگان ابراز نگرانی کردند
پس از پایان مجموعه سخنرانیهای جینان، استاد به تمرینکنندگان توصیه کردند: «کسانی که قصد سفر با هواپیما را دارند، باید برنامهشان را تغییر دهند و با قطار سفر کنند.» برخی از تمرینکنندگان پرسیدند آیا همه کسانی که قصد پرواز دارند باید بهجای آن، با قطار سفر کنند. استاد پاسخ دادند که فقط افرادی که قصد پرواز از جینان به دالیان را دارند باید این کار را انجام دهند. از قرار معلوم، پرواز جینان به دالیان، با طوفانی شدید مواجه شد.
بسیاری از تمرینکنندگانی که در سخنرانیهای جینان شرکت کرده بودند، قصد داشتند با پرواز به دالیان بروند تا در سخنرانی بعدی استاد شرکت کنند. تمرینکنندگان پس از دیدن این نتیجه فهمیدند که استاد پیشبینی کرده بودند که اهریمن سعی خواهد کرد برای بازداشتن مردم از یادگیری فا، مداخله ایجاد کند. بنابراین استاد برای محافظت از تمرینکنندگان، این هشدار را دادند.
۱۸. استاد پیشنهادهای برخی افراد ثزوتمند را رد کردند
استاد پس از جلسه سخنرانی جینان، با قایق به دالیان رفتند. تمام مسیر تا دالیان، پنج اژدها برای خوشامدگویی به استاد، در رودخانه بازی میکردند. تمرینکنندگانی که همراه استاد بودند، از دیدن این صحنه بسیار هیجانزده بودند.
پس از مجموعه سخنرانیهای دالیان، بسیاری از افراد ثروتمند به استاد پیشنهاد دادند که سوار خودرو آنها شوند، با این قصد که از استاد بخواهند شخصاً بیماریهای آنها را درمان کنند. استاد همه این پیشنهادها را رد کردند. گائو چیوجو، که بعدها دستیار مرکز دستیاری دالیان شد، گفت: «مگر قرار نیست سطح خود را بالا ببریم و با هم پیشرفت کنیم؟» استاد لبخند زدند و سپس سوار خودرو او شدند.
در مسیر بازگشت، چنان باران شدیدی میبارید که گائو چیوجو نمیتوانست بهوضوح جاده را ببیند. شرایط بسیار خطرناک بود. سپس استاد شروع به چرخاندن فالون بزرگ کردند. آسمان در جلو خودرو صاف و عبور ایمن ممکن شد، اما در پشت خودرو، باران همچنان بهشدت میبارید.
۱۹. آنچه استاد برای تمرینکنندگان تحمل کردهاند
در پایان سال ۱۹۹۴، معلم خود را به زحمت انداختند و برای آموزش فا، به هاربین رفتند. در طول یکی از سخنرانیها، استاد سرفه کردند.
فو رونگ پس از بازگشت به خوابگاه فکر کرد: «چطور ممکن است معلم ما هم سرفه کنند؟» جینگ رونگ، که هماتاقی فو رونگ بود، فکر کرد: «آیا معلم هم کارما دارند؟» در سخنرانی بعدی، معلم بدون اینکه کسی چیزی بپرسد، به این سؤال پاسخ دادند. «کسی فکر کرد که من هم کارما دارم. من کارما ندارم! همه اینها فقط چیزهایی اضافی هستند.»
فو رونگ بلافاصله فهمید. معلم در سخنرانیها گفتند که ما کارمای بیش از حد زیادی داریم و با این مقدار از کارما نمیتوانیم تزکیه کنیم، بنابراین معلم به ما کمک میکنند تا نیمی از کارمایمان را از بین ببریم. اما حتی این نیمه باقیمانده هنوز برای ما آنقدر زیاد است که نمیتوانیم تحملش کنیم. این کارما به بخشهای بیشماری در مراحل مختلف تزکیهمان تقسیم میشود که برای ارتقای شینشینگمان استفاده میشود. درواقع «نیمی از کارما» که معلم برای ما از بین میبرند، توسط خود معلم تحمل میشود.
با پیشرفت تزکیهمان، بهویژه پس از ۲۰ژوئیه۱۹۹۹، همه ما متوجه هستیم که معلم نهتنها نیمی از کارمای ما را تحمل کردهاند، بلکه هرگاه شینشینگ ما به استانداردهای سطوح مختلف میرسد، آن کارمای باقیماندۀ تقسیمشده به بخشهای بیشمار در مراحل مختلف تزکیهمان را نیز تحمل میکنند. در حقیقت، معلم مهربان ما هر کاری را که در گذشته انجام دادهایم برای ما تحمل کردهاند!
۲۰. «آن کتاب جعلی است و شما آن را خریدهاید»
یک معلم دبیرستان به نام ژائو از شهرستان شونیی در پکن، در مسیر خود به استادیوم هاکی روی یخ، محل برگزاری سخنرانی فای معلم، کتابی به نام هوآنگدی نیجینگ خرید. برحسب اتفاق در این سخنرانی خاص، معلم درباره «قراردهی گذر اسرارآمیز» صحبت میکردند. وقتی معلم درباره کتابهای باستانی صحبت میکردند گفتند که دیگر برای این کتابها سخت است که مردم را برای تزکیه راهنمایی کنند. معلم گفتند: «حالا بسیاری از کتابهایی که منتشر شدهاند جعلی هستند. حتی همین نسخه هوآنگدی نیجینگ جعلی است، اما شما آن را خریدهاید.» تمرینکنندگانی که با آقای ژائو به این سخنرانی فا رفته بودند، همگی شوکه شدند. بعد از سخنرانی، همه آنها گفتند: «حتی گرچه کتاب را در کیفت پنهان کردی، معلم بازهم فهمیدند!»
آقای ژائو گفت: «این تمام ماجرا نیست! من چیگونگ دیگری را تمرین میکردم و چشم سومم باز بود. وقتی معلم درباره "چشم سوم" صحبت میکردند، از روشی از آن چیگونگ دیگر استفاده کردم تا ببینم. معلم از روی سکو گفتند: "ما اینجا هستیم تا فالون گونگ را آموزش دهیم. اگر میخواهید تمرینات دیگری را انجام دهید، همین حالا اینجا را ترک کنید و میتوانید آنها را انجام دهید."»
۲۱. چرا سعی نکردند فردی درحال مرگ را نجات دهند؟
در سخنرانیهای فا در هاربین، اتفاق غیرمنتظرهای رخ داد.
قبل از یکی از سخنرانیها، دو نفر جسدی را به داخل آوردند و از معلم خواستند او را زنده کنند. آنها قبل از ترک آنجا، مدتی طولانی مزاحمت ایجاد کردند. آن روز، سخنرانی بهناچار به تأخیر افتاد، درحالیکه شاگردان بسیار زیادی شاهد این اتفاق بودند.
معلم پس از شروع سخنرانی بیان کردند:
«اینجا در طول سخنرانی، نهتنها درباره چیزهای خوب، بلکه درباره چیزهای بد هم صحبت خواهم کرد. همین الآن یک پیرمرد فوت کرد. او بسیار بیمار بود و از جینژو به اینجا آمده بود. پسر و دامادش تلاش کردند او را به بیمارستان ببرند، اما او قبول نکرده و اصرار کرده بود که به اینجا بیاید. پیرمرد در راه فوت کرد و پسر و دامادش جسد او را نزد من آوردند و درخواست کردند که او را نجات دهم. اگر هنوز نفس میکشید، میتوانستم کمک کنم نجات یابد. اما او خیلی وقت پیش مرده بود. اگر زندگی او را بازگردانم، آیا این به وضعیت مردم عادی آسیب نمیزند؟ پسر و دامادش هر دو تمرینکننده فالون گونگ هستند. آنها دکمههای فالون را از لباسشان جدا کردند و به زمین انداختند و گفتند: "این چه نوع استاد چیگونگی است. با دیدن کسی که درحال مرگ است، سعی نکرد او را نجات دهد." بسیار ناراحتم که شاگردانم چنین کاری کردند.»
وقتی رژیم جیانگ شروع به آزار و شکنجه فالون گونگ کرد، این حادثه نیز به ۱۴۰۰ پروندهای اضافه شد که رژیم جیانگ برای بیاعتبار کردن فالون گونگ جعل کرده بود، درحالیکه ادعا میکرد معلم ما «برای نجات کسی که درحال مرگ بود تلاش نکردند.» اما ما همه شاهد هستیم. آن یک جسد بود، نه یک فرد زنده. ضربالمثل چینی «تلاش نکردن برای نجات کسانی که درحال مرگ هستند» به معنای «تلاش نکردن برای نجات مردگان» نیست.
۲۲. معلم به تمرینکنندگان قدیمی توصیه کردند که حواسشان به شاگردان جدید باشد
پس از سخنرانی فا در هاربین، معلم قصد داشتند سخنرانیای برگزار کنند که انرژیها را منتقل میکرد. بسیاری از تمرینکنندگان قدیمی میخواستند بلیت بخرند. معلم گفتند:
«تمرینکنندگان قدیمی نباید بیایند. شما قبلاً در بسیاری از سخنرانیها شرکت کردهاید. اگر هنوز هم میخواهید بیایید، در این صورت مانع از این میشوید که بسیاری دیگر فا [را کسب کنند.]»
درنتیجه، بسیاری از تمرینکنندگان قدیمی از برنامه اولیه خود صرفنظر کردند تا فرصتهایی را به شاگردان جدید بدهند.
۲۳. استاد طوفانی سهمگین را آرام کردند
هویی مینگ به سخنرانیهای فای معلم در شهر ژنگژو رفت. وقتی معلم درحال سخنرانی بودند، طوفان سهمگینی ناگهان از ناکجا پدیدار شد. سقف سالن جلسه در چند نقطه نشت کرد. آن همچنین باعث قطعی برق شد، بنابراین معلم نتوانستند به سخنرانیشان ادامه دهند.
معلم حرکات بزرگ دست را انجام دادند. بیست دقیقه بعد، باد فروکش کرد، باران بند آمد و برق وصل شد. معلم لبخند زدند و به آموزش فا ادامه دادند.
همزمان، شوهر هویی مینگ (که او نیز تمرینکننده فالون دافاست) در خانهاش، در پکن خوابی دید. او دید که معلم با یک هیولای آبی سیاه مبارزه میکنند. وقتی هیولا متوجه شد که نمیتواند حریف معلم باشد، به داخل آب پرید. معلم بهدنبال آن، وارد آب شدند. پس از مدتی، معلم با هیولای آبی مرده در دست، از آب بیرون آمدند و آن را به ساحل پرتاب کردند.
پس از سخنرانی فا، هویی مینگ از سالن جلسه بیرون آمد و متوجه شد که خسارات بیرون بسیار بدتر از چیزی است که انتظار داشت. آب از همهجا جاری بود و درختان تنومندی که یک مرد بهسختی میتوانست دستانش را دورشان حلقه کند، از ریشه کنده شده بودند. اما هیچچیز نمیتوانست معلم را از آموزش فا و نجات موجودات ذیشعور بازدارد.
تحت فشار آزار و شکنجه و مواجهه با هجوم تبلیغات افتراآمیز، برخی تمرینکنندگان افکار نادرستی درباره معلم در ذهن خود پروراندهاند و حتی برخی به معلم بیاحترامی کردهاند. دلیل در میان گذاشتن این ماجراها این است که روشن کنیم عظمت معلممان فراتر از توصیف است! آنچه معلم در جوآن فالونگفتهاند، راه اصیل و حقیقی است!
برخی از ماجراهایی که گفته شد شبیه افسانه به نظر میرسند. اما متوجه شدم که همه آنها حقیقت دارند. همه ما فهمیدیم که معلم برای نجات ما چقدر رنج کشیدهاند و تحمل کردهاند. نمیتوانیم قدردانیمان را با کلمات بیان کنیم. راه جبران ما برای معلم این است که با پشتکار به جلو پیش برویم تا به استانداردهای یک تمرینکننده فالون دافا برسیم و همیشه نسبت به دیگران نیکخواه باشیم.
معلم ما قدرت خدایی لازم برای ازبین بردن همه شیطانها و اهریمنان را دارا هستند و نیز کل آن تقوای عظیمی را که شایسته احترام خدایان در تمام سطوح کیهان است.اگر با محنتی مواجه شویم، باید به درون خود بنگریم تا بخشی را که هنوز به استانداردهای دافا نرسیده است بیابیم. لطفاً به دروغهای شریرانهای که توسط اهریمن سر هم شده گوش ندهید و از مفاهیم خود برای قضاوت درباره شخصیت اخلاقی معلممان استفاده نکنید، زیرا هیچ موجودی در کیهان، قادر به انجام این کار نیست. هیچکس نمیتواند وسعت ذهن، ازخودگذشتگی، شرافت و عظمت معلممان را توصیف کند!
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سخنرانیهای استاد لی در چین