(Minghui.org) وقتی به تزکیه‌ام طی دو سال گذشته فکر می‌‌کردم، نمی‌دانستم که استاد چگونه به من نگاه می‌کنند. فکر کردم شاید حالت چهره‌شان نیکخواهانه، اما جدی باشد. وقتی به تصویر استاد نگاه کردم، اینطور به نظر می‌رسید. از انجام کارهایی که باید انجام دهم دست نکشیده‌ام، اما اخیراً متوجه شدم که هنوز وابستگی‌های بشری زیادی دارم. به‌خوبی تزکیه نکرده‌ام؛ تزکیه‌ام سطحی است. وقتی وابستگی‌هایم را شناسایی می‌کردم، بهانه‌های زیادی برای خودم می‌تراشیدم. مشتاق ازبین‌بردن آن‌ها نبودم. وقتی خودم را با تمرین‌کنندگان بسیار کوشا مقایسه کردم، دیدم که شکافی بزرگ بین ما وجود دارد. وقتی درباره تزکیه‌ام تأمل کردم، به بینش‌ها و درک‌هایی رسیدم. ازآنجاکه به پایان اصلاح فا نزدیک می‌شویم، فکر می‌کنم استاد می‌خواهند که وابستگی‌های بنیادی و افکار بشری‌ام را کشف کنم، آن‌ها را افشا کنم و از بین ببرم. تنها از این طریق می‌توانم به استانداردی که استاد از ما خواسته‌اند نزدیک‌تر شوم.

شغلم نه‌تنها به مهارت‌های حرفه‌ای، بلکه به مهارت‌های اجتماعی خاصی نیز نیاز دارد. همچنین باید سفر کنم که به قدرت ذهنی و جسمی زیادی نیاز دارد. وقتی از ساحل شرقی به هاوایی پرواز می‌کنم، اختلاف زمانی ۶ساعته وجود دارد. در اولین سفر کاری‌ام به آنجا، پروازی ۱۳ساعته داشتم. نه‌تنها وقت نداشتم که با اختلاف زمانی کنار بیایم، بلکه حتی وقت نداشتم در اتاق هتلم مستقر شوم. مجبور شدم به‌محض پیاده‌شدن از هواپیما، یکراست به جلسه بروم. یک بار دیگر، صبح که از خواب بیدار شدم تا زمانی که شب در رختخواب دراز کشیدم، پروازی ۶‌ساعته داشتم، ۷ ساعت رانندگی کردم و به ۳ شهر سفر کردم. حتی با چنین برنامه فشرده‌ای، نمی‌توانستم از کارکردن دست بکشم.

من تمرین‌کننده فالون دافا هستم. باید خودم را به‌خوبی تزکیه کنم و مأموریتم را که کمک به استاد برای اصلاح فا است، انجام دهم. اما، ما در بین مردم عادی تزکیه می‌کنیم. ازآنجاکه استاد می‌خواهند ما تا حد امکان به این شکل تزکیه کنیم، نمی‌توانیم از جامعه عادی جدا شویم. ما باید در طول زندگی عادی تزکیه کنیم و به انجام کارهایی که باید انجام دهیم ادامه دهیم. علاوه‌بر زندگی روزمره، باید خودمان را تزکیه کنیم و کارهایی برای اعتباربخشی به فالون دافا انجام دهیم. با توجه به برنامه کاری شلوغم، باید وقتم را به‌خوبی تنظیم کنم.

از کودکی عاشق جبر و استدلال ریاضی بوده‌ام. همچنین از معاشرت و چانه زدن با فروشندگان هنگام خرید لذت می‌بردم. بعد از مطالعه فا، متوجه شدم که این یک وابستگی است و پول را نیز سبک در نظر ‌گرفتم. این ویژگی‌ها را در تحصیل و شغلم به کار بردم و به نتایج کوچکی دست یافتم. بعد از مهاجرت به ایالات متحده، همانطور که در تزکیه بالغ می‌شدم، کاملاً برایم روشن بود که این زمان و محیطی است که استاد برای من ایجاد کردند تا خودم را به‌خوبی تزکیه و به عهد و پیمان‌هایم عمل کنم. باید قدر زمان را بدانم و تلاش کنم شجاع و کوشا باشم. وابستگی‌ام به «حساب کردن» درواقع برای محاسبه زمان استفاده می‌شد. راه‌های زیادی را برای صرفه‌جویی در زمان جمع‌بندی ‌می‌کردم و آن را در جزئیات بی‌اهمیت زندگی به کار می‌بردم. به‌عنوان مثال، اکثر مردم وقتی سوار آسانسور می‌شوند فقط دکمه طبقه را فشار می‌دهند و سپس منتظر می‌مانند تا درِ آسانسور به‌طور خودکار بسته شود. اگر دکمه بسته‌شدن در را فشار دهید، آسانسور چند ثانیه سریع‌تر حرکت می‌کند. متوجه شدم که اگر بلافاصله پس از ورود به آسانسور، دکمه بسته‌شدن در و سپس دکمه طبقه را فشار دهید، حداقل ۲ ثانیه سریع‌تر از وضعیت معکوس خواهد بود؛ که حداقل ۱۰ ثانیه سریع‌تر از اکثر افرادی است که فقط دکمه طبقه را فشار می‌دهند.

زندگی پر از انتظار است. انتظار برای روشن‌شدن کامپیوتر، برای بازشدن صفحه وب در فضای موردانتظار، انتظار برای عبور از چراغ قرمز، انتظار در صف خرید، انتظار برای رفتن به تعطیلات، انتظار برای دریافت حقوق، انتظار برای طلوع و غروب خورشید، انتظار برای روزی که آزار و شکنجه پایان یابد. ما درحین انتظار، مشتاقانه منتظر موارد موردانتظارمان هستیم و وقتی می‌فهمیم مسئله‌ای طبق انتظارمان پیش نمی‌رود، احساس ناامیدی می‌کنیم.

من دوست ندارم بیهوده منتظر بمانم. همیشه می‌خواهم موقع انتظار، کاری انجام دهم، تا بدون توجه به اینکه چقدر منتظر می‌مانم، چیزی به دست بیاورم. وقتی دیگران خوش می‌گذرانند، من به مرحله بعدی زندگی و کاری که می‌توانم پیشاپیش انجام دهم فکر می‌کنم تا بتوانم زمان بیشتری برای مرحله بعدی داشته باشم. وقتی دیگران در آخر هفته‌ها و تعطیلات استراحت می‌کنند، من فا را مطالعه می‌کنم و تمرینات را در آرامش انجام می‌دهم. هرچقدر هم زندگی‌ام شلوغ باشد، از تمام زمانی که می‌توانم، حتی اگر فقط چند دقیقه باشد، برای مطالعه فا و انجام تمرینات استفاده می‌کنم. بنابراین، استاد به من توانایی‌هایی داده‌اند که به من اجازه می‌دهد ذهنی شفاف و تیز داشته باشم، به‌طور مؤثر کار کنم و اغلب با نصف تلاش، دو برابر نتیجه می‌گیرم. به‌عنوان مثال، وقتی در صف انتظار یا منتظر کسی هستم، حتی اگر فقط یک یا دو دقیقه باشد، از این یک یا دو دقیقه برای خواندن یک شعر از هنگ یین استفاده می‌کنم. اگر ده دقیقه در خانه یا در مکانی آرام و تمیز وقت داشته باشم، تمرینات را به‌مدت ده دقیقه انجام می‌دهم. اگر نیم ساعت وقت داشته باشم، تمرین دوم را انجام می‌دهم. اگر یک ساعت کامل یا بیشتر وقت داشته باشم، در آن زمان فا را مطالعه می‌کنم یا تمرینات را در آن زمان انجام می‌دهم.

چون از وقتم استفاده می‌کنم و کارها را به‌طور مؤثر انجام می‌دهم، می‌توانم به‌خوبی بین کار، تزکیه، پروژه‌های دافا و زندگی عادی تعادل برقرار کنم. اما وقتی کارهایم دیگران را درگیر می‌کند، گاهی اوقات ناخواسته به دیگران آسیب می‌رسانم و همچنین ناشکیبا هستم. همچنین از اطرافیانم می‌خواهم که وقت را تلف نکنند، حتی کوچک‌ترین اتلاف وقت غیرضروری مجاز نیست. اگر کسی وقت مرا تلف کند، بسیار ناراحت می‌شوم. به‌عنوان مثال، وقتی با والدینم در خودرو هستم، آن‌ها صبر می‌کنند تا به مقصد برسند و سپس شروع به آماده شدن برای پیاده‌شدن از ماشین و جمع‌آوری وسایلشان می‌کنند، اما پس از درخواست‌های مکرر و شدید من، یاد گرفته‌اند که قبل از رسیدنمان به مقصد، همه‌چیز را آماده کنند، بنابراین می‌توانند به‌محض توقف خودرو، در را باز کنند و پیاده شوند. فکر می‌کنم پدرم کُند است، هیچ درکی از زمان ندارد و منظم نیست. وقتی سؤالات زیادی می‌پرسد یا مرتباً سؤالات یکسانی را می‌پرسد، بسیار بی‌قرار می‌شوم. در سوپرمارکت، معمولاً مدت زیادی قبل از تسویه‌حساب در صف منتظر می‌مانیم. پدرم به من می‌گفت که در صف بایستم و او برای گرفتن نان می‌رفت. اما یک روز صف خیلی کوتاه بود و خیلی ‌زود نوبت من رسید. اما پدرم هنوز نیامده بود، بنابراین نگران شدم. فکر کردم که فقط چند ثانیه طول می‌کشد، چرا او به بیش از یک دقیقه زمان نیاز دارد؟ اجازه داده بودم دو نفر از پشت سرم، زودتر از من تسویه‌حساب خود را تمام کنند، اما او هنوز نیامده بود. به‌تدریج عصبانی شدم، فکر کردم که او همیشه در انجام کارها کند است و باید همه جا را نگاه و وقت تلف کند. سپس فکر کردم، چرا من این‌گوه هستم؟ وقتی عصبانی هستم، نمی‌توانم به دیگران بی‌طرفانه و آرام نگاه کنم. سرسختانه فکر می‌کنم که حق با من است و دیگران اشتباه می‌کنند. آن روز عجله نداشتم، پس چرا با پدرم صبور نبودم؟

روزی، چند نفر از هم‌تمرین‌کنندگان به خانه‌ام آمدند و یکی از آن‌ها گفت که تزکیه بردباری دشوار است. بله، من واقعاً به‌راحتی مضطرب می‌شوم و گاهی اوقات خیلی عجولانه عمل می‌کنم و به اندازه کافی با دیگران صبور نیستم. وقتی کسی برای گفتگو درباره موضوعی نزد من می‌آید، و چیزی را که من بدیهی می‌دانم نمی‌داند، احساس انزجار می‌کنم و با نگرشی از بالا به پایین به او پاسخ می‌دهم. درواقع، چه چیز دیگری در دنیا غیر از نجات مردم فوریت دارد؟

از کودکی، این مفهوم را در ذهنم شکل دادم که فقط در صورتی که با افراد برجسته باشم می‌توانم بهتر شوم. از نظر من، برجستگی به معنای افرادی با شخصیت والا، خرد و استعداد است. به افرادی که احساس می‌کنم با فضیلت، خردمند یا با استعداد نیستند، به دیده تحقیر نگاه و از آن‌ها دوری می‌کنم. تحت تأثیر این مفهوم، از کودکی بسیار منظم بوده‌ام، آرزوی چیزهای سطح بالا را داشته‌ام و از هر چیزی که با استانداردهای من مطابقت نداشت، اجتناب می‌کردم. سخت و جدی روی کاری که انجام می‌دهم کار می‌کنم، بنابراین در زندگی‌ام دستاوردهای کوچکی نیز داشته‌ام. این دستاوردها اعتماد‌به‌نفسم را افزایش داده‌اند، اما اعتماد‌به‌نفس در بین مردم عادی، اگر به‌خوبی مدیریت نشود، به تکبر تبدیل می‌شود.

از وقتی به ایالات متحده آمدم، زندگی‌ام بسیار شلوغ بوده است. علاوه‌بر تحصیل و پیدا کردن شغل، باید به زندگی خودم هم رسیدگی می‌کردم. بعد مادرم آمد، و من به او کمک کردم تا با محیط اینجا سازگار شود و کارت شناسایی‌اش را بگیرد. کار و زندگی‌ام وارد مرحله جدیدی شد. بعداً، پدرم آمد و من مجبور شدم انواع مسائل، بزرگ و کوچک، را مدیریت کنم. سختی‌های زندگی و کار عادی مرا مستقل کرد و درعین‌حال، تمرین فالون دافا باعث شد احساس کنم می‌توانم بدون ترس با هر چیزی روبرو شوم. این سختی‌ها قلب مرا سرسخت و قوی کرد و من در کار و زندگی مستقل‌تر شدم. دریافتم که تزکیه یعنی تزکیه خود است و هیچ کسی نمی‌تواند جای دیگری این کار را انجام دهد، اما درعین‌حال، وابستگی‌هایی در من ایجاد شد.

وقتی مادرم نظرات و عقایدش درباره چیزی را بیان می‌کرد، گاهی اوقات پس از اینکه چند کلمه می‌گفت، احساس می‌کردم که یا اصل موضوع را نمی‌فهمد، یا آنچه می‌گوید اشتباه یا مغایر با عقاید من است. سریع حرفش را قطع می‌کردم و اجازه نمی‌دادم ادامه دهد. واکنش من به نزدیکانم مستقیم و قاطع بود. اگرچه در ظاهر ناراحت به نظر نمی‌رسم، اما به دیگران، با دیده تحقیر نگاه می‌کنم. دو سال بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، اولین شغل مدیریتی‌ام را شروع کردم. این شغل باعث شد بفهمم که یک مدیر باید انگیزه داشته باشد. اگر می‌خواهید افراد را مدیریت کنید، به مهربانی و قدرت نیاز دارید.

بعد از آمدنم به ایالات متحده برای تحصیل و فارغ‌التحصیلی، کم‌کم وارد نقش مدیریتی در کار شدم. شغل من مدیریت پروژه‌هایی است که شرکت در آن‌ها سرمایه‌گذاری کرده است. ازآنجاکه ما سرمایه‌گذار هستیم، جزء مشتریان بزرگِ بسیاری از شرکت‌ها به شمار می‌رویم. این شرکت‌ها برای اینکه با ما تجارت کنند، می‌خواهند ما را بشناسند و با ما دوست شوند و برای ما احترام زیادی قائل هستند. در ابتدا نمی‌دانستم چگونه با آن کنار بیایم، زیرا اکثر مردم در محل کار یاد می‌گیرند که چگونه به دیگران خدمت کنند، مشتریان را راضی و عملکرد خود را تقویت کنند. شاید بسیاری از مردم بگویند که این کار سختی نیست، اما در جامعه غربی،ظاهر من باعث می‌شود دیگران به‌راحتی مرا دست‌کم بگیرند. وقتی افراد می‌بینند من، دختری آسیایی با تجربه اندک، چه کارهایی می‌توانم انجام دهم، برخی بهانه‌های زیادی پیدا می‌کنند تا کارهایی را که به آن‌ها محول شده یا خواسته‌های مشخص مرا جدی اجرا نکنند، که این کار پیشبرد روان وظایفم را دشوار می‌کرد. به‌تدریج یاد گرفتم چگونه اعضای تیم را مدیریت کنم و بی‌ادب نباشم. اما دوست داشتم نشان دهم که برتر هستم: من سرمایه‌گذار مالی هستم و حرف آخر را من می‌زنم. درست همان‌طور که رئیسم به من آموخت: ‹فرقی نمی‌کند الف، ب، جیم، یا دال چه بگویند، یا پیشنهادشان چقدر خوب باشد، تا وقتی تو درست می‌گویی، همه باید همان را انجام دهند. چون در یک تیم فقط می‌تواند یک رئیس وجود داشته باشد و رئیس می‌تواند به نظرات گوش کند، اما تصمیم نهایی فقط باید توسط رئیس گرفته شود و مسئولیت خطرات نیز تنها بر عهده رئیس است. به‌تدریج اعتمادبه‌نفس و شجاعتی را که برای شغلم لازم بود، پیدا کردم، اما این امر به‌طور نامرئی غرور و خودمحوری را در من توسعه داد.

از سال ۲۰۲۳، خبرنگار تور شن یون سلسله تانگ جدید در فلوریدا بوده‌ام. سلسله تانگ جدید الزامات مشخصی برای مصاحبه‌شوندگان دارد. در ابتدا متوجه شدم که نگرش من نسبت به هدف مصاحبه و نسبت به مخاطبانی که هدف مصاحبه نبودند، از درون تا بیرون آشکارا متفاوت بود. درباره هدف بسیار مشتاق بودم؛ وقتی با مخاطبانی که هدف نبودند، تعامل می‌کردم، در قلبم فکر می‌کردم که نمی‌خواهم وقتم را تلف کنم و حتی از زدن یک لبخند‌ هم مضایقه می‌کردم. حتی درباره مخاطبانی که قبلاً با آن‌ها مصاحبه کرده بودم، این ذهنیت را داشتم که آن‌ها را پس از استفاده، کنارشان بگذارم.

در طول تبلیغ شن یون، این حس درونی‌ام نیز بسیار آشکار بود. با افرادی که برای کسب اطلاعات با من تماس می‌گرفتند، درباره شن یون می‌پرسیدند یا می‌خواستند بلیت بخرند، بسیار دوستانه، مشتاق و صبور بودم. اما، درخصوص افرادی که بی‌تفاوت بودند، افکار منفی داشتم، مانند «شما نمی‌توانید نجات پیدا کنید» یا «شما لیاقتش را ندارید.» این افکار و ایده‌ها نه مهربانی و وسعت‌نظر یک تزکیه‌کننده را دارند و نه قلمرو تزکیه‌ای که تحت تأثیر هیچ‌چیز در دنیا قرار نمی‌گیرد. هر موجود ذی‌شعوری که برای دیدن شن یون می‌آید، ارزشمند است و من نمی‌توانم فقط به این دلیل که برای مصاحبه من بی‌فایده هستند، به آن‌ها طور دیگری نگاه کنم. بعد از اینکه متوجه قلب نادرستم شدم، طرز فکرم را در طول تبلیغ و اجرای شن یون تغییر دادم. همیشه به خودم یادآوری می‌کردم که با موجودات ذی‌شعور با مهربانی و نیک‌خواهی یک تزکیه‌کننده رفتار کنم. حتی اگر کسی با من بدرفتاری کند، شاید درحال پرداخت بدهی کارمایی بین ماست. دیدن یکدیگر سرنوشت است. شاید آن‌ها می‌خواهند من بذر امید برای نجات در آینده را در وجودشان بکارم. در هر صورت، تزکیه‌کنندگان نباید هیچ فکر بدی نسبت به مردم عادی داشته باشند.

هر مصاحبه در اجراهای شن یون، برای خبرنگاران بسیار استرس‌زا است. در مدت کوتاهی، نه‌تنها باید مصاحبه‌شونده مناسبی پیدا کنیم تا مصاحبه‌ای با عمق مشخص انجام دهیم، بلکه باید با تعداد مشخصی از افراد نیز مصاحبه کنیم. خوشبختانه، هم‌تمرین‌کنندگان به ما کمک زیادی می‌کردند. اگرچه فشار وجود دارد و ما نمی‌توانیم به سطح خبرنگاران حرفه‌ای برسیم، اما هنوز می‌توانیم کاری اساسی را انجام دهیم. یک بار، یکی از هم‌تمرین‌کنندگان را دیدم که با یکی از حضار صحبت می‌کرد. آن دقیقاً همان مصاحبه‌شونده‌ای بود که می‌خواستم، بنابراین از او خواستم آن شخص را بیاورد. بعد از آن، یکی از هم‌تمرین‌کنندگان به شوخی به من گفت: «الان داری قدرتمندتر و قدرتمندتر می‌شوی و سبک یک خبرنگار مشهور را پیدا کرده‌ای.» اگرچه او این را با بی‌خیالی و شاید با کمی تشویق گفت، اما باعث شد متوجه شوم که ناخودآگاه به مردم این حس را می‌دهم که خودبرتربین هستم.

وقتی در خانه چیزی به مادرم گفتم، به شوخی گفت: «چرا مثل یک مدیر صحبت می‌کنی؟» اگرچه پشت این حرف‌ها و کارها، هیچ قصد خودنمایی نداشتم، اما این بازخورد باعث شد بفهمم که آنقدر قوی شده‌ام که حتی متوجه آن نشده‌ام. یک بار، رئیسم در یک گپ معمولی گفت که به دیگران گفته من یک تفنگ هستم. یک بار رئیسی داشتم که گفت من یک تفنگ هستم. مطمئن نبودم که آیا این مفهوم را به‌خوبی درک کرده‌ام یا نه، و نمی‌دانستم که تعریف است یا انتقاد، بنابراین از دوست آمریکایی‌ام پرسیدم. دوستم مرا و کارم را خیلی خوب می‌شناسد. او گفت که این کاملاً یک تعریف است و تو واقعاً سریع و دقیق هستی. اما به‌عنوان یک تزکیه‌کننده، چنین ارزیابی‌ای به من کمک کرد تا وابستگی‌هایم را کشف کنم. تزکیه‌کنندگان خوبی را تزکیه می‌کنند و باید مهربانی و نیکخواهی را نشان دهند. اگر من در نظر مردم عادی، مانند یک سلاح کشنده به نظر می‌رسم، پس در ناآگاهی چقدر کارما ایجاد کرده‌ام؟

در سفر به غربِ شن یون ۲۰۲۴، وقتی پادشاه گاو نر (یک شخصیت اهریمنی) ظاهر شد، متکبر، خودمحور و سلطه‌جو بود. این تصویر مرا به یاد خودم انداخت. وقتی خیلی خودخواهانه رفتار می‌کنم، آیا دیگران مرا این‌گونه می‌بینند؟ این هاله یک اهریمن است، نه یک خدا یا بودا. با فکر کردن به خود قدیمی‌ام، متوجه شدم که کاملاً آزاردهنده هستم. شاید این چیزی باشد که فقط پس از رشد و بهبودم می‌توان دید و احساس کرد.

قبلاً برخی از ویژگی‌هایم را بدیهی می‌دانستم و فکر می‌کردم که همه باید همان‌طور باشند. به‌عنوان مثال، توانایی درک چیزی، تمرکز و حافظه. به نظر می‌رسد این توانایی‌ها برای همه افراد ساکن در این جامعه موردنیاز است، اما به هر فرد توانایی‌های متفاوتی از جانب آسمان داده شده است. من نمی‌توانم از مفاهیم مردم عادی برای نگاه کردن به یک شخص یا چیز، به‌خصوص یک هم‌تمرین‌کننده، استفاده کنم. به‌عنوان مثال، اگر یک هم‌تمرین‌کننده کوشا به نظر نرسد، من به‌طور یک‌جانبه فکر می‌کنم که این فرد تنبل است. شاید دلیلی برای تنبلی او وجود داشته باشد، شاید در برخی جنبه‌ها موانع کارمایی زیادی داشته باشد، و یک ذهنِ درستِ کمی ضعیف به‌طور جدی در پیشرفت او در تزکیه اختلال ایجاد کند. به‌عنوان یک تزکیه‌کننده، توانایی‌ها یا ویژگی‌های ما در زمینه‌های خاص درواقع توسط استاد داده شده است. ما آن‌ها را به‌دلیل موهبت‌های تزکیه و مهم‌تر از آن، به‌دلیل نیاز به آن‌ها برای کمک در اصلاح فا و نجات مردم به دست می‌آوریم. نمی‌توانیم برای کاری که انجام داده‌ایم اعتبار کسب کنیم، و به همین دلیل نمی‌توانیم کارما ایجاد کنیم یا تصورات و وابستگی‌های مردم عادی را توسعه دهیم.

من یازده سال است که در ایالات متحده هستم. این یازده سال، یازده سال تزکیه واقعی من است. یک بار با اطمینان به یک هم‌تمرین‌کننده گفتم که استاد بیان کردند:

«وقتی شخصی خردمند دائو را می‌شنود، با جدیت آن را تمرین می‌کند. وقتی فردی متوسط آن را می‌شنود، آن را گاه‌وبیگاه تمرین می‌کند. وقتی فردی احمق آن را می‌شنود، بلند به آن می‌خندد. اگر این شخص بلند به آن نمی‌خندید، آن دائو نمی‌بود.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)

فکر می‌کنم در بین ما تمرین‌کنندگان، هیچ فرد حقیری وجود ندارد. قبل از اینکه به ایالات متحده بیایم، احساس می‌کردم که فرد حقیری هستم. در قلبم می‌دانستم که دافا خوب است و باید تزکیه کنم، اما هنوز برای زندگی مردم عادی و جوانی سرشار از زیبایی و عاشقانه‌ها اهمیت زیادی قائل بودم. پر از انتظارات و خیال‌پردازی درباره زندگی بودم. اما بعد از اینکه واقعاً تزکیه کردم، احساس کردم که فرد برتری هستم. نه‌تنها زندگی‌ام به‌طرز باورناپذیری تغییر کرده است، بلکه احساس می‌کنم که هرگز از دافا، تزکیه و مأموریتی که استاد به من سپرده‌اند، دست نخواهم کشید. علاوه‌بر زندگی عادی‌ام، بیشتر اوقات فراغتم را صرف انجام سه کار می‌کنم. اما، وقتی متن «نجات خود و دیگران سخت است» را در هنگ یین جلد ششم خواندم، کمی در درونم احساس پوچی کردم. اوه، به نظر می‌رسد که هنوز بین سطح تزکیه پایین و سطح تزکیه میانی در نوسانم. به نظر می‌رسد که هنوز رسیدن به «انسان برتر به سختی‌ها لبخند می‌زند» دشوار است («نجات خود و دیگران سخت است»، هنگ یین جلد ششم).

وقتی با آرامش خودم را بررسی کردم، متوجه شدم که اگرچه به نظر می‌رسید کارهای زیادی انجام می‌دهم، اما هنوز به اندازه کافی فا را مطالعه نمی‌کردم‌ یا افکار درست نمی‌فرستادم. گاهی اوقات فا را از صمیم قلبم مطالعه نمی‌کردم و فرستادن افکار درستم فقط یک کار تشریفاتی بود. اگرچه مدام به خودم یادآوری می‌کردم که شهرت، ثروت و احساسات را رها کنم، اما حال و هوای آرام اولیه‌ام به‌دلیل مسائل مختلف در محل کار و تعاملاتم با مردم عادی مختل می‌شد. اگرچه از آن‌ها رها می‌شدم، اما دوباره برانگیخته می‌شدم و دوباره آ‌ن‌ها را رها می‌کردم. این رفت و برگشتِ دوباره و دوباره، تکراری به نظر می‌رسید، اما درواقع، هر تجربه روندی از تزکیه و بهبود تدریجی بود.

می‌خواهم دوباره از استاد به‌خاطر نیک‌خواهی عظیمشان و از همه تمرین‌کنندگانی که به من کمک کردند، قدردانی کنم. امیدوارم بتوانیم از آخرین لحظات با هم بودنمان به‌خوبی استفاده کنیم، شایسته نیک‌خواهی و نجات استاد باشیم، انتظارات تاریخ و موجودات ذی‌شعور را برآورده کنیم، به عهدهایمان وفا کنیم و به‌آرامی از این دوران تاریخی عبور کنیم و استاد را به‌سوی عصر جدید دنبال کنیم.