(Minghui.org) من یک معلم زن بازنشسته هستم. قبلاً به بیماریهای زیادی مبتلا بودم و بسیاری از درمانهای پزشکی و همچنین درمانهای عامیانه را امتحان کردم، اما فایدهای نداشتند. چند ماه پس از شروع تمرین فالون دافا، تمام بیماریهایم از بین رفتند.
در سال ۲۰۱۳، در مسابقه مهارتهای فردی معلمان تربیتبدنی (PE) شرکت کردم. فقط دو نفر از شرکتکنندگان بالای ۵۰ سال داشتند؛ یکی من بودم و دیگری یک مرد بود. یکی از فعالیتها، غلتیدن به عقب و ایستادن روی شانه و آرنج بود که ممکن است انجامش برای افراد مسن بهدلیل اینکه مستعد ابتلا به مشکلات ستون فقرات هستند، دشوار باشد. درواقع قبل از ۳۴سالگی هم با وجود بیماریهای متعددم، جرئت انجام چنین حرکاتی را نداشتم. اما پس از اینکه در ۵۰سالگی شروع به تمرین دافا کردم، توانستم در چنین مسابقهای شرکت کنم و حتی جایزهای دریافت کردم.
میخواهم برخی از ماجراهایم مربوط به قبل و بعد از شروع تمرین فالون دافا را به اشتراک بگذارم.
قبلاً وابستگیهای شدیدی به شهرت، ثروت، حسادت، رنجش، رقابت و جنگیدن داشتم. کارهای زیادی انجام دادم که اکنون از آنها شرمندهام. میخواهم دو نمونه را با شما به اشتراک بگذارم.
یک بار، در طول ارزیابی عناوین حرفهای، فکر کردم که چه بهدلیل عملکرد کاریام و چه بهدلیل سابقهام، بهترین نامزد برای عنوان «معلم برتر» هستم. وقتی انتخاب نشدم، با دو مدیر بحث کردم و حتی برای شکایت به اداره آموزش و پرورش رفتم. در آن زمان، خودم را یک مبارز میدیدم.
بار دیگر، با یک معلم ورزش مرد بحث کردم، زیرا درباره برخی از مسائل مربوط به کار، نظرات متفاوتی داشتیم. هر دو ما بر نظرات خودمان پافشاری و از تسلیم شدن امتناع میکردیم. این بحث از انتقاد کلامی و فحش به یک درگیری فیزیکی تبدیل شد.
این مثالها منعکسکننده وضعیت ذهنیام قبل از تمرین دافا بود. بعد از شروع تمرین، در محل کار از حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی و براساس آنچه استاد لی گفتهاند رفتار کردم. وقتی در یک مدرسه راهنمایی تدریس میکردم، معلمان ورزش موظف بودند بهنوبت تمرینات صبحگاهی دانشآموزان را رهبری کنند، که به معنای بیدارشدن در ساعت ۶ صبح با مبلغ ناچیز سه یوان بود. بنابراین هیچ کسی حاضر به انجام این کار نبود. سایر معلمان ورزش بهانههایی برای اجتناب از رهبری تمرینات صبحگاهی پیدا میکردند. اگر فالون دافا را تمرین نمیکردم، من نیز همین کار را میکردم. اما یک تمرینکننده دافا باید فداکار باشد و دیگران را در اولویت قرار دهد، بنابراین این کار را بهعهده گرفتم و برای سالها هر روز تمرینات صبحگاهی را رهبری میکردم. درنتیجه، تنها زمانی که میتوانستم به خانه بروم تا با خانوادهام باشم، آخر هفتهها بود. سایر معلمان ورزش مجبور نبودند قبل از ساعت ۸ صبح سر کار باشند. این کار را برایم دشوار میکرد، اما هیچ کسی مرا مجبور به انجام آن نمیکرد. این کار را با میل و رغبت انجام میدادم، زیرا دیگران را بر خودم مقدم میدانستم.
تربیتبدنی به مهارتهای خاصی نیاز دارد و از نظر جسمی و روحی طاقتفرسا است. بهدلایلی، ضریب ساعت کلاسی برای یک کلاس تربیتبدنی فقط 0.9 ساعت کلاس تعیین شده بود، درحالیکه ضریب سایر دروس 1.0 تا 1.2 ساعت بود. این موضوع مستقیماً بر پاداشهای ماهانه، ترم و پایان سال ما تأثیر میگذاشت. برخی دیگر در بخش تربیتبدنی معتقد بودند که مدیران مدرسه با ما ناعادلانه رفتار میکنند و تصمیم گرفتند با عدم هدایت ورزشها در زنگهای تفریح، اعتراضشان را نشان دهند.
نمیخواستم وضعیت را برای مدیران مدرسه سخت کنم، بنابراین تنها کسی بودم که ورزشها را در زنگهای تفریح هدایت میکردم. اما برخی از همکارانم در بخش تربیتبدنی خوشحال نبودند و از من انتقاد میکردند که چرا به آنها ملحق نمیشوم. یک بار در جلسهای در سطح منطقه برای معلمان تربیتبدنی، یکی دیگر از معلمان تربیتبدنی مدرسهام سر میز شام گفت: «در مدرسه ما [اشاره به من] معلمی وجود دارد که هرگز با ما همکاری نمیکند.» معلمان مدارس دیگر گفتند که کارکردن با چنین شخصی غیرممکن است.
در چنین محیطی، انسان خوبی بودن سخت بود. اگر دافا را تمرین نمیکردم، قطعاً چنین کاری نمیکردم که با سخت کارکردنم دیگران را عصبانی کنم. اما یک تمرینکننده باید خودش را به استانداردهای بالا پایبند نگه دارد و وقتی ضربه میخورد یا توهین میشود، تلافی نکند. بنابراین بدون اینکه از همکارانم رنجیده شوم، آن را تحمل میکردم. درواقع، در طی آن مدت، تنها کسی بودم که در طول زنگ تفریح، تمرینات را رهبری میکردم. هیچ حقوق اضافهای دریافت نمیکردم، مدیران مدرسه از من تعریف نمیکردند و سایر همکارانم از من انتقاد میکردند. در پایان سال، یکی از همکارانم از من پرسید که برای رهبری تمرینات در زنگ تفریح، چقدر پاداش میگیرم. به او گفتم که هیچ پاداشی دریافت نکردهام.
او گفت: «فکر میکردم حقوق زیادی میگیری! خیلی کار کردی، اما هیچ فایدهای نداشت.» فقط با لبخند به او نگاه کردم.
هرساله، منطقه یک مسابقه بسکتبال و دو و میدانی برگزار میکرد. از اوقات فراغتم برای آموزش دانشآموزان برای این مسابقه و همچنین تیمهای بسکتبال مردان و زنان استفاده میکردم. مدرسه معلم دیگری را تعیین کرد تا همراه من تیم دو و میدانی را آموزش دهد، اما او اغلب بهانهای پیدا میکرد و میرفت و مرا تنها میگذاشت تا آموزش را بهتنهایی انجام دهم. اهمیتی نمیدادم. سالهای متوالی، مدرسه ما مقام اول یا دوم را کسب میکرد. اداره آموزش و پرورش منطقه بهعنوان تشویق به معلمانِ ورزش پاداش میداد. معلمی که تقریباً هیچ کاری انجام نمیداد، وقتی پاداش را بهطور مساوی با او تقسیم میکردم، خوشحال میشد، که البته من اهمیتی نمیدادم.
در مدرسه دهستان، ما متولی اختصاصی برای تجهیزات ورزشی نداشتیم. معلمان ورزش معمولاً خودشان تجهیزات را قرض میگرفتند و از آنها مراقبت میکردند. یک بار، معلم ورزش دیگری تشک ژیمناستیکی را که من قرض گرفته بودم، قرض گرفت، اما آن را برنگرداند. وقتی از او دربارهاش پرسیدم، اصرار داشت که آن را به من برگردانده است. از او رنجیدم و فقط بیسروصدا هزینه تشک را به مدرسه پرداختم.
بهعنوان یک تمرینکننده، باید روابطم را با همکارانم بهخوبی مدیریت کنم و باید کارم را بهخوبی انجام دهم. هر درس را بهدقت آماده میکردم. وقتی یک مقام ارشد برای بازرسی از کلاسهای ورزش ما آمد، ارزیابی بسیار مثبتی از کلاس من ارائه داد.
برای نشان دادن اینکه چگونه تکنیکهای پیچیدن در دویدن استقامتی، اصول نیروهای مرکزگرا و گریز از مرکز در فیزیک را منعکس میکند، از سوت دور گردنم استفاده میکردم و آنها را با چرخاندن آن به اطراف و پرتاب شیء نشان میدادم. دانشآموزان بهسرعت مفاهیم و تکنیکهای پیچیدن را یاد میگرفتند. برای برانگیختن علاقه آنها، از یک قالب بازی استفاده کردم، آنها را به چهار تیم تقسیم کردم و از آنها خواستم که یک مسابقه دوی امدادی را در یک دایره بزرگ اجرا کنند. این کار بسیار مؤثر بود.
همچنین وظیفه برگزاری فعالیتهای هنری مختلف، ازجمله هنرهای رزمی، ایروبیک، رقص لاتین و رقص دایرهای شبیه حلقههای المپیک به من داده شد. برای آمادهسازی این برنامهها تلاش زیادی کردم و برای مدرسه افتخار به دست آوردم.
وقتی معلم کلاسهای خصوصی بودم، انواعواقسام دانشآموزان، ازجمله دزد، باجگیر و قلدر، داشتم. دعوا و کتککاری غیرمعمول نبود. برخی از دانشآموزان، با مجرمان فراری معاشرت میکردند، درحالیکه برخی دیگر وارد روابط عاطفی زودهنگام با جنس مخالف شده بودند. همیشه دانشآموزان را با صبر و حوصله راهنمایی میکردم و اصول زندگی و فرهنگ سنتی را به آنها آموزش میدادم. با معلمانی که دروس مختلف را تدریس میکردند و با والدین دانشآموزان همکاری میکردم. این کار بخش زیادی از وقت ناهارم را میگرفت. درنتیجه، بسیاری از دانشآموزان رفتار بد خود را کنار گذاشتند و در درسهایشان پیشرفت کردند.
یک دختر نمرات بسیار پایینی داشت. او همچنین عادات بد زیادی داشت، مانند دزدی از همکلاسیهای مدرسه و همچنین از خانواده خودش و اخاذی حتی از بچههای مهدکودک. توجه ویژهای به او داشتم و با والدینش صحبت کردم. پس از بیش از یک سال تشویق صبورانه، سرانجام برخی از عادات بدش را تغییر داد.
در محل کار، از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری دافا پیروی میکردم. با پشتکار کار میکردم، دیگران را در اولویت قرار میدادم، سعی میکردم کارهای خوب بیشتری انجام دهم و به شهرت و ثروت یا سود و زیان اهمیتی نمیدادم. وقتی به من وظیفه کار در یک دفتر بزرگ محول شد، هر روز آن را تمیز میکردم. وقتی به من وظیفه کار در آزمایشگاه زیستشناسی محول شد، ابتکار عمل را برای تمیز کردن راهروی ساختمان به دست گرفتم.
دانشآموزانم را به استانداردهای بالا پایبند نگه میداشتم، اما از رویکردی نیکخواهانه برای رسیدگی به تخلفات انضباطی آنها و کمک به آنها در درک اهداف یادگیری و اصول زندگی استفاده میکردم. صمیمانه از آنها مراقبت میکردم. بهطور فعال با معلمان کلاسهای خصوصی و والدین هماهنگ میکردم تا دانشآموزان را آموزش دهم. به خانههای آنها میرفتم و گاهی اوقات حتی دانشآموزان را تا خانه همراهی میکردم. وقتی هر آشغالی را روی زمین میدیدم، آن را برمیداشتم و در سطل زباله میانداختم. همچنین از سیم ظرفشویی برای پاککردن نوشتهها و نقاشیهای دیواری دانشآموزان روی دیوارها استفاده میکردم. ازطریق رفتارهایم، بهطور مثبت بر دانشآموزانم تأثیر میگذاشتم و عادتهای بد آنها را به عادتهای خوب تبدیل میکردم. نهایتاً احترام آنها و تحسین یکصدای همکاران و مافوقهایم را به دست میآوردم.
پس از اینکه حزب کمونیست چین آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد، بهطور غیرقانونی بازداشت و به اردوگاه کار اجباری و مرکز شستشوی مغزی فرستاده شدم. بهدلیل پایبندی به اعتقادم به حقیقت، نیکخواهی، بردباری شکنجه شدم. اما هیچ پشیمانیای نداشتم. از دافا بسیار سپاسگزارم! این دافا بود که در سختترین دوران، به من کمک کرد. این دافا بود که به من آموخت با کسانی که به من آسیب میرسانند با شفقت و مهربانی رفتار کنم. دافا به من قدرت و امید بخشید. از دافا و استاد سپاسگزارم! تمرین دافا انتخابی است که هرگز از آن پشیمان نخواهم شد!
مقالاتی که در آنها تزکیهکنندگان درک خود را به اشتراک میگذارند، معمولاً براساس وضعیت تزکیه یک فرد، ادراکش را در زمانی مشخص منعکس میکنند، و با هدف امکان ارتقای متقابل ارائه میشوند.
کپیرایت ©️ ٢٠٢٥-١٩٩٩ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.