(Minghui.org) اداره پلیس محلی با من تماس گرفت تا برای گفتگو به آنجا بروم. آن‌ها به من گفتند این فقط بخشی از «بررسیهای روزانه» است. قبل از اینکه به آنجا بروم در منزل، به‌مدت ۱۵ دقیقه افکار درست فرستادم. با ذهنی آرام، به‌سمت اداره پلیس رفتم. وقتی به آنجا رسیدم مأمور پلیسی که با من تماس گرفته بود، به استقبالم آمد و مرا به طبقۀ بالا راهنمایی کرد که در آن طبقه، مأموران پلیس پشت میز با کامپیوتر کار می‌کردند.

پلیس جوانی که با من صحبت کرد، مأمور مربوط به مجتمع مسکونی محل زندگی من بود. بعد از اینکه نشستیم کامپیوترش را روشن کرد؛ فکر کردم قصد دارد مکالمهمان را ضبط کند. فکر کردم اگر مکالمه‌مان را ضبط کند برای مافوقهایش که قرار است گفته‌هایم را بشنوند؛ خوب خواهد بود. او مؤدبانه شروع به سؤال کرد و پرسید: «خیلی وقت است که دیگر تمرین نمی‌کنی. درست است؟» پاسخ دادم: «منظورت فالون دافاست؟» او گفت: «بله». پاسخ دادم: «اگر آن را تمرین نمی‌کردم چگونه می‌توانستم سلامتیام را حفظ کنم؟»

در ادامه گفتم: «حالا که صحبت فالون دافا را پیش کشیدی، اجازه بده بپرسم: اصلاً می‌دانی فالون دافا چیست؟» گفت: «نه، ما فقط دستورات را اجرا می‌کنیم.» گفتم: «اجازه بده توضیح بدهم. قانون اساسی چین آزادی عقیده را تضمین می‌کند. هر کسی که بخواهد مانع تمرین فالون دافا شود، قانون اساسی را نقض کرده و مرتکب جرم شده، چون حق آزادی باور مذهبی را پایمال کرده است.» در این لحظه، یکی از مأموران جوان آن‌سوی اتاق، حرفم را قطع کرد و گفت: «ما فالون دافا را به رسمیت نمی‌شناسیم.» با آرامش پاسخ دادم: «چه به رسمیت بشناسید چه نه، انتخاب شخصی شماست.» در قلبم گفتم: «ساکت باش.» و او دیگر هیچ نگفت.

در ادامه اظهار کردم: «استاندارد اخلاقی جامعۀ کنونی به‌شدت رو به افول است. فالون دافا اینجاست تا مردم را نجات دهد و با راهنمایی مردم به پیروی از حقیقت، نیکخواهی و بردباری، آن‌ها را به خوب بودن تشویق می‌کند. تمرینکنندگان از راههای بیشماری به جامعه سود می‌رسانند. از سال ۱۹۹۲ تا سال ۱۹۹۴، استادِ فالون دافا آموزههایشان را در داخل چین معرفی کرده‌اند. در سال ۱۹۹۵، ایشان آموزههای دافا را در خارج چین، به بیش از صد کشور در سراسر جهان اشاعه داده‌اند. (دافا) فقط در چین مورد آزار و شکنجه قرار گرفته است. این شکنجه توسط رهبر سابق حزب کمونیست چین، جیانگ زِمین، از روی حسادت آغاز شد. در سال ۲۰۰۱، ح.ک.چ خودسوزی در میدان تیانآنمن را صحنه‌سازی کرد تا باعث کینه و دشمنی علیه دافا شود. دربارۀ آن رویداد اطلاعی داری؟» او پاسخ داد: «خیر.» توضیح دادم: «آن صحنۀ خودسوزی کاملا ساختگی بود و افرادی که شرکت کرده بودند هیچ‌یک تمرینکنندۀ فالون دافا نبودند. بسیاری از آن‌ها، از آن رویداد ساختگی جان سالم به در بردند. به‌عنوان مثال دختری به نام لیو سینگ که گفته می‌شد تحت عمل نای‌بُری قرار گرفته است هنوز می‌توانست صحبت کند و آواز بخواند که این ماجرا علم پزشکی را دست میاندازد. پس بهتر است از این حقایق آگاه باشی.»

به‌آرامی به همه حرف‌هایم گوش می‌داد و به نظر میرسید تک‌تک آن‌ها را متوجه شده است. وقتی صحبتمان تمام شد او مرا تا طبقه پایین همراهی کرد و گفت: «اجازه بده قبل از رفتنت، یک عکس از تو بگیرم.» سریعاً پاسخ دادم: «فرزندم، مشکلی نیست اگر تو را فرزندم خطاب کنم؟» او گفت: «خیر، مشکلی نیست. من همسن نوه شما هستم‌.» ادامه دادم و گفتم: «نباید از من عکس بگیری، زیرا اگر این کار را انجام دهی به ضررت خواهد بود.» او موافقت کرد و گفت اگر نمی‌خواهی از شما عکس بگیرم پس این کار را نمی‌کنم. سپس مؤدبانه مرا به خارج از ساختمان بدرقه کرد.

احساس کردم که در سراسر این ماجرا، ذهنیتی مثبت را حفظ کردم و سخنانم آمیزهای از نیکخواهی و وقار بود. به‌محض اینکه از ادارۀ پلیس خارج شدم و به خانه رسیدم، احساس خارقالعادهای از پاکی و سبکی داشتم و بسیار خوشحال بودم.

صبح روز بعد از اداره پلیس محلی با من تماس گرفتند و خواستند که به آنجا بروم و با آن‌ها صحبتی داشته باشم. قبل از رفتن به آنجا، زمانی را صرف فرستادن افکار درست کردم. در مکالمهمان، مجدداً از من سؤال شد: «خیلی وقت است که دافا را تمرین نمی‌کنی. درست است؟» همان پاسخ قبلی را دادم: «چگونه می‌توانم تمرینم را کنار بگذارم؟ اگر آن را کنار بگذارم چگونه سلامتیام را حفظ کنم؟» سپس او گفت: «بگذار صریح باشم. کمیتۀ سیاسی‌انظباطی مدارکی را تحویل ما داده است که آن را امضا کنی، ازجمله امضای اظهاریه رها کردن دافا و اظهار پشیمانی و ندامت. همچنین چند برگه و فرم دیگر هست که خواسته شده است آن‌ها را امضا کنی.» با اطمینان گفتم: «آن‌ها را امضا نمی‌کنم، چراکه استاد به ما گفتهاند تمرین‌کنندگان دافا برای نجات مردم اینجا هستند. اگر آن مدارک را امضا کنم درحال آسیب زدن به شما خواهم بود.»

او گفت: «اگر امضا نمی‌کنی، پس امضا نکن. ما آن‌ها را مُهر میکنیم و تحویل می‌دهیم.» او مدارک را به یکی دیگر از کارکنان داد تا آن‌ها را از آنجا ببرد. به او گفتم: «من قبلاً بسیار بیمار بودم، اما با تمرین فالون دافا، بدون خرج کردن حتی یک یوان، سلامتیام را به دست آوردم. تمام عمرم از فالون دافا ممنونم و تمامی تمرینکنندگان دیگر نیز همین احساس را دارند.» او گفت: «باورکردنی نیست!» سپس زیر لب با خودش گفت: «ما شخص مدنظر را پیدا و با او صحبت کردیم.» من گفتم: «و وظیفه خود را به انجام رساندید.» این‌گونه صحبت ما به پایان رسید.

به‌عنوان یک مرید دافا، وقتی افکار درستی داشته باشیم و روی نجات مردم متمرکز باشیم، بدون توجه به نیت دیگران، آن‌ها اصلاح خواهند شد.

این تجربیات اخیر من مطابق با سطح محدود تزکیهام بود. اگر چیزی مطابق با اصول دافا نیست، لطفاً آن را اصلاح کنید.