از هشتمین کنفرانس تبادل تجربه اینترنتی برای تمرین‌‏کنندگان در چین

من توجه خاصی به وقت دارم و از هر ثانیه برای مطالعه‌‏ی فا، انجام تمرینات، و روشنگری حقیقت مربوط به دافا استفاده می‌‏کنم. به خودم اجازه هیچ اوقات فراغتی برای فکر کردن به چیزهای نامرتبط به فا نمی‌‏دهم. فا را نیز مطالعه و یا از بر می‌‏کنم. هر روز یک تا سه سخنرانی از جوآن فالون را می‌‏خوانم، متون دیگر را حفظ می‌‏کنم، و هفت بار در روز افکار درست می‌‏فرستم. برای ۱۲ سال گذشته هر روز این کارها را انجام داده‌‏ام و هیچگاه جرئت نمی‌‏کنم که سستی کنم.

....نگاه به درون با رنجش... تزکیه‌‏ی واقعی نبود. برای کمک به من که از این قلب رها شوم، در مدت یک سال سه بار منتقل شدم. باز هم به آن روشن نشده بودم تا اینکه استاد از همکارم برای انتقاد از من استفاده کرد. آنگاه راهنمایی نیک‌‏خواهانه‌‏ی استاد را متوجه شدم.

وقتی که موفق نشدند بازداشتم کنند، درونم را جستجو کردم. من از شیطان نمی‌‏ترسیدم، اما از "تبدیل" شدن می‌‏ترسیدم. وقتی این وابستگی را پیدا کردم و از آن رها شدم، آنها فقط با من صحبت کردند و هیچ اقدام دیگری صورت نگرفت. در واقع، من آنها را تبدیل کردم.

-- از نویسنده

من برای پنج کنفرانس قبلی تبادل تجربه‌‏ی اینترنتی، مقاله‌‏ی تبادل تجربه‌‏ای ننوشتم. احساس می‌‏کردم که به کوشایی دیگران تزکیه نمی‌‏کنم و امور برای من عادی هستند، مثل آن هم‌‏تمرین‌‏کنندگانی نیست که در زندان در برابر آزار و شکنجه مقاومت می‌‏کنند. مثال‌‏های برجسته‌‏ی بسیاری وجود داشت که می‌‏توانست هم‌‏تمرین‌‏کنندگان را تشویق و ترغیب کند. برای دو کنفرانس قبلی، دوباره تشویق شدم که تجربه‌‏هایم را بنویسم، اما به انتشار نرسیدند. امسال هم دوباره هم‌‏تمرین‌‏کنندگان ترغیبم کردند که بنویسم، نه برای خودم بلکه برای اعتبار بخشیدن به فا.

من در سال ۱۹۹۶ تمرین کردن دافا را شروع کردم. از کودکی، تنگی نفس ارثی و همین‌‏طور ورم معده داشتم، و بعدها نیز، هپاتیت بی. شش تا هفت سال بدون بهبودی تحت درمان بودم. بعد از تمرین کردن دافا به مدت یک ماه، تغییر عظیمی تجربه کردم. اشتهایم برگشت، بی‌‏خوابیم از میان رفت، راه رفتم سبک شد، و بیماری‌‏هایم همه محو شدند. دافا در قلبم ریشه کرده بود. وقتی آزار و شکنجه شروع شد، به خودم گفتم که حتی اگر فقط یک نفر باقی باشد که دافا را تمرین می‌‏کند، آن یک نفر من هستم.

اختصاص مقادیر زیاد زمان به مطالعه‌‏ی فا؛ تزکیه‌‏ی استوار شین‌‏شینگ

هر بار که استاد فا را آموزش می‌‏دهد، به اهمیت مطالعه‌‏ی فا تأکید می‌‏کند. من در هر قدم از راه، آموزه‌‏های استاد را دنبال می‌‏کنم. توجه خاصی به زمانم دارم. گذشته از کار و زندگی روزنه، از هر لحظه برای مطالعه‌‏ی فا، انجام تمرینات، و روشنگری حقیقت مربوط به دافا استفاده می‌‏کنم. به خودم اجازه‌‏ی هیچ وقت فراغتی برای فکر کردن به چیزهای نامرتبط به فا نمی‌‏دهم. فا را نیز مطالعه و از بر می‌‏کنم. هر روز یک تا سه سخنرانی از جوآن فالون را مطالعه می‌‏کنم، متون دیگر را حفظ می‌‏کنم، و هفت بار در روز افکار درست می‌‏فرستم. برای ۱۲ سال گذشته هر روز این کارها را انجام داده‌‏ام و هیچگاه جرئت نمی‌‏کنم که سستی کنم. استاد در حال تماشای ما است، تمام خدایان صالح در حال تماشای ما هستند، و تمام موجودات ذی‌‏شعور منتظر من هستند. من افکارم را بر مبنای فا متمرکز می‌‏کنم. اگر فکری وجود داشته باشد که کاملاً درست نباشد، بلافاصله از فا برای فرو نشاندن آن استفاده می‌‏کنم. در منزل در کارهای خانه کمک می‌‏کنم و با همسرم جر و بحث نمی‌‏کنم. در محل کار، گذشته از انجام شغلم و روشنگری حقیقت، با مردم بحث نمی‌‏کنم و بدگویی نمی‌‏کنم. وقتی با هم‌‏تمرین‌‏کنندگان هستم، فقط روی چیزهای مرتبط با دافا متمرکز هستم. هنوز هم لحظاتی داشته‌‏ام که بر روی فا نبوده‌‏اند، و پس از آنها بلافاصله درونم را برای وابستگی‌‏ها جستجو کرده‌‏ام. این چیزی است که استاد از ما می‌‏خواهد، و من انجامش می‌‏دهم.

وقتی خانه هستم، بهترین سعی‌‏ام را می‌‏کنم که به همسرم کمک کنم. وقتی تضادها ظاهر می‌‏شدند، به درون نگاه می‌‏کردم. بعضی اوقات ممکن بود آن ماده‌‏ی بد از بین برود، اما دوباره برمی‌‏گشت. بعد از چند دور، می‌‏توانستم به روشنی حس کنم که ضعیف‌‏تر و ضعیف‌‏تر می‌‏شود.

اما بعضی اوقات، اگر فقط به طور سطحی درونم را جستجو می‌‏کردم و علت از ریشه‌‏ای رها نمی‌‏شدم، تضاد بزرگ‌‏تر می‌‏شد. من هنوز وابستگی ترس از مورد سوءاستفاده قرار گرفتن را دارم. کارم در محل کار تمیز کردن مواد اولیه‌‏ای است که از خط مونتاژ پایین می‌‏افتند و حجم این کار ممکن بود خیلی زیاد شود. یک کار کثیف و خسته‌‏کننده بود. شیفت قبلی غالباً کارها را می‌‏گذاشت که من انجام دهم بنابراین مجبور بودم که در یک زمان دو شیفت را انجام دهم. فکر کردم چون یک تزکیه‌‏کننده هستم شاید با کار بیشتر در شغلم، ممکن است دیگران بگویند که تمرین‌‏کنندگان فالون گونگ همگی افراد خوبی هستند و به این طریق می‌‏توانستم صحت فا را به تأیید برسانم.

چیزی که اتفاق افتاد این نقش را ایفا نمی‌‏کرد که بگذارد دیگران بدانند تمرین‌‏کنندگان فالون گونگ همگی افراد خوبی هستند، زیرا، در کارخانه‌‏ی ما همه از قبل می‌‏دانستند که تمرین‌‏کنندگان فالون گونگ خوب هستند. من هنوز وابستگی‌‏هایی داشتم که از آنها چشمپوشی نکرده بودم. هر بار که به سر کار می‌‏رفتم، اول چک می‌‏کردم که آیا شیفت قبلی نظافت را انجام داده یا نه. وقتی که این کار را نمی‌‏کردند، به هم می‌‏ریختم. سرپرست من نیز عنوان کرد، "تو نباید کار آنها را انجام دهی—داری آنها را بدعادت می‌‏کنی". وقتی حوزه‌‏ی کاری‌‏ام را عوض کردم، وضعیت ادامه پیدا کرد. به قدری برآشفته شدم که یادداشتی به این شرح نوشتم، "سرپرست دید که نظافت انجام نشده و جریمه صادر کرد. من پول آن را می‌‏پردازم، اما امیدوارم که از حالا به بعد هر کسی مسئولیت‌‏های خودش را انجام دهد". همکاران هر چهار شیفت یادداشت را دیدند، شامل همکار شیفت خودم که قبلاً برای من احترام قائل بود و بیان می‌‏کرد که تزکیه‌‏کنندگان فالون گونگ افراد خوبی هستند. همچنین به من کمک می‌‏کرد که دیگران را به خروج از سی‌‏سی‌‏پی ترغیب کنم. بعد از اینکه یادداشت را دید، فکر کرد که دارم کار را برای او سخت می‌‏کنم و عصبانی شد. لحن صحبتش تند شد و هنوز هم کارش را انجام نمی‌‏داد. روزهای بعد وقتی مواد اولیه‌‏ی بیشتری بر روی زمین دیدم بیشتر عصبانی شدم. در مورد او پیش یکی از همکارانم گفتم، "هنوز هیچ کس کار را انجام نمی‌‏دهد، از سرپرست درخواست می‌‏کنم که نگاهی بیندازد. هر روز باید با همین موضوع سر و کار داشته باشم".

قبل از اینکه بتوانم جمله‌‏ام را تمام کنم، او گفت، "هی، تو راستی- شفقت- بردباری را تمرین می‌‏کنی. اول از همه اینکه در قسمت بردباری خوب عمل نمی‌‏کنی. اگر تو به سرپرست بگویی، همکارت حتماً جریمه می‌‏شود، پس آیا به او صدمه نزده‌‏ای؟ شفقتت کجاست؟ می‌‏گویی که می‌‏خواهی یک فرد خوب باشی. او قبلاً نظر خیلی مثبتی نسبت به تو داشت، اما بعد از اینکه یادداشتت را دید، خیلی به هم ریخت. اگر امروز باز هم از او خبر ببری، واقعاً آدم نادرستی هستی". فوراً جواب دادم، "اشتباه از من بود". بلافاصله، چیزهایی که روی قلبم سنگینی می‌‏کرد محو شدند. احساس خیلی بهتری داشتم و شروع کردم که با خوشحالی کار کنم. کاری را که در گذشته ساعت‌‏ها طول می‌‏کشید در یک ساعت تمام کردم.

از آن وقت به بعد، همکارم هر دفعه محل را کاملاً پاک می‌‏کند، تا جایی که هیچ چیزی باقی نمانده باشد. قبلاً درونم را جستجو می‌‏کردم، اما با رنجش و بی‌‏میلی. علت ریشه‌‏ای را پیدا نمی‌‏کردم، و این تزکیه نبود. برای اینکه از این قلب رها شوم، در مدت یک سال سه بار جابجا شدم، و باز هم به آن روشن نشدم تا اینکه استاد از همکارم برای انتقاد از من استفاده کرد. سپس راهنمایی نیک‌‏خواهانه‌‏ی استاد را دریافتم.

روشنگری حقیقت و نجات موجودات ذی‌‏شعور

بعد از اینکه شکنجه و آزار شروع شد، هرگز حتی برای یک روز روشنگری حقیقت را متوقف نکردم بجز در آب و هوای بسیار ناملایمی که هیچ کس در بیرون نبود. قبل از اینکه  نُه شرح و تفسیر درباره‌‏ی حزب کمونیست در سال ۲۰۰۴ چاپ شود، عمدتاً واقعیت‌‏های مربوط به دافا را به دیگران می‌‏گفتم. هیچ کسی را که می‌‏شناختم جا نینداختم. وقتی در شیفت روز بودم، واقعیت‌‏ها را به کارگران کارخانه و خیلی از کارگران ساختمانی خارج از کارخانه می‌‏گفتم. وضعیت کاری آنها خیلی نامساعد بود. من برایشان آب جوش می‌‏آوردم و می‌‏گذاشتم در محل کارم استراحت کنند. ظاهر جوان و سلامتم و مهربانی‌‏ام به آنها کمک می‌‏کرد که به آسانی حقیقت را درباره‌‏ی دافا بپذیرند. وقتی دوباره همدیگر را می‌‏دیدیم، اگر بلافاصله آنها را به خاطر نمی‌‏آوردم، بلند می‌‏گفتند که، "فالون دافا خوب است"! برخی از من چیزهایی برای حفاظت از اعضای خانواده‌‏شان درخواست می‌‏کردند. گاهی اوقات در یک هفته می‌‏گذاشتم که بیش از ۲۰ نفر از حقیقت مطلع شوند و خیلی خوشحال بودم. اگر در هفته‌‏ای فقط دو نفر بودند که از حقیقت باخبر می‌‏شدند، ناراحت می‌‏شدم.

پس از اینکه نُه شرح و تفسیر در سال ۲۰۰۴ چاپ شد، چالش روشنگری حقیقت برای مردم و همزمان ترغیب آنان به خروج از سی‌‏سی‌‏پی را احساس کردم. فشار را احساس می‌‏کردم و نمی‌‏دانستم که از کجا باید شروع کنم. اما این چیزی بود که استاد می‌‏خواست. هر چقدر هم سخت می‌‏بود انجامش می‌‏دادم. شروع کردم که مکرراً نه شرح و تفسیر را بخوانم. بعد از بارها خواندن، افکار روشنی داشتم. با تمرین بر روی اعضای خانواده‌‏ام شروع کردم.

وقتی مقاله‌‏ی استاد، "آموزش فا در کنفرانس فای بین‌‏المللی ایالات متحده‌‏ی غربی" را می‌‏خواندم، برادرم به دیدنم آمد. درست داشتم این قسمت را می‌‏خواندم:

"به عبارت دیگر، امروزه در سرزمین چین هر کسی به شیوه‌ی فرهنگ- حزب- شیطانی فکر می‌کند. البته، اگر در اصلاح- فا این حزب بدنهاد فالون‌گونگ را مورد آزار و شکنجه قرار نداده بود، پس مسئله‌ای نمی‌بود، زیرا بسیاری از فرهنگ‌ها و ایده‌های درهم و برهم، در اصلاح- فا به‌طور طبیعی اصلاح خواهند شد. تزکیه‌کنندگان نیازی نمی‌داشتند که در این رابطه کاری انجام دهند، و روح اهریمنی آن حزب نیز اصلاح می‌شد و بدین ترتیب نجات می‌یافت. اما زمانی که شروع به آزار و شکنجه‌ی فالون‌گونگ کرد، به اهریمنی‌ترین روح تبدیل شد، زیرا این زمان هنگامی است که مریدان دافا درحال اعتبار بخشی به فا هستند و دافا اصلاح- فا را به انجام می‌رساند. بنابراین مریدان دافا لازم است به‌وضوح ببینند که آن چه چیزی است، و افرادی که نمادی از آن هستند باید موضع‌شان را در خصوص این‌که آیا از آن اهریمن بدنهاد پیروی خواهند کرد یا آنچه را که درخشان و حیاتی جاودانه است برمی‌گزینند، به‌طور واضح بیان کنند. آن‌ها باید اکنون این موضوع را خردمندانه درک کنند. خدایان برای پاکسازی آن از [صحنه‌ی] بشریت مصمم هستند. و همچنین، آن واقعاً در طی این چند سال به شیوه‌ای اهریمنی و وحشتناکی مریدان دافا را مورد آزار و شکنجه قرار داده و با اصلاح- فا تداخل ایجاد کرده است. بنابراین چرا مردم دنیا لازم است موضع خود را بیان کنند؟ زیرا هر کسی [از سرزمین چین] چیزهایی در ارتباط با دنباله‌روی از آن گفته است. هنگامی که افراد همان‌طور که به عضویت حزب [کمونیست]، اتحادیه‌ی [جوانان کمونیست]، یا پیشاهنگان [جوان کمونیست]، درمی‌آمدند قسم خوردند، آن‌ها همه مشت بالا بردند و سوگند یاد کردند که برای تمام عمرشان برای خاطر کمونیسم شیطانی مبارزه می‌کنند و حیات‌شان را وقف حزب بدنهاد خواهند کرد. روح شیطانی حزب بدنهاد درحال بهره بردن از این مسئله و آزار و شکنجه دادن آن افراد تا سرحد مرگ است. روح شیطانی مدعی است که آن افراد عهد و پیمانی در گذشته بستند که جان‌شان را برای آن می‌دهند، بنابراین از آن برای آزار و شکنجه‌ی افراد استفاده می‌کند. همچنین، عوامل حزب بدنهاد هنوز در افکار و جسم‌ آن‌هایی که به‌وضوح نمی‌بینند که آن چه چیزی است وجود دارد. بنابراین چگونه می‌توانید به‌وضوح نبینید که آن چه چیزی است؟ و بعد از این‌که آن کار را انجام دادید، باید آن‌را از بین ببرید."

برادرم با دقت مشغول خواندن این قسمت بود و متوجه شد. به او گفتم، "حالا از حزبت خارج شو". او بلافاصله قبول کرد و من می‌‏دانستم که استاد کمک کرده است.

او اولین کسی بود که به خروج از حزب ترغیبش کردم و این به من خیلی قوت قلب داد. دفعه‌‏ی بعد به برادرزنم گفتم. خیلی ساده به او گفتم که دافا به مردم آموزش می‌‏دهد که خوب باشند، سی‌‏سی‌‏پی در حال آزار و شکنجه‌‏ی مردم خوب است، و پلیدی مجازات خواهد شد و اینکه آنهایی که به حزب و سازمان‌‏های وابسته به آن پیوسته‌‏اند به منظور حفاظت از خودشان باید کناره‌‏گیری کنند. او نیز سریعاً موافقت کرد. ترغیب خواهرم به خروج از حزب خیلی آسان بود، و او به بستگان همسر خود و پسرش، و سپس به مادرمان کمک کرد که از حزب خارج شوند. در ابتدا مادرم فکر کرد که اگر از آن سازمان خارج شود مجبور است فالون گونگ را تمرین کند و جرئت نکرد که خارج شود. خواهرم مسائل را روشن برای او توضیح داد و بنابراین مادرم نیز خارج شد. بعدها همکاران و افراد دیگری که می‌‏شناختم را ترغیب کردم که خارج شوند. آنها همگی حقیقت را درباره دافا می‌‏دانستند، اما درک نمی‌‏کردند که چرا باید از سی‌‏سی‌‏پی خارج شوند. من چند بار در این باره با آنها گفتگو کردم و به تدریج همه‌‏ی آنها خارج شدند. پس از مدتی همه‌‏ی افراد کارخانه‌‏ی من اهمیت خروج از حزب را می‌‏دانستند.

در ماه اوت ۲۰۰۸ شروع به ترغیب افرادی که نمی‌‏شناختم کردم. من شیفت روز کار می‌‏کردم و حدود ساعت ۵ بعدازظهر کارم تمام می‌‏شد. بعد از اینکه شیفتم را تمام می‌‏کردم دوش می‌‏گرفتم، لباس‌‏های تمیز به تن می‌‏کردم، به بیرون می‌‏رفتم تا حقیقت را روشن کنم، و در ساعت ۶ بعدازظهر افکار درست می‌‏فرستادم. من احساسی داشتم نظیر اینکه بخشی از یک خط تولید هستم و یک لحظه هم نمی‌‏توانم توقف داشته باشم. روزها در پی روزها، همین الگو را تکرار می‌‏کردم. گرچه زمان فشرده بود، من خوشحال و آسوده بودم. در سال ۲۰۰۹ شروع کردم که شیفت‌‏هایم را بچرخانم، هرچند که بعضی مواقع سخت بود، و من وقت پیدا کردم که در طول روز به بیرون بروم. اندکی پس از این، پستی با یک کار خیلی سبک گرفتم. در هر شیفت فقط نیم ساعت طول می‌‏کشید که کار محول شده را تمام کنم، بنابراین می‌‏توانستم فا را مطالعه کنم. واقعاً اینگونه است "تزکیه به خود فرد بستگی دارد، گونگ به استاد فرد بستگی دارد". (جوآن فالون) تا زمانی که بهترین تلاشم را می‌‏کردم، استاد به همه چیز نظم و ترتیب خوبی می‌‏داد.

هر بار قبل از اینکه بیرون بروم افکار درست می‌‏فرستادم. در پیشگاه همه نوع از موجودات ذی‌‏شعور، نمی‌‏توانستم هیچ فکر منحرفی همراه خود داشته باشم. قلبی آرام و صلح‌‏جو و لبخندی بر صورتم نگه می‌‏داشتم. حتی افراد غریبه نیز دوست داشتند با من حرف بزنند. فردی می‌‏گفت، "تو آدم مهربانی به نظر می‌‏رسی، به حرفت گوش می‌‏کنم". اجازه می‌‏دادم که آنها از روند تفکر من پیروی کنند و نمی‌‏گذاشتم مرا تحت تأثیر قرار دهند. عمدتاً درباره‌‏ی حقایق پایه‌‏ای صحبت می‌‏کردم، اما اگر ذهنیتم خالص نبود، احتمال داشت که دیگران همان کلمات را نپذیرند. بنابراین به هنگام روشنگری حقیقت، وضعیت یک تزکیه‌‏کننده بسیار مهم است. ما در حال نجات مردم هستیم، نه بحث کردن با آنها. هم‌‏تمرین‌‏کنندگان همگی می‌‏گویند که استاد کسی است که واقعاً افراد را نجات می‌‏دهد، ما فقط پاها و دهان‌‏هایمان را تکان می‌‏دهیم. واقعاً بر این باورم که همین‌‏طور است.

روشنگری حقیقت نمی‌‏تواند از تزکیه‌‏ی شین‌‏شینگ جدا شود. چند ماه پیش، اداره ۶۱۰ منطقه تلاش کرد که یک مرکز شستشوی مغزی برپا کند و می‌‏خواست مرا بازداشت کند اما موفق نشد. پس از آن وقتی بیرون می‌‏رفتم که حقیقت را روشن کنم، کمی ترس داشتم و بعد از چندین بار تلاش هیچ کسی را با موفقیت ترغیب نکردم. فردی ۶۰ ساله را دیدم و با او صحبت کردم. متوجه شدم دو نفر آن نزدیکی‌‏ها هستند، و یکی مشغول شماره گرفتن است. یک مرد جوان دیگر درست پشت سر من ایستاد. فکر کردم که این سه نفر شاید مأموران لباس‌‏شخصی باشند که مرا تحت نظر دارند، بنابراین فقط صحبت کوتاهی با آن مرد مسن انجام دادم. پس از نیم ساعت، او رفت. به دنبال او رفتم و آنگاه به او شروع به گفتن واقعیت‌‏ها درباره‌‏ی فالون گونگ کردم. او مرا متوقف کرد و گفت، "می‌‏دانم". سپس برگشت و رفت. وقتی برگشتم، دیدم فردی که داشت تلفن می‌‏زد و همراهش سوار اتوبوس شدند. دوست آن مردم جوان رسید و آنها نیز سوار اتوبوس شدند و رفتند. این ترس من بود که داشت نقش ایفا می‌‏کرد.

از آنجا که ترسم را یافته بودم، باید بلافاصله از آن رها می‌‏شدم. روز بعد بیرون رفتم و با چهار زوج صحبت کردم، و هشت نفر آنها از سی‌‏سی‌‏پی خارج شدند. با دو نفر دیگر روبرو شدم، یکی از آنها داشت شماره می‌‏گرفت. با فرد دیگر صحبت کردم که گفت قبلاً مطالب روشنگری حقیقت را خوانده است بنابراین ترغیب او به خروج از سی‌‏سی‌‏پی نسبتاً آسان بود. فردی که مشغول صحبت با تلفن بود نیز صحبتش را تمام کرد و آمد. فردی که کمی قبل خارج شده بود به من گفت، "او یکی از اعضای حزب است. به او هم کمک کن خارج شود". شروع به صحبت با او کردم و او سوال کرد، "آیا تو فالون گونگ تمرین می‌‏کنی"؟ پاسخ دادم، "بله". ناگهان دست چپم را گرفت و پشت کمرم پیچاند. گفت، "من از مرکز پلیس هستم. با من بیا". تا چند متری مرا به جلو هل داد. من آرام بودم، ترسی نداشتم، و پاسخ دادم، "افرادی که از مرکز پلیس هستند هم نیاز دارند از آینده‌‏شان محافظت کنند". او لبخند زد و گفت که شوخی کرده است. واقعیت‌‏ها را به او گفتم، و او سریعاً پذیرفت و "فالون دافا خوب است" را در ذهنش سپرد. چیزها خیلی سریع اتفاق افتادند. من وابستگی‌‏ام به ترس را دیروز پیدا کردم. آیا از آن رها شدم؟ چیزی که امروز اتفاق افتاد واقعاً یک آزمایش بود.

افرادی که با آنها صحبت کردم کشاورزان، کارگران کارخانه، دانشجویان، کارمندان دفتری، آموزگاران، افسران نظامی، و افراد پلیس بودند. در مجموع بیش از هفت هزار نفر از آنها بوده‌‏اند. با همه نوعی از افراد روبرو شده‌‏ام. امکان داشت که در جواب، هر چیزی بگویند، و من با آنها جر و بحث نمی‌‏کردم. می‌‏گذاشتم جمله‌‏هایشان را تمام کنند. به سمت منفی آنها ضربه نمی‌‏زدم. من با هیچ کس در انظار عموم بحث نمی‌‏کنم. وقتی در کمک به مردم برای خروج از سی‌‏سی‌‏پی خوب عمل می‌‏کردم تمایل داشتم که خوشحال شوم. پیوسته به خودم یادآور می‌‏شدم که از وابستگی‌‏ به خشنودی و خودنمایی رها شوم. استاد بود که این را انجام می‌‏داد، من چطور می‌‏توانستم مردم را نجات دهم؟

استاد از ما خواست که سه کار را به خوبی انجام دهیم. این بهترین مسیر تزکیه است، تزکیه کردن شین‌‏شینگ در طی روشنگری حقیقت. فقط زمانی که فا را به خوبی مطالعه کنید می‌‏توانید خرد به دست آورده و حقیقت را به‌‏طور موثر روشن کنید و ایمن باشید.

ایستادگی در برابر شیطان با افکار درست

در ژوئیه امسال، اداره ۶۱۰ منطقه کوشید که یک مرکز شستشوی مغزی راه بیندازد و می‌‏خواست که مرا به آنجا ببرد. در حالی که در محل کار بودم، سرپرستم به من گفت که به دفتر بروم. مدیر بخش امنیت نیز آنجا بود. مدیر بخش امنیت خوشحال بود و گفت، "هی، بیا برویم مسافرت. ما غذا و مکان تو را آماده می‌‏کنیم، و حقوق و مزایای تو به قوت خود باقی می‌‏مانند". به او گفتم که هیچ جایی نمی‌‏روم. بلافاصله تغییر کرد و گفت، "مجبوری بروی". جواب دادم، "حرف شما به حساب نمی‌‏آید". پرسید، "چطور"؟ گفتم، "من مسئول بدن خودم هستم". آنها تلاش کردند که مرا بازداشت کنند و من فریاد زدم، "افراد بد دارند یک بیگناه را می‌‏دزدند"! همه به بیرون ساختمان آمدند، و انبوهی از افراد داشتند جمع می‌‏شدند، برای همین مجبور شدند که آزادم کنند. مستقیماً به خانه رفتم و به برادرم زنگ زدم تا به اطلاعش برسانم که چه اتفاقی افتاده است.

همین که گوشی را گذاشتم، اداره ۶۱۰ و پرسنل بخش امنیت (مجموعاً ۲۰ نفر) پیدایشان شد و مرا از پله‌‏ها پایین بردند. تمام راه داد می‌‏زدم، "کمک! کمک! دارند مرا می‌‏دزدند"! آنها مرا به داخل ماشین هل دادند، اما درست همان وقت برادرم آمد و سر آنها داد کشید، "چه کار دارید می‌‏کنید؟ این جرم است"! آنها را کنار زد و مرا بیرون کشید. اگر او یک دقیقه دیرتر رسیده بود رفته بودم. نظم و ترتیب استاد بی‌‏نقص بود.

بیشتر از ۱۰۰ نفر مشغول نگاه کردن بودند. برخی به من توصیه کردند که با پلیس تماس بگیرم. برخی نیز بیان کردند که بخش امنیت حق ندارد مردم را در خانه بازداشت کند. عده‌‏ای دیگر به من گفتند که به خانه بروم و در را قفل کنم. هیچ کس طرف مقامات نبود. این بنیانی بود که در طول سال‌‏ها گذاشته بودم: همه‌‏ی آنها حقیقت را می‌‏دانستند. همسایه‌‏ها و همکارانم نیز همگی وضعیت واقعی را می‌‏دانستند. من همچنین بر این باورم که وقتی به چنین وضعیتی برمی‌‏خورید، باید افکار درست قوی‌‏ای نگه دارید، فریاد بزنید، و توجه افراد اطراف را جلب کنید. شیطان از افشا شدن می‌‏ترسد.

در طول دو روز بعدی، مسئول انتظامی کارخانه و کمیته‌‏ی قضایی و معاون کارخانه را پیدا کردم. به آنها گفتم که دپارتمان امنیت مرتکب جرم شده است. آنها به زور وارد خانه‌‏ی یک شهروند شده‌‏اند و سعی کرده‌‏اند در روز روشن مرا بدزدند، و من این حق را دارم که از آنها شکایت قانونی کنم. مسئول گفت که به آن نگاهی می‌‏کند. معاون کارخانه بیان کرد که مسئولیت دپارتمان امنیت محافظت از اموال کارخانه است، و حق بازداشت هیچ کسی را ندارند. گفت آنها را توبیخ می‌‏کند. می‌‏دانستم که معاون همه‌‏ی این رویداد را شروع کرده بود و اکنون دستپاچه بود و اعتماد به نفسش را از دست داده بود.

۳۰ ژوئیه، کارکنان دپارتمان امنیت دوباره آمدند و بیان کردند که چون بار قبل نرفته بودم این بار مجبورم که بروم. از من خواستند با آنها همکاری کنم، در غیر این صورت کارم را به حال تعلیق در می‌‏آورند. گفتم، "همه شما می‌‏دانید که تمرین‌‏کنندگان فالون گونگ همگی افراد خوبی هستند. آزار و شکنجه‌‏ی افراد خوب جرم است و در آینده با مجازات روبرو می‌‏شود. اگر با شما همکاری کنم، به منزله‌‏ی همدستی در جرم است. شما از سیاست سی‌‏سی‌‏پی خبر دارید. در آینده، هیچ کسی برای شما مسئولیت قبول نخواهد کرد. خوب فکر کنید: واقعاً چه کسی نگران سلامت و خوشبختی شما است"؟ روز بعد دوباره آمدند تا مرا تهدید کنند، و گفتند که این آخرین فرصت است. با خود پلیس آورده بودند تا مرا بترسانند. پلیس به من گفت، "من پرونده‌‏ات را نگاه کردم. چه موافقت کنی یا نه، ما راه‌‏هایی برای انجام این کار داریم".

این پلیس قبلاً واقعیت‌‏ها را نشنیده بود، بنابراین ماجرای خودم را برایش بازگو کردم. این را هم به او گفتم که هیچ سند قانونی دال بر حمایت از آزار و شکنجه فالون گونگ وجود ندارد و آزار و شکنجه فالون گونگ جرم است. به او درباره این گفتم که فالون گونگ اکنون در سراسر دنیا تمرین می‌‏شود. به مدت بیش از یک ساعت صحبت کردم. نزدیک پایان، از من التماس کرد، "لطفاً مرا از این مخمصه نجات بده. اگر تو آنجا نروی، به دردسر می‌‏افتیم". به او گفتم اگر قبول کنم که با او بروم، دارم به او کمک می‌‏کنم که مرتکب جرم شود و من نمی‌‏توانم چنین کاری کنم. آنها راهی نداشتند جز اینکه بگذارند به خانه بروم. پس از آن دیگر جرئت نکردند برای بازداشت من بیایند.

وقتی اولین بار تلاش‌‏شان برای بازداشت من ناموفق ماند، من درونم را جستجو کردم. من از شیطان نمی‌‏ترسیدم، اما از "تبدیل شدن" می‌‏ترسیدم. وقتی این وابستگی را پیدا کردم، خودم را از آن رها کردم. بعدها، آنها فقط با من صحبت کردند و دیگر به خود جرئت استفاده از زور را ندادند. در واقع، من آنها را تغییر داده بودم.

سخن آخر

بدون راهنمایی و حفاظت استاد، برای من غیر ممکن بود که تا امروز پیش بیایم. قدردانی من نسبت به استاد ورای کلمات است. می‌‏خواهم از هم‌‏تمرین‌‏کنندگانی که برای مینگهویی کار می‌‏کنند به خاطر فداکاری و ازخودگذشتگی‌‏شان تشکر کنم. بگذارید که متون جدید استاد سریع به دست‌‏مان برسد، بگذارید از اطلاعات دافا به‌‏موقع با خبر شویم. متشکرم، هم‌‏تمرین‌‏کنندگان تمام نقاط دنیا که تجربه‌‏هایتان را به اشتراک گذاشته‌‏اید و مرا ترغیب کرده‌‏اید که کوشاتر باشم. متشکرم، هم‌‏تمرین‌‏کنندگان در مکان‌‏های تهیه‌‏ی مطالب به خاطر اینکه مطالب را چاپ می‌‏کنید و برای ما می‌‏فرستید. تنها کاری که من می‌‏توانم انجام دهم این است که قدر لحظات را بدانم، آنچه را که استاد خواسته است انجام دهم، و مسیر پایانی را به خوبی طی کنم.