از هشتمین کنفرانس تبادل تجربه اینترنتی برای تمرینکنندگان در چین
درود استاد محترم! درود همتمرینکنندگان!
مایلم از این فرصت کنفرانس استفاده کنم تا تجربههای تزکیهام را به اشتراک بگذارم.
۱. سقوط به دنیای بشری
من در ماه می ۱۹۹۵ شروع به تمرین دافا کردم. یک مأمور پرکار پلیس بودم که در طول سالها تقدیرها و افتخارات بسیاری را از آن خود کرده بود.
با این حال، بیش از۲۰ سال کار سخت انواع و اقسام بیماریها را برایم به همراه آورده بود، از جمله سردردهای ناگهانی که افزون بر درد، آرامش و قرار را از من میگرفت. همچنین موقع راه رفتن در پاهایم احساس ضعف میکردم، و بر اثر تشنج از حال میرفتم. تجویزهای گوناگونی را امتحان کردم اما بهبودیای مشاهده نکردم. اگر وقتی که واقعاً گرسنه نبودم غذا میخوردم بالا میآوردم.
برای یافتن گزینههایی که بیماریام را درمان کند، متون بودیستی و تائوئیستی و ییچینگ خریدم. پس از چند سال سر زدن به معابد بودیستی و تائویستی، هنوز معنی واقعی زندگی را پیدا نکردم.
۲. جوآن فالون مرا آگاه کرد
ماه می ۱۹۹۵ نقطهی عطفی در زندگیام بود. دوستی آمده بود تا از من کمک بگیرد. وقت دید که قفسهی کتابم پر از متون بودیستی و کتابهای دیگر است به من گفت: "من کتابی دارم که تو حتماً خوشت میآید". نام کتاب را پرسیدم و او گفت: "جوآن فالون". گفت: "پیدا کردن این کتاب آسان نیست. من فقط یک نسخه دارم. دو روز وقت داری که کتاب را بخوانی. اگر خوشت آمد بعداً برایت یک جلد پیدا میکنم".
وقتی جوآن فالون را باز کردم و عکس استاد را دیدم، اولین برداشتم این بود:"چقدر جوان"! خواندن کتاب را در یک شب تمام کردم، و واقعاً بلافاصله ذهنم را باز کرد.
بعد از اینکه جوآن فالون را برای بار دوم خواندم از ته دل گفتم: "استاد، میخواهم تزکیه کنم و به خانه برگردم".
باخبر شدم که یک محل تمرین در شهر هست. پس به شهر رفتم تا فا را مطالعه کنم و تمرینها را یاد بگیرم. سپس به فکر ترک کردن سیگار افتادم، اما ۳۶ سال بود که سیگار میکشیدم و بیشتر از ۲۰ بار تلاش کرده بودم که ترک کنم اما موفق نشده بودم. استاد در جوآن فالون گفتهاند:
"آیا ما تمرینکنندگان نمیخواهیم بدنهایمان را تصفیه و پالایش کنیم؟ باید بهطور پیوسته بدنهایمان را تصفیه و بهطور پیوسته بهسوی سطوح بالاتر پیشرفت کنیم. اما شما هنوز آنرا در جسم خود وارد میکنید، پس آیا برخلاف راه ما عمل نمیکنید؟"
"اگر میخواهید یک تزکیهکننده باشید فکر میکنم بهتر است آنرا ترک کنید." ("سخنرانی هفتم")
همکارم وقتی شنید که میخواهم سیگار را ترک کنم چند بسته سیگار برایم خرید که وسوسهام کند. سیگاری برداشتم، اما صرفاً نمیتوانستم روشنش کنم. در عرض پنج روز با سیگار خداحافظی کردم. بهطور شگفتآوری، بعد از سی و شش سال سیگار کشیدن، آن را ترک کردم.
۳. از بین بردن کارما با افکار صالح
استاد به من کمک کرد که بدنم پاک شود. در یک نیمهشب با سردرد بدی از خواب بیدار شدم، و مدام عرق میریختم. این وضعیت دو ساعت بدون اینکه آرام بگیرد ادامه پیدا کرد. برای همین به فکر افتادم که از مسکن استفاده کنم. اما صحبت استاد را به خاطر آوردم: "پس برای آن باید چه کار کنیم؟ باید بدنشان را پاک کنیم و تزکیه کردن بهسوی سطوح بالاتر را برای آنها امکانپذیر سازیم". ("سخنرانی اول" در جوآن فالون) تصمیمم را گرفتم و دارو را از پنجره بیرون انداختم.
روی تخت نشستم و سرگیجهی زیادی داشتم. اما به تکرار این قسمت ادامه دادم،
""وقتی تحمل کردن آن سخت است، میتوانی آنرا تحمل کنی. وقتی انجام آن سخت است، میتوانی آنرا انجام دهی". و واقعاً اینگونه است. بعد از اینکه به خانههایتان بازگشتید، ممکن است بخواهید آنرا امتحان کنید. وقتی درحال گذر از رنجی وحشتناک یا وضعیتی بحرانی هستید، این را امتحان کنید. وقتی تحمل آن سخت است، سعی کنید آنرا تحمل کنید. وقتی بهنظر میرسد انجام آن غیرممکن یا سخت باشد، امتحان کنید و ببینید میتوانید چهکار کنید. و وقتی واقعاً بتوانید آنرا انجام دهید، درست مثل آن مسافر خسته و فرسوده، "سایهی درختان بید، غنچهی گلها، محلی که سرم را روی آن بگذارم" را خواهید دید!" ("سخنرانی نهم" در جوآن فالون)
به خاطر ندارم که کی خوابم برد اما وقتی فردا صبح از خواب بیدار شدم احساس خیلی خوبی داشتم. در گذشته مجبور بودم چیزهایی را که روز بعد قصد داشتم انجام دهم در دفترچهای بنویسم؛ وگرنه آنها را فراموش میکردم. اما از آن وقت به بعد، حافظهام برگشته است و هیچ سردرد دیگری نداشتهام.
سپس معدهام پاک شد. در مدت ۱۰ ساعت بیش از ۲۰ بار اسهال داشتم. و اندکی بعد، این تجربه تکرار شد، اما هرگز بر روی کارم تأثیر نگذاشت. بیماریهایی همچون گاستروآنتریت و اسهال خونی که برای بیش از ۲۰ سال مایهی عذابم بودند بدون دارو ناپدید شدند. از آن زمان به بعد بدنم تغییر کرده است، و به هنگام پیادهروی یا کار انرژی بیپایانی دارم.
اندکی بعد اتفاق معجزهآسایی برایم پیش آمد. یک روز، زنجیر چرخ سهچرخهی نقلیهام پاره شد و در وسط جاده از حرکت ایستاد. ماشینی از سرازیری به سرعت سمت من میآمد. ترمز ماشین محکم کوبیده شد، و ماشین درست مقابل من ایستاد. راننده از ماشین پیاده شد و شروع به فحاشی به من کرد. از او عذرخواهی کردم. بعد از اینکه رفت، میدانستم که استاد این رابطهی بد را به طور نیکخواهانهای برایم حل و فصل کرده است.
از طریق چند تجربهی از بین بردن کارما، متوجه شدم که تا زمانی که عقیدهی مرگ و زندگی را از بین ببریم و به طور واقعی دافا را تزکیه کنیم، دافا قدرت فای بیکرانی را متجلی خواهد کرد.
۴. واقعاً تزکیه کردن
در این دنیای مادهگرایی که از نظر اخلاقی منحط شده است، من این اقبال را دارم که دافا را تزکیه کنم و از آلوده شدن برحذر باشم. یکبار، به من محول شده بود که یک گروه ۸۰ نفری از مأموران و بیش از ۵۰ پرسنل امنیتی را اداره کنم. این افراد درگیر بیبند و باری جنسی، قمار، و کلاهبرداری بودند. رییسم به من گفت: "برو و این آشفتگی را سامان بده. فقط تو میتوانی آنها را فروبنشانی".
بعد از رسیدن به آنجا قوانین و مقررات را از نو وضع کردم. با آنها رفتاری صادقانه داشتم و دربارهی کارما و عقوبت به آنها گفتم. رفتار اکثریت آنها بهتر شد. بعد از باخبر شدن از سرقتی که روی داده بود، به آنها گفتم که دزدی برای یک مأمور پلیس یک شر اخلاقی و عملی غیرقانونی است. اما نام هیچ کسی را ذکر نکردم. بعد از پایان کار، با فرد خاطی به صورت جدا صحبت کردم و برایش تنبیه در نظر گرفتم.
بعدها عدالت را در مورد شش پلیس دیگر نیز اجرا کردم و روندهای ناسالم را تحت کنترل درآوردم، که منجر به بهبود در محیط کار شد. به من لقب "فرماندهی آهنین" را دادند.
باید در معاینهی آخر سال که اجباری است شرکت میکردم. بعد از معاینه همه رفتند چیزی بخورند و خوش بگذرانند. به یکی از سرپرستان گفتم: "با استفاده از پول مردم برای خوردن، نوشیدن، پرداخت برای بیبند و باری و قماربازی، یک روز گرفتار میشوید"! او گفت: "اگر ما بخواهیم بد باشیم، آنوقت همه مجبورند بد باشند؛ وگرنه، جرئت نمیکنیم". من مصمم بودم که دافا را تزکیه کنم و فرد شریف و محترمی باشم. بنابراین تصمیم گرفتم شغلم را ترک کنم. در شرکتم سر و صدایی به پا شد. آن افرادی که جلوی من خم میشدند اکنون نسبت به من گستاخ شده بودند. غمگین بودم ولی وقتی دریافتم که این چیزها محنتهایی برای رشد شینشینگ من هستند با خنده از آن گذشتم.
بعد از خارج شدن از کار، وقت بسیاری برای مطالعهی فا و انجام تمرینها داشتم. دهها کتاب جوآن فالون خریدم تا به بستگان و دوستانم بدهم. میخواستم به افراد بیشتری کمک کنم که فا را کسب کرده و تزکیه را شروع کنند. بسیاری از دوستانم، که سالها آنها را ندیده بودم، به من گفتند: "تو تغییر کردهای. سلامت و تندرستیات دارد بهتر میشود، و مهربانتر شدهای. آن روحیهی رقابتجویی که داشتی را نداری. واقعاً دوست داریم حرفهایت را بشنویم. مایهی خوشحالی ما است که دربارهی تجربهی تزکیهات بشنویم". احساس میکردم که خوشبختترین فرد در دنیا هستم. قدردانیام نسبت به استاد با کلمات قابل بیان نبود. در حالی که اشک میریختم در مقابل تصویر استاد زانو زدم و گفتم: "استاد، من شخصاً شما را ندیدهام، برای همین فقط میتوانم قلب خالصم را به شما هدیه کنم. من مصمم هستم که به دنیایی که از آنجا آمدم بازگردم".
وقتی بازنشست شدم پساندازی نداشتم. همسرم گفت که آدم بیچارهای هستم. به او لبخند زدم: "فقط تمرینکنندگان واقعی میتوانند زندگیای رها از بیماری داشته باشند. همکارانم را ببین. بعضیهایشان حتی قبل از رسیدن به سن بازنشستگی از دنیا رفتهاند. آنهایی که زندهاند اغلب مجبورند به بیمارستان بروند و مرتب دارو مصرف کنند. من را نگاه کن. بیماریهایم بعد از تمرین کردن دافا محو شدهاند. چنین چیزی فقط میتواند بهوسیلهی تغییر کردن ذهن مردم با فای استاد به دست آید. این، منفعت واقعی است".
(ادامه دارد)
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.