از هشتمین کنفرانس تبادل تجربه اینترنتی برای تمرینکنندگان در چین
وقتی سرپرستم برای چهارمین بار با من صحبت میکرد گفت، "شنیدهام که با افرادی در شهرهای دیگر نیز در ارتباط هستی. چطور است که شغلت را تغییر بدهم و به یک زندان انتقالت دهم؟ غذا و مکان در اختیارت میگذاریم، ولی مجاز نیستی بیرون بروی". پاسخ دادم، "نمیتوانید آزادیام را بگیرید چون من هیچ کار اشتباهی انجام ندادهام. این یک حق پایهای انسانها است که به دیدن همدیگر بروند". به من گفت که مجبورم از تصمیم اطاعت کنم چون از سوی حزب کمونیست چین (سیسیپی) است. به او گفتم، "از آنجا که سیسیپی تمرین کردن فالون گونگ را مجاز نمیداند، من از حزب خارج میشوم". سپس تکه کاغذی از روی میز برداشتم و نوشتم، "بعد از بارها بدرفتاری به علت تمرین کردن فالون دافا در مقام یک عضو سیسیپی، اکنون رسماً کنارهگیریام از حزب را اعلام میکنم".
در آن لحظه، اصلاً ترسی نداشتم و زندانی شدن هم برایم مهم نبود. با عزم راسخ، به سرپرست و دیگر حضار برگه را دادم و از دفتر بیرون رفتم. آنها به دنبال من بیرون آمدند و گفتند، "این که نمیشود، اگر تو از سیسیپی خارج شوی همهی ما به دردسر بزرگی میافتیم. لطفاً آن را پس بگیر". جواب دادم، "نه، واقعاً چنین قصدی دارم". آنها مرا با خود به دفتر کشاندند و سرپرستم به من گفت، "بسیار خوب، دیگر تو را اذیت نمیکنیم. تغییر شغل تو تصمیمی از سوی کمیته سیسیپی بود، نه تصمیم شخصی من. میتوانی بروی و ما آزادیات را از تو نمیگیریم. هنوز میتوانی مثل همیشه در خانهات زندگی کنی". در آن زمان، دریافتم که وضعیت، درست مثل چیزی است که استاد در جلد دوم هنگیین عنوان کردهاند، "اگر افکار صالح باشند، شیطان فرو میپاشد".
بعد از بازنشستگی شکل دیگری از آزار و اذیت را تجربه کردم. به این نحو که پلیس منطقه گاه و بیگاه از من میخواست به جلساتی در مکانهای تعیینشده بروم. به آنها گفتم، "من با کارفرمایم در ارتباط هستم، نه با شما. به جلسات شما ملحق نمیشوم". نمیخواستم تسلیم شیطان باشم و نمیخواستم از امر و نهیهایشان پیروی کنم. در مورد این با یک تمرینکننده نیز گفتگو کردم و او گفت که با موضع من موافق است.
یک روز، بعد از دو ساعت روشنگری حقیقت برای مردم در خیابان به محل کارم رفتم. شخص مسئول آزار و شکنجه فالون دافا را پیدا کردم و به او گفتم، "من دیگر بازنشست شدهام، اما شما هنوز از پلیس منطقه میخواهید که برایم دردسر درست کند". بعد از تماس با پلیس منطقه و تأیید این مطلب، به آنها گفت که این کار را متوقف کنند.
به این طریق، دیگر کسی برایم دردسر درست نکرد. اما شخص مسئول آزار و شکنجه فالون دافا در محل کارم از من خواست که حق عضویت سیسیپی در چند سال آخر را بپردازم. به او گفتم که اظهاریهای نوشتهام که از سیسیپی خارج میشوم و پولی نمیپردازم. او گفت، "اظهاریهی شما به حساب نمیآید و من آن را دور انداختهام". پاسخ دادم، "این مسئلهای مربوط به شماست. من دیگر کاری با سیسیپی ندارم". کمی فکر کرد و گفت، "پس، شاید لازم شود که طی یک روال رسمی از حزب خارج شوید". با انجام این کار موافقت کردم. از من پرسید که چرا از حزب خارج میشوم و پاسخ دادم، "بارها برای تمرین کردن فالون گونگ مورد سوءرفتار قرار گرفتم. حالا با خارج شدن از سیسیپی، میتوانم ادامه دهم که یک شخص خوب و با ابهت باشم". همچنین گفتم، "همینطور برای خیر و صلاح خودتان، امیدوارم که به فکر شغل دیگری باشید و یا حداقل سعی کنید که این تمرینکنندگان بیگناه را حفاظت کنید چون با این کار آینده خوبی خواهید داشت. تمرینکنندگان فالون دافا در حال انجام کارهایی برای شما هستند، حتی به قیمت زندگی خودشان. اگر انتخاب کنید که مرتکب اعمال بد شوید، حتی خانواده شما مجبور به تحمل عقوبت آن خواهند بود. همین حالا نیز موارد بسیاری از این وجود دارد. لطفاً دربارهی این فکر کنید". بعد از شنیدن این کلمات، شخص مسئول ناگهان به سمت مأموران پلیس اداره برگشت و گفت، "لطفاً موقع صحبت با من از او یاد بگیرید. کلمات او پر از خرد هستند و ما باید به او احترام بگذاریم".
کمی بعد درخواست کردم که گفتگوی خصوصی با او داشته باشم و او موافقت کرد. به او گفتم، "هیچ گاه تمرین کردن فالون دافا را کنار نگذاشتم. همانطور که میدانید، سیسیپی هیچ فرصتی نداد که این موضوعات را روشن کنیم، بلکه در عوض تمرینکنندگان را به شدیدترین شکل سرکوب کرد. من با گفتن این حرفها در حال به خطر انداختن جان خودم هستم. همچنین امیدوارم بتوانید ما را درک کنید و دیگر برای ما ایجاد مزاحمت نکنید. با حفاظت از تمرینکنندگان، همچنین در حال انجام کار خوبی برای خودتان هستید. حتی اگر الان مرا بازداشت کنید فکر منفیای درباره شما نخواهم داشت، اما امیدوارم که بتوانید روی این تأمل کنید". پاسخ داد، "میدانم تو فرد خوبی هستی. من در هر حال زود بازنشست میشوم. این را میدانم که چه خوب است و چه بد است. لطفاً مراقب خودتان و امنیتتان باشید".
۷. معجزهها
در جلد دوم هنگیین استاد گفتهاند،
"مسیرهای تزکیه متفاوتاند
اما هیچ یک خارج از قانون بزرگ نیستند". ("بیمانع")
در اینجا مایلم بعضی معجزههایی را که در تزکیهام تجربه کردهام در میان بگذارم.
یک شب رویایی داشتم، که در آن به پیجر پسرم پیامی دادم. (شماره پیجر او یادم نبود چون به ندرت از آن استفاده میکردم، اما در آن رویا میتوانستم شمارهاش را به وضوح به خاطر بیاورم.) با این حال، اپراتور گفت، "برقراری ارتباط امکانپذیر نیست زیرا او تصادف کرده است". بعد از بیدار شدن، این را به همسر و فرزندم گفتم. از آنجا که پسرم آن روز باید به سفری میرفت، من و همسرم از او خواستیم که با قطار برود. همچنین خواستیم که وقتی به مقصد رسید به ما زنگ بزند. مطابق خواست ما عمل کرد و بعدازظهر در سلامت به خانه برگشت.
دو روز بعد، پسرم سفر دیگری داشت و گفت که باید پشت ماشین بنشیند. دوباره و دوباره به او سفارش کردم و از او خواستم که مراقب باشد. صبح روز بعد، همسرم گفت که پسرمان تصادف کرده است. بلافاصله به آنجا رفتم. او خیلی شانس آورده بود چون هم در جلو و هم در عقبش پرتگاه وجود داشت. در حین رانندگی، کامیونی به سمت او میآمد. او فرمان را چرخاند و خوشبختانه به داخل یک گندمزار رفت. وقتی ماشین به تعمیرگاه فرستاده شد، تعمیرکار به او گفت، "با آسیبی که این ماشین دیده راننده حتماً مرده است". وقتی پسرم به او گفت که راننده او است و حتی خراشی هم برنداشته، تعمیرکار شوکه شد، "حتماً یک موجود خدایی به تو رحم کرده. وگرنه چطور میشود از چنین تصادفی جان سالم به در برده باشی"؟
یک رویداد شگفتآور دیگر به این صورت بود. اندکی بعد از اینکه شروع به تمرین کردم، کلمه جن (راستی) را در چشم چپم دیدم، کلمه شَن (شفقت) را در چشم آسمانیام، و کلمه رن (بردباری) را در چشم راستم. بعضی اوقات میتوانستم یک مجسمه بودا و یا یک دائوییست را ببینم. وقتی سعی میکردم دقیقتر نگاه کنم، دیگر نمیشد آنها را ببینم. در تابستان، بین ساعت ۸ تا ۹ صبح توانستم برای مدتی طولانی به خورشید نگاه کنم. خورشید شبیه یک صفحه آبی گرد بود. حتی بعد از ۱۰ دقیقه نگاه کردن به خورشید احساس ناراحتی نداشتم.
یک بار، واقعیتهای فالون دافا را به یک سرباز بازنشسته ۸۰ ساله گفتم. او گفت که سیسیپی هر ماه به او صدها یوان میدهد و زندگی خوبی دارد. کلمات بدی را نیز درباره دافا گفت. به او گفتم که این کار را انجام ندهد ولی او گوش نکرد. وقتی یک ماه بعد او را دیدم، گفت، "دهانم ناقص شده است و مدام بزاق ترشح میکند. دکتر گفت که صورتم فلج شده و درمان ندارد". گفتم، "بار قبل به تو گفتم که به فالون دافا اهانت نکن، اما گوش نکردی. اکنون این عقوبت آن است". پاسخ داد، "اشتباه کردم". به او یادآور شدم که لازم است که صادقانه پوزش بخواهد. از او خواستم از سیسیپی و سازمانهای وابستهاش خارج شود، اما او گفت به هیچ یک از آنها نپیوسته است. همچنین به او گفتم با خود تکرار کند "فالون دافا خوب است، راستی- شفقت- بردباری خوب است". یک ماه بعد، او را دوباره دیدم و خیلی خوشحال بود، "الان حالم کاملاً خوب است و حتی هیچ دارویی مصرف نمیکنم. از تو خیلی ممنونم". به او گفتم که از من تشکر نکند، بلکه از استاد لیِ فالون دافا تشکر کند.
یک بار یک تمرینکنندهی ۷۸ ساله ناخوش بود و پسرش او را برای درمان به بیمارستان فرستاد. پزشک به خانواده او گفت که خود را برای مراسم خاکسپاری آماده کنند. درباره این شنیدم و به ملاقات او رفتم. او در کما بود. در گوشش آهسته گفتم، "لطفاً به درون نگاه کن تا ببینی که آیا مرتکب اشتباهی شدهای. همچنین میتوانی از استاد بخواهی که به تو کمک کند بر این محنت غلبه کنی". پسرش گفت که پزشک گفته باید برای مراسم آماده شوند. گفتم، "حال پدرت خوب میشود". پسرش با من شرط بست که اگر پدرش خوب شود، او فالون دافا را تمرین میکند. من سخنرانی صوتی استاد را برای این تمرینکننده گذاشتم و از خانوادهی او خواستم که در ذهن خود تکرار کنند "فالون دافا خوب است". روز بعد، آن تمرینکننده بیدار شد و یک هفته بعد درخواست کرد که به خانه بروند. بعد از اینکه او خوب شد، پسرش شروع به خواندن جوآن فالون کرد. این تمرینکننده دوباره مثل معمول میتواند حقیقت را برای دیگران روشن کند.
مطالب بالا درکها و تجربههای من است. لطفاً اگر مطلب نامناسبی هست مرا مطلع سازید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.