پرسیدم: "کِی؟" پاسخ داد: "کمی پیش از این." اولین سؤالم این بود: "آیا کامپیوتر دزدیده شده؟" آن کامپیوتر ارزشمندترین چیز موجود در خانه بود. پاسخ داد: "حلقۀ پلاتین و گردنبند طلای عروست دزدیده شده است."
مطمئن بودم که هدف از این حادثه، متوقف نمودن من از رفتن به کنفرانس تبادل تجربه است. مقصود از آن تحت فشار قرار دادن من برای بازگشت به خانه است. فوراً موبایلم را خاموش کردم تا تمام پیامهایی که مداخله میکنند را متوقف کنم.
بعدازظهر به خانه برگشتم. تعدادی از تمرینکنندگان خارج از دهکده با عروسم که در حال گریه بود، صحبت میکردند. فوراً گفتم: "گریه نکن! هر وقت پدر شوهرت برگشت، هزار یوان به تو میدهم." شوهرم در یک معدن زغالسنگ کار میکند و برای تعطیلات به خانه برمیگردد. عروسم لبخندی در میان گریه زد.
آن مسئله حل شد، اما هر وقت سارق حلقه و گردنبند را میدیدم، قیافهای گرفته بهخود میگرفتم. صرفنظر از اینکه چگونه به او نگاه میکردم، احساس عصبانیت شدیدی میکردم. با خود فکر کردم که من تمرینکننده هستم، بنابراین هیچ چیز تصادفی نیست. من آن را مرتبط با داستانی که روزی شنیده بودم دانستم. روزی دزدی بود که تقریباً به تمام خانههای دهکده زده بود و چیزهای زیادی را دزدیده بود، اما هرگز به خانۀ ثروتمندترین خانوادۀ آن دهکده دستبرد نزده بود. بعدها او دستگیر شد. مأمور پلیسی که از او بازجویی میکرد، پرسید: "چرا از خانۀ ثروتمندترین خانواده چیزی ندزدیدی؟" دزد پاسخ داد: "البته من میخواستم از آن خانه سرقت کنم ولی خدایانی با زرههای طلایی بر لبۀ بام آن خانه ایستاده بودند، بنابراین من نمیتوانستم وارد شوم." دلیلش این بود که این خانواده همواره به دیگران کمک میکردند، پس خانۀ آنها بوسیلۀ خدایان محافظت میشد.
فکر کردم: "من یک تمرین کننده هستم و حفاظت بدن قانون معلم را دارم. علاوه بر این، من حمایت خدایان محافظ فا را دارم. پس چرا چیزهایی از خانۀ من دزدیده شده بود؟ میبایست موضوعاتی در ارتباط با تزکیه در میان باشد، چرا که برای یک تزکیه کننده هر چیزی به دلیل خاصی اتفاق میافتد."
حدود یک ماه بعد، هنگام مطالعۀ یکی از مقالات جدید معلم در خانۀ تمرینکنندهای از دهکدهای دیگر، چیزی که معلم گفت، زنگی در ذهنم به صدا درآورد. معلم بیان کرد:
"این مخصوصاً در دورۀ اصلاح - فا صدق میکند، که در آن تمام موجودات کیهان، هم مثبت و هم منفی، میخواهند نجات یابند. و این شامل حتی خدایان بالاترینِ سطوح که به طور خارج از تصوری عظیماند میشود، و همچنین، مخصوصاً موجودات دنیاهایشان. به همین خاطر است که توانستهاند در این دنیای بشری، و در این سه قلمرو، حضور یابند. آیا میتوانستند از این فرصت برای نجات یافتن که در طول اعصار یک بار دست میدهد بگذرند؟ "تو باید مرا نجات دهی" – آنها همهشان این را بیان میکنند، و درخواست میکنند که نجات یابند. اما طوری که این قضیه روی میدهد، چیزی که فرد با استفاده از آن نوع منطق و درکی که در دنیای بشری یافت میشود انتظارش را دارد نیست، مثل آنطوریکه باید هنگام درخواست کمک، مؤدب و متواضع باشید –"چون اینجایی تا مرا نجات دهی، اول باید قدردانیام را نسبت به تو ابراز کنم، و من کاری را که از دستم بر بیاید برای آسانتر کردن آن انجام خواهم داد"- اصلاً شبیه این نیست. از نگاه آنها، "اگر تو باید مرا نجات دهی، اول باید به سطح من برسی، و باید قبل از اینکه بتوانی مرا نجات دهی این مقدار از تقوای عظیم را داشته باشی. بی چنین تقوای عظیمی، بدون رسیدن به مقام من، چطور میتوانی نجاتم دهی"؟ بنابراین کاری میکنند که بلغزید و زمین بیفتید، رنج بکشید، و وابستگیهایتان را از بین ببرید، بعد از این، با تقوای عظیمتان که بنا گذاشته شده است، شما تا آن سطح تزکیه کردهاید و قادرید آنها را نجات دهید. این آنطوری است که میخواهند باشد." ("مریدان دافا باید فا را مطالعه کنند")
معلم همچنین بیان نمود:
"اما درحقیقت، آنچه که اجتماع بشری حقایق در نظر میگیرد، از نقطه نظر کیهان، معکوس حقیقت است؛ وقتی انسانها از میان سختی میگذرند و درد و رنج میکشند این طور است که آنها میتوانند کارما را تسویه کنند و بدین وسیله در آینده شادی داشته باشند." ("هر چه به انتها نزدیکتر میشود، باید کوشاتر باشید")
از این اصل فا، روشنبین شدم که موجودات آسمانی در سطوح بالاترمنتظر من بودند تا به سطح بالاتری برسم و بعد آنها را نجات دهم، بنابراین چه چیز دیگری آنجا بود که نتوانسته بودم رها کنم؟ صرفنظر از اینکه چقدر سختی بزرگ بود، برایم واقعاً مهم نبود. در آن لحظه، احساس گرم و خیلی راحتی در قلبم کردم. میدانستم که معلم در از بین بردن بعضی مواد بد به من کمک کرده بود. بعد از آن، احساس تنفر نسبت به سارق را رها کردم.
یک روز پس از بازگشت به خانه از منزل یکی از همتمرینکنندگان، اجناس سرقت شده را در حیاط خانهام پیدا کردم. سارق یک جعبه را از پشت دیوار به داخل حیاط پرتاب کرده بود. عروسم جعبه را باز کرد و همه را آنجا یافت، هیچ چیز کم نشده بود.
حادثۀ دیگری نیز اتفاق افتاد که به من کمک کرد تا وابستگی به دست آوردن شخصی را رها کنم، که بهراستی موضوعی دردآور بود.
تمرینکننده مسنتری که در دهکدۀ ما زندگی میکرد، نیاز به فضای بیشتری برای اقامتش داشت. از آنجا که او هنوز در احساسات مستغرق بود و فرزندان و نوههای زیادی داشت، او همواره در جستجوی زمین بزرگتری بود تا خانۀ بزرگتری بسازد. او پدربزرگ بود و میخواست فرزندان و نوههایش را حمایت کند. او یک زمین مسکونی خرید تا برای دومین نوهاش خانهای بسازد. آن زمین به زمین خانۀ من چسبیده بود و زمین من در پشت زمین او قرار گرفته بود. او میخواست زمین مرا بخرد ولی خانوادۀ من تمایلی به فروش نداشتند. به منظور ایجاد فشار بر ما برای فروش زمین، او فونداسیون را در محل ورودی که به زمین من منتهی میشد بنا کرد که با این کار راه خروجی به زمین مرا مسدود سازد.
آنقدر نگران شدم که گریه کردم. از همسرم پرسیدم که چه کنم. همسرم گفت: "از او به دادگاه شکایت کن." با خود فکر کردم که چنین برخورد و ستیزی بین تمرینکنندگان نمیبایست به دادگاه کشانده میشد. اگر سعی میکردم که این مسئله را از طریق دادگاه حل کنم، چگونه مردم به دافا و همتمرینکنندگان نگاه خواهند کرد؟ صرفنظر از اینکه چه پیش آید، او هنوز نمایانگر دافا بود. ناگهان جملهای از فا به یادم آمد:
"هنگامیکه شخص به هیچ چیز وابسته نباشد، مسیر پیش رویش طبیعتاً هموار خواهد بود." ("رها از موانع" از هُنگ یین ۲)
از خود پرسیدم که چگونه ممکن است این موضوع هموار شود، چراکه از قبل تشدید یافته بود و من در سمت بازنده بودم. باوجود اینکه با دلخوری این را گفتم، واقعاً به درون نگاه کردم که فرآیندی دردآور بود. همچنین تلاش کردم تا موضع خود را اعلام کنم و گفتم: "اگر میخواهی آنرا بگیری، حکم خود را نشان بده." بهتدریج به اصل دیگری از فا روشنبین شدم. معلم بیان نمود:
"بودايان واقعی محافظان کيهان هستند و مسئول تمام عناصر صالح در کيهاناند." ("آموزش فا در کنفرانس فای ایالات متحده غربی" از راهنمایی سفر)
از آنجا که میبایست مسئول تمامی عناصر صالح باشیم، باید تمام ناسازگاریها را درست کنیم. بهعنوان تمرینکنندگان، ما سرمشق نسلهای آینده هستیم بنابراین نمیتوانیم اجازه دهیم مردم بگویند که یک تمرینکننده حق تقدم دیگران را مسدود کرد یا بست. من افکار اینکه آیا زمین را بفروشیم یا نفروشیم را از ذهنم بیرون کردم.
بعد از اینکه به این اصل فا:
"تزکیه به تلاش خود شخص بستگی دارد، در حالیکه گونگ به استاد شخص مربوط است." (جوآن فالون)
آگاه شدم، آن تمرینکننده فونداسیون را تخریب کرد و دیگر مسیر ورودی به زمین من را مسدود نکرد.
بعد از اینکه نوشتن این مقاله به اتمام رسید، احساس آرامش و شادی بسیاری داشتم. احساسی که تجربه کردم، وصفنشدنی بود.
معلم، از شما متشکرم برای اینکه در از بین بردن وابستگیهایم به من کمک کردید و اینکه به من فرصتی دادید تا از آنچه درون دلم بود بگویم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه رشد و اصلاح خود