پیش از تمرین فالون دافا، من جوانی شرور و نااهل بودم. دافا وجدان مرا بیدار کرد و قلب مرا تغییر داد. در طول ۱۶ سال گذشته دافا رحمتی برای من بوده است. با رحمت عظیم استاد توانستم با افکار و اعمال درست تزکیه کنم، بدون اینکه مداخلات زیادی را تجربه کنم. با مقایسهی تجربیات خودم با تجربیات کسانی که تحت آزار و اذیت قرار گرفتهاند، ناگهان دریافتم چه اندازه ایمان تمرینکنندگان به دافا قوی است و اینکه تا چه اندازه تمرینکنندگان دافا میتوانند پلیدی و شر را از بین ببرند. اگر به انهدام شیطان توجه زیاد نشان دهید، دربارهی دافا تردید داشته باشید یا اینکه از شیطان ترسیده باشید، شیطان سعی خواهد کرد از نقاط ضعف شما استفاده کند. اگر ذهنی درست و رفتاری درست را حفظ کنید، میتوانید در یک مسیر روشن و تماشاییِ بینظیر قدم بردارید که توسط دافا ترتیب داده شده است.
دافا یک آدم بیارزش را تغییر داد
زادگاه من در یک منطقهی فقیر و دور افتاده و روستایی واقع شده است. زمانی که متولد شدم پدرم ۴۷ سال داشت. والدینم بینهایت خوشحال بودند. از آنجا که من کوچکترین فرزند و تنها پسر در خانواده بودم و بعضاً در روستاها عقیده دارند که پسرها بهتر از دخترها هستند، بچهی لوسی به بار آمدم. در نتیجه بسیار خودخواه و گستاخ شدم و بیجهت بد خلق بودم. وقتی در دبستان بودم، در اثر یک حادثه پدرم توانایی کار کردن را از دست داد، که وضعیت خانوادهی ما که چندان مرفه هم نبود را بدتر کرد. برای اینکه من بتوانم به تحصیل ادامه دهم، هر سه خواهرم مجبور شدند مدرسه را ترک کرده و دور از خانه کار کنند. بهرحال من قدر این فرصت یادگیری که به سختی بدست آمده بود را نمیدانستم. در دبیرستان نه تنها از کلاس غیبت میکردم بلکه با بچههایی که شرایط مالی بهتری داشتند، دوست شدم و شروع کردم به سیگار کشیدن، مصرف الکل و حتی دعوا و نزاع. آدم بیفکری شده بودم.
در سال ۱۹۹۵ در امتحان ورودی سراسری دانشگاه رد شدم. هر روز بیرون میرفتم و گاهی اوقات برای چندین روز به خانه باز نمیگشتم. تنها دلیلی که باعث میشد به خانه بروم دریافت پول از والدینم بود. اگر آنها پولی به من نمیدادند، چیزی را از خانه برمیداشتم تا بفروشم. مادرم همیشه در حال اشک ریختن بود اما من کاملاً حال او را نادیده میگرفتم.
خواهرم، که در کافهتریای یک دانشگاه در شمال کار میکرد نامهای به خانه فرستاد، که در آن نوشته بود برای من شغلی در آن کافهتریا پیدا کرده و از من خواست تا به آنجا بروم. پس از اینکه به آنجا رفتم اشتیاقی برای کار نداشتم و برای قدم زدن در خیابانها بیرون میرفتم. یک روز عصر که در محوطه دانشگاه قدم میزدم به سوی موسیقی زیبایی جذب شدم. هرگز چنین موسیقی شگفتآوری نشنیده بودم. با دنبال کردن صدای موسیقی، به سالن ورزش رسیدم، محلی که افراد زیادی در آنجا تمرینهای فالون گونگ را انجام میدادند. آنچه که میدیدم مرا به حیرت انداخته بود: صدها نفر از سنین مختلف تمرینهایی آرام را به همراه موسیقی دلنشینی انجام میدادند. تحت تأثیر قداست و آرامش آن قرار گرفتم. من معمولاً تمایلی به پیروی از قانون نداشتم، اما عمیقاً توسط آرامش آنچه که مشاهده میکردم، جذب شده بودم. احساس کردم نیروی مرموزی مرا به سمت تمرینکنندگان کشید، کنار جمعیت رفتم و چهار زانو نشستم و حرکات آنها را متابعت کردم. به ملایمت چشمهایم را بستم و فوراً احساس کردم روی ابرها هستم، به آرامی شناور هستم و با یک گل نیلوفر آبی که کاملاً شکفته شده بود احاطه شدم. موسیقی زیبا بین آسمان و زمین طنین انداخته بود. احساس کردم که افکار کثیفم پاک شد.
متوجه نشدم چه وقت موزیک تمام شد. چشمهایم را باز کردم و دیدم که یک خانم میانسال در حالیکه لبخند میزد جلوی من ایستاده است. او مرا دید که چشمهایم را باز کردم و دوستانه دستهایم را گرفت. کتاب جوآن فالون را به دستم داد و دربارهی زیبا و جادویی بودن فالون دافا با جزئیات صحبت کرد. حالا میفهمم که هر فرد عادی نمیتواند این فرصت را داشته باشد. در ظاهر، من از راه دور به آنجا آمده بودم تا کار کنم، اما در واقع، فالون دافا مرا فراخوانده بود.
من این فرصت را بسیار گرامی میداشتم. هر روز انتظار میکشیدم تا به محل تمرین بروم تا فا را مطالعه کنم و تمرینها را انجام دهم. دافا مرا بیدار کرده بود و به ناگهان معنای حقیقی زندگی را دریافته بودم. با یادآوری رفتار گذشتهام دریافتم که من کاملاً از حقیقت، نیکخواهی و بردباری منحرف شده بودم و به مرز خطر رسیده بودم. واقعاً شرمنده بودم. در این موقعیت خطرناک، استاد مرا از راهی که به جهنم میرفت عقب کشید. باید از اصول فای استاد متابعت میکردم تا خود را اصلاح کرده و نجات دهم و در مسیری که در جهت بازگشت به خود واقعیام است قرار بگیرم.
بعد از نیمماه تمرین، به همراه مقالات و سخنرانیهای استاد به خانه بازگشتم. اولین کاری که انجام دادم این بود که جلوی والدینم زانو زدم و از آنها طلب بخشش کردم. مادرم شگفت زده شده بود. بعد از اینکه به تجربیاتی که بعد از کسب فا داشتم گوش دادند، بسیار تحت تأثیر قرار گرفتند. هر دوی آنها فوراً دستهایشان را به نشانه سپاسگزاری کنار هم قرار دادند، زانو زدند و از استاد تشکر کردند.
قدرت معجزهآسای دافا دیگران را متحیر کرد
در سپتامبر همان سال، برای یک دوره آموزشی به دبیرستان بازگشتم. من در طول روز به کلاس میرفتم و شب در خانه فا را مطالعه میکردم و تمرینها را انجام میدادم. اغلب با اینکه تا نیمهشب بیدار میماندم ولی صبح روز بعد سرحال بودم. در ژوئیه ۱۹۹۶ برای بار دوم، امتحان سراسری ورودی دانشگاه را دادم. فوقالعاده آرام بودم، ابداً ترس و وحشتی نداشتم.
قبل از اینکه برگهی امتحانی پخش شود، از استاد تقاضا کردم مرا با خرد متبرک کند. درست بعد از اینکه نامم را روی برگه نوشتم به ناگهان احساس کردم یک انرژی شگفتانگیز در سرم ظاهر شد، انرژیای که از راه دور میآمد. ذهنم بسیار روشن و فعال بود. آرام بودم و به خواندن سؤالات امتحانی ادامه دادم. همهی سؤالات برایم آشنا بود و به نظر میآمد که قبلاً سؤالات را جواب دادهام. چندین سؤال مهم دقیقاً مثل رویای چند روز پیشم به نظر میرسیدند. گاهی با سؤال ناآشنایی روبرو میشدم، اما جواب به ذهنم میرسید. در طول مدت امتحان زبان، نتوانستم تعداد کمی از لغات انگلیسی را بهخاطر بیاورم. در همان حال که مردد بودم، دستم بطور ناگهانی آنها را نوشت، مثل اینکه کسی دستم را گرفته بود. این احساس جادویی واقعاً فوق العاده بود! من به راحتی امتحان دو روزهی ورودی سراسری دانشگاه را کامل کردم. وقتی نتیجه آمد من از ۷۵۰ نمره، نمرهی ۶۴۴ را کسب کردم که بار دیگر جلوهای از قدرت معجزهآسای دافا را نشان داد.
این رویدادها دربارهی تجربیات من که نشانگر طبیعتِ معجزهآسای دافا بود در سراسر مدرسه پخش شد و افراد زیادی را حیرتزده کرد. رحمت استاد به خانوادهی من اجازه داد تا لطف و مرحمت بیانتهای دافا را تجربه کنند. میتوانستم دانشگاه بهتری را انتخاب کنم، اما از نظر سود و زیان به شهرت و دارایی وابسته نبودم و تردیدی در انتخاب کردن دانشگاهی که در آن فا را کسب کرده بودم، نداشتم. با یادآوری همهی مراحل، عمیقاً دریافتم که همه چیز توسط استاد نظم و ترتیب داده شده بود. استاد به این خاطر که فا را بدست بیاورم پیوسته مرا اصلاح میکرد. با فکر کردن به این موضوع اشک به چشمهایم میآید. من از اعماق قلبم از استاد سپاسگزارم!
بعد از ورود به دانشگاه، دافا همیشه در ذهنم بود. من در همان مکانی که فا را بدست آورده بودم، در تمرین شرکت میکردم. بسیار سختکوش بودم و خیلی سریع رشد کردم. برای درسهایم نیز هیچ مشکلی وجود نداشت. به منظور داشتن زمان کافی برای مطالعهی فا و تمام کردن مطالعات درسی، زمانی که دیگران تفریح و گفتگو میکردند، من از وقتم به خوبی استفاده میکردم. برای اینکه زمان کافی برای مطالعهی فا داشته باشم هرگز بعداز ظهرها چرت نمیزدم. در شب، زمانی که بقیه در خواب بودند مدیتیشن میکردم یا در راهرو مطالعه میکردم. همچنین صبح زود بیدار میشدم تا فا را از حفظ کنم. اگرچه وقت زیادی برای استراحت نداشتم، با تبرک استاد انرژی فراوان و حافظهی خیلی خوبی داشتم بنابراین رتبهی بسیار خوبی کسب کردم و برای سه سال متوالی کمکهزینهی تحصیلی دریافت کردم. به راحتی ششمین سطح امتحان انگلیسی را نیز گذراندم. این اتفاقات باورنکردنی که برای دیگران غیرممکن بنظر میآید، برای من اتفاق افتاد.
یافتن شغل با روشنگری حقیقت در بارهی فالون دافا
بعد از ۲۵ آوریل ۱۹۹۹ مطالعهی گروهی فای ما در دانشگاه منحل شد. دانشگاه روی تمرینکنندگان تمرکز کرد، و به ما اخطار داد تا به صورت گروهی تمرین یا مطالعهی فا را انجام ندهیم. آنها افرادی را قرار دادند تا محل تمرین را تحت نظر داشته باشند و ما را تهدید کردند که اگر تمرین را متوقف نکنیم، مدرک فارغالتحصیلی را به ما نخواهند داد. با افزایش فشار از طرف دانشگاه، چندین تن از تمرینکنندگان، ازجمله خود من، که بطور محکم از دافا حفاظت می کردیم، در یک اتاق کنفرانس متروک حبس شدیم.
بالاخره وقتی از دانشگاه فارغالتحصیل شدم، به خانه برنگشتم و در همان شهر ماندم و به دنبال کار گشتم. سه ماه گذشت و مصاحبههای زیادی انجام دادم اما هنوز شغلی نداشتم. درست زمانی که خیلی درمانده شده بودم، به پروفسوری برخوردم که در دانشگاه با هم در یک مکان تمرین میکردیم. بطور خلاصه وضعیتم را برای او توضیح دادم، او با معرفی من به یک شرکت خارجی کمکم کرد.
من با افکار درستِ قوی به مصاحبه رفتم، با کمال احترام رزومهام را به همراه مطالب روشنگری حقیقت دافا به دست آنها دادم. مصاحبهکننده که تایوانی بود، مطالب روشنگری حقیقت را با دقت خواند و رزومهام را کنار گذاشت. به آرامی از من پرسید که آیا من عضو حزب کمونیست چین (حکچ) هستم. با اطمینان پاسخ دادم که من عضو حزب نیستم، بلکه یک تمرینکنندهی حقیقی فالون دافا هستم. سپس با لبخند از من خواست که بنشینم و گفت "تو بسیار صادق هستی. اکنون که حزب کمونیست همه جا به دنبال تمرینکنندگان فالون دافا است، باز هم شهامت این را داری که فالون دافا را به من معرفی کنی. آیا نمیترسی که استخدامت نکنم؟" پاسخ دادم، "این وظیفهی یک مرید دافا است که حقیقت را در رابطه با فالون دافا برای همه روشن کند." سپس برای او گفتم که چگونه فالون دافا به افراد آموزش میدهد تا پارسایی و تقوا را در خود پرورش دهند و با پیروی از اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری، افراد بهتری شوند. و اینکه چگونه حکچ فالون دافا را بدنام میکند.
مصاحبهکننده با هیجان دستهای مرا گرفت و گفت "فالون دافا خوب است! تمرینکنندگان فالون دافا بزرگ هستند. صداقت، مهربانی و قابل اعتماد بودن خوب است. ما نیاز داریم تا امثال تو را استخدام کنیم و شرکت ما به روحیهی تمرینکنندگان فالون دافا نیاز دارد، نه به آن اعضای حزب که خوشگذرانی میکنند و از قدرتشان برای رشوه و فساد استفاده میکنند." شرکت مرا استخدام کرد زیرا حقیقت را دربارهی فالون دافا روشن کردم.
سخت کار میکردم. با قدرت توانای دافا، به خودم به عنوان یک تمرین کننده نگاه میکردم و از اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری پیروی میکردم، شخص خوبی بودم و رفتار و اعمالی خوب داشتم. وقتی با تعارضی روبرو میشدم، به درون نگاه میکردم و افکار و رفتارم را اصلاح میکردم. هرچیزی را با استانداردهای دافا میسنجیدم و خودم را تزکیه میکردم تا عاری از خودخواهی باشم و همیشه اول دیگران را در نظر میگرفتم. در نتیجه، تحسین رئیس و همکارانم را برانگیختم. مدیران اغلب با من صحبت میکردند و دربارهی فالون دافا سؤال میکردند. همچنین از من میخواستند تا همکارانم را به حقیقت، نیکخواهی و بردباری ترغیب کنم. چنین محیط نسبتاً آرامی زمینهی خوبی را فراهم کرد تا بعدها تمرینهایم را در محل کار انجام دهم. گرچه بخاطر کارم وقت زیادی نداشتم تا برای روشنگری حقیقت درباره فالون دافا به بیرون بروم، اما برخی مطالب روشنگری حقیقت را از اینترنت دانلود میکردم و بصورت دفترچه کوچکی درست میکردم و در اوقات فراغت بین همکاران و دوستانم توزیع میکردم. آنها همه این مقالهها را دوست داشتند. در اوایل سال گذشته، ترفیع یافتم و مدیر بازرگانی شدم. هر وقت کارمندان را ملاقات میکردم، طبعاً بعنوان هدیه به آنها مطالب روشنگری حقیقت را میدادم، و همهی آنها قدردانی خود را ابراز میکردند. پس از آن، مباحث کاری بطور آرام و هموار پیش میرفت.
آنچه در بالا گفته شد تجربه و درک شخصی من است. من امیدوارم که این مطالب به تعداد بیشتری از تمرینکنندگانی که تحت آزار و اذیت هستند کمک کند تا با افکار و اعمال درست تزکیه کنند و اجازه ندهند تا مورد سوءاستفاده شیطان قرار بگیرند. من از اینکه همتمرینکنندگان موارد نادرست را تذکر بدهند استقبال میکنم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه تزکیه