(Minghui.org) من از سال ۱۹۹۸ تمرین فالون گونگ را شروع و به مدت ۱۳ سال تزکیه کردهام. ایمان واقعیم به استاد و دافا به همراه حمایتهای استاد به من کمک کرد تا در مسیر تزکیه پیوسته و استوار قدم بردارم. سابقاً از بیماریهای زیادی رنج میبردم، اما استاد به من زندگی جدیدی بخشید. او مرا نجات داد و مرا از "حالت بشری" به یک موجود الهی تبدیل کرد.
ظهور معجزات دافا در زندگی من
در یک روز تابستانی در سال ۲۰۰۰ به محض اینکه استراحت کاریام تمام شد، در حالیکه یک ترموستات پر از آب داغ را بلند میکردم منفجر شد. همانطور که آب داغ و خرده شیشهها روی پاهایم میپاشید بالا پریدم. در همان زمان، گفتار استاد را به یاد آوردم، "ما میگوییم که یک پیامد خوب یا بد از یک فکر آنی میآید." (جوآن فالون) من به خودم گفتم "من خوبم. من خوبم." در حدود ده دقیقه بعد، پاهایم خوب شد و پوستم اصلاً قرمز نبود. شوهر و پسرم هردو شاهد این معجزه بودند.
قبل از تمرین فالون گونگ، من بیماری قلبی و کلیوی، کم خونی، فشار خون پایین و رماتیسم داشتم. یک ماه بعد از اینکه شروع به انجام تمرینهای فالون گونگ و خواندن فا کردم همهی بیماریهایم ناپدید شدند. بعد از ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹، رژیم کمونیست اذیت و آزار فالون گونگ را شروع کرد. خانوادهی من هرگز مخالفتی با تزکیهی من در دافا نداشتند، ولی به من تذکر میدادند که باید مراقب باشم.
از آنجا که شوهرم مرا حمایت میکرد، او هم از مزایای دافا بهرهمند میشد. او در یک مدرسهی هنر تدریس میکرد. یکروز در مارس ۲۰۰۶ زمانیکه همسرم سر کار میرفت ناگهان در راه دچار سکته شد و از حال رفت. او را به بیمارستان بردند، جراحی او بین شش تا هفت ساعت طول کشید اما پس از آن هنوز بیهوش بود. پزشکان وضعیت بحرانی او را به ما اطلاع دادند، با این وجود، من اعتقاد راسخ داشتم که دافا میتواند او را نجات دهد، زیرا او یک رابطهی از پیش تعیین شده با دافا داشت، من معتقد بودم او از این سختی به سلامت بیرون میآید و خوب میشود. بنابراین به آرامی تکرار میکردم "فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است." همچنین از استاد تقاضا کردم تا به او کمک کند. وقتی روز بعد همسرم بیدار شد، من از او خواستم که با خودش تکرار کند: "فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است." او سرش را به علامت موافقت تکان داد. حدود ۲۰ ساعت بعد، او به طرز معجزهآسایی قادر بود که بدن فلج شدهاش را تکان دهد. حتی برای پرسنل پزشکی بیمارستان باور آن سخت بود. با اطمینان کامل شوهرم به تکرار عبارات ادامه داد. من نیز برایش جوآن فالون را میخواندم. سرانجام ۲۸ روز پس از جراحی وضعیتش بهبود یافت و پزشکان تزریقات را متوقف کردند.
پزشکان، بیماران و وابستگان و دوستان ما همه اعتقاد داشتند که بهبودی شوهر من یک معجزه بود. او ظرف مدت ۳۴ روز مرخص شد. زمانی که او در بیمارستان بود، من فرصتی بدست آوردم تا برای چند بیمار و خانوادههایشان حقیقت را روشن کنم. بسیاری از آنها به سرعت بهبود پیدا کردند و بعد از دانستن حقیقت مرخص شدند. بعد از اینکه همسرم به خانه آمد، هر روز عصر با هم جوآن فالون را میخواندیم. تمرکز او بر روی مطالعهی فا بود، زیرا بعد از جراحی نمیتوانست برای انجام تمرینها به خوبی حرکت کند.
در ۶۰ سالگی، روزی روی یک نردبان با ارتفاع ۲ متر ایستاده بودم تا پنجره را تمیز کنم. به دلایلی تعادلم را از دست دادم و افتادم، و پشتم به لبه ظرفشویی خورد. من احساس کردم که انگار همهی اعضای بدنم زیر و رو شدند. گرچه من در وضع بدی بودم، اما ذهنم استوار بود و اصلاً نترسیدم. افکار اولیهی من این بود که استاد به ما گفتند: هیچ چیز اتفاقی نیست. من دانستم که برخی از نقاط ضعف و روزنهها را به نیروهای کهن واگذار کرده بودم که سبب شده بود که این حادثه رخ دهد. حدود ده دقیقه بعد، من توانستم سالم و تندرست بلند شوم.
پاک کردن ذهنم، کمک کردن به نجات موجودات ذیشعور
من روشنگری حقیقت را برای افراد به صورت رودررو شروع کردم و به آنها در خروج از حزب کمونیست و سازمانهای وابسته به آن کمک میکردم. با کمک استاد، من روشنگری حقیقت میکردم و به بیش از ده هزار نفر کمک کردم تا حزب را ترک کنند. روشنگری حقیقت مسیری را که در آن قدم بر میدارم عریض کرده است، به همین دلیل زندگی اکنون آسانتر شده است. مثل این است که مکانیسمی در من بوجود آمده که اگر یک روز را بدون بیرون رفتن برای روشنگری حقیقت برای افراد سپری کنم، احساس خوبی نخواهم داشت.
در پاییز ۲۰۰۸ من به بازار کشاورزان میرفتم تا برای افراد روشنگری حقیقت کنم. در آنجا مکالمهی بین دو خانم مسن را شنیدم. یکی از آنها گریه میکرد زیرا شوهرش در بیمارستان بستری شده بود و حتی بعد از اینکه آنها ۱۰۰۰۰ یوان هم هزینه کرده بودند، باز هم معالجه نشده بود. اکنون او همسرش را به خانه آورده بود زیرا پولش تمام شده بود. دکتر به آنها گفته بود، شوهرش روزهای انگشتشماری زنده میماند، بنابراین به او غذای خوب بدهند و برای شرایط بدتر از این آماده باشند. با این حال، شوهرش لاغر و نحیف شده بود و نمیتوانست چیزی بخورد. آن خانم خیلی نگران بود که نمیتواند هیچ کمکی به شوهرش کند و تمام مدت گریه میکرد. بعد از مشاهدهی این وضعیت من به سمت آنها رفتم و گفتم "گریه نکن؛ استاد ما میتواند شوهرت را نجات دهد و لازم نیست که حتی یک ریال هزینه کنید." شروع به روشنگری حقیقت برای او کردم و همچنین مطالبی که شامل اطلاعاتی دربارهی فالون گونگ بود را به او دادم و به او گفتم که وقتی به خانه رفت، صادقانه تکرار کند: "فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است". همچنین از او درخواست کردم به خاطر شوهرش از حزب کمونیست چین خارج شود. بعد از اینکه با دقت به من گوش داد مطالب را برداشت و به خانه رفت.
حدود یک ماه بعد که به بازار برگشتم، متوجه شدم یکنفر از پشت سر مرا صدا میزند. وقتی برگشتم دوباره آن خانم مسن را دیدم. در حالیکه دستم را گرفته بود به من میگفت: "بسیار سپاسگزارم؛ شوهرم کاملاً شفا یافت. بعد از اینکه آن روز به خانه رسیدم، به شوهرم گفتم که سریعاً شروع کند به گفتن «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است»! همچنین به او گفتم که حزب را ترک کند و او نیز موافقت کرد. از غروب آن روز به بعد، او توانست آب بنوشد و صبح روز بعد یک کاسه سوپ خورد. بعد از آن او گفتن عبارات فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است را ادامه داد. همچنین بطور مرتب مطالبی را که به ما دادید مطالعه میکرد. همین حالا او میتواند در انجام کارهای روزمرهی خانه به من کمک کند". من به آن خانم گفتم: "از من تشکر نکن، لطفاً از استاد ما قدردانی کن. این استاد ما بود که شوهرت را نجات داد، به خانواده و دوستانت بگو و اجازه بده تا همه حقیقت را در مورد فالون گونگ بدانند تا آنها بدبختیها و بیماریهای کمتری رنج ببرند." در حالیکه سرش را تکان میداد پاسخ داد: "من قبلاً این کار را کردهام و بسیاری افراد از من آموختهاند که فالون گونگ معجزهآسا است."
زمانی که در تابستان ۲۰۰۸ برای روشنگری حقیقت بیرون رفته بودم، دو مرد مسن را دیدم که صحبت میکردند. سلامی کردم و به آنها گفتم که بگویند "فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است" و همچنین آخرین بروشور را به آنها دادم. آنها بروشور را با خوشحالی قبول کردند. وقتی من دربارهی ترک حزب با آنها صحبت میکردم یک زوج جوان به طرف ما آمدند و مرد جوان بروشور را از دست مرد مسن کشید و با فریاد به من گفت: "آیا تو این بروشور را به آنها دادی؟" من پاسخ دادم "بله" و او ادامه داد که"من مـأمور پلیس هستم." من لبخندی زدم و گفتم "مرد جوان، من به آنها بروشور را دادم زیرا برای آنها خوب است." آن مرد فوراً به اداره پلیس محلی تلفن کرد و گفت یک ماشین پلیس اعزام کنند زیرا "یک فالون گونگی را گرفته است." زمانی که تلفن میکرد محکم دست مرا نگاه داشته بود تا فرار نکنم.
چند دقیقه بعد، دو مأمور پلیس رسیدند. مرد جوان به آنها گفت: "من امروز در مرخصی هستم، بچهها او را به شما میسپارم." سپس رفت. دو مأمور به من گفتند سوار ماشین پلیس شوم من با تعلل رفتم و در همان موقع برای از بین رفتن همهی عوامل پلید که در پشت دو مأمور بودند پیوسته افکار درست میفرستادم. وقتی به کلانتری رسیدیم برای حذف همهی اهریمنهای شرور و حذف اشباح حزب کمونیست چین که در مناطق اطراف ما در تمام بعدها ساکن شده بودند افکار بسیار قوی فرستادم. در همان زمان از استاد کمک خواستم تا به قوی شدن افکار درستم کمک کند تا بتوانم رهایی را به آن افراد عرضه کنم. افسر لییو از من پرسید "اسم تو چیست؟ کجا کار میکنی؟" من پاسخ ندادم. در آن زمان (انگار که استاد آن را نظم و ترتیب داده باشد)، رییس ادارهی پلیس یک لیوان آب گرم ریخت تا یک مشت قرصش را بخورد.
من فوراً راهی برای شروع گفتگو با او پیدا کردم و پرسیدم "آیا مریض هستید؟ چرا باید مرد جوانی مثل شما نیاز به مصرف این همه قرص داشته باشد؟" او گفت "ناراحتی قلبی، دیابت و بسیاری دیگر از بیماریها. من مشکلات زیادی دارم." به او گفتم "بگذار عباراتی را به تو بگویم که میتواند کمک کند تا از دست بیماریهایت خلاص شوی: فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است." او گفت "من سه تمرینکنندهی فالون گونگ را چند روز پیش دستگیر کردم و در بازداشتگاه زندانی کردم، نمیترسی تو را نیز زندانی کنم؟" بعد از شنیدن آن، برای او احساس تأسف بیشتری کردم و شفقت و دلسوزیم نسبت به او زیاد شد.
به سرعت پرسیدم "باید به شما بیشتر در مورد فالون گونگ بگویم. لطفاً تمرینکنندگان فالون گونگ را آزار و اذیت نکنید! کسانی که آزار و شکنجه میدهند توسط آسمان مجازات خواهند شد. فالون گونگ اکنون در بیش از ۱۰۰ کشور در سراسر دنیا گسترش یافته است. و همهی افراد در همه جا بجز چین برای انجام آن آزاد هستند. چرا اینطور است؟ تاکنون میلیونها نفر سازمانهای وابسته به حزب را ترک کردهاند."
قبل از آن که متوجه شوم، برای دو ساعت حرف زده بودم. نیروهای اهریمنی در پشت مأموران پلیس کاملاً از بین رفته بودند. رئیس پلیس با حرکت دستش صحبت مرا متوقف کرد و گفت که به خانه برو. مدت کوتاهی بعد از اینکه آنجا را ترک کردم، برگشتم و به آنها یادآوری کردم: شما باید حقایق بیشتری را دربارهی فالون گونگ بدانید و ُنه شرح و تفسیر بر حزب کمونیست را بخوانید. حقیقت را درک کنید و حزب کمونیست را ترک کنید. شما باید در ادارهای که هستید به همه بگویید که با تمرینکنندگان فالون گونگ بخوبی رفتار کنند." آنها لبخند زدند و من هم با لبخند آنجا را ترک کردم.
اکنون من حتی استوارتر در مسیر الهی که استاد نظم و ترتیب داده است، قدم برمیدارم. با حفاظت بیاندازه قدرتمند استاد، من به نجات بسیاری از موجودات ذیشعور کمک کردهام. من کاملاً از تواناییهای فوقطبیعیام برای شکل دادن یک اتحاد قوی با همتمرینکنندگان و متلاشی کردن نیروهای شیطانیِ پشت موجودات ذیشعور استفاده میکنم. استاد بزرگ و مهربان مرید شما دلتنگ شماست!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه