(Minghui.org)

من شخصی هستم که مشکلات شین‌شینگی دارم

در ژانویه‌ی سال جاری، من و تمرین‌کننده‌ی "الف" آموختیم که چگونه دیش‌های ماهواره‌ را نصب کنیم، بنابراین ‌توانستیم این امکان را برای مردم فراهم آوریم تا برنامه‌های پخش شده از تلویزیون ان‌تی‌دی (NTD) را تماشا کنند. کارها را تقسیم کردیم، من در بیرون کار کرده و دیش‌ها را تنظیم می‌کردم، درحالی که تمرین‌کننده‌ی الف سیگنال‌ها را امتحان می‌کرد. با وجود اینکه در زمینه‌های مختلفی تخصص پیدا کرده بودیم، الف اغلب شکایت داشت که من خیلی باهوش نیستم و هر زمان که با او کار می‌کردم، این آزمونی برای شین‌شینگم بود. از سوی دیگر، من اعتقاد داشتم که او خسیس است و بیش از حد صرفه‌جویی می‌کند.

یک‌بار که او برای نصب یک دیش به کمکم آمد، یک قطعه‌ی فرکانس بالا گم شده بود. یک قطعه‌ی جدید از جعبه‌ی ابزار برداشتم، اما او گفت که آن کار را انجام ندهم. درحالی که دیش را در جای مناسب قرار می‌دادم، او قطعه‌ی جدید را برداشت. چیزی نگفتم، اما ناراحت بودم و در ذهنم غرغر می‌کردم، "او خیلی خسیس است، قطعات مال من نیز هستند اما او به من اجازه‌ نمی‌دهد که از آنها استفاده کنم؟ به‌طرز وحشتناکی خسیس است." اگر چه متوجه شدم که هنوز هم وابستگی‌هایی به خودخواهی‌، سود بردن از هر فرصت ممکن و در طلب مزد و پاداش بودن را رها نکرده‌ بودم، اما نمی‌توانستم دست از سرزنش او بردارم. من شکایت او را پیش تمرین‌کنندگان دیگر بردم. یک روز یک تمرین‌کننده‌ به من گفت: "شما دو نفر باید مراقب هم باشید." ناگهان متوجه شدم که من تنها مراقب منافع و مصالح خود بودم. احساس بدی داشتم، زیرا متوجه شدم من فرد خسیسی بودم که نمی‌خواستم یک قطعه‌ی جدید بخرم نه او!

پس از اینکه هر دو در آنچه باید انجام می‌شد مهارت پیدا کردیم، تمرین‌کننده‌ی الف دیش‌های ماهواره را خودش نصب می‌کرد. به این ترتیب او مجبور نبود حق‌الزحمه‌ی نصب و راه‌اندازی را با من تقسیم کند. از اینکه با من روراست نبود، خوشم نیامد. به همسرش که او هم یک تمرین‌کننده‌ بود شکایت کردم. فکر کردم شاید او بی‌طرف باشد. اما به‌طور غیرمنتظره‌ای پاسخ داد: "او به من گفته است که شما مشکلات زیادی دارید. همیشه مجبور است شما را با ماشینش به این طرف و آن طرف ببرد و اینکه شما کوته‌نظر هستید." من حتی بیشتر از دستش عصبانی شدم.

چند روز بعد تمرین‌کننده‌ی الف با من تماس گرفت تا کمکش کنم یک دیش ماهواره را در طبقه‌ی چهارم آپارتمانی نصب کند. از این آزمون موفق بیرون نیامدم و به او گفتم، "نمی‌‌آیم، خودت می‌توانی آن را انجام دهی." سپس به آشپزخانه رفتم تا صورتم را بشویم. همان‌طور که به پایین نگاه می‌کردم، متوجه یک شکستگی در سینک دستشویی شدم، که باعث شد شکافی را در شین‌شینگم تشخیص دهم. خود را آرام کرده و به درون نگاه کردم. آیا فقط نگران پول بودم و یا می‌خواستم به مردم در دریافت برنامه‌های پخش شده‌ از تلویزیون ان‌تی‌دی کمک کنم؟ هنگامی که الف نصب دیش ماهواره را به‌طور مستقل انجام می‌داد، او نیز در حال ترویج ان‌تی‌دی بود. می‌خواستم با الف تماس بگیرم، اما هنوز احساس خوبی نداشتم و فکر می‌کردم، "او تصور می‌کند که من به اندازه‌ی کافی خوب نیستم، چرا باید با او کارکنم؟" سریعاً فکرم را درست کردم، "ترویج ان‌تی‌دی بسیار مهم‌تر از غرور من است. فکر می‌کنم بتوانم او را به عنوان رئیسم در نظر بگیرم و متواضعانه برایش کار کنم." با وی تماس گرفتم و گفتم: "من در بخش فنی نصب و راه‌اندازی دیش‌های ماهواره مهارت ندارم و این باعث دردسرهای زیادی می‌شود. از حالا به بعد، تو رهبری کن و من متابعت می‌کنم. هنگامی که به من نیاز داری کمکت خواهم کرد. کار نصب را نمی‌توان به تعویق انداخت."

شلوار زمستانی‌ام را پوشیدم و یک تاکسی به مقصد جایی که الف در آنجا بود گرفتم. با وجود یخبندان، تا طبقه ششم بالا رفتم. فقط یک فکر داشتم: "بگذار برنامه‌های ان‌تی‌دی با موفقیت پخش شود."

حفظ و نگه داشتن ذهنی که تحت تأثیر قرار نگیرد

استاد بیان کردند: "... سپس شیطان‌ها برای ترساندن این شخص می‌آیند یا این‌که برای اغوای او به شکل زیباچهر‌ه‌هایی تبدیل می‌شوند، هر چیزی می‌تواند اتفاق بیفتد." (جوآن فالون) یک‌بار یک کلاس شستشوی مغزی در شهر ما برگزار شد و تمرین‌کننده‌ای مطلع شد که اداره‌ی ۶۱۰ قصد دارد دو تمرین‌کننده‌ را به آنجا ببرد که یکی از آنها یک معلم بود. آن تمرین‌کننده‌ به من هشدار داد و من کمی نگران شدم. شروع کردم به فکر کردن که آیا آن شب باید برای توزیع فلایر بیرون بروم یا نه. با تمرین‌کننده‌ای صحبت کردم که مرا به توزیع فلایرها ترغیب کرد، "زمانی که چنین اطلاعاتی را می‌شنوید، باید به‌دقت مراقب باشید که چگونه ذهن‌تان تحت تأثیر قرار می‌گیرد." تصمیم گرفتم تحت تأثیر این مداخله قرار نگیرم و طبق برنامه‌ریزی خودم عمل کنم. آن شب فلایرهای زیادی را توزیع و پوسترهای بسیاری را نصب کردم. هیچ اتفاقی نیفتاد.

صبح روز بعد تمرین‌کننده‌‌ای برای مطرح کردن مشکلی نزد من آمد. در تبادل تجربه‌مان، احساس کردم که به مقدار زیادی رشد کرده‌ام. اصول فا برایم روشن شده بودند و در واقع به آن تمرین‌کننده‌ دلگرمی دادم. اگر هیچ تمرین‌کننده‌‌ای از اینکه به یک کلاس شستشوی مغزی برده شود هراسی نداشته باشد، نیروهای کهن هیچ شکافی مربوط به ترس پیدا نمی‌کنند تا آن را مورد سوء‌استفاده قرار دهند و هیچ دلیلی برای وجود کلاس‌های شستشوی مغزی وجود نخواهد داشت.

از بین بردن وابستگی‌ها بعد از نگاه به درون

به واسطه‌ی فعالیت‌ها و اقداماتم به خود مغرور شده بودم. پرچمی که برای جشن ۱۳ می ‌درست کرده بودم، بیرون آویزان شده بود، بنرهایی که طراحی کرده بودم در هشت نقطه‌ی خوش‌منظر شهر به نمایش گذاشته شده بودند و حق‌الزحمه‌ی نصب را کاهش داده بودم. در آن زمان، وابستگی دیگری ظاهر شد: شور و اشتیاق.

در نظر داشتم تا در یک جلسه‌ی تبادل تجربه، در مورد داستان‌های موفقیتم صحبت کنم. اما به‌طور غیرمنتظره‌ای، گروه در مورد چند رویداد گفتگو کردند که به نوعی به من ارتباط داشتند. یک تمرین‌کننده‌ که فا را با من مطالعه می‌کرد، بازداشت شده بود، درباره‌ی تمرین‌کننده‌ی دیگری به مقامات گزارش داده شده بود و گروه گفت که کاهش هزینه‌ی نصب و راه‌اندازی کاری اشتباه بوده است. تمرین‌کنندگان از من خواستند تا وقتی بگذارم و به درون نگاه کنم. بسیار ناراحت شدم، احساس حقارت کرده و خودم را سرزنش کردم. در ظهر، پس از فرستادن افکار درست، احساس خیلی بهتری داشتم زیرا وابستگی‌هایم به احساس حقارت و سرزنش کردن خود را از بین برده بودم.

پس از نگاه به درون، متوجه شدم که می‌خواستم به خودم اعتبار ببخشم. می‌خواستم ثابت کنم که خوب هستم و تأیید دیگران را به‌دست آورم، زیرا نسبت به کسانی که بهتر عمل می‌کردند، حسادت می‌کردم. وقتی که مورد انتقاد قرار می‌گرفتم، احساس ناامیدی می‌کردم، به‌ویژه هنگامی که انتقاد از طرف تمرین‌کننده‌‌ای بود که او را تحسین می‌کردم یا از جنس مخالف بود. وابستگی به منیت باعث شده بود که به افراط بروم. در واقع، زمانی که کاری را به خوبی انجام می‌دادم، به این دلیل بود که افکار درست داشتم. وقتی که به خوبی عمل نمی‌کردم، تجلی‌ای از وابستگی‌هایم بود که هنوز مرا در اسارت خود داشتند و نیاز داشتم که رشد کنم. هیچ چیز نمی‌بایست باعث شود که من احساس برجسته بودن یا حقارت کنم.

ما باید هر قدمی را به‌طور استوار برداریم. بایستی تمام وابستگی‌های‌مان را از بین ببریم، به‌طوری‌که هیچ دلبستگی و تمنایی نداشته باشیم. نباید سعی کنیم دیگران را تغییر دهیم، بلکه فقط باید ذهن خودمان را تغییر دهیم. باید خودمان را طوری رشد دهیم که قدرت حقیقی فا و تقوای عظیم‌مان بتواند متجلی شود.

ما هیچ کدام از عقاید و تصورات انسانی را نمی‌خواهیم. هیچ چیز نباید مهم‌تر از کمک به استاد در اصلاح فا و نجات مردم باشد. هیچ چیز غیر از تزکیه‌ی واقعی نباید وجود داشته باشد. استاد بیان کردند:

یک‌صد سال زندگی بشری، این همه مشغولیت برای چه کسی؟
شهرت، ثروت و علاقه‌ی خانوادگی نگرانی و تشویش عمیقی را برمی‌انگیزد
هنگامی که موسیقی متوقف و نمایش به پایان می‌رسد، من چه کسی هستم؟
آسمان هیچ نمی‌گوید، ما را گیج و سردرگم رها می‌کند" ("معنی زندگی" از هنگ یین ۳، ترجمه ضمنی)