رها کردن احساسات نسبت به اعضای خانواده
رهایی از شهرت و نفع شخصی، برایم دشوار است. اما از میان همۀ آنها، رهایی از احساسات، سختترین است.
وقتی مادرم زنده بود، مرا بیش از حد دوست داشت و من نیز خیلی به او متکی بودم. پیش از اینکه تمرین دافا را شروع کنم وی درگذشت. پس از مرگش آنقدر غصهدار بودم که بیمار شدم. اما اغلب در خوابهایم مرا آزار میداد و علتش را نمیفهمیدم.
یکبار در خواب دیدم که در جادهای مادرم را ملاقات کردم و فریاد زدم"مادر!" او بهسوی من آمد و ناگهان دستانش را بهسویم دراز کرد و گلویم را فشرد. او به شبحی ترسناک تبدیل شده بود. با صدای بلند فریاد زدم: "فالون دافا خوب است!" و او در یک لحظه ناپدید شد. از خواب پریدم و متوجه شدم که چون تزکیه میکنم، باید این وابستگی به احساساتم را رها کنم.
یک بار دیگر، در خواب مادرم در حالیکه گریه میکرد، از من خواست به دیدار خواهر سومم بروم که توسط یک روح تسخیر شده بود و هذیان میگفت. او گریه کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت که خواهرم چه وضعیت رقتانگیزی دارد. گفت که باید به دیدنش بروم. بهشدت گریه میکردم و وقتی از خواب بیدار شدم، بالشم خیس شده بود.
تعالیم استاد را بهیاد آوردم:
"... والدینتان درگذشتهاند و حالا به شما میگویند که کارهای بخصوصی را انجام دهید... چیزهایی که نباید انجام دهید و اگر انجام دهید بد خواهد شد. اینگونه سخت است که یک تمرینکننده بود." (سخنرانی ششم جوآن فالون)
"اما اگر از احساسات بیرون بیایید هیچکسی نمیتواند شما را تحت تأثیر قرار دهد و وابستگیهای عادی نمیتوانند شما را نوسان دهند. آنچه که جایگزین میشود نیکخواهی بوده که باشکوهتر است." (سخنرانی چهارم جوآن فالون)
در واقع، من یک تمرینکننده هستم و باید به سخنان استاد گوش دهم. باید از شینشینگم محافظت کنم و تحت تأثیر وابستگیهای بشری قرار نگیرم.
باری دیگر، در رویا دیدم که کنار مادرم خوابیدهام. به من گفت: "در زندگی گذشتهام، به مقامی عالیرتبه در دربار منصوب شده بودم. اما سرانجام این منصب به تو داده شد." سپس سعی کرد با سوزن سمی مرا زخمی کند. سوزن را از دستش قاپیدم و آن را شکستم و سم به بیرون جاری شد.
بیدار شدم و دربارۀ خوابم فکر کردم. مادرم مرا بینهایت آشفته کرده بود چون احساساتم را نسبت به وی بهطور کامل رها نکرده بودم. افکار درست فرستادم تا گذشتۀ تلخمان را با راهحلهای نیکخواهانه حل و فصل کنم. به مادرم گفتم: "نمیدانم چه رابطه تقدیریای داشتهایم. صرفنظر از آنچه در گذشته اتفاق افتاده، برایم مشکل ایجاد نکن. اکنون درستترین کار جهان را انجام میدهم و هر شخصی که با من مداخله کند در حال ارتکاب گناه خواهد بود. مهم نیست که چهچیزی به شما بدهکارم، وقتی به کمال برسم به بهترین شکل بدهیام را بازپرداخت خواهم کرد."
همچنین آموزشهای استاد دربارۀ راه حلهای نیکخواهانه را برایش خواندم:
میتوانید این فکر را داشته باشید:"در طی اصلاح فای کیهان، برای آنهایی از شما که با اعتباربخشی من به فا مداخله نکنید میتوانم نظم و ترتیبی معقول بسازم؛ میتوانم کاری کنم که موجوداتی در آینده شوید. آنهایی از شما که در پی راه حل نیکخواهانهای هستید باید مرا ترک کنید و در محیط اطرافم منتظر بمانید. اگر واقعاً نمیتوانید مرا ترک کنید، آنوقت هیچ نقشی در مداخله با من نداشته باشید. در آینده قادر خواهم بود به کمال برسم، و به شما راه حل نیکخواهانهای عرضه خواهم کرد. آنهایی که کاملاً بد باشند، که هنوز با من مداخله کنند و نتوانند باقی بمانند، بر طبق استانداردها، مجبور خواهند بود که از بین بروند. حتی اگر من شما را از بین نبرم، قانون کیهان به شما اجازه نخواهد داد که باقی بمانید."
(" آموزش فا در کنفرانس فای بین المللی ۲۰۰۴ در نیویورک ")
او از آن پس دیگر برای آزار من بازنگشت و بهطور کامل بر احساساتم نسبت به مادرم غلبه کردم.
شوهرم چهار سال پیش فوت کرد. بعد از مرگش، به مدت شش ماه سر کار نرفتم. فا را مطالعه میکردم و تمرینات را انجام میدادم. مدام گریه میکردم و عمیقاً متأثر بودم. دخترم برای من تصویر استاد را نقاشی کرد و گفت: "مادر، شما باید در تزکیه کوشا باشی و بعد از این، هیچگونه تأسف و تأثری نداشته باشی." حتی استاد بیشتر نگران من بودند. یک بار صدایشان را شنیدم که گفتند: "از خطر بزرگی که تهدیدت میکند ناآگاهی" ("ارادهای همانند الماس" در هنگ یین ۲) خیلی هوشیارتر شدم. نمیگذارم استاد نگرانم باشند.
یک روز خود دیگرم را در خواب دیدم. او، با شوهر مرحومم بود و از شوهرم خواست تا وی را با خودش ببرد. شوهرم خواست همراه با او آنجا را ترک کند. با صدای بلند سرش داد زدم: "رهایش کن!" سپس فریادی بر خود دیگرم کشیدم و گفتم:"نمیتوانی با او بروی." شوهرم، آن منِ دیگر را رها کرد و گریخت.
پیش از این، اغلب در خواب میدیدم که با همسرم هستم و به این خوابها توجه زیادی نمیکردم. با این حال در آن روز احساس کردم از این مشکل رهایی یافتهام. استاد بیان کردند: "اگر احساسات را قطع نکنید نمیتوانید تزکیه کنید." (سخنرانی چهارم جوآن فالون)
از همان زمان مصمم شدم تا این احساسات را رها کنم. زمان زیادی را صرف مطالعه فا کردم و بیشتر درک کردم هدف از آمدنم برروی زمین: بهمنظور کمک به استاد در اصلاح فا و نجات موجودات ذیشعور بوده است.
تصمیم گرفتم که دیگر در خانه نمانم و بهمنظور روشنگری حقیقت و نجات موجودات ذیشعور بیرون رفتم. برای یکی از اقوام دور حقیقت را روشن کردم و آنها از حزب خارج شدند. زوج مسنی به حرفهایم گوش دادند و از حزب خارج شدند. چند دقیقه بعد عروسشان از سر کار به خانه بازگشت. حقایق آزار و شکنجه را برای او گفتم و او نیز سازمانهای وابسته به حزب را ترک کرد. به برخی از سؤالات وی را به وضوح پاسخ دادم و تمام خانواده حقیقت را درک کردند.
از آن پس، جز در روزهایی که بارندگی شدید بود، هیچ روزی را برای روشنگری حقیقت و نجات مردم از دست ندادم.
دخترم تنها فرزند من است و علاقهام به او، باعث نگرانی و دغدغۀ شدیدی در من شده است. بهخصوص از این میترسیدم که کوشا نباشد و در اصلاح فا عقب بماند. میدانستم که باید این احساسات را نیز از خود بزدایم. استاد دوباره به من تذکر دادند. درخواب دیدم که با دخترم هستم. به او گفتم:"میخواهم عواطفم را نسبت به تو رها کنم. اما نمیدانم چگونه این کار را انجام دهم." دخترم لبخند زد و پاسخ داد: "کار آسانی است. فقط به چیزی فکر نکن."
بلافاصله متوجه شدم که فکر کردن مداوم به هرچیزی، یک وابستگی است. اگر دیگر نگران آن نباشید، از آن وابستگی رها میشوید. هر بار که نگران دخترم بودم و یا یک وابستگی را رشد میدادم فا را مطالعه میکردم. از طریق خواندن تعالیم استاد، احساساتم بهتدریج کم شد و توانستم آن وابستگی را رها کنم.
یک اهریمن یکبار در خواب با تندی به من گفت که قرار است برای دخترم اتفاقاتی رخ دهد. از ته دل گریه کردم. وقتی از خواب پریدم، میدانستم که آن توهمی بوده که توسط نیروهای کهن بهصورت تلاشی برای آسیب رساندن به ما تغییرشکل یافته بود. آموزشهای استاد به ذهنم آمد: "... اما فقط با تحت تاثیر قرارنگرفتن قلبتان قادر خواهید بود تمام وضعیتها را اداره کنید." ("آخرین وابستگی(های)تان را از بین ببرید." در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲) شینشینگم را حفظ کردم و تحت تأثیر قرار نگرفتم. در مطالعه فا، انجام تمرینات، فرستادن افکار درست و نجات مردم ثابت قدم بودم. بههیچ چیز دیگری فکر نکردم و ذهنم بسیار پایدار بود.
در تزکیهام، چیزی که استاد آموزش داده بودند را واقعاً تجربه کردم:
"تزکیه چیزی است که درست در بحبوحهی سختیها انجام میدهید. آنها شما را آزمایش خواهند کرد که آیا میتوانید احساسات و امیالتان را قطع کنید و آیا میتوانید آنها را سبک بگیرید. اگر به آن چیزها وابسته باشید، نمیتوانید تزکیهتان را تمام کنید. " (سخنرانی چهارم جوآن فالون)
رشد شینشینگ
(۱) لذت بردن از سختی و تزکیه
تحمل درد در هنگام مدیتیشن نشسته
روز اولی که به محل تمرین رفتم سعی کردم با پاهای ضربدری (در وضعیت لوتوس) بنشینم. بهراحتی توانستم پاهایم را روی هم قرار دهم اما پس از اینکه در این وضعیت نشستم درد پاهایم شروع شد. دندانهایم را بهم فشردم و درد را برای مدتی طولانی تحمل کردم. اما به ساعتم که نگاه کردم، فقط پنج دقیقه گذشته بود. هروقت که مدیتیشن را انجام میدادم درد را تحمل میکردم و با شمارش دقیقهها به تمرین خاتمه میدادم. روز اول توانستم به مدت نیم ساعت بنشینم. درد در پاهایم بهتدریج کاهش مییافت. پانزده روز بعد توانستم ۴۵ دقیقه بنشینم و پس از شش ماه مدت نشستنم را به یک ساعت افزایش دادم. سختیهای زیادی را پشت سر گذاشتم. با نشستن بهمدت بیش از ۵۰ دقیقه با پاهای ضربدری روی هم، ، درد را تحمل کردم و به شمارش ثانیهها ادامه دادم. برای خودم قانونی گذاشتم: زمان نشستن در مدیتیشن را بایستی هرروز افزایش دهم. نمیتوانستم برای مدتی کوتاهتر از روز قبل بنشینم.
بعد از گذشت یک سال توانستم به مدت ۱۰۰ دقیقه در مدیتیشن بنشینم. در محل تمرین، گاهی اوقات پس از اینکه سایر تمرینکنندگان محل تمرین را ترک میکردند، به تنهایی مدیتیشن نشسته را انجام میدادم. بعدها در خانه معمولاً به مدت یک ساعت و نیم مدیتیشن میکردم. بعد از گذشت ۷۵ دقیقه، درد پاهایم شروع میشد، اما یک ربع دیگر هم ادامه میدادم.
یکبار به شوخی به شوهرم گفتم: "تو به پول و ثروت اهمیت کمی میدهی. ولی من نمیتوانم مانند تو باشم. اما بهتر از تو میتوانم سختیها را تحمل کنم." بهدلیل بیدقتی در کلامم، مدت طولانیای سختی کشیدم. آن شب، درد پاهایم پس از ۴۵ دقیقه آغاز شد. فوراً فهمیدم که آن پیامد گفتههای گاه به گاه من بود. گفتارم را تزکیه نکرده بودم. دردم غیر قابل تحمل بود، درست مثل زمانی که برای اولین بار در مدیتیشن نشستم. گویی بدنم منقبض بود و ناگهان عرق سرد بر بدنم نشست. چیزی نمانده بود که تمرین را رها کنم. اما به این فکر کردم که: "باید استقامت کنم. تقصیر من است که تزکیه گفتار نمیکنم. من سزاوار این درد هستم."
یک ساعت بعد از شدت درد در بدن و پاهایم به خودم میپیچیدم. عبارتی از سخنرانی نهم در جوآن فالون را مرتب از بر خواندم: "وقتی تحمل آن سخت است، سعی کنید آنرا تحمل کنید. وقتی بهنظر میرسد انجام آن غیرممکن یا سخت باشد، امتحان کنید و ببینید میتوانید چهکار کنید." برای یک ساعت و نیم ادامه دادم، سپس به آرامی پاهایم را توانستم تکان دهم. صورتم از عرق و اشک پوشیده شده بود.
این تجربه به من آموخت که تزکیه موضوعی جدی است و با خودم سختگیرتر شدم. هنگام مطالعه فا در حالت لوتوس مینشستم.
سال ۲۰۱۱، میتوانستم به مدت چهار ساعت دراین وضعیت بنشینم. پاهایم نرم و قابل انعطاف بودند. میتوانستم آنها را بدون استفاده از دست بالا بکشم و در این موقعیت برای چهار یا پنج ساعت بنشینم و درد زیادی نداشتم. در محل کارم، تا زمانی که در اطرافم هیچ کسی نبود، کتاب را در این وضعیت مطالعه میکردم.
امسال برای چند روز، زمان نشستن در وضعیت لوتوس را کمی طولانی کردم. یک روز برای مدت نه ساعت و نیم نشستم. پس از پنج ساعت، کف پاهایم شروع به سرد شدن و تخلیه مواد بد کرد. هشت ساعت بعد، احساس سرما ناپدید شد و کمکم از پاهایم گرما ساطع شد. جریانهای گرمی در سراسر بدنم جاری شد و احساس آرامش و راحتی زیادی کردم. میخواستم بهمدت طولانیتری دراین وضعیت بنشینم. بعد از نه ساعت و نیم، با بیمیلی و اکراه پاهایم را از وضعیت ضربدری خارج کردم چون دیگر فرصت نداشتم. پاهایم را برای یک تا دو دقیقه حرکت دادم و احساس کردم دوباره به حالت طبیعی برگشت. چند بار به مدت هشت ساعت نشستم و هر بار با گذشت زمان آن احساس حتی خوشایندتر میشد. رکوردم ۱۲ ساعت بود و در نهایت چون فرصت برای ادامۀ تمرین نداشتم، از روی اجبار بلند میشدم. هرگز احساس نکردم که اینگونه نشستن را نتوانم تحمل کنم. در طول این مدت، چیزی نخوردم و ننوشیدم و گرسنه و تشنه هم نشدم. قدرتهای جادویی دافا ژرف است.
(۲) غلبه برخستگی
قبل از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کنم، از بیخوابی شدید رنج میبردم. حتی ساعت ۲ صبح هم نمیتوانستم بخوابم. در طول روز سست و بیحوصله بودم. بعد از کسب فا، هر گاه فا را مطالعه میکردم، خوابآلود و کسل میشدم و نمیتوانستم آنچه را که خوانده بودم به خاطر بیاورم. با این حال هرگاه فرصت داشتم تعالیم استاد را مطالعه میکردم.
بهدلیل اینکه وضعیت سلامتی ضعیفی که داشتم، تمرینات را دو بار در روز یعنی صبح و شب انجام میدادم. استاد بیان کردند که انجام تمرینات بهترین شکل استراحت و تجدید قوا است. از آنجا که خوابم کیفیت خوبی نداشت، فکر کردم که تمرینات را بیشتر اوقات انجام دهم. در واقع، پس از انجام تمرینات، تمام بدنم احساس آرامش میکرد. پس از اینکه فا را مطالعه کردم وضعیت سلامتیام حتی بهتر شد و ذهنم روشنتر شد. میخواستم زمان بیشتری را صرف خواندن فا و انجام تمرینات کنم اما چگونه زمانی برای این کار پیدا میکردم؟ هیچ چارهای نداشتم جز اینکه کمتر بخوابم.
معمولاً ساعت ۹ شب میخوابیدم. بعد از اینکه تمرین را شروع کردم، تا بعد از ساعت ۱۰ شب بیدار میماندم. کمتر میخوابیدم اما کیفیت خوابم عالی بود. در طول روز هوشیارتر بودم. گرچه ساعات کمتری میخوابیدم اما پر انرژیتر بودم. چقدر دافا فوقالعاده است. همانطور که به یادگیری فا و انجام تمرینات ادامه دادم، استاد بدنم را پاکسازی کردند. سابقاً از بیماریهای زیادی مانند بیماریهای قلبی، روماتیسم، حملات ناگهانی عصبی از ترس و... رنج میبردم. سلامتیام را بازیافتم.
پس از آغاز آزار و شکنجه، باید فا را مطالعه میکردیم، تمرینات را انجام میدادیم و حقیقت را برای مردم روشن میکردیم. بنابراین برنامه معمولم را تغییر دادم و تمرینات را صبحها انجام میدادم. هر شب حتماً فعالیتهای اعتبار بخشی به فا را انجام میدادم. در سال ۲۰۰۱، هنگامی که استاد از ما خواستند افکار درست بفرستیم، چند روز اول، حتی صدای زنگ ساعت را نمیشنیدم. فکر کردم: این عملی نخواهد بود. نمیتوانستم در کاری که استاد انجام آن را از ما خواستهاند سست باشم.
برای اینکه مطمئن شوم فرستادن افکار درست را در ساعت ۱۲ شب از دست نمیدهم، تصمیم گرفتم بعد از نیمه شب بخوابم. خوابم به کمتر از چهار ساعت در شبانهروز کاهش یافت. در ابتدا خیلی خواب آلود بودم. بهسختی میتوانستم چشمانم را باز نگه دارم و نمیتوانستم فا را بهخوبی مطالعه کنم. زمانی که شدیداً خسته بودم، صورتم را میشستم، اما آنها همه روشهای بشری بودند. گاهی اوقات این روشها تأثیر دارند، گاهی هم هیچ اثری ندارند.
پس از آن، هر گاه کسل میشدم برای تغییر روحیهام، بیرون میرفتم تا بروشورهای روشنگری حقیقت را توزیع کنم. این کار بسیار مؤثر بود، بنابراین برنامۀ روزانهام را تنظیم کردم. پس از فرستادن افکار درست در ساعت ۶ صبح، ابتدا تعالیم استاد را مطالعه میکردم و سپس برای توزیع بروشورها بیرون میرفتم. در ۱۱:۳۰ شب بازمیگشتم، افکار درست میفرستادم و ابداً احساس خستگی نمیکردم. صبح سر کار میرفتم و مثل قبل سرشار از انرژی بودم.
استاد در"آموزش فا در کنفرانس فا بین المللی نیویورک بزرگ در سال ۲۰۰۹" به ما آموختند:" همیشه طوری تزکیه کردن که انگار تازه شروع کردهاید مطمئناً به رسیدن به نهایتِ مرتبهتان منجر میشود." از آنجا که استاد از ما میخواهند که تزکیهمان درست مانند زمان شروع آن باشد و اینکه انجام تمرینات بهترین شکل استراحت هستند، میبایست تمام پنج مجموعه تمرین را دو بار در روز انجام میدادم. بنابراین، پس از پایان سال ۲۰۰۹، دوباره تمرینات را دو دفعه در روز انجام دادم. بهتدریج زمان مطالعه فا را از یک سخنرانی به دو و سپس به سه سخنرانی افزایش دادم. مدت زمان فرستادن افکار درست را نیز افزایش دادم. بهطور معمول ۷۰ دقیقه در شب و در سایر اوقات در حدود نیم ساعت افکار درست میفرستادم. یک سخنرانی را در مطالعه گروهی فا در ۷:۳۰ صبح میخواندم. در طول روز، بیشتر وقتم را صرف این میکردم که بهصورت رودررو برای مردم حقیقت را روشن کنم. شبها پس از فرستادن افکار درست، چند نفر از تمرینکنندگان به منزلم میآمدند و با هم یک سخنرانی را مطالعه میکردیم. وقتی تمرینکنندگان بعد از انجام تمرینها میرفتند، به خواندن ادامه میدادم و یک سخنرانی دیگر را هم میخواندم. با صرف نظر کردن از خواب سراسر طول شب را به نوشتن و یا خواندن مطالب دیگر میپرداختم.
درست مثل زمان بازنشستگی فقط در تعطیلات عمومی کار میکنم. استاد به من تذکر دادند که باید زمان بیشتری را صرف مطالعه فا کنم. از کجا میتوانم برای انجام این کار زمان پیدا کنم؟ برای راهنمایی گرفتن درخصوص این موضوع در مقابل عکس استاد ایستادم. فکری به ذهنم آمد. چرا پس از فرستادن افکار درست در ۱۲ نیمه شب یک سخنرانی نمیخوانم؟ دیدم چشمهای استاد در عکس درخشیدند و دو پرتو نور سفید ساطع کردند. لبخندی روی دهانشان شکل گرفت. متوجه شدم که راه حل درست و مناسبی را پیدا کرده بودم. از آن زمان به بعد، پس از فرستادن افکار درست در نیمه شب، در مقابل عکس استاد عود روشن میکردم و سپس به مطالعه فا میپرداختم.
اواخر سال گذشته زمان خوابم را دوباره تنظیم کردم. حدود ۷:۳۰ شب میخوابیدم و در ساعت ۰۹:۵۰ برای انجام تمرین بیدار میشدم. پس از آن اصلاً نمیخوابیدم. از ساعت ۱۲:۳۰ تا ۳:۴۰ صبح آموزشهای استاد را مطالعه میکردم. هر روز حدود دو ساعت میخوابیدم. با تشویق و دلگرمی استاد، میدانستم که باید از موجودی بشری به سوی موجودی الهی شدن پیشرفت کنم.
اخیراً کمتر از دو ساعت میخوابم و این روزها بیداری در طول شب را به تدریج افزایش میدهم. در چند سال گذشته، بدون اینکه لباسم را برای خواب عوض کنم، میخوابم. در طول شش ماه گذشته در بسترم دیگر از پتو و ملحفه و بالش استفاده نکردهام. وقتی که خستهام، صرفاً چرتی کوتاه میزنم. اگر خیلی احساس راحتی بکنم، بیدار شدن برایم دشوار است.
استاد بیان کردند:
"آیا تا به حال به این واقعیت که تمرین تزکیه بهترین شکل استراحت است فکر کردهاید؟ استراحت و آرامشی که از طریق انجام تمرینها بهدست میآورید را با خواب به دست نخواهید آورد. هیچ کس نمیگوید: "این تمرینات مرا آنقدر خسته میکنند که امروز نمیتوانم کاری انجام دهم." همه میگویند: "این تمرینات تمام بدنم را آرام و آسوده میکنند. پس از یک شب بیخوابی احساس خواب آلودگی ندارم. سرشار از انرژی هستم." (" سخنرانی در اولین کنفرانس در شمال امریکا ")
تمرینات را ۴ ساعت در روز انجام میدهم و حدود یک ساعت میخوابم. این مقدار خواب برای من کافی است که استراحت کاملی داشته باشم. در این روند غلبه بر درد پاهایم در هنگام مدیتیشن نشسته و خستگی، واقعا محنت و سختیهایی را تحمل کردم.
همیشه سخنان استاد را بهخاطر دارم:
"پس به شما میگویم که درد و رنج کشیدن چیز بدی نیست. انسانها تنها کسانی هستند که فکر میکنند سختی کشیدن چیز بدی است، و اینکه زندگی همراه با رنج و عذاب زندگی خوبی نیست. اما برای یک تزکیهکننده، رنج و سختی کشیدن نه تنها کارما را از بین میبرد، بلکه سطح او را بالا برده و منجر به کمال وی میشود."
("اولین آموزش فا در ایالات متحده، ۱۹۹۶")
خودم را بر طبق الزامات دافا اداره کردهام و در این دوره طولانی تزکیه، از شینشینگم بهشدت محافظت کردهام. واقعاً احساس آسودگیای را تجربه کردهام، احساسی که از این ناشی میشود که سختی را چیز خوبی در نظر بگیریم و از غلبه بر سختیها لذت ببریم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.