(Minghui.org)
درود بر استاد نیکخواه! درود بر همتمرینکنندگان سراسر جهان!
از بدشانسی تا شروع تزکیه
تمرین فالون دافا را در اکتبر سال ۲۰۰۷ با شادی شروع کردم. در آن زمان شوهرم از یک بیماری لاعلاج رنج میبرد و پزشک معالجش پیشبینی کرده بود که سه ماه بیشتر زنده نخواهد ماند. من نیز این تمرین را با آرزوی نجات زندگی او شروع کردم. برادرهایم قبلاً تمرین را شروع کرده بودند و یکی از خویشاوندان دور آنها بهوسیلۀ دافا از یک بیماری کشنده درمان شده بود. بنابراین، من معجزۀ فالون دافا را دیده بودم.
بعد از مطالعۀ جوآن فالون، معنای زندگی را که همان بازگشت به خود واقعی اصلیمان است درک کردم. من و شوهرم با اشتیاق فا را مطالعه کردیم، گویی داشتیم از تشنگی و گرسنگی میمردیم.
وقتی این شعر استاد را با عنوان «شکوفههای آلو» خواندم، اشک از گونههایم سرازیر شد و دریافتم که چه کسی هستم.
استاد نوشتند:
«بارش برف و باران پایانناپذیر
اشکهای خدایان هستند
که مشتاقانه بازگشت شکوفههای آلو را انتظار میکشند»
(«شکوفههای آلو» از هنگ یین جلد ۲)
من و شوهرم هر پنج تمرین را یاد گرفتیم و میتوانستیم از ابتدا با پاهای ضربدری (حالت لوتوس کامل) بنشینیم. همچنین توانستیم یک ساعت مدیتیشنِ نشسته را انجام دهیم و درد را تحمل کنیم. پس از آن لباسهای شوهرم خیس عرق میشد.
بدون استثنا هر روز تمرینها را بهمدت دو ساعت انجام دادهام. تمرین را دیر شروع کرده بودم و بنابراین احساس میکردم که باید دو برابر تلاش کنم و با تمام توان تزکیه کنم تا همگام با اصلاح-فا پیش بروم.
مرگ شوهرم
هفت ماه بعد شوهرم به دلایلی فوت کرد. ناراحت نبودم. به عکس استاد گفتم: «او خوشبخت بود که توانست در این زندگی فالون دافا را تمرین کند. مطمئنم که تقدیر خوبی خواهد داشت.»
این امتحانی بود برای من تا پس از آن، موجودات ذیشعور را نجات دهم. خانواده و دوستانم به من گفتند: «اگر بیماریاش شفا یافته بود، ما نیز فالون دافا را تمرین میکردیم.» نیروهای کهن نمیخواهند اجازه دهند تعداد زیادی از مردم فالون دافا را تمرین کنند، بنابراین شوهرم را بیرون کشیدند.
پس از درگذشت وی، آرامشم را حفظ کردم. با قلبی آرام فا را در خانه مطالعه کردم. هر روز یک سخنرانی از جوآن فالون و یک سخنرانی از آموزش فا در کنفرانسها را مطالعه میکردم. طی یک ماه هر دو کتاب را سه بار خواندم. احساس کردم که درک منطقیام از فا خیلی بهتر شده است.
اشاعۀ فا و نجات موجودات ذیشعور
پس از یک ماه مطالعه فشرده فا با ذهنی آرام، حقیقتاً مسئولیت مریدان فا در دوره اصلاح فا را درک کردم. مسئولیت مریدان، نجات موجودات ذیشعور است.
تمرینکنندگان قدیمی مرا تشویق کردند که الزاماتی برای خودم تعیین کنم: هر روز حداقل به سه نفر کمک کنم تا از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و تشکیلات وابسته به آن خارج شوند. از خانواده و دوستانم شروع کردم. در ابتدا حقیقت را بهطور کامل روشن نمیکردم. به اشتباه فکر میکردم که اگر درباره فالون دافا صحبت کنم، افراد تمایلی به خروج از ح.ک.چ نخواهند داشت. بنابراین فکر میکردم اول باید آنها را از ح.ک.چ خارج کنم و بعد درباره فالون دافا بگویم.
حین تبادل تجربه با سایر تمرینکنندگان، فهمیدم که بهترین روش برای نجات موجودات ذیشعور بهخوبی تزکیه کردن خودم است. هر کلمه و عمل من باید بر اساس فا باشد. موجودات ذیشعور باید زیبایی دافا را از طریق کلمات و اعمالم ببینند. با وجود چنین شرایطی که آنها خواستند با من باشند، بهتر میتوانم نجاتشان دهم.
بخشیدن یک بدهی باعث شد موجودات ذیشعور نجات یابند
چند سال پیش هفده هزار یوان به یکی از همکارانم قرض داده بودم تا در بازپرداخت بدهی خواهرزادهاش به او کمکی کرده باشم. برای بازپرداخت این پول تاریخی تعیین کردیم، اما بیش از یک سال از آن تاریخ گذشت. سرانجام این وابستگی را رها کردم و دیگر آن پول را نمیخواستم.
همکارم خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: «شما تمرینکنندگان فالون گونگ، بهترین مردم دنیا هستید.» سپس او تصمیم گرفت تمرین فالون دافا را شروع کند و خواهرزادهاش نیز نجات پیدا کرد.
اگر باید بین منافع مادی و نجات مردم یکی را انتخاب کنم، من نجات مردم را برمیگزینم.
مردم دنیا خویشاوندانم هستند
حس میکردم در جریان مطالعۀ فا با ذهنی آرام، ظرفیت و نیکخواهیام بهطور پیوسته افزایش مییافت. به این درک رسیدم که مردم جهان خویشاوندانم هستند، زیرا تمام مردم دنیا خویشاوندان استاد هستند.
وقتی موقعیتی برای نجات موجودات ذیشعور یا کمک به فردی برای خروج از ح.ک.چ را از دست میدادم، احساس غم و اندوه میکردم. هر وقت این اتفاق میافتاد، فا را بیشتر مطالعه کرده و به درون نگاه میکردم. وابستگیهای بسیاری درونم پیدا کردم، از جمله اضطراب، ترس، شور و شوق بیش از حد، ذهنیت تمایل به تکمیل وظایف یا انجام کارها و همچنین خلق و خوی مبارزهجو و سختگیرانه.
برای از بین بردن این وابستگیها افکار درست فرستادم و احساس کردم که میدان بعدیام بسیار خالصتر شد. میدانستم که استاد تمرینکنندگان را پاک کردهاند و مواد بد بسیاری را [از آنها] زدودهاند.
سخنان استاد را بهتر درک کردم:
«تزکیه به تلاش خود شخص بستگی دارد، درحالی که گونگ به استاد شخص مربوط است.» (جوآن فالون)
در انجام سه کار، نجات موجودات ذیشعور بیشتر و ترغیب حداقل سه نفر در روز به خروج از ح.ک.چ، تلاش بیشتری کردم. توانستم طی یک سال به هزار نفر کمک کنم تا از ح.ک.چ خارج شوند. در سالهای گذشته به حدود پنج هزار نفر کمک کردم تا از ح.ک.چ خارج شوند.
پایین کشیدن بنری با مضامین افتراآمیز به فالون دافا
اواخر سال گذشته، ح.ک.چ بنری به طول حدود پنج متر با مضامین افتراآمیز در محله ما نصب کرد که مرا بسیار ناراحت کرد. نگران بودم که این بنر ذهن مردم را مسموم کند. فکر کردم: «نمیتوانم اجازه دهم بنر آنجا آویزان بماند. باید از شر آن خلاص شوم.» از استاد کمک خواستم تا بنر را از بین ببرم.
با خودم فکر کردم چقدر عالی میشود اگر فردا صبح باران شدیدی بیاید. ساعت سه و چهل دقیقه صبح بیدار شدم و دیدم واقعاً باران شدیدی میآمد. تمرینها را انجام دادم و ساعت شش صبح افکار درست فرستادم. سپس بارانی خود را پوشیده و از خانه خارج شدم. حین راندن دوچرخه افکار درست فرستادم.
از آنجا که اواسط زمستان و هوا بسیار سرد بود، عابرین بسیار کمی در خیابان بودند. دوچرخه خود را در فاصله بسیار دوری پارک کردم و به سمت بنر حرکت کردم. طنابی که بنر را نگاه میداشت از دو طرف بریدم، بنر را داخل کیسه پلاستیکی که با خود برده بودم جا دادم و آنرا بین درختان انداختم. کار را در سه دقیقه تمام کردم و سپس به خانه برگشتم.
از آنجا که درستترین کار دنیا را انجام میدادم، ترسی نداشتم. همچنین میدانستم که استاد در حال مراقبت از من بودند، همانطور که از تمام مریدان دافا مراقبت میکنند.
روشنگری حقیقت در صبح، بعدازظهر و شب
در ماه می ۲۰۱۳، حین توزیع مطالب درباره فالون دافا و آزار و شکنجه در منطقهای کوهستانی، گزارش چند تن از تمرینکنندگان را به پلیس دادند و آنها بهطور غیرقانونی بازداشت و به یکی از بازداشتگاهها منتقل شدند. برای روشنگری حقیقت، به اداره پلیس و بازداشتگاه رفتم، اما وابستگیهایم بسیار قوی بودند و بهطور کامل حقایق را روشن نکردم. متوجه وابستگی به خودپسندی در خودم شدم.
پس از مطالعه فا فکر کردم: «مطالب روشنگری حقیقت زیادی در منطقه خودمان نداریم. اکثر مردم از حقایق فالون دافا و آزار و شکنجه آگاه نیستند. باید این اطلاعات را در اختیار مردم این منطقه بگذاریم.»
بنابراین مدت بیست روز برای توزیع بروشورهای روشنگری حقیقت به مناطق عمومی اطراف رفتم. همچنین مردم را به خروج از ح.ک.چ ترغیب کردم.
وقتی شنیدم استاد نوشتن عبارات کوتاه روشنگری حقیقت روی اسکناس را تأیید کردهاند، برروی اسکناسهای کمتر از بیست یوآن چنین عباراتی را نوشتم. سپس هر وقت برای خرید بیرون میرفتم، آن پولها را خرج میکردم. به این طریق اسکناسها گردش پیدا میکردند و مردم بیشتری میتوانستند از حقیقت درخصوص فالون دافا آگاه شوند.
تابستان آن سال درجه هوا به چهل درجه سانتیگراد رسید. صبحها، بعدازظهرها و اگر فرصت داشتم شبها نیز روشنگری حقیقت میکردم. سرشار از انرژی نیکخواهانه بودم و آرزوی قلبیام نجات تمام موجودات ذیشعور بود.
به حرف استاد گوش کردم و بر اساس فا به امنیت توجه کردم. در تمام مدتی که بیرون بودم افکار درست میفرستادم. اگر اوضاع بهطور نامناسبی پیش میرفت، به استاد و دافا فکر میکردم. چون ترسی نداشتم، عواملی که میخواستند با من مداخله کنند متلاشی میشدند.
تزکیه کردن و ازخودگذشتن
سال گذشته به یک گروه مطالعۀ فا پیوستم. تمام تمرینکنندگان گروه بر مطالعه فا و تزکیه تمرکز میکردند. در نتیجۀ همنشینی با آنها بهسرعت پیشرفت کردم.
تمرینکنندگانی که قبلاً برای روشنگری حقیقت بیرون نرفته بودند، یکی بعد از دیگری آمدند. همگی با انرژی فراوان در روشنگری حقیقت همکاری کردیم و مردم را به خروج از ح.ک.چ ترغیب کردیم.
با خواندن مقالات تبادل تجربه همتمرینکنندگان در سایت مینگهویی بهخصوص مقاله «رهاکردن منیت با جذب شدن در فا» واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتم.
تصادفات با دوچرخه
چندین بار حین دوچرخهسواری دچار سانحه شدهام. هرگز درخواست جبران خسارت نکردم. به هر کسی که برخورد کردم، کمک میکنم تا از ح.ک.چ خارج شود. این تصادفات را همواره بهعنوان نظم و ترتیب استاد برای ملاقاتم با مردم و نجات کسانی که با آنها رابطه تقدیری داشتهام درنظر میگرفتم و هرگز به این فکر نکرده بودم که چرا این حوادث مدام یکی پس از دیگری اتفاق میافتادند.
سرانجام تصادف آخرم مرا بیدار کرد. استاد بیان کردهاند که هروقت با مشکلاتی مواجه میشویم، باید به درون نگاه کنیم. یکبار که به درون نگاه کرده بودم، به این درک رسیدم که عادت بدی در دوچرخهسواری داشتم و آن حرکت در جهت مخالف ترافیک بود. این کار برای من راحت بود اما خسارات زیادی برای دیگران بهبار میآورد. این خودخواهی و بیملاحظگی من بود. همیشه فکر میکردم که چون فرصت را برای انجام سه کار غنیمت میشمارم، دیگران باید به من راه بدهند.
استاد بیان کردهاند که باید «روشبینی درستِ ازخودگذشتگی و نوعدوستی را کسب کنید» («کوتاهی نداشتن در سرشت بودایی» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر). استاد بارها سعی کردهاند به من کمک کنند تا به این موضوع روشن شوم.
یکبار از دوچرخه افتادم و سرم به زمین خورد. ورم بزرگی روی سرم ایجاد شد، اما بازهم آگاه نشدم. وقتی به خانه رسیدم، شیر آب خیلی چکه میکرد. آرام شدم و به درون نگاه کردم. سپس وابستگی بنیادیام را یافتم: خودپسندی.
مهم نیست که مشغول انجام پروژههای دافا هستیم یا کارهای دیگر را انجام میدهیم—باید کارها را بهدرستی و مطابق با فا انجام دهیم. چون [میدانیم که] استاد یا فاشن استاد از ما مراقبت میکنند، نباید ایمنی را نادیده بگیریم. آیا این درنظر گرفتن دافا بهمثابه یک بیمه نیست؟ این یک وابستگی بزرگ است. پس از اینکه آن وابستگی را کشف کردم، برای از بین بردنش افکار درست فرستادم.
بعد از آن هر وقت با مسائلی مواجه میشدم، اول به سایر افراد فکر میکردم و این رفتارم بهطور خودکار در من جا افتاد. هدف دستیابی به کمال و هرچیزی مرتبط با تزکیه، نجات موجودات ذیشعور است.
ازبین بردن وابستگیها
با همتمرینکنندگان در گروه مطالعهمان تبادل تجربه کردم. در ظاهر بهنظر میآمد که به رشد آنها کمک میکردم، اما لحن صحبت کردنم واقعاً درست نبود. فکر میکردم که اصول فا را درک و بهخوبی تزکیه کردهام. همیشه نقاط ضعفشان را به آنها گوشزد میکردم.
فا را بهآرامی مطالعه میکردم و احساس کردم که یک چیزی درست پیش نمیرود. به درون نگاه کردم و از آنچه فهمیدم واقعاً جا خوردم. متوجه اینهمه وابستگی در خودم نشده بودم. وابستگیهایی مثل خودنمایی، شور و اشتیاق بیش از حد، حسادت، کنجکاوی، خودرأی بودن، فکر برتری به دیگران، تحقیر کردن وابستگیهای دیگران، تمایل به شنیدن تعریف و تمجید، گوش نکردن به حرف دیگران و غیره. اما در پشت تمام این وابستگیها، وابستگی بزرگتری بود: خودپسندی.
وابستگی به خود، ریشۀ تمام این وابستگیها بود. باید آنرا از ریشه از بین میبردم. دفعه بعد که مطالعه گروهی فا داشتیم، تمام وابستگیهایم را با همتمرینکنندگانم به اشتراک گذاشتم. پس از مطرح کردن کاستیهایم با آنها احساس کردم خیلی سبکتر شدهام.
پس از آنچه درخصوص راندن دوچرخهام و رهبریام در گروه مطالعه فایمان یاد گرفته بودم، احساس کردم که درکم از اصول فا بهبود پیدا کرده بود.
استاد بیان کردند،
«...نگاه به درون ابزاری جادویی است.» (آموزش فا در کنفرانس فای بینالمللی واشنگتن دی سی ۲۰۰۹)
ایمان راسخ
هنوز نمیتوانم چیزی را در بعدهای دیگر ببینم، اما به معجزههایی که توسط همتمرینکنندگان گزارش شده است باور دارم. احساس میکنم ایمانم بسیار محکم است. به استاد و دافا بهطور استوار باور دارم. هرگز به استاد یا دافا شک نکردهام. به استاد اعتماد دارم و هر آنچه استاد میگویند باید انجام دهیم را انجام میدهم.
دافا را در بالاترین جایگاه قرار میدهم. سه کار را هر روز انجام میدهم، و قلبم سرشار از شادی است.
استاد بیان کردند:
«...اگر دروناً بدانید که چهکار باید بکنید، فا را در ذهنتان داشته باشید، هرکاری را که لازم است انجام داده شود انجام دهید، و هرکاری را که مایلید انجام دهید، تا وقتی که دافا به آن نیاز دارد، انجام دهید.»
(آموزش فا در کنفرانس فا در پایتخت ایالات متحده)
ایجاد یک محل خانگی تهیه مطالب
بهواسطۀ مطالعۀ مستمر فا، درک کردهام که مسئولیت عظیمی دارم. دلیلی وجود دارد که استاد برایم نظم و ترتیب دادهاند تا تمرین کردن فالون دافا را اینقدر دیر در دوره اصلاح-فا شروع کنم.
مکانهای تهیه مطالب کمی در منطقه ما وجود دارد. پس از مشورت با تعدادی از تمرینکنندگان باسابقه، تصمیم گرفتم یک محل تهیه مطالب در خانهام درست کنم.
با کمک تمرینکنندگان باسابقه، به چاپ هفتهنامه مینگهویی، بروشورهای روشنگری حقیقت و کتابهای دافای دانلود شده از وبسایت مینگهویی پرداختم. همچنین دیویدیهای هنرهای نمایشی شن یون و دیویدیهای روشنگری حقیقت را درست کردم.
سفارش چاپ مطالب را خودم میدادم و برای حفظ امنیت، ارتباطی یکطرفه را با تمرینکننده باسابقهای حفظ کردم. مکان تهیه مطالب تا به امروز بدون مشکل کار کرده است.
یک معجزه دافا
در یکی از روزهای تابستان باید ابزارهایی را حمل میکردم. ظهر که شد، کنار جاده منتظر تاکسی ایستادم. ده دقیقه گذشت و هیچ ماشینی رد نشد. متوجه شدم چون مردم بسیار کمی آنجا زندگی میکردند، تاکسی وجود ندارد. نمیدانستم چهکار کنم.
ناگهان به فکرم رسید که از استاد کمک بگیرم. بلافاصله پس از آن، یک تاکسی از دور پدیدار شد.
به راننده تاکسی کمک کردم تا از ح.ک.چ خارج شود و از او پرسیدم: «چطور با اینکه تعداد بسیار کمی از مردم اینجا هستند، شما به این خیابان آمدید؟» او گفت که واقعاً دلیلش را نمیداند—یک مرتبه تصمیم گرفت به این سمت حرکت کند. فهمیدم که استاد بودند که به من کمک میکردند. بسیار سپاسگزار بودم.
مشکلات پرینتر
یک روز دستگاه چاپم خوب کار نمیکرد. اولین فکرم این بود که خودم را تزکیه کنم، به درون نگاه کنم و ببینم چه وابستگیهایی دارم که هنوز رها نکردهام. با کامپیوترم صحبت کردم و مشکل سریعاً برطرف شد. اشیائی مانند کامپیوتر خیلی مایل هستند گوش کنند چون آنها موجوداتی هستند که برای فا آمدهاند.
یک روز در جریان برگزاری المپیک در چین، در دسترسی به اینترنت با مشکل مواجه شدم. افکار درست فرستادم، به درون نگاه کردم و بعد، از استاد کمک خواستم. پس از آن همه چیز بهخوبی پیش رفت.
با کمک و حمایت تمرینکنندگان باسابقه، ۶۰ نسخه از جوآن فالون و ۸۰ نسخه از آموزش فا در کنفرانس ۱ تا ۸ را چاپ کردم. آن مشکل کمبود کتاب در منطقه ما را حل کرد.
در کوتاهترین زمان ممکن مطالب روشنگری حقیقت و دیویدیها را برای تمرینکنندگان تولید میکنم. در صورت لزوم از خوابم صرفنظر میکنم.
میدانم مسئولیتی که استاد در این دوره تاریخی خاص به من واگذار کردهاند مطابق با عهد و پیمانهای ماقبل تاریخام است، بنابراین باید واقعاً خوب عمل کنم. هر چیزی در اینجا برای فا وجود دارد. برخی اوقات هنگام انجام کارهای دافا اشک میریزم. اینها اشک قدردانی است. میزان قدردانیام نسبت به استاد توصیفناپذیر است.
مریدان دافا چیزهای بیشماری را تجربه کردهاند. ما استادمان را گرامی میداریم و بهخاطر نیکخواهی استاد و چیزهای زیادی که برای ما متحمل شدهاند قدردان هستیم. استاد برای ما همهچیز را تحمل کردهاند و بدون استاد ما هیچ چیزی نمیداشتیم.
باید در لحظات پایانی اصلاح فا بهخوبی تزکیه کنیم. باید بر اساس فا خود را تعالی بخشیم، از خود بگذریم و بهصورت بدنی واحد یکی شویم. باید بر اساس الزامات استاد سه کار را بهخوبی انجام دهیم، به عهد و پیمانهای ماقبلتاریخ خود عمل کنیم، به کمال برسیم و با استاد به خانه برگردیم.
مریدان دافا به هیچ طریقی نمیتوانند مهربانی استاد را جبران کنند. تنها کاری که میتوانیم بهعنوان مریدان انجام دهیم این است که با انرژی بهپیش برویم!
استاد، سپاسگزارم! همتمرینکنندگان، سپاسگزارم!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.