(Minghui.org) چند روز پیش برای آپارتمانمان یک درب امنیتی نصب کرده بودیم. کل روند نصب آن آزمونی برای شین‌شینگم شده بود.

این آزمون از زمانی شروع شد که دو نفری که قرار بود از شرکت نصب بیایند، دیر، یعنی حدود ساعت ۵ بعدازظهر برای نصب آمدند. آنها درب را نصب کرده، هزینه آن را دریافت کردند و با عجله رفتند. اما پس از رفتن آنها متوجه شدم که قفل درب کار نمی‌کند.

شوهرم خیلی عصبانی شد و عصبانیتش را سرمن خالی کرد. بدون توجه به اینکه چقدر عصبانی بود، آرامش خود را حفظ کردم. این فرصت را داشتم که آن دو مرد جوان را متقاعد کنم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شوند و یک نشان فالون‌دافا نیز به آنها بدهم، بنابراین احساس خوشبختی می‌کردم. همچنین فهمیدم که این تضاد فرصت خوبی برای رشد شین‌شینگم بود.

شوهرم تمام شب به سرزنش من ادامه داد. حدود ساعت ۲ بعد از نیمه‌شب بود که موضوع را بررسی کردم و سعی کردم او را آرام کنم، اما اوضاع فقط بدتر شد و او حتی بیشتر مرا سرزنش کرد.

ناگهان کینه‌ای قوی‌ در من ظاهر شد و از او متنفر شدم. او در دهه ۶۰ از دانشگاهی معتبر فارغ‌التحصیل شده بود، درحالی‌که من کارگری معمولی بودم. در گذشته اغلب می گفت که فرد شایسته‌ای برای او نیستم.

سعی کردم با او بحث کنم اما به‌سرعت متوجه شدم که یک تمرین‌کننده دافا هستم و باید از استاندارد بالاتری پیروی کنم و شین‌شینگم را حفظ کنم. با این فکر آرام شدم.

صبح روز بعد شوهرم همچنان به شکایت از من ادامه داد. کارت تجاری شرکت نصب را جلوی من پرت کرد و از من خواست این به‌هم‌ریختگی را سروسامان دهم. آرامشم را حفظ کردم.

ساعت ۷:۳۰ صبح با آن شرکت تماس گرفتم و مشکل را توضیح دادم. آنها بلافاصله تکنسینی را فرستادند که حدود ساعت ۸:۳۰ رسید. تکنسین حدود ۱۷ یا ۱۸ سال داشت، یعنی هم‌سن کوچکترین فرزندمان بود. آن مرد جوان کلید را برداشت و تقریباً راحت درب را باز کرد.

متوجه شدم که این موقعیت برای نجات این مرد جوان نظم و ترتیب داده شده بود. فرصتی پیدا کردم تا حقایق آزار و شکنجه را برای او توضیح دهم و از او خواستم که از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شود. توانستم  او را متقاعد کنم که از لیگ جوانان ح.ک.چ خارج شود و همچنین یک نشان یادبود دافا به او دادم. این مرد جوان بسیار خوشحال شد و رفت.

در این هنگام خشم شوهرم فروکش کرده بود و حتی کمی خودش را سرزنش کرد. او گفت: "شب گذشته به برخی دلایل، از دست تو خیلی عصبانی بودم و نمی‌توانستم بخوابم، اما اکنون خشمم ازبین رفته است."

پاسخ دادم: "تو به من کمک کردی که شین‌شینگم را رشد دهم و یک نفر دیگر را نجات دهم."

این رویداد باعث شد که درک عمیق‌تری از منفعت‌های چهارگانه پیدا کنم که استاد در جوآن فالون به آن اشاره کرده‌اند. زمانی‌که فرد با تضادی مواجه می‌شود، حفظ شین‌شینگ، او را قادر می‌سازد تا کارما ازدست بدهد و به نتیجه متفاوتی ‌دست یابد.