(Minghui.org) در کارخانه‌ای کار می‌کنم و مسئول پخت‌وپز غذا برای بیش از ۲۰ نفر هستم. یک‌ روز در سال گذشته سوار بر دوچرخه‌ برای خرید می‌رفتم که موتورسیکلتی با ‌سرعت از پشت با من برخورد کرد. به هوا پرتاب شدم و وارونه روی زمین افتادم. از هوش رفتم و سریع به بیمارستان منتقل شدم.

بعداً متوجه شدم که اولین بیمارستان مرا نپذیرفته بود و به دومین بیمارستان منتقل شدم. اشعه ایکسی از من گرفته شد و دکتر به پسرم گفت که سه استخوان در ستون فقراتم در هم فشرده شدند و دیسک ستون فقراتم در ناحیه کمر نیز جابه‌جا شد. وضعیت خیلی حاد بود و هیچ درمان مشخصی وجود نداشت. اگر بعداً هم می‌توانستم راه بروم، دیگر قادر به کارکردن نبودم. امکان دیگر این بود که برای تمام عمر فلج شوم.

پسرم جرئت نکرد این اخبار بد را به من بگوید. زمانی که بیدار شدم، پدر و مادر موتورسیکلت‌سوار به ملاقاتم آمدند. معلوم شد از آشنایان دور بودند. به پسرم گفتم: "هیچ پولی از آنها نگیر. به‌عنوان یک تمرین‌کننده فالون دافا، پول افراد دیگر را نمی‌پذیرم و نیازی به معاینه جسمی ندارم. طی چند روز آینده خوب خواهم شد. فقط به آنها بگو که به خانه بروند."

درد شدیدی داشتم. پزشکان پیشنهاد کردند که مقداری داروی ضدالتهاب مصرف کنم. به آنها گفتم: "من تمرین‌کننده فالون دافا هستم و خوب می‌شوم. نیازی به مصرف هیچ دارویی ندارم." فهمیدند که قصد ندارم با آنها همکاری کنم، بنابراین از چند نفر خواستند تا بازوهایم را محکم نگه دارند و به‌زور مایع ضد التهاب را به بدنم تزریق کردند. به آنها گفتم که این مایع تبدیل به آب می‌شود. آنها اهمیتی ندادند و می‌خواستند دوباره همان کار را روز بعد انجام دهند. به آنها گفتم که اگر دوباره دست به این کار بزنند منجر به ایجاد تاول خواهد شد. حرفم را باور نکردند. اما، این بار تاول‌ها بروز کردند و آنها مجبور شدند که از انجام تزریقات بیشتر دست بردارند.

وقتی برای رفتن به خانه پافشاری کردم، اعضای خانواده‌ام موافقت کردند چراکه هیچ کاری نبود که بتوانند در بیمارستان برایم انجام دهند. در خانه پسرم از من خواست روی تختش استراحت کنم و از همسرش و نوه‌ام خواست که در اتاق نشیمن بخوابند تا بتواند از من مراقبت کند. از دراز کشیدن روی تخت احساس خیلی بدی داشتم چرا که معتقد بودم که یک تمرین‌کننده دافا باید بتواند روی پا بایستد.

آن شب درحالی‌که پسرم خوابیده بود، باوجود درد سعی کردم بلند شوم. هنگامی‌که نزدیک بود پایم به زمین برسد، پسرم بیدار شد و از من پرسید که چه‌کار می‌کنم. به او گفتم که به توالت می‌روم. همسرش را بیدار کرد و از او خواست که کمک کند تا مرا به توالت ببرند. دردسر بزرگی بود. پس از برگشتن به رختخواب درد شدیدی داشتم.

در شب سوم، پس از اینکه پسرم خوابید، دوباره سعی کردم بلند شوم. بدنم را به‌آرامی به حرکت درآوردم و به تخت تکیه دادم. درنهایت، باوجود درد شدید، توانستم بایستم. تصمیم گرفتم که اولین تمرین فالون گونگ را انجام دهم. بعد از اتمام آن، به تخت برگشتم و توانستم بخوابم. بعد از تصادف، اولین باری بود که توانستم بخوابم.

تجربه قدرت فالون دافا

صبح که از خواب بیدار شدم، چهارمین روز بعد از تصادف بود. با خودم فکر کردم ازآنجاکه شب گذشته توانستم بایستم، امروز باید بتوانم راه بروم. با درد بسیار زیادی از تختخواب بیرون آمدم و ایستادم. از استاد خواستم به من کمک کند تا راه بروم. می‌خواستم به فا اعتبار ببخشم و به عروسم نشان دهم که دافا چقدر قدرتمند است. دستانم را حمایل ناحیه کمرم کردم و خیلی آرام به سمت درب حرکت کردم.

وقتی پسرم مرا دم درب دید، شوکه شد. سایر اعضای خانواده نیز باعجله آمدند تا مرا نگه دارند. به آنها گفتم: "نیازی به نگه‌داشتن من نیست. اکنون درک می‌کنید که فالون دافا چقدر قدرتمند است. می‌توانم خودم به توالت بروم." پسرم لبخند زد و گفت: "درست است، فالون دافا خوب است!" شوهرم گفت: "شب گذشته به افراد زیادی نیاز داشتی که تو را به توالت ببرند. اکنون خودت قادر به انجام این کار هستی. بله، باور دارم که فالون دافا قدرتمند است. کاملاً متقاعد شده‌ام."

همانطور که به‌آرامی رو به جلو حرکت ‌کردم، اعضای خانواده‌ام به‌دنبالم آمدند. فکر کردم به‌جای اینکه فقط پاهایم را روی زمین بکشم باید به‌طور معمولی راه بروم. از استاد کمک خواستم و شروع به برداشتن گام‌های کوچک رو به جلو کردم. مدتی طول کشید تا به توالت برسم. بعد، چمباتمه زدن و حفظ تعادل نیز بسیار دشوار بود. تنها راهی که داشتم این بود که همچنان از استاد درخواست کمک کنم و درنهایت موفق به انجام آن شدم. درکل، این کار بزرگی برای من بود که به‌انجام برسانم. زمانی که آن را به پایان رساندم احساسم کاملاً متفاوت شد. تقریباً توانستم به‌طور معمول راه بروم.

آن شب به اتاقم برگشتم. می‌خواستم که برای مدیتیشن بنشینم اما نمی‌توانستم پشتم را صاف نگه دارم. زمانی که سعی کردم پشتم را صاف کنم خیلی دردناک بود اما به هر ترتیب آن را انجام دادم. توانستم مدت یک ساعت بنشینم و پس از آن احساس خیلی راحتی داشتم.

با شروع پنجمین روز، توانستم بدون هیچ مشکلی بایستم. طی مدتی که در خانه بودم، مدیر کارخانه چندبار برای ملاقاتم آمد. به من گفت که کارگران غذایی را که سایر آشپزها آماده می‌کنند دوست ندارند. در کمتر یک ماه بعد از تصادف، به کار در کارخانه برگشتم.

به‌محض رسیدن به کارخانه اتفاق دیگری رخ داد. سگی پایم را گاز گرفت. مدیر کارخانه به‌سرعت اتومبیلی تهیه کرد تا مرا به بیمارستان ببرد. به آنها گفتم، "جای نگرانی نیست. من تمرین‌کننده فالون گونگ هستم. باید خوب باشم. نیازی نیست به بیمارستان بروم. همگی به سر کارتان برگردید." مدیر باعجله در تدارک پرواز برای سفرش بود و مجبور به ترک محل کار شد. سپس خودم زخم را با آب شستم و رویش را بستم. پس از آن توانستم مثل همیشه کار پخت‌وپز را انجام دهم.

همه کارگران عضویت در حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را رها کردند

در سومین روز مدیر از سفرش بازگشت. به‌جای رفتن به خانه مستقیماً به دیدنم آمد. زخمم را به او نشان دادم و گفتم: "نگاه کن، گفتم که خوب می‌شوم چراکه تمرین‌کننده فالون گونگ هستم. همانطور که می‌ببینی این زخم بزرگ درمان شده است. گاز گرفتگی سگ به اهمیت جابه‌جایی دیسک در ستون فقراتم نیست. اگر تمرین‌کننده فالون گونگ نبودم، هیچ شانسی برای بازگشت به سر کار نداشتم. اکنون خوبم چراکه رحمت فالون گونگ شامل حال من شد. امیدوارم که هر کسی بتواند مثل من خوشبخت باشد. امیدوارم که بتوانید حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را رها کنید و رحمت دریافت کنید. این بسیار مهم‌تر از زخمی ساده است."

مدیر پاسخ داد: "می‌دانم که فالون دافا خوب است." در گذشته در واقع بسیاری اوقات دراین خصوص با مدیر صحبت کردم اما هرگز موافقت نمی‌کرد که ح.ک.چ را رها کند. اکنون همه کارگران در کارخانه‌مان ح.ک.چ را رها کرده و همچنین شاهد قدرت فالون دافا بوده‌اند.

ماجراهای زیادی برای گفتن دارم. در گذشته از بسیاری از بیماری‌های جدی رنج می‌بردم. هر کدام از آنها می‌توانست یک فرد را برای تمام عمر فلج کند. بااین‌حال برای من فقط  به مدت چند روز مطرح بودند. از استاد و دافا تشکر می‌کنم!