(Minghui.org)
درود، استاد ارجمند! درود، همتمرینکنندگان!
تغییرات حیرتانگیز پس از آغاز تزکیه
من با اختلالات مغزی به دنیا آمدم که آن نیز در خلقوخوی خیلی بدم سهمی داشت. وقتی کودک بودم، بهقدری گریه میکردم تا اینکه صورتم کبود میشد. پس از کلاس اول، تحصیل و مدرسه را ترک کردم، زیرا نمیتوانستم مطالب آموزش داده شده در مدرسه را بهخاطر بسپارم.
همسرم یک درجهدار ارتش است. معمولاً بدون هیچ دلیلی از دستش عصبانی میشدم. او مجبور بود با حرفهای مهربانانه مرا آرام کند و بگذارد مطابق میل خودم رفتار کنم. او تمام کارهای منزل را انجام میداد، زیرا قادر نبودم هیچ کاری را انجام دهم.
در سال ۱۹۹۷، یعنی در ۲۶ سالگی تمرین فالون دافا را آغاز کردم. در ابتدا سواد خواندن جوآن فالون را نداشتم و در مطالعه گروهی فا به خواندن سایر تمرینکنندگان گوش میدادم، اما فکر میکردم: «من یک مرید دافا هستم. اگر حتی نتوانم بخوانم، چگونه میتوانم به استاد در اصلاح فا کمک کنم؟» از استاد خواستم به من کمک کنند و پس از اینکه برای سومین بار تقاضای کمک کردم، توانستم هر کلمه را در کتابهای دافا بخوانم!
در مقابلِ همسرم نیز باملاحظهتر و بردبارتر شده بودم. یک بار درحالیکه او از نوشیدن الکل بسیار مست کرده و بالا آورده بود، همه چیز را تمیز کردم. فکر کردم: «من حقیقت- نیکخواهی- بردباری را تزکیه میکنم. او خودش باید از نوشیدن مشروب خودداری کند.» روز بعد که از خواب بیدار شد، عذرخواهی کرد و گفت که دیگر نمیخواهد مشروب بنوشد.
پس از آنکه همسرم متوجه تغییراتِ من شد، احترام زیادی برای دافا قائل شد. همیشه به همکارانش میگوید: «همسرم پس از اینکه تمرین فالون دافا راشروع کرد، به فرد بسیار بهتری تبدیل شده است.»
یک غیرتمرینکننده شرایط دافا را درک میکند
پس از اینکه آزار و شکنجه آغاز شد، اقدام به تهیه مطالب روشنگری حقیقت دافا کردم. در ابتدا، همسرم درک نمیکرد که به چه دلیل درباره فالون دافا به غریبهها میگویم.
گفتم: «اگر بهخاطر دافا نبود، من تغییر نمیکردم و بهتر نمیشدم. اگر کسی که سکته کرده، پس از گرفتن مطالب اطلاعرسانی دافا و تکرار عبارت "فالون دافا خوب است" بهبود یابد و سالم و تندرست شود، خانوادهاش چقدر برکت نصیبشان شده است؟» همسرم صحبتهایم را درک کرد، از آن به بعد مرا بسیار تحت حمایت خود قرار داد و به دافا باور آورد.
هنگامی که بازویش شکست، به بیمارستان نرفت، اما دو عبارت «فالون دافا خوب است. حقیقت- نیکخواهی-بردباری خوب است.» را تکرار میکرد. بازویش بهتر نشد و بهمدت یک ماه ورم داشت، بنابراین مادرم نگران شد و درمانی سنتی را پیشنهاد کرد.
او گفت: «قصد ندارم هیچگونه درمان سنتی را امتحان کنم. اگر بازویم بهتر شود به این دلیل است که دو عبارت دافا را تکرار کردم، نه بهخاطر درمان سنتی؟» درست درحالیکه این جمله را تمام میکرد، ورم دستش فروکش کرد. چند روز بعد، بازویش به خوبی اولش شد.
همسرم هر زمان فرصت دارد، شام نیز درست میکند، بنابراین میتوانم روی کارهای دافا تمرکز کنم. اغلب میگوید: «خانه ما بهترین مکان است. حتی نمیخواهم بیرون بروم و وقتم را صرف خوردن و نوشیدن با دوستانم کنم.»
از دافا سپاسگزارم، زیرا توانستم ارزش فوقالعاده آن را به همسرم نشان دهم.
فردی عادی به درون نگاه میکند
چند سال قبل، من و خواهر بزرگترم یک سالن آرایش مو باز کردیم. خواهرم دوست دارد شیکپوش باشد و جوان بهنظر میرسد. پس از آنکه چند مشتری به او گفتند جوانتر از من بهنظر میرسد، تصمیم گرفتم به یک سالن زیبایی بروم. فکر کردم چند نوع لوازم آرایش گرانقیمت بخرم.
پس از آنکه به خانه رفتم، همسرم مرا بهخاطر رفتن به سالن زیبایی سرزنش کرد. با خودم فکر کردم: «از زمانی که دافا را تزکیه کردهام، تغییر بسیار زیادی کردهام. از سالن آرایش مو نیز درآمدی دارم. چه اشکالی دارد که به سالن زیبایی هم بروم؟» اما او گفت: «از زمانی که با تو ازدواج کردم، تا این حد عصبانی نشده بودم، اما اکنون میخواهم با مشت به دیوار بکوبم!»
ناگهان این فای استاد را بهخاطر آوردم:
«منظور از تزکیهی دوگانهی بدن و ذهن این است که درحالی که شینشینگتان را تزکیه میکنید، درحال تزکیهی بدنتان نیز هستید، یا بهعبارت دیگر درحال تبدیل بِنتی خود هستید. درحالی که بدن شما تبدیل میشود و مادهی با انرژی بالا بهتدریج جایگزین سلولهای بشری میشود، سرعت پیر شدن کم میشود. بدن شما علائم برگشت به جوانی، برگشت تدریجی و تبدیل تدریجی را نشان خواهد داد. وقتی درنهایت مادهی با انرژی بالا بهطور کامل جایگزین شد، بدنتان تماماً به نوع دیگری از بدن فیزیکی تبدیل شده است. آن نوع بدن، شبیه آنچه گفتم، فراسوی پنج عنصر رفته است، دیگر در محدوده پنج عنصر نیست و بدنتان هرگز فاسد نمیشود... بهعنوان شوخی، خانمهای جوان همیشه دوست دارند آرایش کنند و میخواهند چهرهی خود را بهتر و زیباتر کنند. میتوانم به شما بگویم که اگر بهطور واقعی یک روش تزکیه بدن و ذهن را انجام دهید، بهطور طبیعی به آن منظور خواهید رسید، و میتوانم تضمین کنم که نیاز ندارید آرایش کنید.» (جوآن فالون)
شرمنده بودم. بجای اینکه به فای استاد باور داشته باشم، محصولات زیبایی خریداری کرده بودم. استاد بیان کردند که بدن تمرینکنندگان از مادهای با انرژی بالا ساخته شده است. بهاندازه کافی افکار درستِ قوی نداشتم تا به فا باور داشته باشم. باید جوان بهنظر میرسیدم تا به فا اعتبار بخشم. وقتی متوجه اشتباهم شدم، همسرم گفت که دیگر از من دلخور نیست.
به او گفتم اشتباه کردم که به سالن زیبایی رفتم. همسرم گفت: «شما تمرینکنندگان بهطور طبیعی جوان بهنظر میرسید. احتیاجی ندارید به سالن زیبایی بروید، درست است؟»
همسرم همچنین گفت که یاد گرفته چگونه به درون نگاه کند: «تو از زمانی که در دافا تزکیه میکنی، تغییر بسیار زیادی کردهای. اشتباه کردم که برای رفتن به سالن زیبایی با قلدری با تو رفتار کردم.»
از استاد و دافا متشکرم. هر دوی ما تغییر کردهایم.
بیاثر کردن توهم آزار و شکنجه
یک شب در رؤیایی دیدم که من و همتمرینکنندهای بازداشت شدیم. بیدار شدم و احساس کردم که با انرژیای منفی احاطه شدهام. تصمیم داشتیم روز بعد با همتمرینکنندگان به یکی از روستاهای مجاور برویم و مطالب اطلاعرسانی دافا را در آنجا توزیع کنیم. باور داشتم که شیطان در بُعدهای دیگر، سعی میکند مانعم شود تا مردم را نجات دهم و اینکه رؤیایم فقط یک توهم است. افکار درست فرستادم تا محیط اطرافم را پاک کنم.
پس از مدتی، احساس کردم که دیگر نمیترسم و سرشار از افکار درست هستم. روز بعد، همتمرینکنندهای به دیدار ما آمد و گفت که کلید خانهاش را گم کرده است. او فکر میکرد این نشانه بدی است و از ما خواست که سفرمان را لغو کنیم.
یکی از خواهرانم که وی نیز فالون دافا را تمرین میکند، به خانهام آمد و گفت که کسی او را تعقیب کرده است. بیرون رفتم و متوجه شدم که یکی از همسایهها درحال بازگشت به منزلش است، بنابراین کسی او را تعقیب نمیکرد.
تمرینکننده دیگری آمد. او همان لباسی را که در رؤیایم دیده بودم، پوشیده بود. مصمم بودم این توهم را نفی کنم. کیف حاوی مطالب را برداشتم و متوجه شدم مانند همان کیفی است که در رؤیایم دیده بودم. درست هنگامیکه میخواستم آن را زمین بگذارم، فکر کردم: «آیا درحال تصدیق این توهم نیستم؟» با کیف حاوی مطالب از منزل خارج شدم.
درحالیکه سوار ماشین میشدیم، همسرم بهطور تصادفی ماشین را که کلید داخلش بود، قفل کرد. او سعی کرد در را با پارچهای که به آن آویزان کرده بود باز کند اما نتوانست. از استاد خواستم به من نیرو دهند، سپس بهطرف ماشین رفتم و دستگیره آن را کشیدم. در باز شد.
درست همانطور که برنامهریزی کرده بودیم، مطالب را بدون هیچ مشکلی توزیع کردیم.
وقتی به خانه برگشتیم، همسرم میگفت که احساس خوبی دارد. آنچه آموختم، این بودکه چون این توهم را تصدیق نکردم و آنچه را که استاد از ما میخواستند انجام دادیم، استاد نیز به ما نیرو بخشیدند.
طی بیش از ۱۷ سال گذشته، از فردی که نمیتوانست بخواند و خلقوخوی بدی داشت تبدیل به فردی شدم که میتواند کتابهای دافا را بخواند، دافا را تمرین میکند و افکار درستی دارد. مصمم هستم در انجام سه کار کوشاتر شوم و افراد بیشتری را نجات دهم.