(Minghui.org) بسیاری از تمرین‌کنندگان محلی فکر می‌کردند که خانم یینگ یک تمرین‌کننده کوشای فالون گونگ است چراکه می‌دیدند او سخت تلاش می‌کند تا سه کار را به‌خوبی انجام دهد.

من هنوز گفتگویی را که دو سال پیش داشتیم به‌خاطر دارم. او گفت: "ما می‌بایست به‌طور حقیقی تلاش کنیم تا خودمان را تزکیه کنیم." مدت کوتاهی بعد، او به دیدنم آمد و گفت که بینایی‌اش تار شده است، به‌طوری که دیگر نمی‌توانست کتاب‌های دافا را بخواند. به‌طور غیرقابل کنترلی گریه می‌کرد و می‌گفت: "چه کاری باید انجام دهم؟"

به او دلداری دادم و او را تشویق کردم تا به درون نگاه کند و وابستگی‌های پنهانش را بیابد. مطمئن بودم که او می‌تواند آنها را پیدا کند و ازبین ببرد.

به‌عنوان یک تمرین‌کننده قدیمی، درکش از فا بسیار خوب بود. ما افکارمان را درباره چند اصل فا در میان گذاشتیم و متوجه شدیم که در بیشتر امور درک مشابهی داریم. بنابراین گیج شده بودم که چرا وضعیت سلامتی‌اش خیلی بد است و احساس می‌کردم که او می‌بایست شکاف‌هایی در تزکیه‌اش داشته باشد. قبل از اینکه آنجا را ترک کند، به او گفتم: "تو باید از استاد درخواست کمک کنی. باور دارم که بر این مشکل غلبه خواهی کرد. "

روز بعد به خانه‌اش رفتم، او کاملاً نابینا شده بود. قادر به خواندن کتاب‌های دافا نبود، در عوض به سخنرانی‌های استاد گوش می‌داد. شوهرش نیز یک تمرین‌کننده بود که از او مراقبت می‌کرد. همانطور که صحبت می‌کردیم، به‌نظر می‌رسید که در وضعیت روحی خوبی است.

قبل از اینکه آنجا را ترک کنم گفت: "من خوبم. به‌زودی بهتر خواهم شد." اما من خیلی مطمئن نبودم. در درجه اول چه چیزی می‌توانست باعث شود که او نابینا شود؟ احساس عمیق درونی‌ام به من می‌گفت که او از جانب نیروهای کهن در خطر جدی است و آنها می‌خواهند زندگی‌اش را بگیرند.

چند روز بعد، تمرین‌کننده‌ای به من گفت که خانم یینگ در بیمارستان بستری شده است. وقتی برای ملاقاتش به بیمارستان رفتم، او شروع به گریه کرد: "چه کار اشتباهی انجام داده‌ام؟"

علاوه بر کوری، او به چند بیماری‌ دیگر نیز مبتلا شده بود. همه کاری که می‌توانستم انجام دهم این بود که او را تشویق کنم تا ثابت‌قدم باقی بماند و باورش به دافا را حفظ کند. او گفت: "به استاد باور دارم. استاد مرا رها نخواهند کرد."

چند هفته بعد شوهر خانم یینگ را دیدم. او گفت که خانم یینگ درگذشته است. از او پرسیدم "آیا علت آن را می‌دانی؟" او سرش را تکان داد و هیچ چیزی نگفت.

شش ما بعد شوهرش به من گفت که همسرش چند کتاب دافا را در خانه پسرشان گذاشته و از من خواست که اگر می‌توانم کمک کنم تا کتاب‌ها را به سایر افرادی که ممکن است به آنها نیاز داشته باشند، بدهم. من هم موافقت کردم.

زمانی که شوهرش کتاب‌ها را به من داد، متعجب شدم. بیش از ده‌ها کتاب فقط در یک کیسه پلاستیکی مخصوص خرید قرار داشت. می‌توانم بگویم که آنها در محلی مرطوب انبار شده بودند و برای مدتی طولانی شیئی با وزن سنگین رویشان قرار گرفته بود. بعضی از آنها آسیب دیده بودند و رویشان کپک زده بود. از او پرسیدم، "چطور چنین چیزی می‌تواند اتفاق افتاده باشد؟"

او گفت: "زمانی که آزار و شکجه در سال ۱۹۹۹ شروع شد، یینگ ترسیده بود که پلیس ممکن است کتاب‌ها را پیدا کند، بنابراین آنها را در زیرزمین مخفی کرده بود. بعداً فکر کرد که آنجا هنوز ناامن است، بنابراین آنها را به خانه پسرمان برد. پسرم نیز ترسید و آنها در آلونک انباری مخفی کرد. ما برای مدتی طولانی کاملاً آنها را فراموش کرده بودیم. به‌تازگی پسرم درحالی‌که انباری‌اش را تمیز می‌کرد، آن کتاب‌ها را پیدا کرد."

با خودم فکر کردم: "یینگ احتمالاً آن کتاب‌ها را فراموش کرده است، اما نیروهای کهن فراموش نکرده‌اند. آن ممکن است بهانه‌ای شده باشد تا زندگی‌اش را بگیرند."

کتاب‌های دافا کتاب‌هایی معمولی نیستند. نگرش تمرین‌کنندگان نسبت به آنها بسیار بسیار مهم است.

به درک من زمانی که خانم یینگ آن کتاب‌ها را همین‌طوری در یک کیسه پلاستیکی مخصوص خرید انداخته و در انباری پنهان کرده بود، به‌درستی با آنها رفتار نکرده بود و همانند یک تمرین‌کننده به آنها احترام نگذاشته بود.