(Minghui.org) درود استاد نیکخواه، درود همتمرینکنندگان.
من همراه همسر و دو فرزند خردسالم زندگی میکنم. آنها نیز دافا را تمرین میکنند. این وضعیت فعلی من است، اما در چند سال گذشته وضعیتم فوقالعاده تغییر کرده است.
من فا را در ماه مه ۲۰۰۷ کسب کردم و اندکی پس از شروع آن، چند عادت ناسالم خود را کنار گذاشتم. در فوریه ۲۰۰۸، شغل تماموقتم را که برای سالها از آن لذت میبردم، ترک کردم تا نماینده فروش تماموقت اپک تایمزِ مونترال شوم. زمانی که به این شرکت پیوستم، دو نماینده فروش تماموقت چینی در آنجا مشغول به کار بود. یکی از آنها انگلیسی صحبت نمیکرد و آن دیگری در ابتدا گوشهگیر بود. یک نماینده فروش تماموقت غربی نیز آنجا کار میکرد که باردار بود و ماه ژوئن فارغ میشد. رفتن از کاری با درآمد خوب، ساختاریافته، موفق و دارای اتحادیه به کار فروش غیرساختاریافته و خویشفرما با درآمدی براساس کمیسیون، تغییری اساسی بود. اما با دستان هدایتگر استاد، یک غیرممکن به واقعیت تبدیل شد.
زمانی که به این شرکت پیوستم، حتی دو بار هم بهطور کامل جوآن فالون را از ابتدا تا انتها نخوانده بودم. درک نمیکردم یا نمیدانستم که چطور افکار درست بفرستم و واقعاً درک نمیکردم که چطور یک روزنامه میتواند مردم را نجات دهد. اما میدانستم که استاد و فا چیزهایی هستند که در تمام زندگیام منتظر آنها بودم. فقط به خودم میگفتم که هر چیزی در جوآن فالون بیانشده، حقیقت دارد. آن باور، نیروی محرکه فوقالعادهای برای تمام این سالها و چالشهای پیشرو بود. هرگز بهخاطر آن باور تأسف نخوردهام. کاملاً برعکس، برای همیشه آن را گرامی خواهم داشت.
نیازی به گفتن نیست که تزکیه شخصیام بهطور جدی از جنبههای بسیاری نقص داشت. من فقط با تمام وجودم به استاد اعتماد داشتم و آنچه سایر تمرینکنندگان انجام میدادند را دنبال میکردم. تفاوت این بود که بنیان محکم و استواری که عمیقاً در تزکیه شخصیام ریشه داشته باشد، نداشتم و در ابتدا این کارها را کاملاً درک نمیکردم. فقط آنچه باید انجام میشد را انجام میدادم و نهایتاً عقبافتادگی را جبران میکرد.
در ابتدا من و همسرم ازدواج نکرده بودیم. اکثر دوستان عادی اطرافمان نیز ازدواج نکرده بودند و ما هم بهعنوان یک زوج غربی جوان در جامعهمان هرگز درباره ازدواج صحبت نکرده بودیم.
بهتدریج که شروع به مطالعه سخنرانیهای استاد کردیم، برخی از آنها به ما کمک کردند تا اهمیت ازدواج کردن را درک کنیم.
استاد بیان کردند:
"چه چیزی را نیرو های کهن و عالم قدیم مهمترین و سختترین چیز در نظر میگیرند؟ شهوت، [در شکل] فعالیتهای جنسی خارج از ازدواج را. این آن چیزی است که آنها جدیترین و مهمترین در نظر میگیرند. در گذشته، وقتی کسی از آن حکم تخلف میکرد، از معبد بیرون رانده میشد و تزکیهی او به کلی از بین میرفت. پس خدایان اکنون آن را چگونه میبینند؟ آیا میدانید آنها در پیشگوییهایی که به جای گذاشتهاند چه گفتهاند؟ آنها پیشگویی کردهاند که تمام مریدان دافایی که در آخر باقی میمانند کسانی هستند که پاکی و خلوص را در این خطوط حفظ کردهاند. به کلامی دیگر، این چیزها برای آنها بسیار مهم و جدی هستند. بنابراین نیروهای کهن و تمام خدایان در آن کیهان از کسی که ممنوعیت در این خصوص را نقض میکند دفاع نمیکنند، از هر کسی که در مورد این مسئله به خوبی عمل نمیکند؛ آنها در واقع شما را به پایین هل میدهند." ("آموزش فا در شهر لسآنجلس")
استاد همچنین در این مقاله بیان کردند:
"بنابراین باید در این مورد مواظب باشید، مخصوصاًً مریدان جوانتر دافا. اگر ازدواج نکردهاید نباید در اعمال جنسی درگیر شوید، چه رسد به افرادی که ازدواج کردهاند، [آنها نیز] نباید دچار اشتباه روابط جنسی خارج از ازدواج داشتن شوند. مریدان دافا درحالیکه در جامعهی عادی تزکیه میکنند البته که میتوانند ازدواج کنند. این مسئلهای نیست. اما نباید دچار اشتباه شوید! نباید بگذارید که عوامل نیروهای کهن و موجودات پلید و پست از شکافهای شما استفاده کنند و شما را تا جایی که در نهایت نتوانید تزکیه کنید آزار و اذیت کنند. آنوقت شما فرصتتان را از دست خواهید داد."
من و همسرم بعد از اینکه درک کردیم خطر یک زوج ازدواج نکرده باقی ماندن، چقدر جدی است، در ژوئیه ۲۰۰۸ ازدواج کردیم. در مه ۲۰۰۹، دخترمان متولد شد. او در زمانی که روزنامه بهطور قابل توجهی درحال رشد بود و درست پیش از تبلیغات سخت و فشرده برای فروش بلیتهای شن یون متولد شد. بهعنوان یک نماینده فروش خویشفرما، شوهر جدید، پدر جدید و درحالیکه بخش عمده زمانم را در مراکز خرید صرف فروش بلیتهای شن یون میکردم، عملاً غیرممکن بود که ازطریق هیچ یک از استاندارهای مردم عادی به موفقیت دست یابم. اما نظم و ترتیبات استاد بدون نقص و کامل بودند. دخترمان زمانی که فقط شش روزه بود، معمولاً هرشب دستکم شش ساعت میخوابید. بنابراین با وجود فشار و آزمونها، توانستم زمان و انرژی زیادی را صرف نجات موجودات ذیشعور کنم.
دستان هدایتگر و نظم و ترتیبات استاد همراه من بودند. همه آنچه که باید انجام میدادم این بود که باور کنم، اعتماد کنم و بدون توجه به اینکه چه است، فقط سه کار را انجام دهم.
بهعنوان یک نماینده فروش برای اپک تایمز و درحالیکه تقریباً هیچ سمت مدیریتی در آن سالها نداشتم، تصمیم گرفتم که زمانم را چگونه مدیریت کنم. البته صحبت کردن درباره آن آسانتر از عمل کردن به آن است، چراکه من تأمینکننده اصلی درآمد خانوادهمان بودم. گاهی اوقات همسر یک نماینده فروش شغل خوبی در یک شرکت عادی دارد، اما مسیر ما منحصربهفرد بود.
در آن زمان، ما حدود ۱۳ مرکز خرید داشتیم که از ساعت ۱۰ صبح تا ۹ شب باز بودند. بیشتر روزهایم را صرف کار کردن در شیفهای ۱۱ساعته میکردم و مسئول بردن بلیتها و تمرینکنندگان پیش از بازشدن مراکز خرید، سپس برگرداندن آن بلیتها و تمرینکنندگان در اواخر شب بودم. زمان کمی برای مطالعه فا یا فرستادن افکار درست داشتم. گاهی اوقات همسرم همراه کودکمان با اتوبوس یا مترو به خارج از شهر میآمد تا بتوانیم وعده غذایی سریعی در یک مرکز خرید بخوریم. فرزندمان در آغوش همسرم فقط به فیلم تبلیغاتی شنیون خیره میشد و مردم میایستادند تا ببینند آن کودک به چه چیزی خیره شده است. این به ما فرصتهای بزرگی برای معرفی شن یون و فروش بلیتها میداد.
یک بار دیگر استاد چیزهایی را برایم نظم و ترتیب دادند و میتوانستم بهراحتی آنها را احساس کنم و ببینم.
بهعنوان یک نماینده فروش، در اوج دوره فروش، تقریباً هیچ زمان یا انرژیای روی فروش صرف نمیکردم. اما دوباره استاد برنامهای برای من و خانوادهام نظم و ترتیب دادند. هر سال بعد از ترویج و تبلیغات سخت و فشرده شن یون، کار معمولیمان را در ژانویه دوباره ازسر میگرفتیم. اگرچه ماه بسیار کِسادی برای فروش تبلیغات بود، اما ما قراردادهای بسیاری امضاء کردیم و ژانویه همیشه ماه خوبی برای ما بود. با وجود اینکه همه در صنعت تبلیغات از رکود زیاد در فروش تبلیغاتِ بعد از کریسمس شکایت میکنند، در واقع آن یکی از بهترین ماههای ما بود. دوباره نظم و ترتیبات بینقصی مرا به سویم آمدند و میتوانستم آنها را ببینم.
ازآنجاییکه درگیر کار تولید نیز بودم، تا دیروقت کار میکردم و در طول شب تماسهای تلفنی میگرفتم. همسایهام روی دیوار میکوبید تا متوجه شوم که سر و صدایم زیاد است. دفتر کار خانگیام در اتاق خوابم بود و همسرم نمیتوانست بخوابد، زیرا ساعتهای بسیاری را در اواخر شب یا صبح بسیار زود صرف انجام کارهای فروش میکردم. او نمیتوانست بهخوبی استراحت کند و روز بعد، تمام وقت مجبور بود بهتنهایی از فرزندمان مراقبت کند.
یک بار با همسایهای ملاقات کردم که در طبقه پایین ما زندگی میکرد. اتاق خوابش درست زیر اتاق خواب من یا دفتر کار خانگیام بود. میخواستم او را نجات دهم، اما نمیدانستم چگونه. شروع به صحبت کردیم و من افکار درست میفرستادم و به این فکر میکردم که چقدر آرزو دارم او بتواند نجات یابد. ناگهان به فکر صحبت درباره کار و روشنگری حقیقت برای او در رابطه با این روزنامه افتادم. این بهخوبی کارگر افتاد. همچنین ذکر کردم که اگرچه مجبورم ساعتهای طولانی کار کنم، اما ارزش آن را دارد. سپس او بهسرعت صحبتم را قطع کرد و گفت: "اوه، پس مسئله اصلی این است! همواره فکر میکردم که تو دچار اختلال در خواب یا بیخوابی هستی یا بیماریهایی داری که مانع از خوابیدنت میشود." بهنظر میرسید خیالش از جانب من راحت شده است. میدانستم که باید باسرعت روبهجلو حرکت کنم.
استاد نظم و ترتیبات بیعیب و نقصی دادند تا بتوانیم خانهای خریداری کنیم و همه چیز بهطور کامل روی غلتک افتاد. خانه جدیدمان نیازمند تعمیرات بسیار کمی بود، مالیات بسیار کمی داشت و پنج دقیقه با منزل پدر و مادرم فاصله داشت. پدر و مادرم همواره از ما و تعهدمان به پروژههای دافا بسیار کمک و حمایت میکردند.
با این حال، جابجایی زمان میبرد و فروش منتظر کسی نمیماند. بنابراین حتی پرمشغلهتر از قبل شده بودم. هیچ زمانی حتی برای کوتاه کردن چمن اطراف خانهمان نداشتم. در سال اول، چمنزارمان عملاً بهمدت حدود شش هفته رشد نکرد. هرگز پیش از این، چنین چیزی را ندیده بودم. دوباره مطمئن شدم که استاد درحال مراقبت از همه چیز هستند.
اگرچه تجربیاتی در این پروژهها و انجام سه کار کسب کردم، اما همیشه به درون نگاه نمیکردم و تمرینها را بهصورت منظم انجام نمیدادم. ازآنجاییکه شدیداً مشغول کار بودم، تزکیه شخصیام را نادیده میگرفتم. البته این وضعیت نمیتوانست برای همیشه ادامه یابد.
پسرمان در اکتبر ۲۰۱۱ متولد شد. تقریباً بهمدت یک سال، هرشب چند بار از خواب بیدار میشد. واقعاً خسته شده بودیم و درحالیکه من بر کار روزنامه متمرکز بودم، مراقبت از بچهها برای همسرم سختتر و سختتر شده بود. اما ما همچنان به مسیرمان ادامه دادیم. با وجود این فشار مضاعف، به آنچه که همیشه باید انجام میدادم، عمل میکردم. زمانی که میتوانستم، شن یون را تبلیغ میکردم و همچنین سعی داشتم بین آن و فروش تبلیغات تعادل برقرار کنم.
چند قرارداد بلندمدت بزرگتر در نوامبر و دسامبر ۲۰۱۱ روی میز ما بود. بیشتر آنها میبایست در نوامبر و ژانویه امضا میشدند. زمانی که سال ۲۰۱۲ از راه رسید و شن یون در مونترال تمام شد، من و همکارم سعی کردیم که روی بستن همه آن قراردادها تمرکز کنیم، اما هیچ کدام از آنها امضاء نشدند. فکر کردم این یکی دیگر از آن آزمایشهایی است که از همان روز اول با آن مواجه بودم. فکر کردم ازآنجاییکه کارها بهخوبی پیش نمیروند، باید استانداردهایم را بالا ببرم. هر روز صبح زود سر کار میرفتم تا تمرینها را انجام دهم و میزان مطالعه فای خود را به حدود دو سخنرانی در روز افزایش دادم. بهمنظور پاک کردن موانع و نجات موجودات ذیشعور، زمان بیشتری به فرستادن افکار درست اختصاص دادم. همچنین به درون نگاه میکردم تا اطمینان حاصل کنم که با وجود فشارها و ابهامات، در قلبم ترس و تردیدی وجود نداشته باشد. برای چند ماه با این سرعت جدید که بالاتر از سرعتم در گذشته بود، ادامه دادم، اما تقریباً هیچ فروش تبلیغاتی نداشتیم. بهنظر میرسید که هرچه بیشتر تلاش میکردم، کمتر نتیجهبخش بود. هرچه بیشتر تلاش میکردم نتایج کمتری حاصل میشد و حتی سعی داشتم در مقابل نتایج حاصله کاملاً تحت تأثیر قرار نگرفته باقی بمانم و نسبت به آنها بیاعتنا باشم. اما هنوز تقریباً هیچ چیزی وجود نداشت. بعد از چند ماه تلاش فوقالعاده تقریباً هیچ نتیجهای حاصل نشد. من درحال ایجاد مشکل مالی برای شرکتی بودم که قول داده بودم به رشدش کمک کنم. ازطرفی دیگر، چون تأمینکننده اصلی درآمد خانواده بودم، من و همسرم نگران پرداخت صورتحسابهایمان بودیم.
بعد از کار کردن برای روزنامه مونترال کانادا به مدت بیش از چهار سال و اختصاص دادن زندگی و روحم به این پروژه، مجبور بودم یکی از دردناکترین تصمیمات کل زندگیام را بگیرم. یک مرخصی یکساله گرفتم تا اطمینان حاصل کنم که هیچ پولی بدهکار نیستم. در پایان آن سال هم بهعنوان یک نماینده فروش پارهوقت برگشتم.
تصور غلطی در من شکل گرفته بود که نتایج حاصله وسیله و روش رسیدن به آن نتایج را توجیه میکنند و اینکه تا وقتی در حال فروش تبلیغات یا بلیطها برای شن یون باشم، تزکیه شخصیام میتواند نادیده گرفته شود. این وضعیت برای سالها ادامه یافت. اما نهایتاً باید این مشکل را حل میکردم.
استاد به ما آموختند:
"بهطور پیوسته گونگتان را رشد دهید، همیشه به بهتر کردن خودتان ادامه دهید و جذب سرشت جهان شوید- آنگاه و فقط آنگاه در حال بالا رفتن خواهید بود." (جوآن فالون)
استاد همچنین به ما آموزش دادند:
"بدون توجه به اینکه در طول مسیر از میان چه دشواریها یا فراز و نشیبهایی گذر کردهاید، با نگاهی به گذشته، آنها چیزی نبودند مگر وسیلهای برای آبدیده کردن شما. شما را پختهتر کرده و به شما کمک کردند تا در این روند، وابستگیهای بشریتان را از بین ببرید، منجر به پیشرفتتان بهسوی کمال شدهاند. این مسیری است که پیمودهاید. وقتی به عقب نگاه کنید، پی میبرید که اینگونه میباشد." ("آموزش فا در کنفرانس نیویورک ۲۰۰۸")
امیدوارم که دیگران بتوانند از اشتباهاتم درس بگیرند و تزکیه شخصیشان را نادیده نگیرند و همزمان از مسئولیتهایشان برای انجام سه کار نیز غافل نشوند.
برای اولین بار، باورم نه تنها مورد آزمایش قرار گرفت، بلکه عمیقاً متزلزل شد. نمیدانستم که چه کار کنم. عجیب بود، زیرا همواره اینطور درک کرده بودم که اگر آنچه باید انجام شود را انجام دهم، بعد از پشت سرگذاشتن آن آزمایش همه چیز ناپدید خواهد شد. من سه کار را انجام میدادم، اما نمیتوانستم به جلو حرکت کنم و نمیتوانستم نظم و ترتیبات استاد را پیرامونم احساس کنم. واقعاً نمیتوانستم درک کنم که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. اکنون چیز دیگری باید اتفاق میافتاد و من هیچ نشانهای نداشتم که آن چیست.
بعد از بیرون آمدن از دفتر روزنامه در ژوئن ۲۰۱۲، مهدکودکی را در خانهمان راهاندازی کردم. در یک شرکت عادی نزدیک به خانه نیز کار میکردم. من با یک جایگاه شغلی سطحپایین شروع کردم، اما طولی نکشید که ارتقاء به سِمت نمایندگی فروش به من پیشنهاد شد. بهمنظور گذراندن زندگی آن سمت را پذیرفتم.
رئیس جدیدم بهدنبال نتایج بود و فقط بر پول تمرکز داشت. او میدید که من مانند یک فروشنده عادی نیستم که فقط بهوسیله پول تحریک میشود، بنابراین میخواست با کار و استرس زیاد ازنظر روحی مرا خسته کند. یک بار او حتی به این مسئله اعتراف کرد. گفت که میخواست ببیند تحت فشار زیاد چگونه واکنش نشان میدهم؛ آیا پول بیشتری درمیآورم یا تحت فشار از پا درمیآیم. او میدانست که من به پول اهمیتی نمیدهم و کارمندی میخواست که به پول اهمیت دهد.
چند ماه بعد، آن فشار مرا از پا درآورد. احساس میکردم که از اضطراب و استرس فلج شدهام و زمانی که پشت میزم مینشستم هیچ ایدهای نداشتم که چطور امور را اداره کنم. حتی همراه بسیاری از جنبههای بشری، کارها شدیداً چالشبرانگیز شده بودند. دیگر نمیتوانستم کار کنم. با بخش منابع انسانی تماس گرفتم و آنها از من خواستند به پزشکی مراجعه کنم و همه چیز را توضیح دهم. پزشک گفت که من یک دوره افسردگی را میگذرانم که مرتبط با اضطراب است و مرا شش ماه از کار مرخص کرد.
در طول این زمان به درون نگاه کردم تا متوجه شوم چرا دچار علائم چنین بیماریای شدهام. در اواخر یک شب، همانطور که درحال نوشتن تبادل تجربه ۲۰۱۴ خود بودم، به عکس استاد روی دیوار نگاه کردم و از ایشان پرسیدم: "چرا؟" در آن لحظه، همه چیز روشن شد. واقعاً متوجه شدم که بهمدت دو سال صحبت با استاد را کنار گذاشته بودم. نمیتوانستم آن را باور کنم.
زمانی که متوجه این موضوع شدم آنقدر سخت گریستم که فکر نمیکنم تا بحال این قدر سخت در زندگیام گریه کرده باشم. فهمیدن آن دردناک بود که من درب را روی عظیمترین موجودی که هر کاری برای ما انجام میدهند، بسته بودم و حتی متوجه نبودم که من کسی بودم که درب ارتباط را بسته بودم. استاد بسیار متأسفم.
سپس درحالیکه اشک بر صورتم سرازیر میشد، شروع به صحبت با عکس استاد کردم و همه پاسخها به سرم سرازیر شدند. همه چیز را بهروشنی درک کردم. متوجه شدم که باید در آن زمان شکست میخوردم. اگر همواره فرد موفقی بودم، برخی از وابستگیهای جدیام، تزکیه نشده باقی میماندند: مانند حقارت، ترسِ ازدست دادن آبرو در مقابل مریدان، شک و تردید، درخشیدن در مسیرم، متعادلتر بودن، به افراط نرفتن و غیره... به عبارت دیگر، بهمنظور اینکه سه کار را بهتر انجام دهم، میبایست به استاندارد بالاتری در تزکیه شخصیام دست مییافتم. این مسیری بود که باید برمیگزیدم و در آن تزکیه میکردم. طی این مکالمه با استاد، صدایشان را نمیشنیدم، اما جوابها فوراً در ذهنم ظاهر میشدند. به فکر افرادی افتادم که نجات داده بودم، بلیتهای شن یونی که در طول شغل جدیدم فروخته بودم و پوسترهایی که نصب کرده بودم و فهمیدم که باید در آن زمان آنجا میبودم، چراکه آن موجودات به من نیاز داشتند تا آنجا باشم و اینکه همه اینها هنوز بخشی از نظم و ترتیبات استاد بودند.
بعد از درک همه این موارد، بر تزکیه، تمرینها و مطالعه هر روز فا و اساساً بر تزکیه شخصیام که برای مدتی طولانی آن را نادیده گرفته بودم، تمرکز کردم. این امر بهتدریج به من قدرت و اعتمادبهنفس بیشتر و بیشتری بخشید. اکنون اطمینان حاصل میکنم که هر روز مدیتیشن را انجام دهم و فا را مطالعه کنم. هماکنون از دافا و استاد متشکرم، دوباره سالم و تندرست هستم. احساس میکنم که بسیار آرامتر و مثبتتر شدهام و میتوانم بهطور محکم و استوار در نجات موجودات ذیشعور شرکت کنم. همچنین تصمیم گرفتم که به دانشگاه برگردم در زمینهای که پایدار باشد، برای این محیط خوب باشد و به من اجازه دهد تا زمانی برای انجام سه کار داشته باشم.
این قضیه مرا بهیاد این مسئله انداخت که چطور دوچرخهسواری را به فرزندم یاد داده بودم. در ابتدا، کودک میداند که همراه او هستم. میتواند احساس کند که دستانم از او حمایت میکنند و میداند که اگر هر اتفاقی بیفتد من او را نگه میدارم. بعد از مدتی، زمانی که مستحکمتر شد، دستانم را رها میکنم اما در کنار کودک میدَوَم، همیشه آمادهام که اگر نیاز باشد او را بگیرم.
متوجه شدم که این شبیه چگونگی کمک کردن استاد به ما در تزکیه است. در ابتدا تلاش میکردم، بدون اینکه شکی درباره حضور دستان استاد در کنارم داشته باشم. در نهایت ایشان میبایست کمی رها میکردند. اما استاد اطمینان حاصل کردند که من در مسیری درست و امن گام برمیدارم. من سقوط کردم و متزلزل شدم، اما اکنون همه چیز خوب است، من در حال انجام سه کار هستم و وضعیت تزکیه شخصیام بسیار بهتر از گذشته است.
از آن زمان قلبم را دوباره به روی استاد گشودم. حتی نمیدانستم که قلبم تاحدی بسته شده بود. مطمئن بودم که هنوز باز است. اکنون حقیقتاً میتوانم پاکی و تقدس دافا را درک کنم. اکنون واقعاً با مشغله به اینجا و آنجا نمیروم و بگویم که آن خوب است، اما آن را در مورد خودم بکار نبرم. دافا دائماً در حال پاکسازی، احیا و کمک به رشد قدرتمندتر من است و به من کمک میکند تا زندگی پاکتر و سالمتری داشته باشم.
شاید بعضی از افراد در روند تزکیهشان هراسان شوند یا آسیب ببینند. شاید بعضی از افراد بعد از آزمایش یا شکستی قابلتوجه، محتاط شوند. شاید بعضی از افراد اعتمادبهنفسشان دچار تزلزل شده باشد. در هر موردی، لطفاً کاملاً به استاد اعتماد کنید و باخلوص قلب با استاد صحبت کنید. بدانید که مهم نیست مسئله چیست، ایشان همیشه حضور دارند. نظم و ترتیبات ایشان همیشه وجود دارد، حتی اگر گاهی اوقات نتوانیم آنها را ببینیم یا احساس کنیم. آنها بیعیب و نقص و کامل هستند. استاد کارهای بسیار زیادی برای ما انجام میدهند.
غربیها ایشان را استاد و چینیها ایشان را شیفو مینامند. شنیدهام که این واژه ترکیبی از دو کلمه است: پدر و معلم. ازنظر من آن کاملاً درست و شایسته است.
استاد نیکخواه از شما متشکرم! همتمرینکنندگان از شما متشکرم!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.