(Minghui.org) خاطرات دوران کودکیام حول بیماریهای بسیار زیاد مادرم میچرخید. او نمیتوانست راه برود، بنشیند یا از خودش مراقبت کند. ما مجبور بودیم اشیاء تیز و آفتکشها را از او دور کنیم، چراکه او دائماً بهدنبال پایان دادن به زندگیاش بود.
زمانیکه او تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۸ شروع کرد، همه نگرانیهای ما ازبین رفتند- طی مدت فقط ۲۰ روز، تمام بیماریهایش شفا یافتند!
زندگی خوبی داشتیم تا زمانیکه چند سال بعد بهدلیل امتناع از انکار باورش به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد.
وقتی مادرم در زندان بود، پدرم نزدیک بود در یک تصادف جدی کشته شود. معشوقۀ پدرم که اندکی پس از بازداشت مادرم رابطهاش را با او شروع کرده بود، همراه با همه پولهای پدرم فرار کرد.
مادرم که بهدلیل این تصادف زودتر از زمان موعد آزاد شده بود، پدرم را رها نکرد. مادرم دائماً به او میگفت که فقط از طریق باور به فالون دافا میتواند نجات یابد. حتی پزشکان که گفته بودند فقط چند روز از زندگی پدرم باقی مانده است، از اینکه او هوشیاریاش را بازیافت، شگفتزده شدند.
نجات از تصادف و اقدام به قتل
در عصر ۱۹ ژانویه ۲۰۰۳، وقتی پدرم منتظر اتوبوس بود، یک موتور سوار مست به او برخورد کرد و او باعجله به بیمارستان منتقل شد. در بیمارستان، پدرم نزدیک بود توسط سه مرد نقابدار که توسط آن موتورسوار گناهکار استخدام شده بودند، کشته شود. آن فرد موتورسوار ترسیده بود که پدرم ممکن است وارد زندگی نباتی شود و او مسئول پرداخت هزینههای پزشکی بیپایانش شناخته شود. آنها لولههای اکسیژن و سرماش را قطع کردند و او را روی زمین گذاشتند و زیر مشت و لگد گرفتند.
بیمارستان به ما توصیه کرد که پدرم را به خانه ببریم. آنها گفتند که نمیتوانند هیچ کاری برای نجاتش انجام دهند. یک متخصص مغز و اعصاب از پکن گفت که بهدلیل آسیب جدی به ساقه مغزش فقط سه روز از زندگیاش باقی مانده است.
سه روز بعد از این تصادف، عمویم مادرم را از اردوگاه کار اجباری گائویانگ به خانه آورد، اما قبل از آن مقامات بیش از ۸۰۰۰ یوآن از او اخاذی کردند. مادرم باور داشت که استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) پدرم را نجات خواهند داد.
یک ماه بعد، پدرم هنوز در کما بود. در آن زمان دوست تمرینکنندهای برای او یک نشان دافا آورد. مادرم از پدرم پرسید که آیا این نشان را میخواهد. پدرم بلافاصله دست راستش را بالا برد و آن نشان را گرفت و در جیب پیراهنش گذاشت. همه فریاد زدند: «او بههوش آمده است! او نجات یافته است!» از آن به بعد، پدرم هر روز حالش بهتر شده است.
در مراسم عروسیام در سپتامبر ۲۰۰۹، مادرم بهمنظور قدردانی و تشکر بهخاطر کمک بسیاری از تمرینکنندگان دافا و دوستان و بستگان فداکار در طول آن سالهای سخت، سخنرانی کرد. درست بعد از سخنرانی قدرانی مادرم، پدرم میکروفن را گرفت و با صدای بلند اولین کلماتش را از بعد از آن تصادف بیان کرد: «حزب کمونیست چین را ترک کنید تا آیندۀ درخشانی داشته باشید!»
تمرینکنندگان دافا فداکار هستند
زمانی که پدرم در بیمارستان بود، تمرینکنندگان دافا برای ما کمک بزرگی بودند. برخی از تمرینکنندگان در مراقبت از او کمک میکردند. برخی مادرم را همراهی میکردند و کتابهای دافا را با او میخواندند. برخی در کارهای کشاورزی در مزرعهمان کمک کردند. برخی حتی غذا و ملزومات روزانه را برای ما میآوردند. یک تمرینکنندۀ مسن حتی برخی افراد را یافت که بهمنظور گذران زندگی در راهاندازی مغازهای کوچک به مادرم کمک کنند.
زمانی که مادرم بهطور غیرقانونی حبس شد، پدرم کسب وکاری را با معشوقهاش شروع کرد. زمانیکه او در کُما بود، این خانم مالکیت کسب و کار پدرم از جمله یک حساب عمدهفروشی به ارزش یک میلیون یوآن را تصاحب کرد. مادرم به ما گفت: «مادامیکه پدرتان هنوز زنده است، اشکالی ندارد. شاید او فقط کارمای زندگی گذشتهاش را پرداخت کرده است. بیایید دوباره از اول شروع کنیم.» من عمیقاً تحت تأثیر فداکاریاش قرار گرفتم.
از زمان تصادف پدرم ۱۳ سال گذشته است. مادرم روزهای پیاپی بدون شکایت در حال مراقبت از او بوده است. بهعنوان فرزندشان، بهخوبی آگاه هستم که اگر مراقبت صمیمانه مادرم نبود، پدرم مدتها پیش فوت کرده بود.
همچنین میدانم که به لطف فالون دافا بود که مادرم توانست با نیکخواهی با شوهر خیانتکارش رفتار کند. من از قدرت فالون دافا در تغییر افراد در شگفت هستم و از استاد لی بهخاطر نجات زندگی پدرم و زندگی زناشوییاش سپاسگزارم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه قدرت الهی فالون دافا