(Minghui.org) درود به استاد محترم و هم‌تمرین‌کنندگان!

تزکیه در نقش یک هماهنگکننده

هرسال با ۳ الی ۴ اتوبوس برای شرکت در کنفرانس فا به نیویورک می‌رویم. جدیداً تصمیم گرفتیم چند هماهنگ‌کننده را برای رسیدگی به این کار تعیین کنیم و من یکی از هماهنگ‌کنندگان هستم. از‌‌آنجا‌که این کار را فقط یک یا دو بار در سال انجام می‌دهیم، هماهنگی این کار فرصت تزکیه منحصربه‌فردی برایم ایجاد می‌کند. متوجه شده‌ام که هماهنگ‌کننده بودن آسان نیست. در روند کمک و خدمت به دیگران، بسیاری از وابستگی‌هایم بروز کرده و از‌بین رفتند. حقیقتاً از این تجربه نفع برده‌ام!

در ابتدا بسیار نگران بودم که مبادا کاری اشتباه پیش برود. وقتی کرایه اتوبوس را جمع‌آوری می‌کردم، می‌ترسیدم که مبلغی که دریافت می‌کنم درست نباشد. وقتی از مرز آمریکا گذشتیم، نگران این بودم که برخی تمرین‌کنندگان مسائلی داشته باشند که  تأثیری بر برنامه‌هایمان بگذارد. وقتی برای استراحت توقف می‌کردیم، نگران بودم که ممکن است تعدادی از تمرین‌کنندگان از اتوبوس جا بمانند.

وقتی در فعالیت‌های مرتبط با کنفرانس فا شرکت می‌کنیم، نگران این هستم که تمرین‌کنندگان دیر برسند یا به موقع حاضر نشوند. هنگامی‌که در منطقه پر ازدحام مرکز شهر منتظر یکی دو نفر از تمرین‌کنندگان بودیم با این مشکل مواجه شدیم. نگران بودم که هر لحظه ممکن است پلیس از راه برسد و برای راننده اتوبوس مشکلی ایجاد شود. در طول راه، به‌ندرت می‌خوابیدم و همیشه درباره کارهایی که باید انجام شود نگران بودم. اما وقتی دیدم که هماهنگ‌کننده اصلی بسیار آرام است و در کمال آرامش با مسائل کوچک و بزرگ برخورد می‌کند، متوجه تفاوت وضعیت تزکیه خودم و او شدم. هم‌تمرین‌کنندگان به من کمک کرده و تشویقم می‌کردند. بعداً، نقش موقتم به‌عنوان هماهنگ‌کننده اتوبوس، خاطره باارزشی برایم شد.

سال گذشته پس از اتمام فعالیت‌های کنفرانس فای نیویورک، همگی در محل قرار برای سوار شدن به اتوبوس جمع شدیم. چهار اتوبوس از قبل آنجا بودند. همه می‌خواستند که قبل از ساعت شلوغی از منطقه پر ازدحام مرکز شهر خارج شوند. اما، دو نفر از مسافرین اتوبوس ما نیامده بودند. با آنها تماس گرفتیم اما پاسخ ندادند. راننده‌های سه اتوبوس دیگر نمی‌خواستند بیشتر از این منتظر بمانند و راه افتادند و من شروع به گله و شکایت از این دو تمرین‌کننده کردم.

سپس این دو تمرین‌کننده با استفاده از تلفن یکی از تمرین‌کنندگان محلی با ما تماس گرفتند و پرسیدند که چرا در محل شروع رژه منتظر آنها نیستیم. عصبانی شدم و گفتم که همه بجز شما می‌دانند که باید در نقطه پایانی رژه منتظر باشند! از راننده خواستیم که به جایی که آنها هستند برود، اما از‌آنجا‌که ساعت پرترافیکی بود، راننده احساس ‌کرد که این کار مشکل است. بنابرابن به آنها گفتم که خودشان بیایند. از ساعت ۴ تا ۶ عصر منتظر آنها ماندیم، اما بازهم نرسیدند.

پس از دو ساعت انتظار متوجه شدیم که آنها پیاده به سمت ما می‌آیند. چند نفر از تمرین‌کنندگان برای یافتن آنها به چهارراه‌های اطراف رفتند. برخی دیگر داخل اتوبوس منتظر ماندند و افکار درست فرستادند. برخی گفتند که باید جدی برخورد کرده و به هماهنگ‌کننده اصلی شکایت کنم و دیگران از اینکه با اتوبوس بزرگ آمده بودند، اظهار پشیمانی کردند. راننده اتوبوس فرد خوبی به‌نظر می‌رسید، اما کاری از دستش برنمی‌آمد. بالاخره با هماهنگ‌کننده اصلی تماس گرفتم و او فقط گفت که منتظر بمانیم. قلبم متأثر شده بود و انواع و اقسام افکار بد مدام به ذهنم خطور می‌کردند. از آنجاکه آنها تلفن همراه نداشتند، نمی‌توانستیم با آنها تماس بگیریم. ایستادم و به جمعیت نگاه کردم. می‌دانستم که اشتباه کرده‌ام، چون قلبم تکان خورده بود. به شکایت از آنها ادامه دادم و دائماً افکار نادرست بسیاری از ذهنم می‌گذشت. به درون نگاه نکردم.

استاد بیان کردند:

«هر نوع وضعیتی را که امتحان می‌کنید، لازم است افکار آرامی داشته باشید. تنها وقتی تحت تأثیر قرار نمی‌گیرید قادر به ادارۀ تمام وضعیت‌ها خواهید بود.» (آموزش فا در کنفرانس میانۀ غربی ایالات متحده) 

نمی‌توانستم آرام باشم و تحت تأثیر قرار نگیرم. از استاد خواستم که به من فرصتی بدهند تا خودم را اصلاح کنم. به‌محض اینکه این فکر به ذهنم آمد، آنها را دیدم که به‌سمت ما می‌دویدند. واقعاً راحت شدم!

آنها گفتند که چون می‌خواستند باعجله و سریع‌تر بیایند، سوار اتوبوس شدند. اما حجم ترافیک آنقدر بالا بود که آنها را خیلی نگران کرد و راهی هم برای تماس با من نداشتند. متوجه شدم که اشتباه از آنها نبوده است. وقتی وابستگی‌های قوی بشری داریم، نتایج ممکن است برعکس شوند. هرچه بیشتر نگران باشیم، نتیجه بدتر خواهد شد. درکم این است که چون خودمان را به‌عنوان یک تمرین‌کننده درنظر نگرفتیم، حقیقتاً به استاد و فا باور نداشتیم، به درون نگاه نکردیم و با تمرین‌کنندگان با مهربانی رفتار نکردیم، این اتفاق روی داد.

هنگامی‌که در‌نهایت سوار اتوبوس شدیم، درک‌هایم را با هم‌تمرین‌کنندگان درمیان گذاشتم. همه به درون نگاه کردیم و تبادل تجربه خوبی داشتیم. حس کردم که نارضایتی‌هایم کاملاً حل شد. وقتی به این دو تمرین‌کننده نگاه می‌کردم، درنظرم بسیار دوست‌داشتنی بودند. سایر تمرین‌کنندگان نیز همگی صحبت کردند و برای به‌اشتراک گذاشتن افکارشان بی‌قرار بودند. همگی از این تبادل تجربه نفع بردیم. راننده بدون توقف حرکت کرد. پس از دو یا سه ساعت متوجه شدیم که اتوبوس ما از آن دو اتوبوس دیگر که زودتر حرکت کرده بودند جلوتر است. همه بسیار هیجان‌زده بودند و بر این باور شدیم که استاد ما را تشویق‌ می‌کردند که قلب‌هایمان را تزکیه کنیم.

رها شدن از منیت

قبل از کنفرانس فای نیویورک سال جاری، هماهنگ‌کننده گروه مارش تیان گوئو درخواست کرد که گروه تورتنو سازهای بزرگ ازجمله سوسافون‌ها (شیپور زنگوله‌دار)، شیپورهای بزرگ و غیره را برای استفاده نوازندگان کشورهای دیگر با خود بیاورد. از‌آنجا‌که مسئول هماهنگی اتوبوس بزرگ برای گروه نوازندگان بودم، هماهنگ‌کننده از من خواست که آن ساز‌ها را به نیویورک بیاورم.

به‌محض اینکه متوجه شدم مرا مسئول هماهنگ کردن اتوبوس بزرگ کرده‌اند، سردرد گرفتم. نمی‌دانستیم که این سازها را به چه کسانی باید تحویل بدهیم یا آن افراد از چه کشورهایی آمده‌اند. چطور می‌توانستیم در چنان زمان کوتاهی قبل از شروع رژه آنها را به‌دست تمرین‌کنندگان برسانیم؟ چه کسی در انجام تمام این کارها به من کمک می‌کرد؟ بیش از ۲۰ نفر از تمرین‌کنندگان نوازنده در اتوبوس ما بودند، چطور می‌توانستم ۳۰ نفر دیگر پیدا کنم که در جابجایی این سازها کمک کنند؟ اگر وقتی به نیویورک می‌رسیدیم، هیچ‌کسی برای دریافت سازها نمی‌آمد چه می‌شد؟ تمام این سؤال‌ها نگرانم کرد و واقعاً وابستگی‌ای را حس کردم که نمی‌توانستم رهایش کنم. این نوع طرز تفکر به‌شدت باعث شد که به درون نگاه کنم و متوجه شدم که هنوز هم برای حل مسائل، ذهن بشری‌ام را بکار می‌گیرم و کاملاً کمک استاد را فراموش می‌کنم.

وقتی درک کردم که استاد همه چیز را نظم و ترتیب می‌دهند، کاملاً آرام شدم. به خودم گفتم تنها کاری که باید انجام دهم این است که برای نگاه به درون از آموزه‌های استاد پیروی کنم. مطالعه فا را در اولویت قرار می‌دهم، حضور تک‌تک هم‌تمرین‌کنندگان را گرامی می‌دارم و مطمئناً این کار را به‌خوبی انجام می‌دهم. همانطور که انتظار می‌رفت، استاد همه چیز را به‌خوبی نظم و ترتیب دادند و کارها را به‌راحتی بین تمرین‌کنندگان در اتوبوس تقسیم کردم. همه با یکدیگر همکاری کردند تا سه سوسافون و دو شیپور بزرگ را به نوازندگان چهار کشور دیگر تحویل دهند. درنتیجه، این ابزارهای فا نقش باشکوه خود را در رژه ایفا کردند.

در راه برگشت به خانه، امیدوار بودم هم‌تمرین‌کنندگان تجربیات خود را به‌اشتراک بگذارند. به همین دلیل همیشه علاقه دارم با اتوبوس سفر کنیم. هر بار که تبادل تجربه‌های هم‌تمرین‌کنندگان را می‌شنوم، احساس می‌کنم ذهنم روشن می‌شود. تبادل تجربه‌های تأثیرگذار و صادقانه تک‌تک هم‌تمرین‌کنندگان را به‌خاطر دارم! 

همچنین وابستگی در طلب بودن و حس رضایت را در خودم دیدم. در گذشته هر زمان تبادل تجربه‌های خوبی داشتیم، هم‌تمرین‌کنندگان از من تعریف و تمجید می‌کردند و من نیز از به‌انجام رساندن کاری که استاد برعهده‌ام گذاشتند، خوشحال بودم. این تعریف و تحسین را نیز می‌پذیرفتم که: «به‌عنوان یک میزبان، کارم عالی بوده است و چون توانسته‌ام به‌خوبی در هم‌تمرین‌کنندگان انگیزه ایجاد کنم، آنها تبادل تجربه خوبی داشتند.» گرچه سعی کردم این تفکر را نفی کنم، هنوز هم جایگاه و نقش خودم را مهم می‌پنداشتم. این بار خودخواهی‌ام تبدیل به یک مانع شد.

در ابتدا متوجه نشدم که چنین مشکلی دارم و به‌شدت سعی می‌کردم دیگران را قانع کنم که باید این فرصتِ با‌هم‌بودن را گرامی بداریم و اگر تجربیات‌مان را به اشتراک نگذاریم پشیمان خواهیم شد. از برخی از تمرین‌کنندگان که به‌نظر تبادل تجربه‌های خوبی می‌گفتند خواستم که پیش‌قدم شوند. بعد از اینکه یکی از هم‌تمرین‌کنندگان تجربه تأثیرگذاری را مطرح کرد، چند تمرین‌کننده دیگر را صدا کردم، اما آنها تمایلی نشان ندادند. افکار بدی به ذهنم رسید: «آیا به این خاطر است که خسته هستند؟ من هم خسته هستم. حتی وقتی سعی کردم تشویق‌تان کنم که تجاربتان را به اشتراک بگذارید، موانع بسیاری وجود دارند. حرفی برای گفتن ندارم. تبادل تجربه‌ای که با اجبار دیگران باشد، خوب نخواهد بود. اگر اکنون تبادل تجربه نکنید، پشیمان می‌شوید.»

احساس ناراحتی‌ام نیز باعث شد به درون نگاه کنم و متوجه خودخواهی‌ام بشوم. برای از‌بین بردن آن، افکار درست فرستادم. همان‌جا در اتوبوس درباره خودخواهی‌ام با هم‌تمرین‌کنندگان صحبت کردم. گفتم: «واقعاً امیدوارم که هم‌تمرین‌کنندگان تحت فشار و تأثیر این وابستگی من قرار نگرفته باشند. باید صحبت کرده و همراه با هم رشد کنیم.» وقتی این را گفتم، تمام هم‌تمرین‌کنندگان فعالانه شروع به تبادل تجربه کردند.

در آن هنگام، یک تمرین‌کننده جوان که قبلاً خوب عمل می‌کرد و با مادرش تمرین می‌کرد نیز صحبت کرد. او در سال‌های اخیر غرق در جامعه معمولی شده بود و کاستی‌ها، درد و رنج و تلاش‌هایش و اینکه با شنیدن سخنرانی استاد چقدر تحت تأثیر قرار گرفته بود را به اشتراک گذاشت. هم‌تمرین‌کنندگان برای او کف زدند. مادرش نیز تجربه‌اش را در‌میان گذاشت. به‌دنبال آن، چند تمرین‌کننده جوان دیگر که حدود ۲۰ ساله بودند نیز درباده تجاربشان صحبت کردند. خیلی تأثیرگذار بود. برای آنها خیلی خوشحال شدم.

متوجه شدم که یک هماهمنگ‌کننده می‌تواند دارای توانایی‌های بسیار قوی‌ای نباشد یا همه امور را خودش انجام ندهد. هرچه هماهنگ‌کننده بیشتر منیتش را رها کند، بیشتر می‌تواند تمرین‌کنندگان را تشویق کند که به توانایی‌هایشان تحقق بخشند. حتی مهم‌تر از آن اینکه، لازم است که خودش را کنار بگذارد تا دیگران بتوانند مسئولیت‌هایشان را به‌انجام برسانند.

اطرافیان خود را گرامی بداریم

وقتی دخترم چهار ساله بود همراه با من تزکیه را شروع کرد. وقتی شش ساله بود، به کانادا آمدیم. پس از اینکه آزار و شکنجه آغاز شد، برای شرکت در فعالیت‌های اعتباربخشی به فا همه جا همراه من می‌آمد. دوبار با من به ژنو آمد. در سن ۹ سالگی برای برافراشتن و نگه داشتن بنر با من به میدان تیان‌آن‌من آمد. بارها برای کنفرانس فا و فعالیت‌های دیگر با من به آمریکا آمد. او یکی از اولین تمرین‌کنندگان خردسالی بود که به گروه مارش تیان گوئو پیوست. پس از اینکه برای مدتی تزکیه را کنار گذاشته بودم دوباره همراه من تمرین فالون دافا را ادامه داد.

ازآنجا‌که وضعیت تزکیه‌ام ثبات نداشت، نمی‌توانستم وابستگی به دخترم را رها کنم. پس از اینکه بزرگ شد، بیشتر و بیشتر از دافا فاصله گرفت و دیگر با من در فعالیت‌های اعتباربخشی به فا نیز شرکت نمی‌کرد. سرسخت و سرکش شده بود. با صراحت حرف می‌زد و گاهی اوقات بخش‌های خیلی دردناک وابستگی‌هایم را تحریک می‌کرد. بیشترین تلاشم را می‌کردم که شین‌شینگم را حفظ کرده و تکان نخورم. فکر می‌کردم می‌دانم چگونه به درون نگاه کنم و آنطور که با من رفتار می‌کرد با او رفتار نمی‌کنم. پس چرا وضعیتش بهتر نمی‌شد؟ هنوز هم اغلب اوقات بدخلق می‌شد و افسرده و غمگین به‌نظر می‌رسید. می‌دانستم که به من ارتباط دارد، اما فکر می‌کردم اگر به حالتی برسم که قلبم تکان نخورد، به اندازه کافی بردبار هستم. هر شخص دیگری بود خیلی وقت پیش صبرش تمام شده بود. وقتی وضعیت ذهنش آرام بود، او هم به من می‌گفت که نسبت به رفتارهای او بسیار بردبار بوده‌ام.

تنها پس از کنفرانس فا و شنیدن تبادل تجربه‌های هم‌تمرین‌کنندگان بود که به این مطلب روشن شدم که آن‌گونه که قبلاً به درون نگاه می‌کردم کاملاً سطحی بوده است. بردباری من: « بردباری یک فرد عادی است که به موضوعات مربوط به خودش وابسته است.» («بردباری (رِن) چیست؟» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۱)

حس می‌کردم درمورد دخترم کاری از دستم برنمی‌آید. رفتارهایش را انعکاسی از تزکیه خودم نمی‌دیدم و دلیل این رفتارهایش را از خودم نمی‌پرسیدم. آیا به دلیل وجود مسائلی در درون خودم بود؟ هنگامی‌که اینگونه فکر کردم، متوجه شدم که نمی‌دانستم چگونه حقیقتاً به درون نگاه کنم. دختر و همسرم مکرراً در مقابل من «به‌طور آزاردهنده‌ای» رفتار می‌کردند تا کمک کنند وابستگی‌های خودم را ببینم. حتی بدتر اینکه، در دلم از آنها گله و شکایت می‌کردم: دخترم کیفیت مادرزادی ضعیفی دارد، وابستگی شدیدی به پول دارد! همسرم وابستگی شدیدی به رقابت‌جویی دارد و به‌راحتی با دیگران بحث و جدال می‌کند. گاهی اوقات حتی فکر می‌کردم که چرا نظم و ترتیب داده شده است که این دو نفر با من باشند. فرزندان تمرین‌کنندگان دیگر خیلی سربه‌زیر هستند! چرا؟ درنهایت فهمیدم رفتار یا «نحوه انجام کارهایشان» انعکاسی از وضعیت تزکیه من است. آن برای من است که به مسائل خودم نگاهی بیندازم. این مورد را تا همین تازگی‌ها متوجه نشده بودم.

از اطرافیانم بسیار سپاسگزارم. تصمیم گرفتم که آنقدر به‌خوبی تزکیه کنم تا رضایتشان را جلب کنم، با اینکه آنها از این نظم و ترتیب آگاه نیستند. وقتی چنین طرز تفکری در من ظاهر شد و مدام بدون قید و شرط به درون نگاه کردم، رویکرد آنها تغییر کرد. اکنون حس می‌کنم در میدان انرژی من احساس راحتی می‌کنند و اغلب نگرش‌شان به‌طور چشمگیری تغییر می‌کند.

اخیراً به اوتاوا، نیویورک و مونترال سفر کردم. سعی کرده‌ام که به مسائل از دیدگاه همسرم بنگرم و از‌آنجا‌که زندگی راحتی نداشته است با او همدردی کنم. معتقدم که شوهرم نیز، در اعماق قلبش، در جستجوی دافا است. اگر از همراهی من در این مسیر راضی نیست، حتماً درجایی به‌خوبی عمل نکرده‌ام. حالا به‌طور صادقانه خودم را اصلاح می‌کنم. در این وضعیت ذهنی‌ام وقتی به او گفتم که باید بروم، بسیار آرام بود و رفتاری طبیعی داشت. همین درباره دخترم نیز صدق می‌کند. هرزمان که بدخلقی می‌کند، بلافاصله متوجه می‌شوم که مسائلی در من هست و فوراً به درون نگاه می‌کنم. اذعان می‌کنم که اشتباه کرده‌ام و صادقانه متوجه می‌شوم که حق با او بوده است. چرا متوجه آن نشده بودم؟ او بلافاصله معذرت‌خواهی کرد و گفت که رفتارش بد بوده است. بدین طریق، این آزمون را فوراً گذراندم. همچنین آگاه هستم که احساساتم هنوز خیلی قوی است - امیدوارم بتواند فوراً به مسیر تزکیه بازگردد.

استاد بیان کردند:

«این مخصوصاً در دوره‌‏ی اصلاح فا صدق می‌‏کند، که در آن تمام موجودات کیهان، هم مثبت و هم منفی، می‌‏خواهند نجات یابند. و این شامل حتی خدایان بالاترینِ سطوح که به‌‏طور خارج از تصوری عظیم‌‏اند می‌‏شود، و همچنین، مخصوصاً موجودات دنیاهایشان. به همین خاطر است که توانسته‌‏اند در این دنیای بشری، و در این سه‌‏قلمرو، حضور یابند. آیا می‌‏توانستند از این فرصت نجات یافتن که در طول اعصار یک‌‏بار دست می‌‏دهد بگذرند؟ "تو باید مرا نجات دهی"—آنها همه‌‏شان این را بیان می‌‏کنند، و درخواست می‌‏کنند که نجات یابند. اما طوری که این قضیه روی می‌‏دهد، چیزی که فرد با استفاده از آن‌‏نوع منطق و درکی که در دنیای بشری یافت می‌‏شود انتظارش را دارد نیست، مثل آن‌‏طوری که باید هنگام درخواست کمک، مودب و متواضع باشید—"چون اینجایی تا مرا نجات دهی، اول باید قدردانی‌‏ام را نسبت به تو ابراز کنم، و من کاری را که از دستم بر بیاید برای آسان‌‏تر کردن آن انجام خواهم داد"—اصلاً شبیه این نیست. از نگاه آنها، "اگر تو باید مرا نجات دهی، اول باید به سطح من برسی، و باید قبل از اینکه بتوانی مرا نجات دهی این مقدار از تقوای عظیم را داشته باشی. بی‌‏چنین تقوای عظیمی، بدون رسیدن به مقام من، چطور می‌‏توانی نجاتم دهی"؟ بنابراین کاری می‌‏کنند که بلغزید و زمین بیفتید، رنج بکشید، و وابستگی‌‏هایتان را از بین ببرید، بعد از این، با تقوای عظیم‌‏تان که بنا گذاشته شده است، شما تا آن سطح تزکیه کرده‌‏اید و قادرید آنها را نجات دهید. این آن‌‏طوری است که می‌‏خواهند باشد.» (مریدان دافا باید فا را مطالعه کنند - آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای منطقه‌‏ی شهری واشنگتن دی‌‏سی ۲۰۱۱)

اکنون درک می‌کنم که باید تمام افکار و تصورات بشری‌ام را رها کنم و فقط بر تزکیه خوب خودم تمرکز کنم. آن شبیه به این است که به‌منظور نجات موجودات ذی‌شعوری که برای ما تعیین شده است، نیاز داریم که تقوای عظیم و قلمرو خود را بسازیم، تا آنها بخواهند ما نجاتشان دهیم. استاد بهترین‌ها را برای ما نظم و ترتیب‌ داده‌اند و ما فقط باید آن را به انجام برسانیم.

صرف‌نظر از اینکه آنها توسط نیروهای کهن نظم و ترتیب داده شده باشند یا به‌وسیله استاد، اطرافیان ما همگی برای کمک به تمرین‌کنندگان دافا در تزکیه‌شان آمده‌اند. وقتی مریدان دافا بتوانند بدون قید و شرط به درون نگاه کنند و بجای اینکه به دیگران نگاه کنند تمام چیزهایی که در اطرافشان رخ می‌دهد را به‌عنوان آینه‌ای ببینند که تزکیه خودشان را منعکس می‌کند، وقتی خودمان را به‌خوبی تزکیه کنیم، درحال نجات موجودات ذی‌شعور و زندگی‌های بی‌شمار پشت آنها هستیم.

آن برای هم‌تمرین‌کنندگان نیز صدق می‌کند. نحوه رفتار هم‌تمرین‌کنندگان لزوماً وضعیت حقیقی تزکیه‌شان نیست. رفتارهای آنها برای این است که آن را ببینیم و خود را تزکیه کنیم. نباید بجای تزکیه خودم بر آنها تمرکز کنم. استاد ترتیب می‌دهند که آنها این‌طور رفتار کنند تا وابستگی‌های ما را نمایان کنند.

امیدوارم بتوانیم انتظارات استاد را برآورده کنیم و در مسیر نهایی به‌خوبی قدم بگذاریم.

متشکرم استاد! از همه متشکرم.

(ارائه شده در کنفرانس تبادل تجربه تزکیه فالون دافای ۲۰۱۶ کانادا)

http://en.minghui.org/html/articles/2016/8/11/158211.html