(Minghui.org) پس از تولد پسرم، بهدلیل کمر درد نمیتوانستم در رختخواب به پهلو بچرخم و گاهی اوقات به علت درد بستری بودم. آنگاه در یک رؤیا دیدم پزشکی که لباس جراحی پوشیده بود به پایین کمرم مایعی را تزریق کرد و دیگر دردی احساس نکردم.
من باردار بودم، اما در سال 2001 یک سقط جنین داشتم. مدت 25 روز در بستر بودم و تمام شب نمیتوانستم بخوابم. نمیتوانستم صاف بنشینم یا خوب نفس بکشم. استاد لی بنیانگذار فالون دافا را صدا کردم: «استاد خواهش میکنم کمک کنید! نمیتوانم نفس بکشم!» شنیدم که استاد میگویند: «تو از این لحظه به بعد خوب خواهی شد.» هنگامیکه به خواب رفتم، ساعت 3:40 صبح بود. هرگز آن روز را فراموش نمیکنم.
پسرم کمک کرد تزکیه کنم
هنگامیکه با تمرینکننده دیگری فا را مطالعه میکردم، با چشم آسمانیام دیدم که پسرم در مقابلم ایستاده، سراسر بدنش از چشمهایی پوشیده شده است.
پسرم آرام بود و بهندرت صحبت میکرد. اما یکبار به من گفت: «آیا میدانی چرا استاد برایم نظم و ترتیب دادند تا در خانه بمانم؟ تو همیشه دیگران را سرزنش میکنی، اما هیچ کسی جرئت ندارد تو را سرزنش کند.
«درباره آن فکر کردم، هیچ تمرینکنندهای هرگز تو را بهخاطر چیزی مورد انتقاد قرار نداده است. چه کسی جرئت دارد در تو خطایی پیدا کند؟ استاد برایم نظم و ترتیب دادند که از تو مراقبت کنم. منتطر نباش تا سایر تمرینکنندگان به کمال برسند و تو را پشت سر جا بگذارند، آنجا بنشینی، گریه کنی!» شگفتزده شده بودم که آیا این او بود تمام این حرفها را میزد یا نه.
وقتی در حال تهیه دو غذای وقتگیر بودم، همسرم میپرسید: «پسرم، آیا این خوشمزه است؟» پسرم پاسخ میداد: «این وحشتناک است. این غذا فقط برای خوکها مناسب است.» این حرفش مرا ناراحت کرد و گفتم: «من خودم را به دردسر زیادی انداختم، چگونه میتوانی چنین حرفی بزنی؟» پسرم لبخند زد و گفت: «ها ها! شما آزمون را با موفقیت نگذراندی!
آنگاه، وقتی من و مادر شوهرم دلمه بخارپز درست میکردیم، همسرم میگفت: «چرا دوباره دلمه درست میکنید؟ بارها به شما گفتهام این دلمهها به ضخامت تخت کفش است. من آن را دوست ندارم.» عصبانی شده و پاسخی تند و زننده میدادم. وقتی پسرم آن را میشنید، میخندید.
متوجه شدم که آزمون دیگری را نیز نگذراندم. پس از آن، میخواستم مطمئن شوم که دیگر عصبانی نخواهم شد، فقط تزکیه و بهتدریج رشد کردهام.
آنگاه، وقتی همسرم درمورد غذایی سرزنشم میکرد، واقعاً شینشینگم را حفظ میکردم. پس از آن، هر غذایی را که میپختم، او دیگر از آن ایراد نمیگرفت.
مشکلات رابطه تقدیری برطرف شد
والدین همسرم در حومه شهر زندگی میکردند. همسرم و برادرش در شهر مشغول به کار بودند و سه خواهرش در مزرعه در زادگاهشان کار میکردند. قبل از اینکه دافا را تمرینکنم، از والدین همسرم مراقبت نمیکردم و فکر میکردم کاری با خانواده همسرم ندارم. اگر او به دانشگاه نرفته بود و در شهر کار نمیکرد، با او ازدواج نمیکردم. همچنین از خانواده همسرم ناراضی بودم.
پس از اینکه در سال 1998 تزکیه را آغاز کردم، متوجه شدم که در پشت هر وضعیتی دلیلی وجود دارد. نارضایتیهایم را رها کردم و بیشتر ملاحظه همسرم و والدینش را کردم.
پس از اینکه پدرشوهرم درگذشت، موافقت کردم که هزینه مراسم کفن و دفنش را بپردازم. همه از شنیدن آن شگفتزده شدند و این سوژه بحثهای بسیاری در منطقه ما شد. آنها فکر میکردند که یک تمرینکننده دافا واقعاً خوب است.
پس از مرگ پدرشوهرم، مادر شوهرم خانه، زمین و زمینهای کشاورزی کوهستانی را به دخترانش داد. اما هیچ کدام نمیخواستند از او مراقبت کنند، بنابراین از او دعوت کردم تا برای بقیه عمرش با ما بماند. گرچه او مستمری یا درآمدی نداشت، اما من تصمیم گرفتم از او نگهداری کنم.
در ابتدا وقتی نزد ما آمد، بسیار سختگیر بود و باعث مشکلات بسیاری برایم میشد. احساس بدی داشتم. فکر میکردم که تزکیهام محکم و استوار است، اما این باعث شد که متوجه شوم هنوز راه زیادی برای رفتن دارم.
روزی دیدم روی کاناپه نشسته و از او خواستم تا پیادهروی کند، تمرینات را انجام دهد یا کف اتاق را جارو بزند. او جارو را برداشت و اینجا و آنجا را جارو کرد، سپس جارو را روی زمین پرت کرد و به من گفت که خدمتکار من نیست. میدانستم که این آزمونی برای من بود و تلاشی آگاهانه برای حفظ آرامشم به من میداد.
خانواده از مزایای دافا بهرهمند میشود
استاد بیان کردند: «... با وجود یک تمرینکننده در خانواده، همه افراد خانواده از مزایای آن بهرهمند میشوند...» (آموزش فا در کنفرانس فا در استرالیا)
دو خاله دارم، یکی 80 ساله و دیگری 76 ساله است. هنگامیکه یکی از خالههایم به دیدار ما آمد، درباره حقایق دافا با او صحبت کردم. همان روز او از بیماری قلبی شفا یافت.
روابطمان با خاله دیگرم، عروس و نوهاش خوب نبود. اما، پس از روشن کردن حقیقت دافا برای آنها، درباره خوبی و بدی و درباره روابط کارمایی، آنها درک کردند و هر دو تصمیم گرفتند دافا را تمرین کنند. اختلافات خانوادگی برطرف شد.
مادر شوهرم سابقاً در روز فقط دو وعده غذا میخورد. پس از اینکه نزد ما آمد، او خواست سه وعده غذا در روز بخورد، زیرا غذاهای خوشمزه و گوشت را دوست داشت.
او گفت: «تو نهتنها بامن خوب رفتار میکنی، بلکه با همه بهخوبی رفتار میکنی.» او این عبارات را هر روز ازبر میخواند: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری عالی است!»
مادرشوهرم هر روز فا را با من مطالعه میکند. در ابتدا برای او سخت بود که حتی حروف بزرگ را بخواند، اما اکنون میتواند نسخه کوچک جوآن فالون را نیز بخواند.
مدیر مدرسه: «امیدوارم همه از شما یاد بگیرند.»
در طول ارزیابی مدرسه، همه به مغزشان فشار میآوردند و سعی میکردند دریابند که چگونه میتوانند پیشرفت کنند. 28 تن فقط برای پنج مکان درنظر گرفته شدند؛ آن بسیار رقابتی بود. وقتی تصمیم گرفتم که شرکت نکنم، مدیر گفت: «امیدوارم همه از شما یاد بگیرند.»
بعد از اینکه در کلاس درباره دافا صحبت کردم، گزارشم را به اداره پلیس دادند. رئیس پلیس از مدیر و منشی مدرسه خواست که با شدت عمل با من برخورد کنند.
ما جلسهای داشتیم و حقیقت را برای آنها روشن کردم و به آنها گفتم پس از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، تغییراتی را در ذهن و جسمم تجربه کردهام. در نهایت، همه درک کردند و میدانستندکه فالون دافا هیچ قانونی را نقض نکرده است.
آنها از من خواستند نامهای بنویسم حقایق را توضیح دهم و مدیر آن را به رئیس پلیس ارائه دهد. همچنین کتاب جوآن فالون و یک تقویم بزرگ فالون دافا را به مدیر دادم. او جوآن فالون را خواند.
برای سرپرستان در مدرسه حقیقت را روشن و به آنها توصیه کردم که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شوند. از آنجا که مدیرانم به من اعتماد کردند، بهعنوان سرپرست بخش امور آموزشی، ارتقاء شغلی پیدا کردم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه