(Minghui.org) من یک تمرین‌کننده فالون گونگ و حدوداً 60 ساله هستم. حتی با وجود اینکه بی‌سواد بودم، این تمرین را در 2 مارس 1999 شروع کردم. از آنجا که نمی‌توانستم بخوانم، با یک دستگاه پخش نوار کاست، به سخنرانی‌های استاد گوش می‌دادم.

یک‌شبه یاد گرفتم که بخوانم

یک روز برق رفت که بسیار مضطرب‌کننده بود. کتاب جوآن فالون را برداشتم، اما نمی‌توانستم آن را بخوانم. کتاب را روی قلبم گذاشتم و نمی‌دانستم که چرا والدینم اجازه نداده بودند به مدرسه بروم. من شش خواهر و برادر دارم و میان آنها من تنها کسی بودم که بی‌سواد بودم. می‌خواستم بخوانم، بنابراین از درون به‌‌شدت گریه می‌کردم. صبح روز بعد که بیدار شدم، چیزی معجزه‌آسا رخ داد: می‌توانستم بخوانم و همه حروف چینی در کتاب را می‌شناختم!

اکنون می‌توانم همه کتاب‌های دافا و مقالات تبادل تجربه را بخوانم. جوآن فالون را دست‌نویس کردم. نخست دست‌خطم خیلی خوب نبود و از دست‌نویس کردن آن دلسرد شدم. از استاد کمک خواستم. حالا دست‌خطم بهتر شده است. عمیقاً از استاد سپاسگزارم که به من خرد عطاء کردند.

از بین بردن کارمای بیماری

یک شب بعد از فرستادن افکار درست، دردی ناگهانی و شدید در قفسه سینه داشتم و لباس‌هایم خیس عرق شده بودند. می‌خواستم شوهرم که او نیز تمرین‌کننده دافا است را بیدار کنم، اما این کار را نکردم و فکر کردم: «من یک تمرین‌کننده فالون گونگ هستم، استاد را دارم، نمی‌ترسم.» فقط با همین یک فکر، تمام علائمم ناپدید شدند! متوجه شدم ازآنجا که افکار درست داشتم، استاد کارمای بیماری را برایم ازبین بردند.

یک روز که تمرین ایستاده را انجام می‌دادم، ناگهان احساس تهوع شدیدی کردم و گویا درحال از هوش رفتن بودم. چیزی می‌خواست وادارم کند که دراز بکشم و استراحت کنم، اما تسلیم نشدم و فکر کردم وقت آن رسیده که خودم را ارتقاء دهم و بهبود ببخشم. استاد دوباره کمکم کردند و علائمم کاملاً از بین رفتند.

آن را درک کردم، زیرا به‌عنوان تزکیه‌کنندگان، باید به‌وضوح مشخص کنیم که افکارمان از کجا می‌آیند. تا زمانی که افکار درست قوی داشته باشیم، استاد بهترین‌ها را برای‌مان نظم‌وترتیب می‌دهند.

تجربه‌ای شگفت‌انگیز

در 13 مه همراه نوه‌ام و یک تمرین‌کننده دیگر بیرون رفتیم تا پوسترهای فالون گونگ را بچسبانیم. وقتی هوا رو به تاریکی بود، آن تمرین‌کننده دیگر نوه‌ام را با موتورسیکلت به خانه برد. من 30 دقیقه دیگر به کارم ادامه دادم تا اینکه تمام پوسترها را چسباندم.

وقتی به خانه رسیدم، خانواده‌ام پرسیدند که آیا کسی مرا با وسیله نقلیه‌اش به خانه رسانده است. گفتم که با دوچرخه‌ام تا خانه آمدم. آنها تعجب کردند که چگونه چنین چیزی ممکن است، زیرا آن تمرین‌کننده دیگر و نوه‌ام 30 دقیقه قبل از اینکه من تصمیم به بازگشت بگیرم، مرا ترک کرده بودند. باور دارم که استاد مرا از طریق بُعد دیگری به خانه رساندند.