(Minghui.org) تمرین‌کننده‌ای جدید هستم که تقریباً چهار ماه است فالون دافا را تمرین کرده‌ام.

در دوران کودکی‌ام، وقتی مادرم تمرینات فالون دافا را انجام می‌داد، درحالی‌که در کنارش بازی می‌کردم، اغلب دستورالعمل‌های ضبط شدۀ استاد در نوار موسیقی را ازبر می‌خواندم. ازآنجاکه خیلی کوچک بودم، تماشای تلویزیون را دوست داشتم، اما علاقه‌ای به تماشای اخبار نداشتم، بنابراین تحت‌تأثیر تبلیغات توهین‌آمیز حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) علیه دافا قرار نگرفتم. گرچه درخصوص دافا آگاهی نداشتم، اما احساس می‌کردم که دافا خوب است.

کتاب جوآن فالون را اولین بار زمانی خواندم که هنوز در مدرسه ابتدایی بودم. گرچه قبلاً تمام کلمات را می‌شناختم، اما درباره اینکه تزکیه چیست دیدگاهی نداشتم. بااین‌وجود، اصول آن «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری» در قلبم عمیقاً ریشه داشت. بنابراین، هنگامی که به متونی در کتاب‌های درسی ابتدایی برمی‌خوردم که در توهین به دافا بود، از پذیرش آنها اجتناب و پس از بازگشت به خانه آن بخش از کتاب‌ها را پاره می‌کردم.

همیشه از دافا حمایت قرار می‌کردم حتی زمانی که آن را تمرین نمی‌کردم. در مدرسه، هرگز هم‌کلاسی‌های ضعیف و آسیب‌پذیر را مورد آزار قرار نمی‌دادم، کاری که سایر بچه‌ها انجام می‌دادند، درعوض به آنها کمک می‌کردم. علاقه‌ای به غیبت درباره دیگران نداشتم و از کسانی که دوست داشتند چاپلوسی دیگران را بکنند یا شرور و سرکش بودند، دوری می‌کردم. عملکرد تحصیلی‌ام در حد متوسط بود، اما همیشه فردی مردمی در کلاس بودم و دوستانم کسانی بودند که با مهربانی و صادقانه رفتار می‌کردند.

گم شدن در توهم اجتماع

بعد از اینکه برای ورود به دبیرستان به کانادا آمدم، ویژگی‌های شخصیتی‌ام بسیار تغییر کرد. باتوجه به تأثیرات اجتماعی، شروع به انجام بازی‌های کامپیوتری و تماشای کارتن کردم. اغلب درباره بازی‌های کامپیوتری و طرح کارتن با همکلاسی‌هایم گفتگو می‌کردم و حتی به‌شدت عادت پیدا کردم که تمام شب را درحال وقت‌گذارنی در اینترنت باشم.

همیشه احساس خستگی می‌کردم و انرژی کافی نداشتم. علاوه‌بر این، اغلب به خانه‌ دوستانم می‌رفتم تا دور هم جمع شویم، باهم غذا بخوریم، مشروب بنوشیم و لذت ببریم. باوجود این سرگرمی‌ها، احساس خلاء می‌کردم. بعداً یک دوست‌دختر پیدا کردم اما وقتی رابطه بین ما به هم خورد عمیقاً دچار آسیب روانی شدم.

گام‌برداشتن در مسیر تزکیه

مشاهده مادرم که به‌طور جدی و کوشا با مردم در چین تماس تلفنی برقرار می‌کرد تا با آنها درباره دافا و آزار و شکنجه آن صحبت کند، باعث شد که بخواهم تمرین دافا را شروع کنم. یک شب بعد از خواندن مقاله «آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۱۵ کرانه غربی»، احساس غیرقابل وصفی در قلبم داشتم؛ احساس کردم فای استاد بیدارم کرده بود.

آن شب، خیلی گریه کردم و بارها و بارها درحالی‌که در بستر بودم، با خودم نجوا می‌کردم: در طول تمام این سال‌ها مشغول چه کاری بودم؟

در مقابل سال‌های بسیاری که در دنیای بشری گم شده و مأموریتم برای نجات مردم و خانه حقیقی‌ام را فراموش کرده بودم، احساس سرگشتگی و گناه کردم.

آن شب، مصمم شدم که تزکیه کنم وسه کاری که استاد الزامی‌ می‌دانند را انجام دهم تا بتوانم این سال‌های آکنده از پشیمانی و گم‌شدن در جهان بشری را جبران کنم.

خشنودی و به‌انجام رساندن تعهد

از آن شب رسماً شروع به تزکیه کردم و تمام بازی‌های کامپیوتری و انیمیشن‌های نصب‌شده روی کامپیوترم را پاک کردم. حتی کنسول‌های بازی‌ام را فروختم و موسیقی‌های مردم عادی ذخیره‌شده روی تلفنم را پاک کردم. گرچه احساس می‌کردم که این کاری است که باید انجام دهم، اما برای انجام آن همچنان به‌ عزم و اراده‌ راسخ بسیاری نیاز داشتم.

هنوز به یاد می‌آورم که چگونه کارمای فکری در ذهنم سعی می‌کرد از پاک کردن چنین نرم‌افزارهایی جلوگیری کند. اما، می‌دانستم که اگر این چیزهای بد را کاملاً را پاک نکنم، نمی‌توانم الزامات یک تزکیه‌کننده را برآورده کنم.

درحالی‌که انرم‌افزارهای مذکور را حذف می‌کردم، به ازبر خواندن این عبارات ادامه دادم: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» در آن لحظه، بازخورد و طنینِ تک‌تک سلول‌ها در بدنم را احساس می‌کردم. هنگامی که برای حذف همه این چیزهای بد مصمم شدم، مقداری مایع چسبناک را بالا آوردم. می‌دانستم که استاد درحال پاکسازی بدنم هستند.

هنوز می‌توانم به خاطر بیاورم که قبل از شروع تزکیه، مادرم تلفن و کامپیوترم را از من گرفت تا مانع از بازی‌کردنم شود. این کار او باعث نشد که تغییر کنم. اما پس از آغاز تزکیه، نه تنها بازی‌ها را حذف کردم، بلکه می‌توانستم خودم را کنترل کنم.

هر زمان که ذهنیت تمایل به بازی در من ایجاد می‌شد، به‌طور جدی با افکار درست آن را پس می‌زدم، نادیده می‌گرفتم و ازبین می‌بردم. می‌دانم که اینها مداخله‌های ناشی از افکار کارمایی و عوامل بیرونی هستند، نه افکار من. با این کار، از آن زمان به بعد بازی‌های کامپیوتری را کنار گذاشته‌ام و همچنین هنگام غذا خوردن فیلم‌های مردم عادی را تماشا نمی‌کنم. هر زمان که وقت دارم، به مقالات تبادل تجربه تمرین‌کنندگان در وب‌سایت مینگهویی گوش می‌کنم.

پس از آغاز تزکیه، تغییرات جسمی و روانی بسیاری را تجربه کردم. هنگام کریسمس، به خانۀ یکی از دوستانم رفتم و وضعیت دوستانم را دیدم: به‌جای اینکه سرشار از انرژی و طراوت ناشی از سن‌شان باشند، با رخوت و سستی روی کاناپه نشسته بودند و چشم‌شان به تلفن‌‌شان خیره شده بود یا تلویزیون تماشا می‌کردند و در روز روشن خمیازه می‌کشیدند.

بعد از صحبت با آنها، متوجه شدم که قبل از رفتن به رختخواب، تا چهار یا پنج صبح بیدار بودند و هنوز درباره بازی‌ها، انیمیشن‌ها و موضوعات مستهجن صحبت می‌کردند.

وقتی به‌دقت درباره آن فکر کردم، متوجه شدم که قبل از تزکیه، مانند آنها بودم. زندگی مغشوش و بی‌هدفی را سپری می‌کردم و از اوقات فراغتم برای چشم دوختن به تلفن یا بازی در کامپیوتر استفاده می‌کردم و اغلب تمام شب را با بازی سرگرم بودم. گرچه من و دوستانم می‌خواستیم این شیوه از زندگی را تغییر دهیم و می‌دانستیم که شیوه درستی را در پیش نگرفتیم، واقعاً برای تغییر آن دست به عمل نزدیم و نمی‌توانستیم از این چیزها رها شویم.

پس از آغاز تزکیه، هر روز که سپری می‌شد، قدرت جسمی‌ام افزایش می‌یافت و هر روز سرشار از انرژی بودم. درحالی‌که منتظر ورود به کالج بودم، کاری نیمه‌وقت در سوپرمارکت پیدا کردم. این کار عمدتاً شامل کار دستی می‌شود و نیاز به انجام کار ذهنی چندانی ندارد، بنابراین اغلب ازبر می‌خوانم: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

یک بار، زمانی که من و همکارانم محصولات پنج کانتینر را تخلیه می‌کردیم، آنها احساس خستگی و ناتوانی کردند. اما، من خسته نشدم و حتی بدون ابراز کلامی حاکی از شکایت لبخند می‌زدم. یکی از همکاران از من پرسید: «همیشه لبخند به لب داری. آیا کار برایت خیلی خوشایند است؟»

تقویت خودآگاه اصلی و از بین بردن مداخله‌های ناشی از کارمای فکری

در طول دوره تزکیه، اکثر محنت‌ها و آزمون‌هایم درخصوص شین‌شینگ از مداخله‌های درونی‌ سرچشمه می‌گرفته‌اند.

به‌خاطر می‌آورم هنگامی که ابتدا تزکیه را شروع کردم، مداخله‌های ناشی از کارمای فکری بسیار قوی بودند و بازی‌ها و طرح کارتن‌ها اغلب در ذهنم منعکس می‌شدند. از ظاهر شدن آنها در ذهنم جلوگیری می‌کردم. برای پس زدن آنها، گاهی اوقات سرم را با دو دست می‌فشردم و در رختخواب از درد به خود می‌پیچیدم. بعدها، هر زمان که ظاهر می‌شدند، برای از بین بردن آنها افکار درست می‌فرستادم. آگاهی اصلی‌ام در هر لحظه هشدار می‌داد؛ اگر فکری مطابق با فا نبود، افکار درست می‌فرستادم و اجازه نمی‌دادم که حتی برای یک ثانیه در ذهنم وجود داشته باشد.

این وضعیت قبل از اینکه وضعیت ذهنی‌ام روشن‌تر شود، چند هفته باقی ماند. گرچه اندیشه‌های ناپاک گاهی اوقات دوباره پدیدار می‌شوند، درحال حاضر بسیار ضعیف هستند و هنگامی که خودآگاه اصلی‌ام اندکی قوی‌تر است، بلافاصله ناپدید می‌شوند.

نشستن در وضعیت لوتوس به مدت یک ساعت

وقتی به مدت نیم ساعت در وضعیت لوتوس می‌نشستم، واقعاً هیچ چیزی احساس نمی‌کردم. اما، موفقیتم در نشستن به مدت یک ساعت بسیار دشوار بود. درابتدا، وقتی قادر شدم به مدت یک ساعت تمرین را انجام دهم، پاهایم به‌شدت تکان می‌خوردند و پس از آن لرزش تمام بدنم را فرا ‌گرفت. بنابراین، از روسری برای بستن پاهایم استفاده کردم تا مانع از تکان خوردن و لغزیدن پاهایم از روی هم شوم.

به‌رغم داشتن درد از بازکردن پاهایم امتناع کرده و فکر می‌کردم که وقتی بیش از حد دردناک می‌شوند، استاد رنج‌های عظیمی را به‌خاطر ما تحمل می‌کنند. احساس ‌کردم رنجی که متحمل می‌شوم چیزی نیست و بنابراین سزاوار نیست پاهایم را از روی هم پایین بگذارم.

حدود یک ماه طول کشید تا لرزش پاهایم متوقف شود، هرچند که هنوز بسیار دردناک هستند و بسیار از درد اذیت می‌شوم. اما، تا زمانی‌ که سخنان استاد را به خاطر می‌آورم: «هیچ چیز واقعاً غیرقابل تحمل یا غیرممکن نیست.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)، می‌توانم هر بار آزمون را بگذرانم.

برقراری تماس تلفنی برای نجات مردم

وقتی اولین بار از طریق بستر نرم‌افزاری تماس تلفنی، شروع به برقراری تماس تلفنی کردم، هنوز درک درستی از حقایق دافا نداشتم. می‌دانستم که حادثه خودسوزی در میدان تیان‌آن‌من جعلی و ساختگی بود اما به جزئیات آن آگاه نبودم. درابتدا، راهنمای آموزشی برای مبتدیان را یاد گرفتم که مادرم آن را داشت. متونش برای یادگیری آسان و حقایق اساسی قبلاً در آن گنجانده شده بود.

در قلبم اشتیاق فراوانی برای نجات مردم داشتم، اما هر وقت تماس تلفنی برقرار می‌کردم، احساس تشویش و نگرانی داشتم و متن‌ها را با صدای بلند می‌خواندم، در‌حالی‌که دست‌ها و صدایم لرزش داشتند. بنابراین سرعت پاسخ و زمان مکالمه چندان رضایت‌بخش نبود.

بعدها مادرم به من گفت که باید به آرامی صحبت کنم نه با صدای بلند و طرف دیگر همچنان قادر به شنیدن آن خواهد بود. مدتی طولانی در ابن زمینه تلاش کردم اما نمی‌توانستم آن را انجام دهم، چون هر وقت که تلفن زنگ می‌زد، ذهنم خالی می‌شد.

این وضعیت به‌تدریج با تشویق تمرین‌کنندگان در اتاق آموزش و با تقویت استاد بهبود یافت؛ ملایم‌تر صحبت می‌کنم و مضطرب و نگران نمی‌شوم. علاوه‌بر این، متوجه شدم که باید حقایق درباره دافا را مطالعه کنم، زیرا اطلاعاتم در این زمینه بسیار اندک بود. بنابراین، مقدار بسیار زیادی از مطالب روشنگری حقیقت را در رادیو مینگهویی و مقالات موجود در وب‌سایت برای خروج از ح.ک.چ را خواندم. مطالبِ این وب‌سایت‌ها برای نوشتن یک متن کمک بسیار مفیدی بودند.

تمرین‌کننده‌ای کلاس آموزشی برای مبتدیان گذاشت و من با شرکت در آن بهره فراوانی بردم. به بسیاری از مطالب دسترسی داشتم و همچنین درخصوص اینکه چگونه خودم را از طریق تلفن معرفی کنم، شیوه‌های بسیاری آموختم، مانند استفاده از داده‌ها یا پدیده‌های اقتصادی برای روشنگری حقیقت. گرچه هنوز از متن نوشته شده استفاده می‌کنم، سرعت پاسخ و زمان پاسخ به‌وضوح افزایش یافته است.

شین‌شینگم نیز در هنگام برقراری تماس تلفنی رشد کرده است. برای مثال، آیا هنگامی که مردم مرا مورد دشنام قرار می‌دهند، تحت‌تأثیر قرار خواهم گرفت؟ آیا وقتی که نوع پاسخ بد باشد احساسات منفی در من ظاهر می‌شوند؟

ابتدا تحت‌تأثیر رفتار افراد عادی قرار می‌گرفتم و دچار وابستگی ترس می‌شدم. هر بار که شماره تلفنی را شماره‌گیری می‌کردم به‌شدت احساس سنگینی داشتم. اما، متوجه شدم که صرف‌نظر از نگرش موجودات ذی‌شعور، مسئولیت من این است که حقیقت را روشن کنم. بعدها تمرین‌کننده‌ای دیگر نیز مرا تشویق کرد: «فقط حرف بزن و خیلی فکر نکن.»

بعد از اینکه ذهنیتم را تغییر دادم، به‌طور غیرمنتظره، مردم به مدت بیشتری به حرف‌هایم گوش می‌دادند.

در طول این چهار ماه از تزکیه‌ام، دستخوش تغییرات بسیاری شده‌ام. استاد مهربان به‌خاطر ازبین بردن کارما و پاکسازی من، فرصتی که برای تزکیه و نجات موجودات ذی‌شعور به من عطا کردید، از شما سپاسگزارم. بسیار دشوار است که قدردانی‌ام از استاد را ابراز کنم و تنها کاری که می‌توانم انجام دهم این است که سه کار را به‌طور جدی و کوشا انجام دهم.

اما، هنوز جنبه‌هایی وجود دارند که به خوبی انجام‌شان نداده‌ام، مانند حفظ آرامش به هنگام مطالعه فا، عدم موفقیت در رسیدن به مرحله سکون به هنگام انجام تمرینات، تمرکز به هنگام فرستادن افکار درست، مشکل در بیدار شدن هر بار برای فرستادن افکار درست در طول نیمه‌شب و شفقت نداشتن به هنگام برقراری تماس تلفنی برای نجات موجودات ذی‌شعور.

علاوه‌بر این، هنوز وابستگی به شهوت، راحت‌طلبی، خشم و خودخواهی دارم. همچنان سخت کار کرده و کوشا خواهم بود، بر نقاط ضعفم غلبه کرده و خودم را اصلاح می‌کنم.

سپاسگزارم، استاد! متشکرم، هم‌تمرین‌کنندگان!