(Minghui.org) من 84 ساله هستم و در سال 1996، تمرین فالون دافا (فالون گونگ) را شروع کردم. قبل از آغاز تمرین فالون دافا از بیماری‌های بسیاری رنج می‌بردم، اما بعد از شروع تمرین تزکیه به‌زودی تمام آن بیماری‌ها بهبود یافتند. وقتی استاد گوان‌دینگ را انجام دادند، نقطه طب سوزنی بای‌هویی را احساس ‌کردم که انرژی به‌سرعت از میان آن گذر می‌کرد و جریان گرمی را به تمام بدنم می‌فرستاد. هم‌چنین احساس می‌کردم که «مدار آسمانی بزرگی» به‌شدت در داخل بدنم در گردش است.

استاد بیان کردند:

«تزکیۀ فالون دافای ما از این روش که یک کانال انرژی صدها کانال دیگر را به حرکت درآورد اجتناب می‌کند. از همان آغاز، لازم می‌دانیم که تمام کانال‌های انرژی با هم باز شوند و چرخش هم‌زمان داشته باشند.» (سخنرانی هشتم، جوآن فالون)

این چرخش‌ها را متناوباً در جلو و پشت احساس می‌کردم. من چرخش مدار آسمانی «مائویو» را نیز احساس کردم.

استاد بیان کردند:

«آیا نگفته‌ایم که فا، تمرین‌کنندگان را تزکیه می‌کند؟ شما متوجه خواهید شد که مدار آسمانی‌تان همیشه درحال چرخش است. اگرچه ممکن است در آن هنگام درحال تمرین نباشید. این لایۀ مکانیسم‌های چی نصب‌شده در خارج از بدن‌تان، لایه‌ای از کانال‌های انرژی بزرگ بیرونی است که بدن‌تان را در تمرین به حرکت درآورده و تزکیه می‌کند. آن تماماً خودکار است. آنها می‌توانند برعکس نیز بچرخند. آنها به دو طریق می‌چرخند و به‌طور پیوسته کانال‌های انرژی شما را باز می‌کنند.» (سخنرانی هشتم جوآن فالون)

چرخش انرژی در کانال‌های انرژی‌ام نیز کاملاً قوی هستند. یک‌بار با خواهرم در تختخواب مشترکی خوابیدم. او گفت: «چرا می‌توانم نبض عضلات پاهایت را احساس کنم؟» گفتم که آن نتیجه تزکیه‌ام است و جلوه‌ای از این است که «فا تمرین‌کنندگان را تزکیه می‌کند.» او از زیر پتو به پاهایم نگاه کرد اما آنها عادی بودند. یک بار دیگر وقتی به من نزدیک شد آن را احساس کرد، همین کافی بود که او را درباره قدرت دافا متقاعد کند و باعث شد تصمیم بگیرد که فالون دافا را تمرین کند.

صحبت برای ناعادلانه بدنام شدن فالون گونگ

من بلافاصله بعد از شروع آزار و شکنجه توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) دستگیر و به مرکز شستشوی مغزی منتقل شدم. مرکز شستشوی مغزی در یک مهمان‌خانه واقع شده بود. می‌دانستم که آن آغاز یک سلسله مبارزات جدید ح.ک.چ است، زیرا شخصاً بسیاری از آنها را تجربه کرده‌ام. از لحاظ تاریخی هیچ یک از افرادی که مورد هدف هر یک از مبارزات کمپین‌هایش قرار گرفتند، قادر نبوده‌اند صدمه‌ندیده رهایی یابند. بااین‌حال نمی‌خواستم یک چنین تمرین فوق‌العاده‌ای را رها کنم.

اما رها نکردن به این معنی بود که باید با ماشین وحشیانه ح.ک.چ مقابله کنم و آن نگرانم می‌کرد. در ابتدا وقتی در جلسه شستشوی مغزی از من خواسته شد از فالون گونگ انتقاد کنم، با گفتن اینکه پس از تمرین فالون گونگ از تمام بیماری‌هایم بهبود یافتم، از انتقاد کردن فالون گونگ خودداری کردم. در جلسه بعدی، آنها از من خواستند قبول کنم که فالون گونگ تمرینی خرافاتی است. در جواب گفتم: «آیا رفتن به معابد برای سوزاندن عود یک تمرین خرافاتی نیست؟ اما آن باعث نشد بسیاری از مقامات حزب به معبد نروند. در طی انقلاب فرهنگی آن به خرافاتی‌بودن محکوم شده بود.»

به‌محض تأمل به آنچه که در مرکز شستشوی مغزی اتفاق افتاد بود، از خودم پرسیدم چرا نتوانستم آشکارا اعتراف کنم که فالون دافا خوب است. وقتی به دافا به‌طور غیرمنصفانه‌ای افترا زده می‌شد، به چه دلیلی نتوانستم حقیقت را بگویم؟ آیا واقعاً به استاد و فا ایمان دارم؟ به خودم گفتم این درست نبود، بنابراین فردا باید به جلسه شستشوی مغزی بروم و به‌طور واضح جایگاهم را مشخص کنم، بگویم که فالون دافا واقعاً عالی است و من به تمرین آن ادامه خواهم داد. این بار بدون توجه به عواقب مصمم بودم این کار را انجام دهم.

بعلاوه، بدتر از مرگ چه اتفاقی برایم می‌توانست رخ دهد؟ در این فکر بودم که احساس کردم بدنم درحال بلند شدن است. پاشنه‌هایم از زمین برداشته شدند و تنها نوک انگشتانم در تماس با زمین بود. می‌دانستم که استاد تشویقم می‌کنند، ازاین‌رو اعتماد‌به‌نفسم افزایش یافت. این واقعه هم‌چنین آنچه را که استاد بیان کردند تأیید کرد:

«...درحقیقت، بگذارید به شما بگویم که وقتی مدار آسمانی‌ بزرگ یک شخص باز شود، او می‌تواند پرواز کند...» (سخنرانی هشتم جوآن فالون)

به‌هرحال، وقتی به جلسه شستشوی مغزی رسیدم، مسئول آنجا هیچ چیزی از من نخواست. او گفت برو منزل، زیرا جلسه شستشوی مغزی تمام شده است.

خود واقعی‌ام غیرقابل‌نفوذ باقی می‌ماند

برای اعتباربخشی به دافا سه بار به میدان تیان‌آنمن رفته‌‌ام. هر سه بار دستگیر شدم. حتی باوجودی‌که اسمم را به پلیس نگفتم، آزاد شدم.

قصد داشتم به قیمت زندگی‌ام از دافا دفاع کنم. در آن زمان ذهنم کاملاً ساده بود، اگر پلیس شروع به شلیک می‌کرد، اولین نفری بودم که به جلو می‌رفتم. واقعیت این است که بسیاری از تمرین‌کنندگان دافا که به میدان تیان‌آنمن رفتند همین فکر را داشتند.

آن به این معنی نیست که من کاملاً بدون ترس بودم. تمرین‌کننده دیگری بعد از دستگیری‌اش، از من خواست مقداری از وسایلش را از منزل برایش ببرم و هم‌چنین مراقب مادرش باشم. ترسم ظاهر شد. اگرچه توانستم وسایل را در بازداشتگاه به او برسانم، پس از آن ترس را به شکل ماده‌ای که از نوک سرم به پایین فشار می‌آورد، احساس کردم. بعد از پاک کردن این ماده احساس خیلی بهتری داشتم و دفعه بعد که آنجا رفتم بسیار آرام‌تر بودم.

در برخورد با مسئولین ح.ک.چ، متوجه شدم که یک بخش غیرقابل‌نفوذ در اعماق قلبم وجود دارد. آن ایمان تزلزل‌ناپذیری است که به دافا دارم. آن بخش از من، «خود واقعی» مثل صخره سخت و محکم است. آزار و شکنجه ح.ک.چ و آزار و اذیت فقط گرد و خاک روی این صخره را برانگیخته می‌کند، اما هرگز حتی کوچکترین ذره آن صخره را مختل نمی‌کند. آن گرد و خاک را تمام عقاید و تصورات بشری درنظر می‌گیرم که در سراسر زندگی‌ام شکل دادم. از طرف دیگر، آن صخره نمایانگر پاک‌ترین و خالص‌ترین سرشت مادرزادی‌ام است. به‌محض اینکه این صخره لمس می‌شود، آن زنده می‌شود و ذهنم را با افکار درست پر می‌کند. ترس درست آن ذراتی از گرد و خاک هستند که برانگیخته می‌شوند، این معنی را می‌دهد که زمان مناسبی است که پاک شوند.

بعد از دستگیری تمرین‌کننده دیگری از شهر‌مان که اسم مرا تحت فشار به پلیس داده بود، توسط پلیس دستگیر شدم. آنها می‌خواستند بدانند که مطالب اطلاع‌رسانی را از کجا تهیه می‌کردم. به آنها گفتم: «در این شهر کوچک تمام اخبار مسدود شده‌اند، بنابراین شما به اخبار واقعی دسترسی ندارید. به همین دلیل است که من این بروشورها را توزیع می‌کنم. به شما خواهم گفت که آنها را از کجا گرفتم. در مرکز استان‌مان، این مطالب همه جا هستند، در راهروی ساختمان‌ها‌، در لبه‌ پنجره‌‌ها، در سبد دوچرخه‌‌ها... آنها همه جا هستند و هنگامی‌که باد می‌وزد، می‌توانید تعدادی از آنها را بگیرید.»

یک مأمور امنیتی قول داد اگر درباره افرادی که این مطالب را به من می‌دهند به آنها بگویم، آزادم کند. گفتم: «شما از من می‌خواهید که به هم‌تمرین‌کنندگانم خیانت کنم؟ به‌هیچ‌وجه!»

رئیس پلیس سعی کرد با قرار دادنم در وسط اتاقی که با مأموران پلیس و خویشاوندانم احاطه شده بود مرا بترساند. آن اتاق به‌طرز مرموزی آرام بود. رئیس سکوت را شکست و گفت: «برخی از کادرهای حزب مسن هستند، هرچند که همه اعضای حزب هستند، تصمیم گرفتند از قانون حزب پیروی نکنند و اصرار دارند که فالون گونگ را تمرین کنند.» به‌سرعت او را متوقف کردم: «چه چیز اشتباهی در فالون گونگ وجود دارد؟ فالون گونگ براساس اصول حقیقت، نیک‌خواهی بردباری است و به ما می‌آموزد که از نظر اخلاقی افراد درستی باشیم. جیانگ‌ زمین آزار و شکنجه علیه فالون گونگ را راه‌اندازی کرد، بنابراین او نادرست است. آیا فکر می‌کنید که ح.ک.چ تمام مدت درست بوده است؟ آیا کمپین «ضد راستگرایان» درست است؟ درباره انقلاب فرهنگی چطور؟» او متوجه شد که هیچ کسی را متقاعد نکرده و از اتاق خارج شد.

من بعد از انتقال به بازداشتگاه اعتصاب غذا کردم. پلیسی که مسئول سلول بود به من گفت: «شنیدم که اگر غذا نخورید شما را به سلول‌هایی می‌فرستند که جنایتکاران در آن زندانی هستند. افراد در آنجا اهمیتی نمی‌دهند که چطور سر از آنجا در آوردید یا سابقه‌‌تان چیست.» گفتم: «این بدن فانی‌ام خیلی مهم نیست. فرزندان و نوه‌‌هایم همگی بزرگ شده‌اند. من از مردن نمی‌ترسم. اما چگونه با مرگم مقابله خواهید کرد؟ کشتن یک انسان، گناهی نابخشودنی است. آیا می‌دانید تمام افرادی که در آزار و شکنجه شرکت کنند به جهنم واصل خواهند شد؟»

چند روز بعد آزاد شدم.

پیدا کردن و ازبین بردن وابستگی‌ها

اغلب از خودم می‌پرسم: «آیا واقعاً به استاد و دافا ایمان کامل دارم؟ برای داشتن آن ایمان باید درست آنچه را که استاد بیان می‌کنند، انجام دهم.» احساس می‌کنم که بسیار سرسخت و خودمحور شده‌ام. بنابراین، دائماً از خودم می‌پرسم آیا درحال انجام دادن آن برای به‌رسمیت شناخته شدن یا تحت مداخله شیطانی از ذهن خودم هستم. اینها موضوعاتی هستند که نگرانم می‌کنند، ازاین‌رو اغلب به خودم یادآوری می‌کنم متواضع‌تر باشم و درباره دستاوردهایم هیجان‌زده نشوم.

در ارتباط با آموزۀ نگاه به درون، برخی نظرات شخصی دارم. هروقت وجود وابستگی به چیزی را حس می‌کنم، معمولاً پی می‌برم که آن به‌طور مادی در بخشی از بدنم قرار دارد. آن احساس را بوجود می‌آورد، زیرا وابستگی‌های‌مان در بُعد دیگری موجودیت مادی دارند. می‌فهمم که هدایت افکار درستم به آن قسمت خاص از بدنم در ازبین بردن وابستگی کاملاً مؤثر است. به‌عنوان مثال، اگر نسبت به خبر خوب فرد دیگری اندکی احساس منفی کنم، بلافاصله می‌دانم که آن حسادت است و این حس می‌تواند در یک نقطه خاصی اطراف قلبم باشد. بنابراین برای ازبین بردن این وابستگی می‌توانم آن نقطه را هدف قرار دهم. گاهی اوقات یک وابستگی می‌تواند در یک نقطه خاصی در مغزم نیز قرار داشته باشد.

فشار بر روی سر

تمرین‌کننده‌ای یک بار از استاد پرسید چرا هنگام انجام تمرینات در سرشان احساس سنگینی می‌کنند. استاد بیان کردند:

«داشتن احساس سنگین‌بودن سر ضرورتاً چیز بدی نیست. وقتی شخصی از طریق تزکیه ستون گونگ را رشد می‌دهد، مقداری وزن خواهد داشت و او نیز آن را احساس می‌کند. اگر توپ بزرگی از نور بالای سرتان ظاهر شود، آن نیز روی شما فشار وارد می‌آورد. اگر یک بودا روی آن بنشیند، فشار حتی بیشتری روی شما وارد می‌شود. درباره آنچه آن بالا است نگران نباشید، چراکه تزکیه‌ صرفاً اینگونه است. همگی خوب هستند. چیزهای بسیار زیادی ممکن است روی سرتان ظاهر شوند، حتی افرادی که روی چی کار می‌کنند ممکن است ستون بزرگی از چی داشته باشند که پدیدار می‌شود.» (تشریح فا برای دستیاران فالون دافا در چانگ‌چون)

من این احساس را تجربه کردم. درحقیقت، من به مدت بیش از 20 سال، درحال انجام دادن تمرینات، سنگینی وزنی را احساس کرده‌ام. گاهی آن غیرقابل‌تحمل است. پس از انجام تمرین نگه داشتن چرخ، قبل از اتمام تمرینات مجبور هستم استراحتی بکنم. هنگام انجام دادن مدیتیشن، به‌سختی می‌توانم دست‌هایم را بلند کنم تا بخشی از تمرین تقویت انرژی با دست را انجام دهم. مجبورم به‌خاطر فشاری که از بالا به من وارد می‌شود، بعد از انجام مدیتیشن دراز بکشم. دو ساعت و نیم طول می‌کشد تا تمرینات را انجام دهم، درحالی‌که به‌طور معمول باید دو ساعت طول بکشد. وقتی قدم می‌زنم پشتم خمیده است. وقتی روی مبل می‌نشینم باید پشتم را صاف کنم و سینه‌ام را بالا بیاورم. دائماً یک انرژی خوب و قوی را در پشتم احساس می‌کنم که سرازیر می‌شود و از بالای سر تا پاهایم فشار وارد می‌آورد.

آن مثل یک بیماری مزمن است که هیچ علامتی از تسکین را نشان نمی‌دهد. زمان روشنگری حقیقت به افراد به‌سختی پاهایم را می‌کشم. گاهی واقعاً احساس خوبی برای بیرون رفتن ندارم، اما درک می‌کنم که اگر آن روز بیرون نروم، ممکن است روز بعد بیرون رفتن سخت‌تر باشد، ضمن اینکه وقت ارزشمندی در آن روز را ازدست رفته است.

زندگی کردن به‌خاطر دیگران و دافا

استاد بیان کردند:

«مریدان دافا، شما در این دنیای فانی نور طلایی هستید، امید مردم دنیا، مریدان فا که به استاد کمک می‌کنید و "پادشاهان فای" آینده. کوشا بمانید، افراد بیدارشده‌ای که بر روی زمین گام برمی‌دارید: هر چیز امروز شکوه آینده خواهد بود.» («پیام تبریک» نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3)

هر زمان به آن فکر می‌کردم، که من امید مردم دنیا هستم و دیگر به‌خاطر خودم زندگی نمی‌کنم بلکه برای دیگران و دافا زندگی می‌کنم، می‌دانستم که نباید تنبل باشم و باید بیرون بروم. هنوز یک روز را هم ازدست ندادم، حتی اگر گاهی اوقات راه رفتن برایم بسیار مشکل است. هر روز از ساعت نه صبح الی حدود یک یا دو بعدازظهر بیرون می‌روم. معمولاً قبل از شروع مطالعه فا مدت کوتاهی دراز می‌کشم و استراحت می‌کنم.

انرژی درون بدنم بسیار قوی است. هرگز در زمستان سرما و در تابستان گرمای زیادی احساس نمی‌کنم. گاهی اوقات احساس می‌کنم که بدنم از درون و بیرون گرم است، اما این نوع گرمی از هوای گرم نیست، به‌طوری‌که نمی‌توانید با خوردن مقداری یخ، خودتان را خنک کنید. به‌عنوان نمونه، تابستان امسال روزهایی با گرمای 40 درجه داشتیم، اما من خیلی عرق نمی‌کردم، هنگام صحبت با افراد درباره دافا، گلویم احساس خشکی نمی‌کرد یا تحریک نمی‌شد. گرمای تابستان هرگز باعث نشده که از منزل خارج نشوم.

خودم به‌تنهایی زندگی می‌کنم و به پسرهایم که هر دو شغل‌ سطح بالا دارند وابسته نیستم. اتومبیلی خریدم و آن را در خانه دخترم نگه می‌دارم. آن برای حمل‌ونقل وسایل دافا استفاده می‌شود.

خیلی ساده زندگی می‌کنم. یک قابلمه برنج برای مصرف چند روزم کافی است. یک کاسه برنج گرم‌شده یک وعده غذایم است.

گاهی اوقات دشوار است که صبح از منزل بیرون بروم، اما از اینکه همیشه لیستی از اسامی افرادی را به خانه می‌آورم که از حزب خارج می‌شوند، باعث خوشحالی‌ام می‌شود. قبل از مطالعه فا کمی استراحت می‌کنم.

گل‌های اودومبارا اطراف خانه و حیاطم شکوفه می‌دهند و انبوهی از آنها همه جا وجود دارد. درخت‌های انگور در حیاطم باوجود عدم مراقبت رونق دارند، موها از انگور انباشته هستند. تعدادی لوفا پرورش می‌دهم که به بلندی 1.2 متر هستند، اغلب افراد تا زمانی‌که آنها را نبینند، باور نمی‌کنند. برخی از تمرین‌کنندگان که چشم آسمانی‌شان باز است به من گفته‌اند همیشه می‌بینند که یک بودای بزرگ بر روی خانه‌ام نشسته است.