(Minghui.org) زنی 64 ساله هستم. در خانوادهای بهدنیا آمدم که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آن را در انقلاب فرهنگی چین دستهبندی کردند که متعلق به گروه «پنج سیاه» است. هنگامیکه جوان بودم پدرم در زندان درگذشت. مادرم و سه خواهرم که به یکدیگر وابسته بودند به انواع آزار و شکنجه محکوم شدند. من هیچ شانسی برای مدرسه رفتن نداشتم. پس از اینکه بزرگ شدم شغلی در یک شرکت دولتی پیدا کردم.
پدربزرگ مادریام در مکتب دائوئیست تمرین میکرد. هنگامیکه جوان بودم، او درباره پیشگوییهای بسیاری صحبت کرد، همینطور از ماجراهایی درباره اینکه خوبی پاداش میگیرد و بدی عذاب دریافت میکند، تعریف کرد. او همچنین در زندان ح.ک.چ محبوس شد و به ما راهنمایی میکرد که به هیچ یک از سازمانهای وابسته به ح.ک.چ ملحق نشویم. در آن زمان، من و خواهرانم بسیار جوان بودیم و نمیفهمیدیم که منظورش چیست. پس از اینکه فالون دافا (فالون گونگ) را تمرینکردم، فقط آن موقع دریافتم که او درباره چه چیزی صحبت میکند.
انواع بسیاری از چیگونگ را به من معرفی کردند و من نیز با افرادی که در روشهای مختلف بودند صحبت کردم. همه آنها سعی میکردند مرا متقاعد کنند که به آنها ملحق شوم، اما حس میکردم هیچیک از آنها واقعاً درست بهنظر نمیرسند.
در سال 1996 یک نفر فالون دافا را به من معرفی کرد و در این تمرین تزکیه یک تمرینکننده شدم. هنگامیکه جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا را میخواندم، احساس کردم این چیزی است که به دنبالش بودم. تمرین دافا را برای درمان بیماریهایم شروع نکردم. فقط بهسادگی احساس میکردم که اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری چیزهایی هستند که بهدنبالشان بودم. دریافتم که دافا لازم میداند تمرینکنندگان افراد بهتر و بهتری شوند. از آن به بعد، قلبم هرگز دافا را ترک نکرد و احساس کردم که تمرین دافا را برای هیچ چیزی رها نمیکنم.
تحمل درد
قبل از تمرین دافا بیماریهای بسیاری داشتم ازجمله: میگرن، آرتروز (روماتیسم مفصلی)، سینوزیت، سنگ کیسه صفرا، بیماری قلبی و سیاتیک. وقتی درد میگرن بسیار شدید میشد، نمیتوانستم صحبتهای دیگران را تحمل کنم، نمیتوانستم گردنم را بچرخانم و نمیتوانستم شبهای پیاپی بخوابم. گاهی اوقات درد بهقدری شدید میشد که برای نفسکشیدن نیز مشکل داشتم. قبل از وخیمتر شدن بیماری، از داروهای چینی و غربی مصرف میکردم و علائم فقط کمی بهبود مییافت. آرتروز باعث تغییر شکل پاهایم شد و زانوهایم بسیار بزرگ شد. حدوداً در سال 1994 بند انگشتهای دستها و پاهایم بزرگ شد و پاهایم بهشدت قطور شد. دیگر نمیتوانستم برای مدتی طولانی چمباتمه بزنم یا دستم را مشت کنم. درد تقریباً غیرقابل تحمل بود.
در سال 1992 پزشک تشخیص داد که سنگ کیسه صفرا دارم. خیلی زیاد استفراغ میکردم، نمیتوانستم غذا بخورم و نمیتوانستم راست بایستم. این کاملاً دردناک بود. همچنین خیلی زود عصبانی میشدم و بهدلیل بیماری قلبی، ضربان قلبم زیاد شد و احساس ضعف و خستگی میکردم. حقوقم هر ماه فقط اندکی بیش از 100 یوآن بود و بخش اعظم درآمد خانوادهام صرف درمان این بیماریها میشد. گاهی اوقات پولی برای درمان نداشتم و مجبور بودم درد را تحمل کنم.
بهبود سلامتی
طولی نکشید پس از اینکه تمرین دافا را شروع کردم، یک جلسه تبادل تجربه برگزار شد. به تبادل تجربه سایر تمرینکنندگان درباره تغییراتی که در آنها بوجود آمده بود گوش دادم و بسیار تحتتأثیر قرار گرفتم. متعاقباً، برای بهبود خودم، از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کردم. وضعیتم روز به روز بهبود مییافت.
پس از تمرین فالون دافا بهتدریج بیماریهایم شفا یافت تا اینکه تنها بخش بیماری که باقی ماند مفصلهای زانویم بود. به درون نگاه کردم و تمرینها را انجام دادم. گاهی اوقات حدود 48 کیلومتر برای توزیع بروشورها راه میرفتم. هنگامیکه راه دوری را طی میکردم و مدیتیشن را نیز انجام میدادم، مواقعی وجود داشت که تحمل درد به نهایت حد خود میرسید. درباره سخنان استاد فکر میکردم، استاد بیان کردند:
«وقتی تحمل کردن آن سخت است، میتوانی آنرا تحمل کنی. وقتی انجام آن غیر ممکن است، میتوانی آنرا انجام دهی.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)
مفصلهای زانویم بهتدریج بهبود یافت. راه رفتنم آسانتر شد و گاهی اوقات احساس میکردم که گویی شناور هستم.
سلامتیام با تمرین دافا بهبود یافت. برای بیست و چند سالی که از تزکیهام گذشته بود، دیگر نیازی به تزریق و دارو نداشتم. اکنون 64 ساله هستم، اما مردم میگویند که حدوداً 50 ساله بهنظر میرسم.
تبدیل به فردی خوب شدن
از جوانی از آزار و شکنجه و بد رفتاری ح.ک.چ رنج برده بودم. پس از اینکه ازدواج کردم، شوهر سابقم و خانوادهاش با من خیلی بد رفتار میکردند. درکنار بیماریهایی که داشتم، به فردی بسیار خودخواه، با خلق و خویی وحشتناک تبدیل شدم. درحالیکه روز به روز بیشتر رنج میبردم، بهندرت خوشحال بودم.
قبل از اینکه تمرین دافا را شروع کنم، خشم بسیاری به همسر سابقم و خانوادهاش داشتم. اما پس از اینکه تمرین دافا را شروع کردم، اهدافم را در زندگی درک کردم و اصولی را که به مردم کمک میکند افراد خوبی باشند یادگرفتم. بهتدریج دیگران را درنظر گرفتم و کمکم خشمم به همسر سابقم ناپدید شد. با هدایایی به دیدار آنها رفتم و حقایق را درباره دافا برای خانوادهاش روشن کردم. همه افراد خانواده از ح.ک.چ خارج شدند.
چند سال قبل همسرم نیمه فلج و بستری بود و من نیز کارم را بهدلیل آزار و شکنجه تمرینکنندگان فالون دافا از دست دادم. بارها و بارها مورد آزار و اذیت قرار گرفتم و بازداشت شدم. اما، قلباً احساس شادی میکردم. فردی بسیار گشادهذهن شدم و هرگز اختلافی با سایرین نداشتم و در تلاش برای بهدست آوردن منافع و مزایای شخصی خود نبودم.
دستگیر، بازجویی، بازداشت و آزاد شدم
در 20ژوئیه1999 پس از اینکه جیانگ زمین و رژیم کمونیست آزار و شکنجه را علیه فالون گونگ آغاز کرد، طولی نکشید که محل کارم درخواست کرد که اظهاریۀ تعهد بنویسم مبنی براینکه قول دهم فالون گونگ را رها میکنم. همچنین، برخی از بستگان، دوستان و همکارانم به من توصیه کردند که سکوت اختیار کنم.
پس از آن، بهدلیل اینکه تعدادی بروشور درباره مطالب اطلاعرسانی دافا را به یکی از همکاران داده بودم، دستگیر شدم و توسط دو مأمور پلیس به بخش امنیت داخلی ناحیه منتقل شدم. به مأموران پلیس گفتم که استاد دافا به ما آموختند: «...وقتی مورد حمله قرار میگیرید تلافی نکنید، وقتی توهین میشوید جوابش را ندهید» (سخنرانی در سیدنی) و افراد خوبی باشید. حقایق را برای یک مأمور زن بهمدت بیش از دو ساعت روشن کردم و او نهایتاً درک کرد و مرا به بیرون از بخش امنیت داخلی منتقل کرد. اما، بهمدت 15 روز بازداشت شدم و از کارم نیز اخراج شدم.
در اواخر سال 2000 به میدان تیانآنمن در پکن برای درخواست حق تمرین فالون گونگ رفتم. مانند بسیاری از تمرینکنندگان دافا دستگیر شدم، کتک خوردم و با باطومهای لاستیکی توسط مأموران پلیس مورد ضرب و شتم قرار گرفتم زیرا فریاد میکشیدم: «دافا و استاد دافا بیگناه هستند،» «عدالت را بازگردانید» و «فالون دافا خوب است.»
مرا به بازداشتگاه یانشان بردند و دو مأمور پلیس از من بازجویی کردند. به آنها گفتم چیز بدی درباره فالون گونگ ننویسند. همچنین از آنها خواستم که نگاهی به کتاب جوآن فالون بیندازند. آنها گفتند بعد از اینکه همه چیز درست شد، آن کار را انجام میدهند. چند روز بعد، دوتن از محل کارم آمدند تا مرا سرکار برگردانند و من در مسیر بازگشت به خانه فرار کردم. آنگاه نام مرا در لیست افرادی که تحت تعقیب اداره پلیس شهرستان است قرار دادند. هفت ماه بعد به خانه بازگشتم و دوباره توسط مأموران امنیت داخلی دستگیر شدم. این بار بیش از سه ماه بازداشت شدم.
در 3مارس2014 یک همتمرینکننده در مسیرش بهطرف خانهام توسط یک مأمور تعقیب شد. هر دوی ما دستگیر شدیم و خانهام غارت شد. بهمدت هفت روز مورد بازجویی افراد مختلف قرار گرفتیم. به سؤالات آنها پاسخی ندادم، اما درعوض با آنها درباره فالون گونگ صحبت کردم. وقتی به من گفتند که به حبس محکوم میشوم، تحت تأثیر قرار نگرفتم. کل وضعیت را در ذهنم نفی کردم. بارها یکی از اشعار استاد را خواندم.
استاد در این شعر بیان کردند:
«زندگی کنید بدون اینکه دنبال چیزی باشید،
بمیرید بدون اینکه برای چیزی افسوس بخورید؛
تمام افکار اشتباه را بزدایید،
تزکیه کردن تا رسیدن به مقام بودا سخت نیست.»
(«وجود نداشتن» از هنگیین)
یک مأمور بسیار عصبانی شده بود زیرا به سؤالاتش پاسخ ندادم. او فریاد کشید و گفت که مطمئناً محکوم میشوم. به او گفتم آنهایی که افرادی را آزار و شکنجه میکنند که به حقیقت، نیکخواهی، بردباری باور دارند، دچار عذاب میشوند. او دست از فریاد کشیدن برداشت.
پروندهام به دادستانی ناحیه منتقل شد و مأموری مرا مورد بازجویی قرار داد. به او گفتم که هیچ قانونی وجود ندارد که بگوید تمرین فالون گونگ غیرقانونی است. من مدارک تفهیم اتهام را امضاء نکردم، اما با مهربانی از او پرسیدم که آیا این موضوع بر شغلش تأثیر میگذارد یا نه. او گفت برای شغلش مشکل خاصی بوجود نمیآید. آنگاه با او درباره خروج از ح.ک.چ صحبت کردم. او موافقت کرد و نام فامیلش را گفت. گفتم: «اگر از اینجا بیرون بروم به تو کمک خواهم کرد در روی وبسایت از حزب کمونیست چین خارج شوی. اگر آزاد نشوم، آنگاه قلب تو قبلاً توسط آسمان دیده شده و هنگامیکه فاجعه رخ دهد، تو در امان خواهی بود.» او دوباره از من تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
هرکسی که در بازداشتگاه محبوس میشد مجبور بود درباره تجربههایش بنویسد. نوشتم: «برای 20 روزی که اینجا هستم خواهران در بازداشتگاه و همچنین نگهبانان درباره پروندهام بسیار کارکردهاند. از همه شما متشکرم. اما، من باید کارهایی را انجام دهم که قرار است انجام دهم و باید آنها را بهخوبی انجام دهم. دافا به من آموخت که ملاحظه دیگران را داشته باشم، هنگام مواجهه با مشکلات بهدرون نگاه کرده، بهدنبال کاستیهای خود بوده و شخصی از خودگذشته شوم. به الزامات استاد نرسیدهام و هنوز باید بیشتر تلاش کنم. لطفاً بهخاطر داشته باشید که «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» امیدوارم که همه شما آینده روشنی داشته باشید.»
به زندانیان توصیه کردم از ح.ک.چ و سازمانهای جوانانش خارج شوند. شانزده زندانی از هجده زندانی موافقت کردند از ح.ک.چ خارج شوند. دوتن دیگر خارج نشدند، اما با آنها درباره دافا صحبت کردم. یک زندانبان زن یکبار تهدید کرده بود که مرا در یک سلول کوچک زندانی خواهد کرد. وقتی آزاد شدم، با صدایی آرام به او گفتم: «این فا بسیار بزرگ است. اجازه بده به تو کمک کنم از ح.ک.چ خارج شوی.» او خندید و موافقت کرد. هنگامیکه آزاد شدم، شش زندانی مرد در سلول مردها همه فریاد زدند «فالون دافا خوب است!» بسیار تحتتأثیر قرار گرفتم.
روشن کردن حقایق درباره دافا
در ماه نوامبر سال 2004 پس از اینکه نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست برای اولین بار چاپ شد، شروع به توزیع جزوههای آن کردم. حقایق را رو در رو برای مردم روشن میکردم و از آنها میخواستم که از ح.ک.چ خارج شوند. در ابتدا برای بستگان و دوستانم حقایق را روشن میکردم، بهتدریج قادر بودم با هرکسی که ملاقات میکردم صحبت کنم. فرقی نمیکرد چه مرد باشد یا زن، جوان یا پیر، ثروتمند یا فقیر، تحصیلکرده یا بیسواد. از کشاورزان، کارگران کارخانه، مسئولین، معلمان، پزشکان و دانشآموزان گرفته تا افرادی که در اداره پلیس، دادگاهها، دادستانیها و اداره 610 هستند، هر وقت فرصت داشتم صحبت میکردم. اکثر افراد گوش میدادند و با صحبتهایم موافق بودند.
آپارتمانی که در آن زندگی میکنم مدتها پیش ساخته شده است و بسیاری از واحدها در آن اجاره داده شدهاند. هیچ سرویس مدیریتی یا نظافتی وجود نداشت. گرچه، برای روشن کردن حقایق سرم بسیار شلوغ است، اما همیشه وقت برای تمیز کردن راهروها و حیاط های بیرون پیدا میکنم. همه میدانند که این کار را داوطلبانه انجام میدهم. حقایق را برای همه روشن کردهام و بسیاری از آنها از حزب خارج شدهاند.
هنگامیکه سوار اتوبوس میشوم و میبینم که کسی پول خرد ندارد که بلیط بخرد، فوراً پیشنهاد میکنم که برای آنها بلیط بخرم. این معمولاً توجه مردم را جلب میکند و فرصتی پیدا میکنم تا درباره دافا صحبت کنم. گرچه، فقط با یک یا دو تن صحبت میکنم، اما عمداً صدایم را بالا میبرم تا افراد بیشتری بتوانند صدای مرا بشنوند. گاهی اوقات افراد بسیاری در اطرافم حلقه میزنند تا به حرفهایم گوش دهند و از ح.ک.چ خارج میشوند.
هنگامیکه مأموران پلیس و مأموران ح.ک.چ را میبینم در روشن کردن حقیقت تردید نمیکنم. بسیاری از آنها از ح.ک.چ خارج شدهاند. به عنوان مثال، یکبار با یک مدیر محلی بهمدت دو ساعت صحبت کردم و پس از اینکه موضوع را درک کرد، نهتنها خودش از ح.ک.چ خارج شد، بلکه به همسر و پسرش نیز کمک کرد که از حزب خارج شوند. او گفت: «من دائماً تو را تحتنظر داشتم و از نزدیک مراقبت بودم. دریافتم که شهرت بسیار خوبی داری.» اخیراً از یکی دیگر از کارمندان شنیدم که او نیز از آن موقعیت شغلی منتقل شده بود، بنابراین دیگر مجبور نبود افراد را تحتنظر داشته باشد.
مردم از من سؤال میکردند که چه نوع کاری را انجام میدهم و سطح تحصیلاتم چقدر است. فقط به آنها میگفتم که یک خانهدار حدوداً 60 ساله هستم و هرگز به مدرسه نرفتهام. مردم اغلب نمیتوانستند باور کنند که به مدرسه نرفتم، اما دافا به من خرد داده است. قادرم تمام حروف را در کتابهای دافا و مطالب اطلاعرسانی دافا بخوانم. حتی برخی از آنها را ازبر کردهام.
مردم از باور داشتن به خوبی دافا مزایایی نصیبشان میشود
در سال 2008 همسرم در بیمارستان بستری شد. در بیمارستان رئیس یکی از دادگاههای شهر را ملاقات کردم. بهدلیل بیماری دیابت بستری شده بود. با او درباره دافا صحبت کردم. افراد بسیاری با او تماس میگرفتند، بنابراین تلفن همراهش را خاموش کرد تا به صحبتهای من گوش دهد. از ح.ک.چ خارج شد و بسیاری از مطالب اطلاعرسانی دافا و نشان یادبود دافا را پذیرفت. شنیدم که در شغلش ارتقاع مقام یافته است.
پسر 17 سالهای بود که پزشک تشخیص داد اورمی دارد. هنگامیکه در دوره راهنمایی تحصیلی بود مجبور شد مدرسه را ترک کند. حقایق را برایش روشن کردم و موافقت کرد که از سازمان ح.ک.چ، پیشگامان جوان خارج شود. همچنین یک نشان یادبود دافا را پذیرفت، اما نمیخواست تمرینهای فالون گونگ را یاد بگیرد. کتاب جوآن فالون را به او دادم، همینطور یک پخشکننده صوتی با سخنرانیهای استاد و موسیقی تمرین را نیز دادم. یک هفته بعد به بیمارستان بازگشتم و دریافتم که از بیمارستان مرخص شده است. دوماه بعد برای ملاقات به منزلش رفتم. او از اورمی شفا یافته بود. گفت در حین خواندن جوآن فالون، وقتی خواندن سخنرانی پنجم را تمام کرد، قادر بود بهطور عادی ادرار کند. گفتم که فا را بهخوبی بخواند و الزامات فا را بهعنوان یک تمرینکننده دنبال کند.
دافا زندگی یک فرد را تغییر داد
در زمستان سال 2010 فردی را دیدم که حدوداً 60 ساله بود و بهنظر میرسید که بیخانمان است. دهانش کج شده بود و آب بینی و آب دهان مدام روی لباسهایش میچکید. او برای راه رفتن از یک سهچرخه استفاده میکرد و از آن برای مکان نگهداشتن وسایل نیز استفاده میکرد. علاوه بر مشکلات پا، همچنین نمیتوانست بازوی چپ خود را بالا ببرد یا صاف کند. از او پرسیدم که آیا منابع درآمدی دارد یا نه و او گفت نه. به او 10 یوآن دادم که مقداری غذا بخرد. در ابتدا امتناع کرد، اما نهایتاً، همانطور که اصرار میکردم پول را پذیرفت. با او درباره دافا صحبت کردم و موافقت کرد که از ح.ک.چ خارج شود.
هنگامیکه شش ماه بعد او را دیدم، کجی دهانش کمتر شده بود و دیگر آب بینی یا آب دهان روی لباسش نمیریخت به او یک نشان یادبود دافا دادم و گفتم صمیمانه تکرار کند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.»
پس از شش ماه دیگر او را دوباره دیدم. لبخندی روشن داشت و بسیار پرانرژیتر بود. میتوانست بازوی چپ خود را بالا ببرد و صاف نگه دارد. او به من گفت که موجودات الهی او را نجات دادهاند. حرفش را اصلاح کردم و گفتم: «این استاد دافا بودند که تو را نجات دادند. تو باید از ایشان تشکر کنی.» وقتی دوباره او را دیدم، به من گفت که اکنون میتواند بدود و دیگر نیازی به سهچرخه ندارد.
وقتی کوچک بودم از افراد مسن میشنیدم که میگفتند: «یک اینچ زمان یک اینچ طلا است. خرید یک اینچ زمان با یک اینچ طلا دشوار است.» فکر میکنم امروز دقیقاً این چنین است. اکنون زمان بسیار پرارزش است. واقعاً برای آن ارزش قائلم و از زمان برای همه کارهایی که یک تمرینکننده لازم است انجام دهد بهطورعاقلانهای استفاده میکنم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشنگری حقیقت