(Minghui.org) 52 ساله و کارمند دولت هستم. در اکتبر سال 2015 دچار سینهدردی شدید شدم و پزشکان تشخیص دادند که به مولتیپل میلوما (تکثیر بدخیم پلاسماسلها) مبتلا هستم. مجبور شدم تحت شیمیدرمانی قرار بگیرم.
طی دور دوم درمانم نزدیک بود جانم را ازدست بدهم. وقتی پزشک تلاش میکرد جانم را نجات دهد، همسرم که تازه تمرین فالون دافا را آغاز کرده بود، میگفت که عبارات «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است» را تکرار کنم. او نیز با من تکرار میکرد.
حق با همسرم بود، بعد از 9 ساعت از خطر نجات یافتم. درواقع تکرار این 9 کلمه جانم را نجات داد.
همسرم امیدوار بود که بعد از این حادثه جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا، را بخوانم، اما این کار را نکردم، زیرا برای زمانی بسیار طولانی تحت تأثیر فرهنگ الحاد حزب کمونیست بودم.
اما او و دخترم دست از تلاششان برای متقاعد کردن من برنداشتند. جوآن فالون را خواندم و درنهایت در مه 2016 تمرین فالون دافا را آغاز کردم.
طی دو سال گذشته دو محنت بیماری را تجربه کردم. تحت حفاظت استاد نیکخواه و بزرگوار لی هنگجی، بنیانگذار این تمرین، و با کمک همتمرینکنندگان فداکار درکمال امنیت بر این آزمونها غلبه کردم. مایلم این ماجراها را با سایرین در میان بگذارم.
قدرت شفابخشی دافا
در صبح 9 آوریل 2017 معدهام واقعاً اذیتم میکرد. وقتی گوشت را میدیدم، میخواستم بالا بیاورم و برای ناهار غذای زیادی نخوردم. در بعدازظهر بهتدریج حالم بدتر شد. در شب کل بدنم داغ بود، مانند توپی از آتش. دهانم خونی بود. گاهی از هوش میرفتم و گاهی بیدار میشدم. دستها و پاهایم رنگپریده بودند. دچار بیاختیاری در دفع ادرار نیز شده بودم.
برادرشوهرم و همسرش مرا ترغیب میکردند به بیمارستان بروم. میگفتند تزکیه میتواند منتظر بماند و وقتی تبم پایین بیاید، میتوانم دوباره تزکیه کنم. اعتقاد داشتم که بهخاطر تزکیه درحال ازبین بردن کارمایم هستم و اصرار داشتم که به بیمارستان نروم.
خانوادهام کمکم کردند به تختم بروم و تمرینکنندگان فا را برایم خواندند. رنگ دست و پاهایم بهتدریج به حالت عادی بازگشت. تبم در عرض نیم ساعت ازبین رفت. درنهایت برادرم و همسرش لبخندزنان گفتند: «این معجزه است!»
من نیز در پاسخ لبخند زدم و میگفتم: «چیزی نیست. نگران نباشید. استاد (بنیانگذار فالون دافا) از من محافظت کردند!»
گاهی احساس گرما و ضعف میکردم و اشتها نداشتم. این وضعیت چهار روز طول میکشید. در غروب روز چهارم بهتدریج دچار سرفههای بدی میشدم. در حالی که چند روز بعد سرفهها کاهش پیدا میکردند، اما آن بیش از دو ماه طول میکشید.
درک میکردم که استاد لی درحال پاکسازی بدنم هستند. با کمک همتمرینکنندگان این آزمون کارمای بیماری را پشت سر گذاشتم.
آزمون مرگ و زندگی
همسرم معمولاً سرش با کارهای مدرسه شلوغ بود. در پایان ژوئیه 2017 در تعطیلات تابستانی تصمیم گرفتیم برای چند روز به گردش و تفریح برویم. با توجه به شرایط جسمیام راحت نبودیم که بهتنهایی سفر کنیم، زیرا هر دو تازه تمرین دافا را آغاز کرده بودیم. بنابراین از یک تمرینکننده قدیمی خواستیم ما را همراهی کند.
آن تمرینکننده نخست مطمئن نبود که بخواهد همراه ما بیاید، اما پس از بررسی بیشتر، تصمیم گرفت همراه دخترش ما را همراهی کند.
ما در یک مقصد گردشگری اقامت کردیم. در ساعات نخستین صبح روز اول اوت، بینیام شروع به خونریزی کرد. آن بیوقفه دچار خونریزی میشد. همسرم برای کمک سراغ آن تمرینکننده قدیمی رفت که در اتاق کناریمان اقامت داشت.
همسرم از او پرسید که آیا باید برای متوقف کردن خونریزی مرا به بیمارستان ببرند یا خیر؟ آن تمرینکننده قدیمی بهجای اینکه بگوید باید چه کار کنم، از من خواست در این خصوص تصمیم بگیرم.
به او گفتم: «قطعاً نمیخواهم به بیمارستان بروم. بیمارستان مرا درمان نخواهد کرد. چند نفر را میشناسم که وضعیتشان بهتر از من بود و حالشان در بیمارستان خوب نشد. فقط به استاد باور دارم!»
آن تمرینکننده گفت که همگی باید افکار درست بفرستیم و از استاد بخواهیم به ما قدرت ببخشند تا آزار و شکنجه نیروهای کهن را نفی کنیم. دو بار سعی کردم صاف بنشینم و افکار درست بفرستم و سپس از هوش رفتم.
من قدبلند و سنگینوزن هستم. طی کل 12 ساعتی که خونریزی داشتم، همسرم و آن تمرینکننده بهنوبت تمیزم میکردند. یکی از آنها از پشت مرا نگه میداشت و دیگری با حولههای حمام لختههای خون را از بدنم و دهانم پاک میکرد. سپس دخترم آن حولهها را که لکههای خون رویشان بود، یکی پس از دیگری میشست تا در صورت نیاز دوباره استفاده شوند. همه دستمال کاغذیها را نیز استفاده و مقدار زیادی زباله تولید کردیم.
خون بدبو و لزج بود، اما هر سه نفر آنها تمام مدت آن بوی بد را در آن اتاق با سیستم تهویه ضعیف تحمل کردند، بدون اینکه شکایت کنند.
آن تمرینکننده قدیمی تمام مدت افکار درست میفرستاد، جوآن فالون را میخواند و نوار سخنرانی استاد را برایم میگذاشت تا گوش دهم.
خونریزی در نهایت حدود ساعت 4 بعدازظهر متوقف شد. سپس احساس کردم که خون درون بدنم پاک و روشن شده است. حتی اگرچه بیش از 12 ساعت خونریزی داشتم، صورتم شاداب بود، اما احساس ضعف میکردم.
حدود ساعت ۶ عصر شروع به نوشیدن آب و خوردن فرنی کردم. مزه خیلی خوبی داشت، گویا در کل زندگیام هرگز چیزی به خوبی آن نخورده بودم.
دوستی با اتومبیلش ما را تا منزلمان رساند. من در طبقه پنجم زندگی میکنم، خودم نمیتوانستم تاختنه بروم. 5 تن از دوستان و همسایگانم با هم کمک کردند تا مرا به خانه برسانند. تقریباً یک ساعت طول کشید.
روز بعد توانستم راه بروم، مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده است.
17ـمزایای سلامتی
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه مزایای سلامتی