(Minghui.org) مادرشوهرم که همیشه در حومه شهر زندگی کرده، هیچ وقت آموزش زیادی دریافت نکرده است. او همیشه خلق و خوی تندی داشت و اغلب بی‌ملاحظه به‌نظر می‌رسید. هرگز نگرش خوبی به من نداشت. من تحصیل‌کرده هستم و از کالج فارغ‌التحصیل شده‌ام. از مادرشوهرم دوری می‌کردم، بنابراین هیچ اختلافی نداشتیم، اما در عمق وجودم از این رابطه احساس ناراحتی می‌کردم. وقتی با هم بودیم هیچ وقت هیچکداممان شاد نبودیم و شکاف بین ما بزرگتر می‌شد.

پس از شروع تمرین فالون دافا، یاد گرفتم که افراد با یکدیگر روابط کارمایی دارند. هرکسی در روابطش در حال پرداخت کارمایش است. یاد گرفتم که چگونه با پیروی از اصول «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» فرد خوبی باشم و تلاش کنم که فرد صادق، مهربان و بردباری شوم. شروع کردم از دیدگاه مادرشوهرم به مسائل نگاه کنم. متوجه شدم که در گذشته فقط نقاط ضعف و کاستی‌های مادرشوهرم را می‌دیدم، اما هیچ وقت نقاط قوتش را ندیده بودم.

با تمرین فالون دافا، شخصیتم پذیراتر و برونگراتر شده است. شاد هستم و آن مشهود است. در سالی که شروع به تمرین کردم؛ در طول تعطیلات سال نو چینی به دیدن مادرشوهرم رفتم. با او با شادی و روی باز احوالپرسی و هنگام صحبت او را «مامان» خطاب کردم. او خوشحال شد. فالون دافا را به او معرفی کردم و گفتم که دافا شگفتی را برای افراد به ارمغان می‌آورد.

من تغییر کرده‌ام، مادرشوهرم نیز تغییر کرده و فاصله بین ما به‌تدریج ناپدید شده است. اکنون متوجه شده‌ام که چقدر خوب است که رابطه شادی با او دارم. اغلب به دیدنش می‌روم و برایش غذا و لباس می‌خرم. با او طوری رفتار می‌کنم که گویا دخترش هستم. گاهی اوقات هنوز ناگهان خشمگین می‌شود، اما نمی‌گذارم مرا تحت تأثیر قرار دهد و صبورانه او را تحمل کنم. از من عذر‌خواهی و برای مهربانی و تحملم تحسینم می‌کند. در هر زمانی با من بهتر رفتار می‌کند، وقتی که غذایی دارد که می‌داند من دوست دارم به من فکر می‌کند. او می‌داند که تحمل سرما را ندارم، بنابراین وقتی برای دیدنش می‌روم گرمترین مکان را برای نشستن به من می‌دهد. او از من شکایتی ندارد و مانند دخترش مرا دوست دارد.

هنگامی که حزب کمونیست چین آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد، با استفاده از دروغ‌هایی که در همه جا پخش می‌کرد، دافا را بدنام می‌کرد. مادرشوهرم گفت: «من به آنچه در تلویزیون گفته می‌شود، اعتقادی ندارم. عروسم دافا را تمرین می‌کند، او شخص خوبی است.»

تمرین‌کنندگان شروع کردند که حقایق فالون دافا را به مردم بگویند. مادرشوهرم به روستاهایی می‌رفت که اهالی‌اش نمی‌خواستند مطالب روشنگری حقیقت فالون دافا را قبول کنند. او همیشه سعی می‌کرد آنها را متقاعد کند که مطالب را بگیرند و همه را با دقت بخوانند. به آنها می‌گفت که دافا چقدر خوب است و دروغ‌های تلویزیون را باور نکنند. روستاییان پس از آن با رضایت بروشورها را قبول می‌کردند. گاهی اوقات گروهی از روستاییان را به خانه خود دعوت می‌کند تا دی‌وی‌دی‌هایی را تماشا کنند که حقیقت فالون دافا را نشان می‌دهند. او چنین نگرشی مثبت نسبت به دافا دارد؛ زیرا از طریق من شگفتی‌های دافا را دیده است.

مادرشوهرم هفتاد ساله و سالم است و خانواده‌ای شاد دارد. اعتقاد دارم که دلیلش این است که به خوبیِ دافا آگاه است، درباره آن نیز سخنان خوب می‌گوید و این امکان را فراهم می‌کند تا دیگران هم بدانند که فالون دافا خوب است.