(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال 1997 آغاز کردم. در مسیر تزکیه‌ام استوار و کوشا بودم. طی سال‌های تزکیه‌ام استاد از من حفاظت و مرا راهنمایی کرده‌اند.

تمرینکننده‌ای باردار از پنجره کوچک اتومبیل فرار می‌کند

پس از آغاز آزار و شکنجه فالون دافا به‌دست رژیمِ جیانگ زمین، تعداد بی‌شماری از تمرین‌کنندگان فالون دافا از سراسر چین به پکن رفتند تا برای حق تمرین دافا دادخواهی کنند.

من نیز برای حفاظت از فالون دافا و براساس وجدانم در اواخر سال 1999 به پکن رفتم. گروهی از تمرین‌کنندگان از سراسر چین در آپارتمان بزرگی در پکن زندگی می‌کردند. ما دستگیر و به استادیومی ورزشی منتقل شدیم. نام همه را می‌نوشتند و آنهایی را که از ارائه نام خود اجتناب می‌کردند، سوار اتومبیل کرده و به مکان‌های نامعلومی می‌بردند.

مرا به‌زور سوار یک ون پلیس کردند. دوازده تمرین‌کننده را پیش از من سوار آن ون کرده بودند و یکی از آنها خانمی باردار بود. همه ما نگران ایمنی او بودیم. تمرین‌کننده‌ای با صدای آرام گفت: «پنجره را باز کنیم و بگذاریم او برود.» پنجره را باز کردیم و با دقت کمکش کردیم که بیرون برود. او در کمال امنیت از آن پنجرۀ کوچک بیرون و به‌سرعت به آن سمت خیابان رفت و ناپدید شد! مأموران پلیس نتوانستند درک کنند که او چگونه فرار کرده است!

درخواست آزادی بی‌قیدوشرط

در پایان سال 2000 به‌علت اجتناب از رها کردن اعتقادم دستگیر شدم. مرا به یک مرکز شستشوی مغزی بردند و بعداً به یک بازداشتگاه محلی منتقل و شش ماه در سلول انفرادی حبس شدم، درحالی که نگهبان مسلحی بیرون سلول نگهبانی می‌داد.

تعطیلات سال نو نزدیک می‌شد. من و بسیاری از تمرین‌کنندگان در اعتراض به این بازداشت و آزار و شکنجۀ درازمدت دست به اعتصاب غذا زدیم. بازداشتگاه می‌خواست سندی را امضاء کنیم دال بر اینکه اعتقادمان را رها می‌کنیم و می‌گفت که پس از آن آزادمان می‌کند. از امضای آن اجتناب کردیم و خواستار آزادی بی‌قیدوشرط شدیم.

در پنجمین روز اعتصابِ غذا نان شیرینی‌های گرد بزرگی را دیدم که در آسمان آویزان بودند- خیلی واقعی به‌نظر می‌رسیدند.

متوجه شدم که استاد ما را تشویق می‌کنند. روز بعد آزاد شدیم. برای سال نو به خانه رفتم و واقعاً نان شیرینی خوردم!

نابود کردن نقشه آزار و شکنجه

یک شب رؤیای واضحی داشتم. چند مأمور پلیس به شرکتی رفتند تا هم‌تمرین‌کننده‌ای را دستگیر کنند. درحالی که پلیس در مسیرش به آنجا بود، با عجله به آنجا رفتم و از آن فرد خواستم همه مطالب دافای خود را در دفترش پنهان و آنجا را ترک کند.

وقتی بیدار شدم، نمی‌دانستم که چرا رؤیایم آنقدر واقعی بود. آیا استاد می‌خواستند چیزی را به من یادآوری کنند؟ نزد تمرین‌کننده‌ای رفتم که قبلاً در آن شرکت کار می‌کرد و متوجه شدم هم‌تمرین‌کننده‌ای در تلاش برای بالا بردن سطح آگاهی مردم از آزار و شکنجه خیلی خوب عمل می‌کند. پلیس او را تحت نظر قرار داده است و قصد دارد دستگیرش کند.

رؤیایم درباره این جریان به من هشدار می‌داد. بنابراین بلافاصله فهمیدم و از آن تمرین‌کننده خواستم در رابطه با آن دستگیری قریب‌الوقوع به تمرین‌کننده مذکور هشدار دهد. به او توصیه کردیم همه مطالب دافای خود را مخفی کند، فا را زیاد مطالعه کند و افکار درست بفرستد. به سایر تمرین‌کنندگان محلی نیز اطلاع دادیم برای نیرو بخشیدن به او افکار درست بفرستند.

با محافظت استاد و حمایت هم‌تمرین‌کنندگان نقشۀ آزار و شکنجۀ آن تمرین‌کننده هرگز تحقق نیافت. پروندۀ او هرگز باز نشد و آن تمرین‌کننده در امنیت باقی ماند.