(Minghui.org) من 71 ساله هستم. قبل از شروع تمرین فالون دافا در سال 2004، یک قمارباز بی‌اختیار و برای تمام عمر به قمار معتاد بودم. فالون دافا بود که زندگی‌ام را تغییر داد و فرصتی دیگر به من بخشید.

معتاد به قماربازی از سنین پایین

قماربازی را در سن 10 سالگی شروع کردم. به‌یاد دارم که در تمام طول تعطیلات هفتگی سال نوی چینی که والدینم به من اجازه می‌دادند کاری را که می‌خواستم انجام دهم، کل شب‌ها را صرف قماربازی می‌کردم. هنگامی که 15 ساله بودم، من و دختر دیگری در روستایم، تمام قماربازان روستای‌مان را فریب دادیم. به خودم افتخار می‌کردم و باور داشتم که از دیگران باهوش‌تر هستم.

قبل از اینکه ازدواج کنم، از شوهر آینده‌ام پرسیدم که آیا نگران است که معتاد به قماربازی هستم. او مرد صادقی بود و فکر کرد که شوخی می‌کنم. او به‌آرامی گفت: «فقط افرادی قماربازی می‌کنند که پول دارند. چگونه می‌خواهی بدون پول قماربازی کنی؟» او در اشتباه بود.

پس از اینکه ازدواج کردیم، هنوز هم غرق قماربازی بودم. مادرشوهرم به همه کارهای خانه رسیدگی می‌کرد و من مجبور نبودم کاری انجام دهم. هنگامی که پسرانم کوچک بودند، از خانه دزدکی خارج می‌شدم و به قمارخانه می‌رفتم چراکه سعی داشتم که از چشم شوهرم یا مادرش پنهان بماند. وقتی پسرها بزرگتر شدند، به‌طور آشکار قماربازی می‌کردم. وقتی در شیفت شب کار می‌کردم، در طول روز برای قماربازی بیرون می‌رفتم؛ زمانی که در شیفت روز کار می‌کردم، سعی داشتم شیفتم را با دیگران عوض کنم تا بتوانم کارم را ترک، و قماربازی کنم. زندگی‌ام صرف قمار می‌شد و نه هیچ چیز دیگری.

بازنشستگی زود هنگام گرفتم تا بتوانم زمان بیشتری برای قمار بگذارم. خانواده‌ام در فقر زندگی می‌کردند چون پولم را در قمار از دست دادم. یکبار در قمارخانه بیمار و به اتاق اورژانس منتقل شدم. دکتر به شوهرم گفت که مرا به یک بیمارستان بزرگتر ببرد. گرچه درد و رنج شدیدی داشتم، ذهنم روشن بود. می‌دانستم که پولی برای ماندن در بیمارستان نداریم. همچنین می‌ترسیدم که شوهرم متوجه شود تمام پولی را که کسب کردیم از دست داده‌ام. تصمیم گرفتم درمان را رها کنم و به خانه بروم.

وقتی به خانه رسیدم، پروانه‌ای را روی تختم دیدم. فکر کردم شاید موجودی الهی برای نجاتم آمده است. حالم بهتر شد.

هر چند از انواع بیماری‌ها رنج می‌بردم، این مانع از قماربازی شبانه‌روزی‌ام نمی‌شد. خانواده‌ام از من بیزار بودند. هیچکدام از پسرانم نمی‌خواستند با من زندگی کنند. پسر بزرگم و همسرش از شوهرم خواسته بودند که با آنها زندگی کند و مرا تنها بگذارد. هیچ جایی برای رفتن نداشتم.

فالون دافا مرا نجات داد

خواهرم تمرین‌کننده فالون دافا بود. او از وضعیتم آگاه بود و به من توصیه کرد تا این تمرین را شروع کنم. در اوایل ماه نوامبر سال 2004، خواندن جوآن فالون، آموزش اصلی این تمرین را شروع کردم.

از آنچه خواندم شوکه شدم. این کتاب بسیاری از سؤالاتم را توضیح داد. همچنین متوجه شدم که اگر به مسیری که در آن قرارگرفته بودم ادامه می‌دادم، زندگی‌ام نجات نمی‌یافت. تصمیم گرفتم فالون دافا را تمرین کنم و در عرض شش ماه، تمام بیماری‌هایم ازبین رفت.

هنگامی که سلامتی‌ام را بدست آوردم، برای پرداخت بدهی‌های قماربازی‌ام به کار برگشتم. در کارخانه‌ای کار می‌کردم که کیف‌های چرمی تولید می‌کرد. در محل کار، هر وظیفه‌ای که به من سپرده می‌شد، انجام می‌دادم و خیلی نگران سود شخصی‌ام نبودم. نوع خاصی از کار وجود داشت که هیچ‌کسی نمی‌خواست انجام دهد. به رئیسم گفتم که می‌توانم آن را انجام دهم.

رئیسم برای بازرسی کارِ ما به کارگاه آمد. برایش مسلم شد که فردی صادق و سخت‌کوش هستم. او بدون درخواستی از جانب من دستمزدم را دوبرابر کرد و به من گفت که یافتن کارگری مثل من دشوار است. وقتی به او گفتم که یک تمرین‌کننده فالون دافا هستم، تقریباً از جایش پرید.

او گفت: «اگر به من گفته بودی که فالون دافا را تمرین می‌کنی، هرگز تو را استخدام نمی‌کردم. اکنون که با چشمان خودم دیدم که چنین شخص خوبی هستی، متوجه شدم که فالون دافا خوب است و همه ما فریب خورده‌ایم.»

بعدها چیزهای زیادی درباره فالون دافا برایش توضیح دادم، از جمله حقه خودسوزی تیان‌آن‌من. او و خانواده‌اش تصمیم گرفتند از حزب کمونیست چین و سازمان‌هایش خارج شوند. در نهایت توانستم با همه درباره فالون دافا و آزار و شکنجه صحبت کنم.

بعد از پرداخت بدهی‌های قمارم، از کار کردن دست کشیدم. آن سه سال زمان برد.

غلبه بر وسوسه قمار

اگرچه پس از شروع تمرین فالون دافا، معجزات بسیاری را تجربه کردم، اغلب وسوسه می‌شدم و با تمایل به قمار مورد تداخل قرار می‌گرفتم. یک بار به کسی آموختم که چگونه دربازی بخت‌آزمایی شرکت کند. روز بعدمچ پایم پیچ خورد و بیش از ده روز نتوانستم راه بروم. علتش را درک نکردم. با تمرین‌کننده دیگری صحبت کردم و متوجه شدم که آموزش روش‌های قماربازی به افراد نیز کار بدی است.

یکبار دیگر واقعاً احساس کردم تمایل به قماربازی دارم. تصمیم گرفتم که با بزرگان محله‌ام قماربازی کنم. باخودم فکر کردم اگر برنده شوم، پولی نمی‌گیرم و اگر بِبازم، به آنها پرداخت می‌کنم. فکر می‌کردم که بدین طریق برای کسب منفعت بازی نخواهم کرد اما آن می‌تواند تمایلم به قمار را برآورده کند. چه ایده عالی‌ای! تمام روز را با آنها بازی کردم روز بعد با دو چشم متورم بیدار شدم. حتی نمی‌توانستم آنها را باز کنم. همچنین سردرد شدیدی داشتم. بلافاصله متوجه شدم که کار اشتباهی کردم. چشمانم دو روز بعد خوب شد.

یک روز یک بلیط بخت‌آزمایی را دیدم و توانستم ترکیب عدد بلیط برنده را حدس بزنم. به شخص دیگری گفتم که چطور در آن برنده شود. معلوم شد که ترکیب صحیح است، بنابراین احساس خوبی نسبت به خودم داشتم. آن شب شروع به استفراغ کردم و در شکمم درد شدیدی داشتم، مثل اینکه درونم از هم جدا شده بود. در تمام طول شب از درد به خود می‌پیچیدم. می‌دانستم که اشتباه دیگری انجام دادم. در مقابل عکس استاد ابراز پشیمانی کردم و از ایشان کمک خواستم. توانستم در موقعیت لوتوس بنشینم. اما هرچه بیشتر نشستم، احساس بدتری داشتم.

نزدیک بود حالت لوتوس را رها کنم که در همان زمان سخنان استاد لی هنگجی را بیاد آوردم: «وقتی تحمل آن سخت است، سعی کنید آن را تحمل کنید. وقتی به‌نظر می‌رسد انجام آن سخت یا غیرممکن باشد امتحان کنید و ببینید که می‌توانید چه‌کار کنید.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)

پنج دقیقه آنجا نشستم، همه چیز ناگهان به حالت عادی برگشت انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است. ساعت را نگاه کردم و دیدم که از نیمه شب که بیدار شدم، 9 ساعت گذشته بود. پس از چند تجربه مثل این، دیگر علاقه‌ای به قمار نداشتم. حتی نمی‌خواهم قماربازی دیگران را تماشا کنم. اعتقاد دارم استاد این تمایل را که در تمام عمر مرا عذاب داده بود، ازبین بردند.

به‌خاطر صحبت با سایرین درباره فالون دافا و آزار و شکنجه، به مدت سه سال و شش ماه به زندان فرستاده شدم. یک بار دیگر، برای 15 روز بازداشت شدم. خانواده و دوستانم همگی از من حمایت کردند چون دیدند که چگونه تغییر کرده‌ام.

چقدر خوشبخت هستم که توانستم فالون دافا را تزکیه کنم! هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند قدردانی‌ام را نسبت به استاد ابراز کند. فقط آرزو می‌کنم که در تزکیه کوشاتر شوم.