(Minghui.org) در 20 دسامبر 2001، ساعت‌ها پس از آنکه نگهبانانِ اردوگاه کار اجباری زنان تیبی در استان جیلین، خانم وانگ کِفِی را به بیمارستان اردوگاه منتقل کردند، او درگذشت. این بانوی 35ساله به‌خاطر اجتناب از رها کردن باورش به فالون گونگ، در حال گذراندن محکومیت حبس خود در این اردوگاه بود. فالون گونگ یک تمرین ذهن و بدن است که رژیم کمونیست چین آن را از ژوئیه 1999 تحت آزار و شکنجه قرار داده است.

این  اردوگاه کار اجباری ادعا کرد که خانم وانگ به‌علت خارهای تیز گل در انگشتش دچار تب شده بود و وقتی به بیمارستان منتقل شد، هشیار و سرپا بود، اما در برگه پذیرشش آمده بود که وقتی به بیمارستان منتقل شد، در کُما بود.

خانواده خانم وانگ می‌خواستند بدانند که چرا چنین مغایرت بزرگی در گزارش وضعیت او وجود دارد و اینکه چه کسی مسئول مرگ غیر‌طبیعی او است، اما اردوگاه کار اصرار داشت که آنها بلافاصله به سوزاندن جسدش رضایت دهند. خانواده از امضای هر گونه سند و مدرکی اجتناب و این خبر را بین محلی‌ها منتشر کرد. درحالی که فلایرها و پوسترها در همه جای شهر خبر مرگ این جوان را در اردوگاه کار اجباری به اطلاع مردم می‌رساندند، مسئولان جرأت نکردند جسد خانم وانگ را بدون رضایت خانواده‌اش بسوزانند.

جسد خانم وانگ از آن زمان در سردخانه است. درخواست‌های خانواده‌اش برای مشاهده یا دریافت جسدش طی 18 سال گذشته بارها و بارها رد شده است. آنها از جلسه‌ای می‌گویند که در سال 2015 با اردوگاه کار اجباری داشتند و در آن جلسه به آنها گفته شد که قبل از دیدن جسد، باید این ادعا را تأیید کنند که خانم وانگ تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار نگرفت.

بانویی مهربان و شریف

خانم وانگ کفی در نوجوانی

خانم وانگ کفی در 22 اوت 1967 در خانواده‌ای معمولی در شهر چانگچون، واقع در استان جیلین، متولد شد. پدرش حسابدار و مادرش کارگر کارخانه بود. دو برادر بزرگ‌تر، یک خواهر بزرگ‌تر و خواهری کوچک‌تر داشت. او فردی خوش‌رفتار، برازنده، مهربان و دوست‌داشتنی بود.

خانم وانگ در سال 1994 تمرین فالون گونگ یا همان فالون دافا را شروع و به‌تدریج خودش را بر اساس اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری اداره ‌کرد. او طی ده سال کار در شعبه نانگوآنِ بانک کشاورزی استان جیلین در شهر چانگچون، به‌خاطر درستکار بودن و خصوصیات اخلاقی خوبش مورد تحسین همکاران و مشتریانش بود.

دستگیری‌های مکرر به‌دلیل دادخواهی‌هایش در پکن به‌خاطر باورش

پس از اینکه رسانۀ تحت کنترل دولت شروع به پخش اخبار مربوط به کمپین سراسری آزار و شکنجه فالون گونگ و تمرین‌کنندگانش کرد، در 22 ژوئیه 1999 خانم وانگ و بسیاری از تمرین‌کنندگان فالون گونگ به استانداری جیلین رفتند تا برای باورشان دادخواهی کنند. خانم وانگ از این خبر ناراحت شد و تصمیم گرفت همراه سایر تمرین‌کنندگان به دولت مرکزی در پکن دادخواهی کند.

مأموران لباس‌شخصی و یونیفرم‌پوشیده همه جا در ایستگاه قطار محله‌اش حاضر بودند و اگر به کسی مظنون می‌شدند که تمرین‌کننده فالون گونگ است، او را دستگیر و از او بازجویی می‌کردند. خانم وانگ موفق شد از دست شوهرش که مأمور پلیس بود، فرار کند و سوار سدانِ یکی از بستگان معتمد و نزدیکش از کنار مأموران پلیس در ایست‌های جاده‌ای عبور کرد. او به شهر سیپینگ (شهر دیگری در استان جیلین در 120 کیلومتری چانگچون) رسید و از آنجا با قطار به پکن رفت.

خانم وانگ از ژوئیه 1999 تا اوت 2001، موفق شد چهار بار به‌منظور دادخواهی برای باورش به پکن برود.

او در 27 سپتامبر 1999 در پکن دستگیر شد و مأموران اداره پلیس شهر چانگچون او را به چانگچون بازگرداندند. او در بازداشتگاه بالیبائو بازداشت شد. اداره 610 به رؤسای بانک کشاورزی در سطوح مختلف دستور داد او را مجبور کنند تمرین فالون گونگ را رها کند و قول دهد که دوباره به‌منظور دادخواهی علیه آزار و شکنجه به پکن نرود. چون خانم وانگ از انجام این کار اجتناب کرد، اداره 610 از بانک خواست افرادی را بگمارد تا در تمام طول روز او را تحت نظر داشته باشند که آشکارا نقض آزادی شخصی‌اش محسوب می‌شد.

خانم وانگ مجبور شد از کارش استعفاء دهد و در فروشگاهی بزرگ کارهای موقتی انجام دهد تا بتواند درآمدی داشته باشد. سال‌ها بعد یکی از مسئولان بانک در تحسینش گفت: «وانگ کفی کارمندی خوب و کارش از همه بهتر بود.» شخص دیگری اینطور از او یاد کرد: «چنین خانم جوان و خوبی مجبور شد کارش را ترک کند. حزب کمونیست چقدر بی‌رحم و رفتارش غیرانسانی است!»

در سال 2000 شوهر خانم وانگ برای پیوستن به حزب کمونیست چین درخواست داد؛ پیوستن به این حزب پیش‌نیاز پیشرفت شغلی در چین است. به او گفته شد که خانم وانگ باید ایمانش را رها کند؛ در غیر این صورت مانعی در مسیر او برای رسیدن به سمت‌های شغلی عالی خواهد بود. پس از اینکه خانم وانگ از رها کردن ایمانش خودداری کرد، شوهرش طلاقش داد و او را با لگد از خانه بیرون انداخت.

او که جایی برای زندگی نداشت، اغلب از جایی به جای دیگری نقل‌مکان می‌کرد و برای بزرگ کردن پسر نوجوانش درتقلا بود.

بستن دست‌ها و پاها به هم

خانم وانگ به‌علت رها نکردن اعتقادش مکرراً دستگیر و بازداشت شد. طی بازداشتش در بازداشتگاه تِیبِی در شهر چانگچون در اکتبر 2000، به‌خاطر انجام تمرینات فالون گونگ شکنجه شد.

نگهبانان زنجیرهای سنگینی به پاهایش بستند، به او دستبند زدند و دست‌بندها و پابندها را با زنجیر آهنی کوتاهی به هم بستند. یک قربانی با چنین وسیله شکنجه‌ای نمی‌تواند بنشیند، چمباتمه بزند، بایستد یا دراز بکشد. باید همواره بدنش را مانند یک حلقه نگه دارد. نمی‌تواند به‌تنهایی فعالیت‌های طبیعی خود را مانند خوردن، نوشیدن یا استفاده از توالت داشته باشد. پس از حبسی طولانی در این وسیله دچار تغییرشکل شدید عضلات، تورم دست و پا و بی‌خوابی می‌شود. اکثر مردم حداکثر تا 48 ساعت می‌توانند این شکنجه را تحمل کنند، اما خانم وانگ 11 روز متوالی در این حالت قفل شده بود.

بازسازی صحنه شکنجه: بستن دست‌ها و پاها به هم

نگهبانان به‌منظور تحمیل درد بیشتر، به او دستور دادند در همان حالت برای جلسات بازجویی از پله‌ها بالا و پایین برود. یک بار در چند سانتی‌متر از مسیرش در آن راهروی دراز و تاریک متحمل رنج زیادی شد. مردم از فاصله دور می‌توانستند صدای زنجیرهایش را که روی زمین سیمانی کشیده می‌شد، بشنوند.

بعداً مجبور شدند او را تا اتاق بازجویی حمل کنند. او به‌شدت ضعیف، موهایش به‌هم‌ریخته و صورتش رنگ‌پریده و خاکستری‌رنگ شده بود.

به‌خاطر اعتصاب غذا در اعتراض به کار برده‌وار، تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار گرفت

خانم وانگ در 1 اوت 2001 دوباره به پکن رفت و در میدان تیان‌آن‌من بنری را در دست گرفت که رویش نوشته شده بود: «فالون دافا خوب است.» او ابتدا در بازداشتگاه تیبی بازداشت و سپس در اواخر ماه اوت به اردوگاه کار اجباری زنان هیزویزی منتقل شد.

او در گروه ششم این اردوگاه حبس شد. نگهبانان با روش‌های بی‌شماری سعی کردند او را مجبور به رها کردن تمرین فالون گونگ کنند. یک بار به‌طرز وحشیانه‌ای کتک خورد تا اینکه هشیاری‌اش را ازدست داد، ولی حاضر نشد باورش را رها کند. او بدون هیچ نفرتی نسبت به نگهبانانی که نمی‌دانستند فالون گونگ واقعاً چیست، آرام و در سکوت این رفتارهای غیرانسانی را تحمل کرد.

خانم وانگ در نوامبر 2001 به تیم هفتم دسته سوم منتقل شد. نگهبانان برای دستیابی به «نرخ تبدیل» (درصدی از تمرین‌کنندگان که به اجبار باور خود را رها می‌کنند) بالا، مدام تمرین‌کنندگان را در سراسر تیم‌های مختلف جابجا می‌کردند و هر یک از آنها روی شکل‌های خاصی از سوءرفتار تمرکز داشتند. تخصص تیم هفتم کار برده‌وار فوق‌العاده شدید بود. زندانیان، از جمله تمرین‌کنندگان، مجبور بودند هر روز از ساعت 4 صبح تا ساعت 10 شب کار کنند، گاهی حتی تا نیمه‌شب یا ساعت 2 بامداد کار می‌کردند. بعضی از زندانیان نمی‌توانستند این رفتار بسیار خشن را تحمل کنند و از هوش می‌رفتند.

یک شب در اواخر ماه نوامبر، تمام زندانیان تا ساعت 2 صبح کار کردند. خانم وانگ بلند شد و گفت: «ما مرتکب هیچ جرمی نشده‌ایم. نباید به این صورت با ما رفتار شود.» فرمانده لوآن یونجوآن که مسئول تولید کارگاه بود، او را بیرون کشاند و به‌طرز وحشیانه‌ای کتکش زد. او بر بی‌گناهی‌اش اصرار داشت و با دست زدن به اعتصاب غذا اعتراضش را اعلام کرد.

نگهبان وانگ لیهوا از بخش سوم او را در سلول انفرادیِ انتهای راهرو حبس کرد. او را در حالی که صاف ایستاده بود، به چارچوب آهنی تختی دوطبقه بستند. پس از مدت کوتاهی پاها و دستانش به‌شدت متورم شدند و نمی‌توانست مفاصلش را حرکت دهد. درحالی که هنوز در اعتصاب غذا بود، دچار سرگیجه شد و تقریباً ازهوش رفت.

براساس برخی از گزارش‌های تمرین‌کنندگان، آنها فریادهای خانم وانگ را از انتهای راهرو شنیدند که فریاد می‌زد: «مرا باز کنید. 9 روز است که مرا در اینجا حبس کرده‌اید.»

خانم وانگ هر چند روز یک بار در درمانگاه طبقه دوم تحت خوراندن اجباری قرار می‌گرفت. به گفته برخی از تمرین‌کنندگان که شاهد روند خوراندن اجباری‌اش بودند، او را روی نیمکتی بلند ‌خواباندند، زندانی جی فنگچین دستانش را و زندانی دیگر گوئو لی‌یینگ پاهایش را محکم نگه ‌داشتند و پزشک درمانگاه گوئو شو با یک پا روی نیمکت، لوله‌ای را به‌زور وارد سوراخ بینی‌اش کرد و گفت: «نفس خود را نگه می‌داری؟ مشکلی نیست. می‌توانم زمان زیادی صبر کنم.»

همه اینها درحالی اتفاق افتاد که نگهبان وانگ لیهوا نشسته بود و تماشا می‌کرد. در آن زمان بیش از ده روز از اعتصاب غذای خانم وانگ گذشته و او به‌شدت ضعیف شده بود. این خوراندن اجباری تنبیهی باعث دردش می‌شد و به‌قدری شدید خونریزی داشت که همه صورتش خونی شده بود. وقتی سایر تمرین‌کنندگان سعی کردند صورتش را تمیز کنند، نگهبان وانگ لیهوا به آنها اجازه چنین کاری را نداد.

او در 20 دسامبر 2001 که فقط 25 روز از اعتصاب غذایش گذشته بود، در بیمارستان اردوگاه کار اجباری درگذشت. طی این دوره، نگهبانان چند زندانی را گمارده بودند تا مراقبش باشند. زندانیان اغلب به او دشنام می‌دادند و کتکش می‌زدند. یک روز زندانی جی فنگچین بارها به صورتش سیلی زد، اما نگهبانانی که شاهد بودند، مانعش نشدند.

یک روز، نگهبانان به زندانیان، از جمله جی فنگچین، سان لی‌یینگ و لی جیه، دستور دادند چهار نیمکت را به داخل اتاق ببرند و تخته‌ای را روی نیمکت‌ها بگذارند. آنها خانم وانگ را روی آن تخته گذاشتند تا تحقیرش کنند و حرف‌های رکیکی به او زدند. فرمانده لیو هو و هو ژیهونگ از تیم هفتم نیز در صحنه حاضر بودند.

خانم وانگ پس از چند جلسه خوراندن اجباری به‌شدت ضعیف شد، اما به او دستور داده شد بدون هیچ گونه کمکی خودش راه برود. نگهبانان حتی دستور دادند که به طبقه پایین برود تا وسایل مختلفی را بردارد و به طبقه بالا بیاورد. خانم وانگ طی چند روز آخر زندگی‌اش، پس از خوراندن اجباری نمی‌توانست از جایش بلند شود. زندانی چی شیوچین او را از پشت روی زمین انداخت و دو بار به او لگد زد.

در 20 دسامبر، مسئولان او را با عجله به بیمارستان منتقل کردند. او در همان روز در 35سالگی درگذشت.

تمرین‌کننده خانم لی چونهوآن، یکی از کارآفرینان مستقل شهر شولان در استان جیلین، در همان بخش خانم وانگ بازداشت بود. خانم لی در شکایت کیفری خود از جیانگ زمین، رئیس سابق حزب کمونیست چین، نوشت: «وانگ کفی به‌خاطر اعتراض به رفتار غیرانسانی، تا سرحد مرگ شکنجه شد. آخرین بار او را در راهرو دیدم. تمام صورتش کبود شده بود. به من نگاه کرد و ظاهراً می‌خواست چیزی بگوید، اما زندانیانی که مراقبش بودند، اجازه ندادند و به سمت پایین راهرو هلش دادند. او ناگهان با صدای فریادگونه گفت: "لطفاً کاغذ توالتی را که در سلولت دارم، برایم بیاور." می‌دانستم که می‌خواهد چیزهایی به من بگوید، بنابراین با عجله کاغذ توالت را برداشتم و امیدوار بودم که فرصتی برای صحبت با او داشته باشم، اما زندانیان اجازه ندادند. نگهبانان روز بعد به دروغ گفتند که او آزاد شده و به خانه‌اش بازگشته است. پس از آزادی متوجه شدم که فوت کرده است. شاهد بودم که بانوی جوانی تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار گرفت. ناراحت شدم که چنین فرد مهربانی، چنین مادر، همسر و دختری ما را ترک کرده است. خانواده‌ای از هم پاشیده شد.»

اظهارات متناقض درباره وضعیت خانم وانگ

وقتی خانواده خانم وانگ به سردخانه آمد، شلوارش را دید که بیرون روی زمین افتاده بود. حالت صورتش نشان می‌داد که در لحظات پایانی عمرش در حال تقلا بوده است. رولی از کاغذ توالت دور گردنش پیچیده شده بود. روی قسمت بالای دستش یک چسب بندآورنده خون بسته شده بود. دست چپش مانند نانی بخارپز ورم کرده بود. سوئیشرت فرسوده‌ای به تن داشت که آستین‌هایش تا زیر بغلش بالا زده شده بود. در پایین‌تنه هیچ لباسی نپوشیده نبود.

گرچه سردخانه سرد و پوشیده از برفک و شبنم منجمد بود، وقتی به صورت و بدن خانم وانگ دست زدند، هنوز نیم‌گرم بود که نشان می‌داد قبل از مرگ در آنجا قرار داده شده است. مادرش با دیدن این صحنه نقش زمین شد و از شدت غصه با صدای بلند شروع به گریستن ‌کرد. سایر اعضای خانواده‌اش از رئیس بیمارستان پرسیدند که علت مرگش چه بوده است و اینکه چرا وقتی تازه او را به بیمارستان آورده بودند، خانواده‌اش را مطلع نکردند. رئیس بیمارستان به‌سرعت آن صحنه را ترک کرد.

خانواده‌اش درست همان موقع درخواست کردند که دادستان وِی که مسئول اردوگاه بود، پرونده و مدارک پزشکی را مهر و موم کند تا مدارک حفظ شوند. وی با استفاده از انواع‌واقسام بهانه‌ها به خانواده‌اش اجازه نداد سوابق پزشکی او را ببیند. سوابقی که در نهایت به خانواده‌اش ارائه شد، نسخه مخدوش‌‌شده‌ای بود که پس از بحث و هماهنگیدادستانی، مسئولان و بیمارستان اردوگاه کار اجباری آماده شده بود.

مسئولان اردوگاه کار اجباری ادعا کردند که خانم وانگ به‌خاطر خاری که در انگشتش گیر کرده بود، دچار تب شدیدی شد و با پای خودش به بیمارستان رفت. دکتر گوئو شو در درمانگاه که خانم وانگ را تحت خوراندن اجباری نیز قرار داده بود، حتی گفت که او هنگام خروج از اردوگاه و رفتن به بیمارستان، صحبت می‌کرد و می‌خندید.

اما سوابق معاینه پزشکی او در زمان پذیرش نشان می‌داد که دست و پاهایش هیچ حسی نداشتند، مژگانش واکنشی نداشتند و وقتی به بیمارستان منتقل شد، در کُما بود.

خانواده خانم وانگ مظنون بودند که مسئولان اردوگاه تلاش می‌کردند اقدامات‌شان روی خانم وانگ را پنهان کنند؛ اعمالی که منجر به مرگ غیرطبیعی او شده بود.

خانواده خانم وانگ از اردوگاه خواست افرادی را که مسئول مرگ او بودند، پیدا کند و آنها را به دادگاه بکشاند. مسئولان اردوگاه از خانواده‌اش خواستند رضایت‌نامه برای سوزاندن جسد او را امضا کند. آنها حاضر به این کار نشدند و چند شکایت علیه دادستانی و اردوگاه کار تنظیم کردند. اما هرگز پاسخی دریافت نکردند.

به گفته یک تمرین‌کننده فالون گونگ در شهر چانگچون، آنها خبر مرگ خانم وانگ را در تقریباً همه فلایرهای فالون گونگ که در آن زمان تولید می‌کردند، منتشر کردند. ازآنجا که این پرونده به‌طور گسترده‌ای افشا می‌شد و مورد توجه عمومی قرار می‌گرفت، مسئولان اردوگاه جرأت نکردند جسدش را مخفیانه بسوزانند.

در سال 2002، اردوگاه پیشنهاد کالبدشکافی را داد. خانواده‌اش به‌علت نگرانی درباره اینکه مبادا آنها حقه‌بازی کنند، پیشنهادشان را رد کرد.

«باید بپذیرید که او تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار نگرفت»

خانواده خانم وانگ از جلسه‌ای گفتند که در سال 2015 با اردوگاه کار داشتند.

یکی از اعضای خانواده گفت: «15 سال است که وانگ کفی را ندیده‌ایم. فقط می‌خواهیم جسدش را ببینیم تا بتوانیم تشییع جنازه مناسبی برایش برگزار کنیم. می‌خواهیم بدانیم آیا جسدش هنوز آنجا است. هر ساله نامه‌هایی نوشته‌ایم و خواستار دیدن جسدش شده‌ایم.»

رئیس اردوگاه گفت: «جسد هنوز اینجا است. می‌توانم اجازه دهم آن را ببینید، اما اول باید قبول کنید که او تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرارنگرفته است.»

این عضو خانواده گفت: «شما مدرکی دال بر مرگ طبیعی او ندارید. ساده بگویم مرگ او طبیعی نبوده است.» در نهایت، خانواده به نتیجه مورد انتظار دست نیافت.

تا به امروز جسد خانم وانگ هنوز در سردخانه است. طی این همه سال مسئولان اردوگاه تلاش کرده‌اند جسدش را بسوازنند. حتی تلاش کردند پسر ده‌ساله‌ای از بستگان خانم وانگ را بدزدند تا آنها را تحت فشار قرار دهند که به سوزاندن جسد خانم وانگ رضایت دهند.

مسئولان اردوگاه به نگهبانان و زندانیان نیز دستور دادند شهادت‌های دروغین و مدارک مخدوش‌شده درباره کار برده‌وار خانم وانگ ارائه دهند و شایعاتی را منتشر کنند درباره اینکه «خانواده‌اش از مرگ او خوشحال و راضی است.»

برده‌داری در اردوگاه کار اجباری هیزویزی

اردوگاه کار اجباری هیزویزی در اصل یک مرکز کوچک تقریباً منحل‌شده بود که کمتر از 100 زندانیِ مجرم در آنجا زندانی بودند. پس از آغاز آزار و شکنجه فالون گونگ، آن به زندان عظیمی تبدیل شد که دست‌کم 800 زندانی می‌توانستند در آن حبس شوند، درحالی که بیش از 200 نگهبان نیز در آن مستقر بودند. در سال 2002 گاهی بیش از 1000 نفر در آنجا زندانی می‌شدند.

رژیم کمونیست به‌منظور آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون گونگ، هیچ تلاشی را برای سرمایه‌‌گذاری در اردوگاه‌های کار اجباری دریغ نکرد. آن چند ساختمان جدید را به‌منظور خوابگاه، پذیرش، ورزشگاه، خدمات بهداشتی، سالن اجتماعات، کافه‌تریا، حمام و دفاتر به اردوگاه کار اجباری هیزویزی اضافه کرد، اما اکثر این امکانات فقط امکاناتی نمایشی برای بازدیدکنندگان بودند، نه برای رفاه تمرین‌کنندگان یا زندانیان بازداشت‌شده در آنجا.

در عین حال، این اردوگاه دستمزد نگهبانان را دوبرابر کرد و آن را به مکانی تبدیل کرد که همه بسیار علاقه داشتند در آنجا مشغول به کار شوند. بسیاری از افراد باید حتی به‌منظور کسب فرصتی برای ارائه درخواست استخدام در آنجا، به مسئولان رشوه می‌دادند.

اردوگاه کار اجباری هیزویزی به کار بیش‌ازحد و بدون دستمزد زندانیان، بدنام بود. برطبق قوانین، زندانیان می‌توانند در چهار تعطیلات ملی که شامل روز اول سال نو، سال نو چینی، روز کارگر و روز ملی است، هفت روز به مرخصی بروند، اما زندانیان نمی‌توانستد از این حق‌شان به‌طور کامل استفاده کنند.

تمرین‌کنندگان باید هر روز ساعت 5:30 صبح بیدار می‌شدند و بیش از 10 ساعت بدون استراحت و وقت آزاد کار می‌کردند. وقتی کار نمی‌کردند، باید برنامه‌های تبلیغاتی افتراآمیز تلویزیون را درباره فالون گونگ تماشا می‌کردند. تنها وقت آزاد‌شان زمان خواب بود.

وقتی تمرین‌کنندگان در طول روز نمی‌توانستند کار برده‌وار خود را به پایان برسانند، نگهبانان مجبورشان می‌کردند در شب، گاهی تا ساعت 2 صبح، کار کنند.

در 8 مارس 2000، نگهبانان به تمرین‌کنندگان دستور دادند حدود 90 تن لوبیا را پاک کنند و سپس ظرف سه روز داخل کیسه بسته‌بندی کنند. نه تنها از آنها خواسته شد کیسه‌های 45 کیلویی حاوی لوبیا را تا پایین پله‌ها حمل کنند، مجبورشان کردند کیسه‌های لوبیای 63کیلویی پاک‌نشده را به بالای پله‌ها حمل کنند. کمر بسیاری از تمرین‌کنندگان آسیب دید. بعضی از آنها به‌ویژه تمرین‌کنندگان مسن فرسوده می‌شدند.

نگهبانان اغلب تمرین‌کنندگانی را که از رها کردن باورشان اجتناب می‌کردند، مجبور می‌کردند کارهای پرزحمتی مانند بیرون کشیدن ریشه درختان، حمل زغال سنگ، حمل لوبیا و تمیز کردن فاضلاب‌ها را انجام دهند.

یک بار تمرین‌کننده‌ای مجبور شد یک درخت را به‌تنهایی بیرون بکشد، در حالی که سه یا چهار زندانی غیرتمرین‌کننده با کمک یکدیگر یک درخت را بیرون می‌کشیدند. هنگام انتقال آن درخت به بیرون، به چهار تمرین‌کننده دستور دادند سه درختی را که از همه درختان دیگر بزرگ‌تر بودند، زیر آفتاب سوزان حمل کنند. در میان آنها خانمی حدوداً 50ساله و یک تمرین‌کننده ریزاندام بود. این درخت چنان بزرگ و سنگین بود که فقط توانستند آن را به‌آرامی حرکت دهند، درحالی که کمرشان خم شده بود. نگهبانان زندان مدام سرشان فریاد می‌کشیدند و از آنها می‌خواستند عجله بکنند، اما همچنان ادعا می‌کردند که با تمرین‌کنندگان «فوق‌العاده مهربان» هستند.

شکنجه در اردوگاه کار

بدنامی اردوگاه کار اجباری هیزویزی، مانند جهنمی زنده، آغشته به خون تمرین‌کنندگان شد.

در ماه مه 2000، این اردوگاه به‌اصطلاح کمپین تبدیلش را راه‌اندازی کرد. نگهبانان برای مجبور کردن تمرین‌کنندگان به رها کردن باورشان آنها را روز و شب شکنجه می‌کردند. فریادهای تمرین‌کنندگان، صدای دشارژ شدن باتوم‌های الکتریکی و صدای ابزارهای مختلف شکنجه که روی تمرین‌کنندگان استفاده می‌شد، می‌توانست در همه جا شنیده شود.

در عرض دو روز، جراحات وحشیانه بسیاری از تمرین‌کنندگان در هنگام صرف غذا قابل مشاهده بود. سر بعضی متورم شده بود. بعضی صورت‌های کبودی داشتند. بعضی می‌لنگیدند و مجبور بودند با عصا راه بروند. بعضی باید با کمک راه می‌رفتند یا حمل می‌شدند.

به خانم شانگ دونگشیا دست‌بند زده و هفت روز در سلولی انفرادی آویزان شد. او را 5 روز به تخت مرگ نیز بستند. یک بار هم او را از طبقه دوم پایین انداختند و 15 دقیقه بی‌هوش بود. او دچار ضربه و صدمه مغزی شد و کل روز بدون وقفه بالا می‌آورد.

این آزار و شکنجه‌ها حوالی بازی‌های المپیک 2008 در پکن بدتر شد. صدها تمرین‌کننده در این مکان بازداشت شدند. بسیاری از آنها براثر شکنجه فلج یا دچار اختلال روانی شدند.

آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان تا سرحد مرگ

علاوه بر خانم وانگ کفی، ده‌ها تمرین‌کننده فالون گونگ نیز در این اردوگاه کار اجباری تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار گرفته‌اند. برخی از این قربانیان عبارتند از:

یین شویواین و هو لیجون (هر دو از شهر چانگچون)؛ شوآن هونگ‌گویی و وانگ یوهان (هر دو از شهر میهکو)؛ وانگ شیولان و کویی ژنگشو (هر دو از شهر جیلین)؛ ژانگ یولان (از شهر بایشان)؛ و هان کویی‌یوآن (از شهر سیپینگ).

برخی از این موارد آزار و شکنجه در زیر به‌طور مختصر شرح داده شده است.

خانم یین شویواین

به‌خاطر تکرار عبارت «فالون دافا خوب است»، به سراسر بدن خانم یین شویواین شوک اعمال کردند. او را به‌شدت کتک و لگد هم زدند. نگهبان زندان سرش را به دیوار نیز کوباندند و باعث شدند به‌طور جدی دچار خونریزی شود. او براثر شکنجه‌های مکرر در 28 مه 2000 درگذشت.

خانم یو لیشین

خانم یو لیشین در سال 2000 به‌طور غیرقانونی در این زندان بازداشت شد. او آنقدر بد شکنجه شد که زندان مجبور شد او را به بیمارستان امنیت پلیس بفرستد. یک شاهد افشا کرد که خانم یو در بیمارستان به‌طور مداوم تحت آزار و شکنجه قرار می‌گرفت.

شاهدان گفتند: «خانم یو را روی تخت بستند و برای زمانی طولانی یک لوله داخل‌معده‌ای را برای تزریق مایعات و لوله‌ای را برای دفع ادرار در او فرو کردند. به علت نشت لوله ادرار، او با ادرارش خیس شده بود. حتی یک زندانی که نگهبان تحریکش کرده بود، او را مورد ضرب‌وشتم قرار داد. او مورد آزار و اذیت کلامی نیز قرار گرفت و به‌علت شکنجه‌های طولانی‌مدت لاغر و نحیف شد.»

او پس از بازگشت به اردوگاه، درگذشت.

خانم ژانگ یولان

خانم ژانگ یولان در ژانویه 2002 بعد از 5 ساعت متوالی شکنجه وحشیانه در بازداشتگاهِ اداره جنگلداری بایهه، به اردوگاه کار هیزویزی برده شد. او این شکنجه وحشیانه را هشت ماه تحمل کرد و در تاریخ 8 اکتبر 2002 از دنیا رفت.

خانم هان چونیان

خانم هان چونیان در سال 1999 به‌طور غیرقانونی به 4 سال زندان محکوم شد. از زمانی که به اردوگاه کار اجباری هیزویزی منتقل شد، مکرراً تحت شکنجه وحشیانه با باتوم‌های الکتریکی قرار گرفت و در ژوئیه 2002 درگذشت.

خانم لو سوچیو

خانم لو سوچیو هشت ماه به‌طور غیرقانونی در اردوگاه کار اجباری هیزویزی بازداشت شد. او در زمان بازداشتش مجبور بود کار اضافه سنگینی را انجام دهد.

در ژانویه سال 2001، دو نگهبان پلید تلاش کردند خانم لو را به رها کردن فالون گونگ مجبور کنند و به‌عنوان تهدید زمان استراحت کل اعضای تیم را حذف کردند. در ماه آوریل، پس از اینکه به رئیس بخش آموزش کار که تحت کنترل کمیته قضایی ملی بود، گفت که با تمرین فالون گونگ به سلامتی دست یافته است، آزار و شکنجه‌اش تشدید شد.

خانم لو در روز کار (1 مه) در اعتراض به آزار و شکنجه دست به اعتصاب غذا زد. آنها او را تحت خوراندن اجباری سوپ سبزیجات خردل ترش با خمیر برنج چسبیده به‌هم قرار دادند. به سینه‌اش نیز با باتوم‌های الکتریکی بارها و بارها شوک وارد کردند که منجر به کشیدگی ماهیچه‌های قلب و خونریزی بدون وقفه‌اش شد. وضعیت سلامتی‌اش آنقدر زیاد رو به وخامت گذاشت که زندان او را به‌قید ضمانت پزشکی آزاد کرد تا از زیر بار مسئولیت قانونی خود طفره برود. او بعداً براثر بدرفتاری در زمان بازداشت در اداره پلیس جیلین درگذشت.

سخن آخر

اردوگاه کار اجباری هیزویزی که اکنون منحل شده است، یکی از مراکز متعددی است که رژیم کمونیست تمرین‌کنندگان فالون گونگ را در آنجا تحت آزار و شکنجه قرار داده است. اگرچه به بسیاری از اردوگاه‌های کار اجباری نام‌‌های فانتزی مانند «دانشکده‌های آموزش حکومت قانونی» یا «مراکز آموزشی ایدئولوژیک» داده می‌شد، آنها نمی‌توانستند جرایم وحشیانه و شرارت‌بار خود را علیه بشریت پنهان کنند.

خانم وانگ کفی یکی از 4304 تمرین‌کننده فالون گونگی است که تأیید شده به‌دست رژیم کمونیست تا سرحد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار گرفته‌اند. 18 سال گذشته و غم و غصه این خانواده هنوز برطرف نشده است. خانواده‌اش و سایر تمرین‌کنندگان فالون گونگ همچنان به تلاش‌های خود ادامه می‌دهند تا عاملان آزار و شکنجه آنها را به پای میز عدالت بکشانند.