(Minghui.org) یک روز در حین فرستادن افکار درست، یک گزارش پزشکی بیمارستان به ذهنم متبادر شد. یک فکر فرستادم: «نمی‌خواهم آن را ببینم، زیرا هیچ ارتباطی با من ندارد.»

آزمایش شدن توسط نیروهای کهن

در آن لحظه صدایی گفت: «دو نقطه سفید کوچک روی ریه‌هایت وجود دارد.» من پاسخ دادم: «تو در ریه‌هایت نقاط سفید کوچک داری، مزاحمم نشو!»

چند روز بعد، علائم سرفه خشک داشتم، و گلویم به خارش افتاده بود، مثل اینکه یک حشره کوچک در اطراف آن می‌خزید. سعی کردم جلوی سرفه‌هایم را بگیرم و در عین حال به درون نگاه کنم و افکار درست بفرستم تا مداخله را پاک کنم.

سرفه‌ام بدتر شد، و در حین صحبت کردن نمی‌توانستم جلوی سرفه‌ام را بگیرم. کلمات «نقاط سفید کوچکی روی ریه‌هایت وجود دارد» به ذهنم خطور کرد.

می‌دانستم که این روش نیروهای کهن برای آزار و شکنجه من است؛ که با استفاده از این تلقین فکری مرا وادار به پذیرفتن این موضوع کنند که در ریه‌هایم مشکلی وجود دارد.

وقتی اولین بار تمرین دافا را شروع کردم، رؤیای وحشتناکی داشتم: در حال مرگ بودم، ریه‌هایم مسدود شده بود و نمی‌توانستم نفس بکشم.

در لحظه مرگ، استاد را به‌یاد آوردم و گفتم: «استاد، نباید بمیرم، می‌خواهم دافا را تمرین کنم و از شما پیروی کنم تا به روشن‌بینی برسم.»

وقتی بیدار شدم احساس کردم که در ریه‌هایم کارمای زیادی داشتم و استاد مرا نجات دادند.

فکر کردم: «حالا که این نوع مداخله رخ داده است، آیا این احتمال وجود دارد که نیروهای کهن بخواهند از کارمایم برای آزار و شکنجه‌ام استفاده کنند؟»

به این احتمال آگاه شدم. در طی دو سال گذشته، شیطان با استفاده از این اشارات در حال تهدید و مداخله با من بوده و تلاش کرده است که افکار منفی در من ایجاد کند و به‌دنبال آن افکار منفی، به‌خاطر اینکه آن را درخواست کرده‌ام، مرا تحت آزار و شکنجه قرار دهد.

استاد بیان کردند: «...یک پیامد خوب یا بد از یک فکر آنی می‌آید، و تفاوت در یک فکر به نتایج مختلفی منجر می‌شود» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

از کارمای بیماری به‌عنوان نقطه شروعی برای نگاه به درون برای یافتن علت مشکلاتم، برای پاکسازی عقاید و تصورات و وابستگی‌های بشری استفاده ‌کردم و بیماری را به‌عنوان نشانه‌ای از پاکسازی بدن درنظر ‌گرفتم.

هر روز افکار درست ‌فرستادم تا عوامل منفی در افکارم، به‌ویژه تردیدها و ترس‌هایم را ازبین ببرم.

یک شب نمی‌توانستم جلوی سرفه‌ام را بگیرم و شوهرم گفت: «چرا اغلب سرفه می‌کنی؟ اگر احساس خوبی نداری، به بیمارستان برو؛ آیا سرطان داری؟»

ناگهان چهره‌اش وحشی به‌نظر رسید. در آن لحظه کمی ناراحت شدم.

با خودم فکر کردم، «چقدر در طول این سال‌ها برای این خانواده کار کردم؟» از این ناراحت شدم که به‌نظر نمی‌رسید هیچ حس قدردانی نسبت به من داشته باشد. فکر کردم، «وقتی می‌بینی که اغلب سرفه می‌کنم، هیچ نگرانی نشان نمی‌دهی، در عوض، می‌خواهی وقتی که زمین خورده‌ام به من لگد بزنی؛ چه نوع آدمی هستی؟»

سپس متوجه شدم که نباید این افکار را داشته باشم، زیرا در آن لحظه شوهرم به وضوح تحت کنترل اهریمن بود.

نیروهای کهن از او برای تدارک یک دام برایم استفاده کردند: زمانی که در احساس مورد بی‌انصافی قرارگرفتن گرفتار می‌شدم، دچار رنجش شده و با شوهرم دعوا می‌کردم.

نیروهای کهن از این به‌عنوان بهانه‌ای برای آزار و شکنجه من استفاده می‌کردند. در آن لحظه جمله‌ای در ذهنم ظاهر شد: «...فقط با تحت تأثیر قرار نگرفتن قلب‌تان قادر خواهید بود تمام وضعیت‌ها را اداره کنید.» («آخرین وابستگی‌های‌تان را ازبین ببرید» از  نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)

به‌آرامی با خودم فکر کردم: «اجازه نخواهم داد که برایم اتفاق بیفتد.» افکار درست فرستادم: «اجازه نمی‌دهم که شیطان او را تحت کنترل قرار دهد.»

با شوهرم بدون هیچ گونه خشم و رنجشی صحبت کردم، مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده بود. شیطان متلاشی شد و چهره‌اش حتی پشیمان شد.

از آن به بعد درباره سرفه‌ام چیزی نگفت. یک ماه بعد، سرفه خشک ناپدید شد و تپش قلب و تنگی قفسه سینه نیز ناپدید شد.

می‌دانستم که استاد به من کمک کردند که کارمایم را ازبین ببرم.

شناسایی وابستگی‌هایم

مدتی بود که شوهرم یادگرفته بود از تلفن همراهش برای خرید بلیط بخت‌آزمایی استفاده کند. اعتیادش به قمار شدید و شدیدتر شد.

او به محض اینکه از محل کارش به خانه می‌آمد در بخت‌آزمایی شرکت می‌کرد. او غرق آن شده بود. روزانه بیش از 50 بلیط بخت‌آزمایی را خریداری می‌کرد و نمی‌خواست کاری انجام دهد. چند بار با او صحبت کردم اما او گوش نداد.

بعدها متوجه شدم که وقتی پول ندارد، پول مشتری‌اش را مصرف می‌کند. وقتی پول از دست می‌داد، پول از خانه می‌برد.

یک روز واقعاً نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و به او گفتم: «تو فرد بی‌مصرفی هستی، چطور می‌توانی خودت را گرفتار قمار کنی؟ آیا نمی‌توانی ببینی که این پول به جیب حزب کمونیست چین می‌رود؟»

ادامه دادم: «تو فریب خورده‌ای. چرا نمی‌توانی خودت را کنترل کنی؟ حتی اگر پول برنده شوی، آن با تقوای تو مبادله می‌شود، و شیطان هنوز هم سود می‌برد.»

گفتم: «به علاوه، اگر تقوا هم نداری، مجبوری از سختی‌ها رنج ببری. آیا درک می‌کنی؟»

او ناراحت شد و گفت: «داری وقت مرا تلف می‌کنی، اگر برنده نشوم، تقصیر تو خواهد بود، افراد زیادی آن را بازی می‌کنند، چه کسی مثل تو است؟ تو عادی نیستی، خیلی خودخواه هستی. اگر آن را درک نمی‌کنی درباره‌اش صحبت نکن.»

با دیدن نگرشش، نتوانستم جلوی خشمم را بگیرم. پر از احساسات بد نسبت به او شدم و به‌خاطر فداکاری‌هایی که در طول سال‌ها انجام داده بودم، از دستش رنجیده خاطر شدم.

با خودم فکر کردم: «اگر دافا را تمرین نمی‌کردم، واقعاً نمی‌خواستم با تو باشم. برنامه وی‌چت تو را حذف خواهم کرد و رمز عبور را تغییر خواهم داد و خواهیم دید که آیا می‌توانی دوباره بازی کنی؟»

زمان فرستادن افکار درست بود، اما قلبم مثل سنگ سنگین شده بود. چگونه می‌توانستم در چنین حالت بدی افکار درست بفرستم؟

اما انجام ندادن آن، کار درستی نبود، بنابراین آنجا نشستم تا خودم را آرام کنم، و این فکر به ذهنم خطور کرد: «من تحت کنترل عقاید و تصورات بشری منفی قرارگرفته‌ام، و وابستگی‌های بسیاری مرا داخل این دنیای خیالی پرتاب کرده ‌است.»

چندین بار به هم‌تمرین‌کنندگان گفته‌ام: «سعی نکنید مشکلات را در دنیای توهم حل کنید. شما باید خودتان را از آن خلاص کنید تا حقیقت را ببینید.»

اما چگونه در این دنیای توهم گیر افتاده بودم؟

در آن زمان، ناگهان معنای «......خلاف جریان قدرتمند این دنیا» (آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دی‌سی 2018) را به یاد آوردم. فکر کردم: «بله، در این لحظه باید به درون نگاه کنم و برخلاف جریان حرکت کنم.» ناگهان احساس بهتری پیدا کردم.

استاد بیان کردند:

«اما معمولاً وقتی تضادی پیش می‌آید، اگر شما را برانگیخته نکند، به‌حساب نمی‌آید و شما قادر نیستید به واسطه آن رشد کنید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

با خودم فکر کردم: «وابستگی‌هایم مرا در سطح مادی کنترل می‌کنند، اما نباید اجازه دهم آنها وحشیانه حرکت کنند. چرا اقدامی نکنم و به‌طور کامل آنها را از بین نبرم؟»

«در این لحظه در تاریخ، چشم‌های بی شماری در حال تماشای افکارم هستند. آیا این فرصت خوبی برای اعتباربخشی به فا نیست؟»

افکار درستم ظاهر شد. با دقت شروع به نظارت بر عقاید و تصورات و وابستگی‌های بشری‌ام کردم: سرزنش، رنجش، شکایت، رقابت، انتقام، حقیر شمردن دیگران و باخشونت سخن گفتن.

این وابستگی‌ها بخشی از خود واقعی‌ام نیستند، آنها بخشی از کیهان کهن هستند. بلافاصله جملات اصلاح فا را خواندم و فکر قدرتمندی را بیرون فرستادم که «نابود شو.»

با کمک استاد، انرژی بسیار قدرتمند بود و افکار منفی در ذهنم وجود نداشت. پس از اتمام افکار درست، خود را آرام کردم و متوجه شدم که هنوز احساسات زیادی دارم.

استاد بیان کردند:

«اما اگر از احساسات بیرون بیایید هیچ کسی نمی‌تواند شما را تحت تأثیر قرار دهد و وابستگی‌های عادی نمی‌توانند شما را نوسان دهند. آنچه جایگزین می‌شود نیکخواهی بوده که باشکوه‌تر است.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

به‌خاطر احساسات، شوهرم را مانند دارایی شخصی خودم در نظر می‌گرفتم، و به همین ترتیب فکر می‌کردم با او به‌خوبی رفتار کرده‌ام و برایش فداکاری‌های زیادی انجام داده‌ام. اما او به حرفم گوش نداد و به روشی که می‌خواستم تغییر نکرد، که وابستگی‌هایم به حق به جانب بودن و کنترل دیگران را تحریک کرد.

این وابستگی‌ها به بهانه خوب بودن با دیگران، برای سال‌های بسیاری پنهان شده بود، و هیچ وقت آنها را شناسایی نکرده بودم. جای تعجب نیست که او گفت که من خودخواه هستم، که واقعاً کاملاً منطقی بود.

هنگامی که خود را تغییر دادم و دیگر مجبور نبودم شوهرم را تغییر دهم، او تغییر زیادی کرد: او منطقی‌تر شد و فقط گاهی اوقات بلیط‌های قرعه کشی خریداری می‌کرد.

او به من گفت که این راهی است که خود را از بی‌حوصلگی دور کند. او دیگر از پول مشتریانش اختلاس نمی‌کند، و رابطه ما نیز به‌طور قابل توجهی بهبود یافته است.

در طول این سال‌ها شوهرم حاضر به گوش دادن به فا نشد. او می‌گفت که سردرد داشته و همچنین چیزهای نامحترمانه درباره دافا بیان می‌کرد.

گاهی با فرستادن افکار درستم مداخله می‌کرد و تقریباً او را به‌عنوان شیطان شناسایی کرده بودم. متوجه شدم که اشتباه می‌کردم و اینکه او را از خودم دور کردم.

نیک‌خواهی را تزکیه نکرده بودم و با رفتارش در سطح، آشفته شده بودم. در طول این سال‌ها خودم را به‌خوبی تزکیه نکرده بودم، که شرایط را برای او نیز  سخت کرده بود، او را حقیقتاً نجات نداده بودم.

این روزها اغلب با فرستادن افکار درست و پاک کردن عوامل شیطانی که او را کنترل می‌کنند، به او کمک می‌کنم و فکر قدرتمندی بیرون می‌فرستم: «او برای کمک به من در تزکیه و اعتباربخشی به دافا آمده است و باید نجات یابد.»

آن روز فرصتی پیدا کردم که با او برای مدت طولانی صحبت کنم. او به گفته‌هایم گوش داد.

مطالب بالا تجربه اخیر تزکیه‌ام است که با هم‌تمرین‌کنندگان به‌اشتراک می‌گذارم. لطفا به هرچیزی که مطابق با فا نیست اشاره کنید.