(Minghui.org) درود استاد محترم، درود هم‌تمرین‌کنندگان:

من هم‌زمان با خانواده‌ام، در سال 1997 در چانگچون فا را کسب کردم. در حال حاضر در دانشگاهی در شهر کبک در رشته مدیریت ارشد کسب‌وکار (اِم‌بی‌اِی) تحصیل می‌کنم. در اینجا مایلم تجربه تزکیه‌ام را در زمینه ترویج شن یون در مکزیک در سال 2018، به اشتراک بگذارم.

رها کردن وابستگی به منیت

در اواخر سال گذشته، هماهنگ‌کننده شن یون از مکزیک با من تماس گرفت و پرسید که آیا می‌توانم در فروش بلیت‌های شن یون کمک کنم یا خیر. او گفت که اوضاع در مکزیک بسیار بحرانی است، زیرا فشار زیادی را از بُعدهای دیگر احساس می‌کند. از آنجا که اجراها در ماه آوریل، در طول فصل زمستان، بودند و در آن زمان فقط چند فعالیت دافا در کبک برگزار می‌شد، موافقت کردم که کمک کنم. برای دوره‌های آنلاین اِم‌بی‌اِي در فصل زمستان ثبت‌نام کردم، مهارت‌های زبان اسپانیایی خودم را مرور و خودم را در آنها کمی قوی کردم، از کار پاره‌وقت آخر هفته‌ام استعفا دادم و در اوایل ماه مارس به مکزیکو سیتی رفتم.

از آنجا که میزان جابجایی تمرین‌کنندگان در مکزیکو سیتی زیاد بود، آنها با کمبود جدی کارکنان در آن مرکز خرید روبرو بودند. 5 تمرین‌کننده چینی از مناطق مختلف آمریکای شمالی برای کمک به فروش بلیت‌ها به آنجا آمده بودند. ما در آپارتمانی که یکی از تمرین‌کنندگان محلی در اختیارمان گذاشته بود، زندگی می‌کردیم.

از آنجا که برای دومین بار به آنجا می‌رفتم، به فرهنگ محلی، سبک زندگی و زبان آنجا کاملاً آشنا بودم، مخصوصاً به این دلیل که احساس می‌کردم رابطه‌ای تقدیری با این مکان دارم. همه چیز برایم طبیعی و آشنا به نظر می‌رسید و به‌طور مستقل به شهر می‌رفتم، اما هماهنگ‌كننده از من خواست مراقب تمرین‌کنندگانی باشم كه برای نخستین بار به مكزیكو سیتی آمده بودند. این کار ظاهراً برایم دشوار بود، زیرا درگیر مراقبت و رسیدگی به بسیاری از چیزهای کوچک بودم که وقت‌گیر و خسته‌کننده بودند.

به فضای نسبتاً آرامی احتیاج داشتم‌، زیرا وقتی مشغول فروش بلیت‌های شن یون نبودم، در دوره‌های آنلاین اِم‌بی‌اِی شرکت می‌کردم. از آنجا که با افراد دیگری به‌صورت گروهی زندگی می‌کردم، سبک زندگی سایر تمرین‌کنندگان این مسئله را غیرممکن می‌ساخت که بتوانم هنگام مطالعه تمرکز کنم. همچنین عادت داشتم که برای جزئیات هر چیزی از پیش برنامه‌ریزی کنم، اما وقتی به‌عنوان یک گروه کار می‌کردیم، اغلب مجبور بودم با سایرین همکاری کنم که به این معنی بود که باید جدول زمانی‌ام را فراموش کنم. سپس بسیاری از برنامه‌هایم به تأخیر افتادند. زندگی در یک گروه برای تمرین‌کنندگانی که دوست داشتند از سایرین حمایت کنند، طبیعی به‌نظر می‌رسید، اما برای من تجربه دردناکی بود، مخصوصاً وقتی این سبک زندگی کابوس‌مانند به‌طور جدی از کنترلم خارج می‌شد. بارها به این فکر کردم که اتاقی را در یک هتل اجاره و به تنهایی زندگی کنم، اما می‌دانستم این آزمونی است که باید آن را بگذرانم.

طی این روندِ بسیار ناهموار و پردست‌انداز، فهمیدم که باید بدن واحدی را شکل دهیم. اینکه فروش بلیت‌ها موفقیت‌آمیز باشد یا نه، بستگی به این دارد که در دام نیروهای کهن نیفتیم. نیروهای کهن به این نگاه می‌كردند كه آیا می‌توانیم با هم زندگی كنیم یا خیر، آیا می‌توانیم منیت‌مان را رها کنیم یا خیر و آیا می‌توانیم مانند یک گروه كار كنیم یا خیر. مدام به خودم می‌گفتم که نمی‌توانم از آنجا بیرون بیایم، باید در کنار سایر تمرین‌کنندگان بمانم. حتی اگرچه آن با فراز و نشیب‌هایی همراه بود، در سراسر این سفر توانستیم مانند بدنی واحد کار کنیم. هر روز صبح فا را با هم مطالعه می‌کردیم و در پایان به هدف‌های فروشی که برای خود تعیین کرده بودیم، دست یافتیم.

به غیر از آن، منیتم نیز در غرفه فروش بلیت مورد آزمایش قرار گرفت. یک روز که در مرکز خرید بودم، تمرین‌کننده‌ای از شهر دیگری در مکزیک برای کمک آمد. نخستین باری بود که با او دیدار داشتم. سلام و احوالپرسی و خودمان را به هم معرفی و سپس شروع به صحبت درباره نحوه فروش کردیم. او گفت: «مکزیک امسال واقعاً رئیس‌جمهوری چپ‌گرا را انتخاب کرده است، بنابراین هنگام فروش بلیت‌ها باید درباره خطر حزب کمونیست صحبت کنی.» آن لحظه خیلی ناراحت شدم. فکر کردم با توجه به اینکه تازه با هم آشنا شده‌ایم، چگونه می‌تواند در زمینه فروش بلیت‌ها به من آموزش دهد؟ من تازه‌وارد نبودم‌، می‌دانستم که چگونه باید مطابق با واکنش مشتریان، نحوه فروشم را اصلاح کنم، بنابراین چرا به من آموزش می‌داد که چه کار کنم؟ این کارش در قلبم مانعی را بین من و آن تمرین‌کننده ایجاد کرد. در پایان، در غرفه سر یک موضوع کم‌اهمیت درباره روند جمع‌آوری پرداخت‌ها، با او مجادله کردم.

زن و شوهری نیز بودند که شغل تمام‌وقت داشتند و فقط می‌توانستند در آخر هفته‌ها کمک کنند. در حین کار با آنها شاهد بودم که برخی مشتریان بعد از اینکه برای زمانی طولانی به حرف‌های آنها گوش می‌دهند، درنهایت می‌گویند: «درباره آن فکر خواهم کرد.» در این لحظه آن زوج فقط می‌گذاشتند آن مشتری‌ها بروند، بدون اینکه متقاعدشان کنند بلیتی بخرند. تا زمان اجراهای شن یون فقط سه هفته مانده بود و خیلی اضطراب داشتم. چند بار گستاخانه آنها را متهم کردم که نمی‌توانند بلیتی بفروشند. سپس هماهنگ‌كننده ترتیبی داد تا آنها در مرکز خرید دیگری همکاری کنند. وقتی فهمیدم که رفته‌اند، خیلی پشیمان شدم. برای کمک به تمرین‌کنندگان محلی به آنجا رفته بودم، اما درواقع آنها را مجبور کردم که از آنجا بروند.

هماهنگ‌كننده درباره نحوه كار با سایرین با من صحبت كرد و گفت که بسیاری از تمرین‌کنندگان محلی در مکزیک نسبتاً جدید هستند. آنها به‌رغم شرایط مالی و محدودیت‌های زمانی‌شان که واقعاً قابل توجه بود، برای کمک به فروش بلیط‌های شن یون می‌آمدند و باید گرامی داشته می‌شدند.  او گفت كه حتی اگرچه تمرین‌کنندگان محلی در تزکیه شخصی کاستی‌هایی دارند، از تمرین‌كنندگان قدیمی چینی هستند كه قبل از شروع آزار و شکنجه فا را کسب کرده‌اند و ما باید با نیک‌خواهی با آنها رفتار كنیم. سپس پیشنهاد کرد که به درون نگاه کنم.

وقتی به درون نگاه کردم، متوجه شدم که ظاهراً مشتاق فروش بلیت‌ها هستم، اما آیا انگیزه‌ام واقعاً صددرصد مطابق با فا بود؟ اینطور نبود. در اعماق وجودم قلبی واقعاً خودخواه، متکبر و متمایل به اعتباربخشی به خودم داشتم که جریحه‌دار می‌شد. از آنجا که رفتار سایر تمرین‌کنندگان و درک‌شان از فا با من متفاوت بود، لجاجتی در من ایجاد شده بود که بین‌مان جدایی می‌انداخت، در حالی که همکاری خوب با سایرین مستلزم این است که شخص خودش را کاملاً رها کند. شخص باید منیتش را تا حدی رها کند که هیچ منیتی باقی نمانده باشد. ظاهراً از آن قلمرو دور بودم. «خط قرمز» و اصولی را نیز ورای عقاید و تصورات مردم عادی برای خودم تعیین کرده بودم و هرکسی که آن معیارها را رعایت نمی‌کرد، رد می‌کردم. این جریان باعث می‌شد انگیزه‌هایم از خلوص و پاکی خیلی دور باشد.

بعد از یافتن این وابستگی‌ها، با فرستادن افکار درست روی ازبین بردن این عقاید و تصورات متمرکز شدم. وقتی فرصت دیگری برای کار با تمرین‌کنندگان محلی در اختیارم گذاشته شد، هنگام صحبت آنها با مشتریان، به‌جای اینکه درباره درست یا نادرست بودن کارشان قضاوت کنم، در سکوت افکار درست می‌فرستادم.

آنها با مشتریان زیادی مواجه می‌شدند که می‌گفتند برای نهایی کردن تاریخ بلیت‌ها باید با اعضای خانواده‌شان صحبت کنند. بر اساس هر موقعیتی، وقتی زمان مناسبی بود، به گفتگوی آنها می‌پیوستم و اضافه می‌کردم که با روند پیشرفت در فروش بلیت‌ها، صندلی‌‌های کمتری وجود خواهد داشت که بتوانند از میان آنها انتخاب کنند، بنابراین عاقلانه این است که به‌سرعت تصمیم‌شان را بگیرند. وقتی راهی برای ملحق شدن به آنها پیدا نمی‌کردم، برای مشتریان افکار درست می‌فرستادم تا برگردند و بلیت‌ها را خریداری کنند. معتقدم استاد برای افرادی که رابطه تقدیری دارند، نظم‌وترتیبی می‌دهند تا بیایند و این نمایش را ببینند.

وقتی خودخواهی را رها کردم، دیدم که اگرچه شهر خودم بیش از ده سال میزبان شن یون بود، اما تمرین‌کنندگان محلی در مکزیکو سیتی از نظر دانش و اطلاعات درباره شن یون، میل قوی‌شان برای نجات موجودات ذی‌شعور و تکنیک‌های فروش‌شان از تمرین‌کنندگان محلی من پایین‌تر نبودند.

یک بار مرد سالخورده بسیار محترمی از کنار غرفه ما عبور می‌کرد. فلایری به او دادم. وی پس از نگاهی به آن گفت كه همسرش به یك کلوب اجتماعی پیشرفته پیوسته است. اعضای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) به این کلوب نفوذ کرده و دروغ‌هایی را درباره شن یون پخش کرده‌اند. او کمی انگلیسی صحبت می‌کرد و اسپانیایی من به‌اندازه کافی خوب نبود تا حقیقت را به‌طور عمیق برایش روشن کنم. در این لحظه، همکارم، یک تمرین‌کننده مکزیکی، به سمت‌مان آمد و به او سلام کرد. سپس مدتی طولانی با آن مرد محترم صحبت کرد؛ از این شروع کرد که چگونه ح.ک.چ فرهنگ سنتی چین را نابود کرده است تا اینکه شن یون چقدر شگفت‌انگیز است و اینکه چگونه مورد استقبال قشر تأثیرگذار جامعه قرار گفته است. آن مرد محترم حقیقت را درک کرد، اما بلافاصله بلیتی خریداری نکرد.

چند هفته بعد، فقط چند روز قبل از اجرای نمایش، وقتی مرکز خرید تازه باز شده بود، دیدم که مستقیم به سمت غرفه ما می‌آید. او 9 بلیت با قیمت بالا خریداری کرد و گفت که دوست دارد همه نوه‌هایش را دعوت کند تا از این نمایش لذت ببرند. تمرین‌کننده‌ای که دفعه قبل با او صحبت کرده بود، آن روز آنجا نبود، اما واقعاً از تلاش‌هایش سپاسگزار بودم و از استاد تشکر کردم که به من اجازه دادند قدرت همکاری مانند بدنی واحد را درک کنم.

ازبین بردن وابستگی‌هایم به شهرت و ثروت

در مکزیک کار در غرفه می‌تواند بسیار سخت باشد. مجبور بودم هر روز، شش روز در هفته، ده ساعت یا بیشتر کار کنم. مکزیک کشور بسیار پرجمعیتی است و رفت‌وآمد روزانه در آن مرکز خرید مانند رفت‌وآمد در زمان کریسمس در کانادا است. هر روز ساعت 4:30 صبح بلند می‌شدم تا تمرینات را انجام دهم و در ساعت 6:30 صبح فا را به‌صورت گروهی مطالعه می‌کردیم. بعد از آماده شدن، به آن مرکز خرید می‌رفتم. معمولاً حوالی ساعت 11 شب به خانه برمی‌گشتم.

برای 4 دوره اِم‌بی‌اِی ثبت‌نام کرده بودم. حتی با وجود اینکه آنها به‌صورت آنلاین ارائه می‌شدند، هنوز باید وقت و تلاشم را صرف یادگیری مطالب و تکمیل تکالیفم می‌کردم. بعد از گذشت چند هفته، خیلی استرس گرفتم، زیرا اگر تضمین می‌کردم که مطابق الزامات فروشِ بلیت شن یون، عالی عمل می‌کنم، هیچ انرژی‌ای برای مطالعه و درس خواندن نداشتم. تنها راه حل این بود که پس از بازگشت به خانه و قبل از شروع امتحانات درس‌هایم را به‌طور فشرده مطالعه کنم.

برنامه اصلی‌ام این بود که به محض پایان نمایش در مکزیکو سیتی به خانه بازگردم، زیرا نزدیک به امتحانات نهایی‌ام بود، اما هماهنگ‌کننده گفت سومین توقف شن یون در مکزیک، کرتارو، نیز حجم فروش کمی را تجربه می‌کند و آنها فقط 4 تمرین‌کننده محلی دارند. هماهنگ‌كننده از ما خواست چند روز ديگر بمانيم تا در غرفه‌هاي مراكز خرید کرتارو كمك كنيم. با ترغیب هماهنگ‌کننده، همه تمرین‌کنندگان دیگر بلیت هواپیمای خود را به تاریخ بعدی تغییر دادند. من تنها کسی بودم که نمی‌توانستم تصمیم بگیرم. تمرین‌کنندگان به من گفتند که به خانه برگردم تا درس‌هایم را مطالعه کنم و خودشان می‌توانند به آن وضعیت رسیدگی کنند.

شاید استاد دیدند که بیش‌ازحد وابسته هستم، به همین دلیل کمک کردند تا ازطریق محنتی بیدار شوم. یک روز صبح از دانشکده ایمیلی دریافت کردم که اطلاع می‌داد کلیه درخواست‌هایم برای بورسیه‌ رد شده‌اند. این جریان حیرت‌زده‌ام کرد، اگرچه آن پول خیلی زیاد نبود. معدل ترم قبلی‌ام خیلی خوب بود. به‌عنوان معاون در کلوب دانشجویی آن دپارتمان شرکت کرده و میزبان بسیاری از برنامه‌ها بودم، بنابراین فکر می‌کردم که به‌طور حتم بورسیه‌ای دریافت می‌کنم. آن کاملاً غیرمنتظره بود.

نخستین چیزی که به ذهنم خطور کرد، این بود که استاد در جوآن فالون درباره رها کردن وابستگی به شهرت و ثروت بیان کرده‌اند:

«ما تزکيه‌کنندگان هميشه مي‌گذاريم چيزها به‌طور طبيعي اتفاق بيفتند. اگر چيزي مال شما باشد، آن ‌را از دست نخواهيد داد. اگر چيزي مال شما نباشد، حتي اگر برايش مبارزه هم كنيد آن ‌را به‌دست نخواهيد آورد.» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون)

سپس به این فکر کردم که چرا اینقدر به تکالیف دانشکده‌ام وابسته هستم. با دنبال کردن آن و رسیدن به فکر اولیه‌ام، فهمیدم که می‌خواهم نمرات خوبی کسب کنم تا شغل مناسبی به‌دست آورم که تحت تأثیر عطشم برای رسیدن به منفعت خودخواهانه و ثروت بود، اما در مقایسه با شن یون، کدام یک از اولویت بالاتری برخوردار بود؟ واضح بود.

افکارم را با تمرین‌کنندگان به اشتراک گذاشتم و همه از رشد شین‌شینگم خوشحال شدند. وقتی مجدداً بلیت‌ها را رزرو می‌کردیم، متوجه شدیم ارزان‌ترین بلیت‌ها مربوط به پروازهای روز بعد از اتمام اجراهای شن یون در کرتارو است. برای همه ما همین‌طور بود، حتی اگرچه مقصدمان متفاوت بود. وقتی به خانه برگشتم، واقعاً توانستم تکالیفم را انجام دهم و در رویدادهای بزرگ در شرق کانادا، از جمله رویدادهای 25 آوریل و 13 مه، نیز شرکت کردم. استاد از قبل بهترین‌ها را برایم نظم‌وترتیب داده بودند.

اداره کارمای بیماری

وقتی اولین بار به مکزیک آمده بودم، با سبک زندگی محلی سازگار بودم. سایر تمرین‌کنندگان چینی به غذاهای مکزیکی عادت نداشتند، اما من واقعاً از این غذاها لذت می‌بردم و هرگز بیمار نشدم. همه شوخی می‌کردند که در زندگی قبلی‌ام یک مکزیکی بوده‌ام. سایر تمرین‌کنندگان چینی وقتی تازه به مکزیک می‌آمدند، درجات مختلفی از کارمای بیماری را پشت سر می‌گذاشتند و کارمای بیماری برخی حتی بسیار جدی بود، اما من حالم خوب بود.

یک روز صبح، در مسیرم به سمت مرکز خرید، اتوبوس‌ از روی پلی که از روی رودخانه‌ای می‌گذشت، عبور می‌کرد. از بالا به کل شهر در پایین نگاه کردم و فکری به ذهنم خطور کرد: «در آمریکای شمالی تمرین‌کنندگان توانمند بسیار زیادی وجود دارند، چرا استاد مرا انتخاب کردند تا به مکزیک بیایم؟ شاید در طول تاریخ، با موجودات ذی‌شعور عهد بسته‌ام تا آنها را در اینجا نجات دهم و باید تمام تلاشم را برای تحقق بخشیدن به آن انجام دهم.» سپس به غرفه رسیدم.

آن بعدازظهر دچار لرزش بدن شدم، حتی اگرچه طی 5 تا 6 سال گذشته هیچ کارمای بیماری را تجربه نکرده بودم. شب که به هتل برمی‌گشتم، بیشتر و بیشتر سردم شد، گرچه دمای هوا 20 درجه بود. تمرین‌کنندگان برایم 4 پتوی پشمی ضخیم پیدا کردند، اما هنوز تا عمق استخوان سردم بود. نمی‌توانستم بخوابم و نمی‌توانستم هنگام فرستادن افکار درست تمرکز کنم. مدام از استاد کمک می‌خواستم. چند بار با صدای بلند کمک خواستم، اما نترسیدم.

در حالی که احساس گیجی داشتم، فکر می‌کردم فردای آن روز آخر هفته است و مرکز خرید به تمرین‌کنندگان بیشتری احتیاج دارد، بنابراین اگر برای شیفتم نروم، کارها خوب پیش نمی‌روند. سرانجام در آخر شب، حس سرماخوردگی‌ام به تب بسیار بالا تغییر کرد. این محنت تمام شب تا صبح روز بعد به طول انجامید و سپس فا را با سایرین مطالعه کردم.

هماهنگ‌كننده از من خواست كه استراحتی كنم. کمی خوابیدم و بعد از خواب بیدار شدم تا تمرینات را انجام دهم و حالم خیلی بهتر شده بود، بنابراین در بعدازظهر به مرکز خرید رفتم. طی دو روز بعد خیلی گرم یا سردم نمی‌شد، اما هنوز نمی‌توانستم چیزی بخورم و هر چیزی را که می‌خوردم، بالا می‌آوردم، بنابراین فقط آب می‌نوشیدم. واقعاً معجزه‌آسا بود که ذهنم در غرفه بسیار روشن بود و به هیچ وجه احساس گرسنگی نمی‌کردم. کل روز در غرفه کار می‌کردم، بدون اینکه احساس خستگی کنم.

این کارمای بیماری مانند جرقه‌ای آمد و رفت. درکم از این مسئله این بود که باید برای موجودات ذی‌شعورم درد و رنج را تحمل کنم و در عین حال موجودات فاسد را در بُعدهای دیگر از بین ببرم.

استاد بیان کردند:

«این مخصوصاً در دوره اصلاح فا صدق می‌‏کند، که در آن تمام موجودات کیهان، هم مثبت و هم منفی، می‌‏خواهند نجات یابند. و این شامل حتی خدایان بالاترینِ سطوح که به‌‏طور خارجازتصوری عظیم‌‏اند می‌‏شود، و همچنین، مخصوصاً موجودات دنیاهایشان. به همین خاطر است که توانسته‌‏اند در این دنیای بشری، و در این سه‌‏قلمرو، حضور یابند. آیا می‌‏توانستند از این فرصت نجات یافتن که در طول اعصار یک‌‏بار دست می‌‏دهد بگذرند؟ "تو باید مرا نجات دهی"—آنها همه‌‏شان این را بیان می‌‏کنند، و درخواست می‌‏کنند که نجات یابند. اما طوری که این قضیه روی می‌‏دهد، چیزی که فرد با استفاده از آن‌‏نوع منطق و درکی که در دنیای بشری یافت می‌‏شود انتظارش را دارد نیست، مثل آن‌‏طوری که باید هنگام درخواست کمک، مودب و متواضع باشید—"چون اینجایی تا مرا نجات دهی، اول باید قدردانی‌‏ام را نسبت به تو ابراز کنم، و من کاری را که از دستم بر بیاید برای آسان‌‏تر کردن آن انجام خواهم داد"—اصلاً شبیه این نیست. از نگاه آنها، "اگر تو باید مرا نجات دهی، اول باید به سطح من برسی، و باید قبل از اینکه بتوانی مرا نجات دهی این مقدار از تقوای عظیم را داشته باشی. بی‌‏چنین تقوای عظیمی، بدون رسیدن به مقام من، چطور می‌‏توانی نجاتم دهی"؟ بنابراین کاری می‌‏کنند که بلغزید و زمین بیفتید، رنج بکشید، و وابستگی‌‏هایتان را از بین ببرید، بعد از این، با تقوای عظیم‌‏تان که بنا گذاشته شده است، شما تا آن سطح تزکیه کرده‌‏اید و قادرید آنها را نجات دهید. این آن‌‏طوری است که می‌‏خواهند باشد.» («مریدان دافا باید فا را مطالعه کنند»)

از سویی دیگر، احساس می‌کنم که نیروهای کهن شکافی را یافتند و از من سوءاستفاده کردند. وقتی می‌دیدم سایر تمرین‌کنندگان کارمای بیماری را تجربه می‌کنند، خودنمایی می‌کردم، ازنظر احساسی بیش‌ازحد هیجان‌زده می‌شدم. فکر می‌کردم در مقایسه با سایرین، در سازگاری با محیطی جدید تواناتر هستم و هوا، آب و غذای آلوده بر من تأثیر ندارد. متوجه شدم آلودگی در ظاهر فقط یک توهم است و اساساً باید محنت‌های تحمیل‌شده بر خودم را با افکار درست نفی کنم.

منطبق بودن با استاندارد فا

این تجربه یک‌ماهه دوره فشرده‌ای از تزکیه برایم بود و از طریق فروش بلیت‌های شن یون با بسیاری از مکزیکی‌ها که رابطه تقدیری داشتند، آشنا شدم. با ماجراهای تأثیرگذار زیادی روبرو شدم، اما نمی‌توانم همه آنها را در اینجا بیاورم. با وجود این، در پایان، به دلیل همکاری خوب همه تمرین‌کنندگان، بلیت همه نمایش‌ها در مکزیکوسیتی و کرتارو به‌طور کامل به فروش رفت.

شب افتتاحیه در مکزیک در گوشه‌ای نشستم که آخرین لحظه قبل از نمایش باز می‌شد. وقتی برگشتم و به سالن تئاتر نگاه انداختم که با 5000 مخاطب و نیز صندلی‌های اضافه‌ پر شده بود، اشک در چشمانم حلقه زد. ما با پیدا کردن تک‌تک افرادی که باید به این اجرا می‌آمدند، الزامات استاد را برآورده کرده بودیم و آنها در صندلی‌‌هایی که متعلق به خودشان بود، نشسته بودند. این احساس غیرقابل وصف بود. آن حسی از شرم و پشیمانی را نیز در من برانگیخت، زیرا ما در کبک خیلی خوب عمل نکرده بودیم. نتیجه نهایی همیشه نشان می‌داد که چقدر قلبمان را روی آن گذاشته‌ایم. از آن به بعد می‌دانستم که در ترویج شن یونِ سال آینده در مونترال چه نگرشی باید داشته باشم.

فکر می‌کنم در طول اصلاح فا، حتی اگرچه هر تمرین‌کننده‌ای از هر دقیقه و ثانیه‌ای برای نجات مردم استفاده می‌کند، استاد هنوز هم با زحمت به ما می‌آموزند که باید خود را تزکیه کنیم تا مطابق با استاندارد فا باشیم. همچنین احساس می‌کنم که درخصوص قلب و کوششی که روی یک پروژه می‌گذاریم، کسی نمی‌تواند مجبورمان کند، زیرا آن نسبتاً بر درک عمیق فرد از فا مبتنی است.

وقتی افکار درست‌تان را حفظ می‌کنید، طبیعتاً برای غلبه بر سختی‌ها عزم و انگیزه خواهید داشت. وقتی آن غیرممکن به نظر می‌رسد، ببینید که آیا احتمال دارد ممکن شود. در عین حال باید با هدایت دافا درباره رفتار خودمان تأمل و هر فکرمان را تجزیه و تحلیل کنیم تا ببینیم آیا آن از خودآگاه اصلی‌مان می‌آید یا از وابستگی، خودخواهی، کارمای فکری، یا اینکه تحمیل‌شده از سوی نیروهای کهن است. اگر افکارمان را نیروهای کهن تحمیل کرده باشند، باید افکار درست تزلزل‌ناپذیری بفرستیم تا آنها را از بین ببریم و نفی‌شان کنیم.

(ارائه‌شده در کنفرانس فای 2019 کانادا)